|
حکایت لات بازی و بزرگ محل
در روزگاران نهچندان قدیم و حتی جدید، سیارهای وجود داشت به نام زمین که در منظومه شمسی بود. توضیح بیشتری در رابطه با این منظومه نمیدهیم چون میتوانید با مراجعه به کتب دایرهالمعارف، دانستههای خود را بیش از پیش، زیاد کنید. روی این زمین زیبا، منطقه بود به نام خلیجفارس که خیلی هم دوستداشتنی بود. این منطقه دوستداشتنی، پر از ذخایر دوستداشتنیتر بود و در دویست سال گذشته، مکان درگیریهای مهم تاریخ هم بود. یک ماده بدبو هم از این منطقه استخراج میشد که به آن نفت میگویند و همینالان که ما اسم نفت را آوردیم، باید مراقب باشیم که یکوقت کسی نیاید ما را استعمار بکند! قبلاًها فقط انگلیسیها بودند که قوت غالبشان نفت بود و کنار دست ملکه (که البته الآن ریق لعنت را سر کشیدند و آروغ بعد از ریق را هم زدهاند)، همیشه یک بشکه نفت با نی پیچدار گذاشته شده بود. مدتی بعد آمریکایِ ایالاتمتحده شده، شاخوشانه کشید و در هر سوراخ سنبهای سرک کشید و خیلی هم بهانه میآورد و از همه شاکی بود. یک روز برای واریز نشدن حقوق بشر به آفریقا میرفت و حق آفریقاییها را کف دستشان میگذاشت، روز بعدش به شرق آسیا میرفت و ازیکطرف دعوا حمایت میکرد، حتی روز بعدش مجبور میشد برگردد به نزدیک خانهشان تا چند آزمایش علمی روی مردمهای دست چندم آمریکای مرکزی انجام بدهد و علم را یک تکان اساسی بدهد؛ عین همان تکانهایی که در هیروشیما داد!
روزگار بر همین منوال میگذشت که یکهو، سیم ساسات آمریکا و ارتشش را کشیدند! کلی گریه و زاری کرد که آقایان، این کشوری که سیم ساسات من را کشید، حقوق بشر را واریز نمیکند، به گوش کسی نرفت. اسم این کشور ایران بود. آمریکا مجبور شد همسایه ایران را تحریک کند تا بزند ایران را نابود کند که ... زپلشک! شب بود و نتوانست سبیلهای شاخ ایران را ببیند. این آمریکایِ ایالاتمتحده شده، همیشه لاتبازی درمیآورد. مدام تهدید میکرد، مدام دماغش میسوخت، مدام پهپاد میفرستاد و مدام ردیابی میشد؛ البته یکبار هم شاهین سوخاری تحویلش دادند. تازه مرزهای ایران را هم قلقلک میداد که با چند سیلی خشک و آبدار قضیه حل شد. حتی جای آنها روی صورتش مانده، ببینید! البته اینیکی، جای آن کماندوهایی است که در خلیجفارس توقیف شدند و کروکیشان کشیده شد.
حدود یک ماهی میشود که بامبول جدیدی توسط این متحده پرحاشیه ایجاد شده و یکی نیست به او بگوید: خجالت بکش خرس نهچندان گنده! از انگلیس یاد بگیر!
خدا را شکر که یکی نیست بگوید، چون بهاندازه کافی، انگلیس در دنیا گل کاشته است. بگذریم! لاتبازی جدید آمریکا باعث شد که رسانههای دنیا از بیخبری ورشکست نشوند؛ صدالبته چند رسانه ایرانی هم که از بیخبری مجبور بودند اخبار دست چندم روزنامههای انگلیسی را ترجمه کنند، نجات داد. این آمریکای کُخ ریز، ناو و کلی دفترودستک آورد، هنگامیکه چند هلیکوپتر بلند کرد توی منطقه خلیجفارس، یک صدایی شنیده شد: «بچه بشین سر جات!»
ماستها کیسه شد و آردها الک. هلیکوپترها هم دیدند که کوچه را عوضی آمدند، زنجیرهایشان را گذاشتند توی جیبشان و با سوت بلبلی روی قایقشان نشستند. قایق نگو، ناو بگو! این هوا! اما خب بزرگی به هیکل نیست. تجربه ثابت کرده که باید به حرف بزرگتر گوش کرد. بههرحال آمریکا خیلی دور از خلیجفارس هست و توی محل خودشان هم خریدار ندارد. حال ممکن است بعضیها ذوب شده باشند در دهه هفتاد میلادی، ولی خب آن زمانه گذشت.
بهطورکلی، منطقه خلیجفارس پر از درس است. سرهنگ و درجهدارهای ارتش آمریکا برای یادگرفتن اطاعت و احترام به قوانین بینالملل به این منطقه میآیند. وقتی دستور میآید «بشین سر جات»، باید بنشیند سر جایش. اینگونه روی نفس خویش پا گذاشته و از لحاظ انسانی هم رشد میکند.
ارسال به دوستان
تار و مار مزاحمها
با هشدار نیروهای سپاه پاسداران،بالگردهای آمریکا که در خلیج فارس بلند شده بودند مجبور به نشستن روی ناوشان شدند ارسال به دوستان
اقتدار همایونی
در ابتدا خداوندی را ستایش کنیم که عفوش خطاپوش است و ملاکِ برخورد با ما را «شتر دیدی ندیدی» مقرر گردانید که اگر غیر از این بود، جماعت محل سگ به ما نمیگذاشتند و مهرش از قهرش پیش و فضلش از عدل بیش که اگر فضلی عطا نمیکرد همچنان به مثابه قدیم باید آب جوق و نان سق میزدیم.
و بعد بر پیشگاه حضور التفات ظهور پادشاهِ پس از این والاجاه قوی شوکت، قویم قدرت، قدیم دولت معروض و مکشوف میدارد که الساعه قدح آب در دستان مبارکِ همایونتان است بر زمین نهاده، البته به نرمی و ملاطفت که مبادا ترک بردارد چینی نازکش و قبلمنقل را بار زده و به طرفهالعینی سوی ایران گسیل شوید.
حضرت اقدس، از لحظهای که برادر ناکامتان احمدشاه کبیر و فراخ، شما را به من سپردند و گفتند: «مردک! جانت هم در رفت، جان تو و جان این ولیعهد ما» جان من است و جان همایونی شما. گفتم کبیر یاد آن شکم ورقلمبیده شاهانهاش افتادم، هرچند همهاش غمباد بود، اگرنه روزی پنج به علاوه یک وعده جهت محکمکاری و از قرار وعدهای یک نان و مرغ به همراه بوقلمونی به عنوان تکمله و سپس فالوده و هشت اسکوپ بستنی برای سهولت در هضم غذا و قدحی دوغ برای نفوذ در منافذ معده و دیسی از حلویات و قسعلیهذا که خوراکی نمیباشد.
محمدحسن میرزا، همانطور که بر همگان مخفی و مستور نیست در یوم سوم شهریور فوج متفقین از شمال و جنوب و یسار، البته به غیر از یمین به ممالک محروسه یورش آوردند. بر وفق راپورتهای خفیه خالهزنکالدوله ملقب به کلانتر محل و حومه، دُوَل شوروی و بریتانیا پس از آنکه با یکدیگر داداشی شدند و اقدام به تناول غذا در یک مجمعه نمودند به رضاخان مرقومهای ارسال کردند که «سریعاً به کارشناسان آلمانی بگو که نخود نخود هرکه رَود خانه خود»؛ ولی رضاخان ضمن زدن پوزخندی و گفتن: «هه» وقع دیگری ننهاد. همین امر مایه کدورت آنها شد و بینالدولتین خود قرار و شاید هم مدار گذاشتند تا از ایران بهعنوان پل پیروزی بهره بگیرند.
پس از حمله رضاخان مقاومت چشمگیری در حد 80 ساعت از خود به منصه ظهور گذاشت. البته سخنگوی خالهزنک معروف به وِروِرالسلطنه اعتقاد راسخ دارد که مقاومت 3 روز و 8 ساعت بوده است و ضمناً رضاخان به نشانه اعتراض یک بار هم «عه» غلیظ و کلفتی گفته؛ ولیکن منطبق بر اخبار واصله به غایت ترسیده و همواره در حال دویدن و جیغ کشیدن میباشد و نیز سعی دارد با احساسی نمودن فضا و گفتن «من همونم که کودتا کردم براتون، بذارم برم؟» انگلیسها را تحت تاثیر قرار دهد؛ ولی زهی خیال باطل.
باری، چشمم کفِ پاهایِ مبارکِ همایونیِ پس از این شاهانهتان، تا تنور داغ است بازگردید که اینک مملکت شما را میخواند.
ایام خجسته، فرجام بهکام باد، والسلام
ارسال به دوستان
هیولای ترا
زده تِر توی تعطیلات و پیکنیک
به هر صبح دل انگیز و رمانتیک
کشیده جز خیابان تازگیها
دمار از کوچههای تنگ و باریک
چنان حالی ز شهر ما گرفته
که بلبل میکند برشاخه جیک جیک!
کنم چک وضع او را قبل هر کار
شده جزئی ز هر تصمیم و تاکتیک
برای جنگ با او بنده باید
بیاموزم فنون آکروباتیک!
خیابانها شد از فرط فشارش
شبیه صحنه پارک ژوراستیک
زبس ترمز گرفتم ناگهانی
شده فرسوده گاز و لنت و لاستیک
رهایی نیست از دستش خدایا
هیولای جهانگیر ترافیک
ارسال به دوستان
سربازی بخر!
گوش کن این پند مرا ای پسر
تا که به پیری نشوی دربه در
بچه بیاور دو سه جین مستمر
بچه ندارد ابدا دردِسر
بعد بشین حالِ اساسی ببر
با دو سه تا بچه پر شور و شر
خدمت سربازی خود را بخر
تا نگرفتی مرضی لاعلاج
تا که نرفته شرفت در حراج
صرف بکن فعل توانستن و
ازدوج یزدوج ازدواج
بعد برو در پی بار و ثمر
با دو سه تا بچه پر شور و شر
خدمت سربازی خود را بخر
همچو درختی به سرِ شاخسار
سرو نمان و بَر و باری بیار
تا که بماند هنرت ماندگار
دست بجنبان و نهالی بکار
در پیِ تکثیر نژاد بشر
با دو سه تا بچه پر شور و شر
خدمت سربازی خود را بخر
جایِ نگهبانی ِ در پادگان
جای رژه رفتن و پُست و فلان
کار بکن در طلبِ آب و نان
مالِ خودت باش و مجرد نمان
زن بِسِتان و بشو فورا پدر
با دو سه تا بچه پر شور و شر
خدمت سربازی خود را بخر
گر غمِ نان در جگرت خون کند
یا که تو را واله و مجنون کند
غصه نخور چون قدمِ بچهات
جیره یارانهات افزون کند
پس دو نشان را زده تیرت پسر
با دو سه تا بچه پر شور و شر
خدمت سربازی خود را بخر
ارسال به دوستان
ای سگ در این زندگی
نامه سرگشاده سگهای باخانمان
به سگهای بیخانمان
سگهای خرشانس بیخانمان؛ واقواق!
۱۹ آگوست که روز سگهای بیخانمان است مبارکتان، ولی درستش این بود که ما سگهای باخانمان هم یک روز مخصوص در تقویم میداشتیم. شما که طبق طبیعت خود، همینطور ول میگردید و عشقش را میبرید؛ ولی این صاحبان سگباز ما، دهن ما را واقواق.
بگذارید کاملتر توضیح بدهیم؛ کسانی که میخواهند از ما نگهداری کنند، در ابتدای امر شرف و آبروی ما را برده و ما را عقیم میکنند. خب لامصب واقواق شده، ما که مثل سگ داشتیم زندگیمان را میکردیم، تو که نمیخواستی نسل ما زیاد شود، چرا ما را زورکی آوردی به خانه و زندگیات؟
ای کاش بدبختی همینجا تمام میشد. این آدمهای گوسفند، فکر میکنند هرچیزی که برای زندگی خودشان خوب است، برای ما هم خوب است. مثلاً همین چندوقت پیش یکی از سگهای بدبخت از بس کرفس و خیار به خوردش دادند، مرد. چرا؟ چون صاحبش خامخوار بود و میخواست این سگ بیچاره را هم گیاهخوار کند. در حالی که اجداد این سگ، اگر روزی شکم دو گراز را پاره نمیکردند، روزشان شب نمیشد.
چند وقت پیشتر هم یک موجودی که خود انسانها سلبریتی صدایش میزنند، یک سگ از نژادی را که متعلق به آب و هوای قطب است، برده بود وسط کویر بیآب و علف. فرض کن طرف در قطب جنوب کابوس شب خرسهای قطبی بوده، بعد اینطور مفلوک و ذلیل وسط بیابان سَقَط شده. چرا آخر؟
یا همین پریروز یک بچه مایهدار سوسول، برداشت سگ شکاری را که کم از هیولای باسکرویل نداشت، هزارقلم آرایش کرد و عکسش را گذاشت در یک جایی به اسم اینستا. خب سگ بدبخت از شدت خجالت مرد. این هم زندگی ماست خلاصه.
فلذا ای سگهای بیخانمان، خوش به حالتان؛ از بیخانمانیتان لذت ببرید، و هر وقت دیدید کسی خواست شما را به خانهاش ببرد، یا وی را بدرید، یا فرار کنید. از همین تریبون میخواهیم یک روز هم در تقویم برای گرامیداشت بدبختی سگهای صاحبدار، به اسم آنان شود.
ارسال به دوستان
گر صبر کنی، ز غوره «درمان» سازم
موضوع گزارش امروز تلویزیون فارسی بیبیسی، لیست انتظار درمان در سیستم بهداشت انگلستان(NHS) است. دو روز پیش بود که خبر از صف 7.6 میلیون نفری برای شروع روند درمان در انگلستان منتشر شد. گزارشِ گزارشگر تلویزیونیمان در خیابان آکسفورد را با هم ببینیم.
+ سلام! نظر شما در رابطه با سیستم بهداشت انگلستان چیه؟
- سلام خانم! یک سال و نیم پیش مشکل گوارشی پیدا کردم و نوبت گرفتم. از اون موقع تا حالا عملکرد رودههام به کل مختل شده و چندین ماهه کبدم هم دچار مشکل شده. امروز بهم زنگ زدن و اعلام کردن سه هفته دیگه نوبتم میشه.
+ بله بینندگان عزیز! میبینید که فاصله روز درخواست درمان تا روز شروع درمان، این فرصت رو به شهروندان داده تا با تجمیع امراضشون، هر چند ماه، یکبار به پزشک مراجعه کنند و همه مشکلات بدنیشون رو بازگو کنند. این باعث عدم اتلاف وقت در زندگی شهروندان میشه. بریم ببینیم نفر بعدی نظرش چیه.
+ سلام، اسمت چیه؟!
- من پریسا هستم. سه ساله به لندن مهاجرت کردم.
+ پریسا! نظرت راجع به سیستم بهداشت و درمان انگلستان چیه؟
- خیلی خوبه.
+ توضیح میدی؟
-خب من دو سال پیش مبتلا به Diabetes mellitus شدم.
+ خب چرا انگلیسی میگی؟ من که دارم فارسی صحبت میکنم. دیابت بگی همه میفهمن.
- ببخشید. مدتیه که پِرشن صحبت نکردم. به انگلیش لَنگوئِج عادت کردم. بله دو سال پیش، دیابت گرفتم و زخم پام خوب نمیشد. درخواست درمان کردم. گفتن تو وضعیتت اِمِرجنسی نیست. خیلیها در نوبت هستند. من هم پذیرفتم بیکاز شهروند قانونمندی هستم. یک سال پیش دیابتم عود کرد و مجبور شدم پای چپم رو قطع کنم. وقتی رفتم برای قطع پا، به سرعت کارم رو راه انداختند و بدون تعلل قطعش کردند که واقعاً شگفتزده شدم. الآن دیگه پایی ندارم که زخم باشه. خیلی راضی هستم که شتابزده عمل نکردم و گذاشتم تایم، موضوع رو حل کنه.
+ بله. بینندگان عزیز! میبینید مهاجری که اصرار داره انگلیسی صحبت کنه، اگه همون روز اول به مریضیش اهمیت مضاعف داده میشد، احساس میکرد خیلی موضوع مهمیه. ممکن بود روحیهشو از دست بده.
+ ممنونم که وقتت رو به ما دادی پریسا!
تا اینجا که همه از این سیستم راضی بودند، به نظر شما نفر بعدی کیه و چه مشکلی داره؟
- سلام!
+ سلام! نظرت در مورد سیستم درمانی انگلیس چیه؟
- اسم من جانه. من...
+ من نمیخوام اسمتو بدونم. نظرتو بگو!
- پدر من سه سال پیش خوندماغ شد و مدام تب و لرز میکرد اما دلیلش رو نمیدونست. شش ماه پیش نوبتش شد. پزشکا وقتی فهمیدن بیماریش چیه، گفتن سلولهای سرطانی خیلی پیشرفت کردن. دیگه دیر بود. الآن از مراسم تدفینش میام. وضعیت افتضاح و احمقا...
+ بله! میبینید که انگلستان با یک مدیریت عقلانی و اقتصادی، بدون پرداخت حتی یک یورو، چطور اسم پدرِ جان رو از صف انتظار درمان بیماران حذف کرد. این اتفاق خوب، برای اینه که زودتر نوبت شما بشه و برید داخل مطب و به دکتر سلام کنید.
ممنون از همراهیتون.
به امید دیدار.
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|