|
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
از اختراع داستان شوآه درباره یهودی سوزی میلیونی در اردوگاههای مرگ نازی تا جهانی شدن حقایق جنایات اسرائیل در غزه
پایان افسانه هولوکاست
غزه به مثابه دادگاهی واقعیتر از دادگاه نورنبرگ، در پیشگاه افکار عمومی جهان رژیم صهیونیستی را به ارتکاب هولوکاست محکوم میکند
شروین طاهری: هنوز یادمان نرفته قصاب غزه، بنیامین نتانیاهو، پشت تریبون کنگره آمریکا نه تنها به ارتکاب قتلعام ایرانیان در عصر خشایارشای هخامنشی توسط اجدادش اعتراف کرد؛ که به آن افتخار هم ورزید. یعنی اگر ادعای صهیونیسم روانپریش امروزی را در این مورد جدی بگیریم که نسلشان به آن بنیاسرائیلیها میرسد، باید مدال نخستین هولوکاست ثبت شده در تاریخ را به گردن رژیم اسرائیل بیندازیم؛ قتلعام به روایتی 500 هزار پارسی طی جشنهای نوروز توسط نخبگان یهودی نفوذی در دربار سومین شاه هخامنشی که حالا اسرائیلیها هر ساله جشن «پوریم» را با ادای نفرت خاصی از ایرانیان در سالگرد این رویداد برپا میکنند و اینگونه باثباتترین نخست وزیر رژیم صهیونیستی به پیشواز یک هولوکاست دیگر در غزه رفت.
برخلاف تصور عمومی، نه تنها صهیونیستها، اعم از شاخههای یهودی و مسیحی، در ادبیات سیاسی و ایدئولوژیک خود از عبارت یونانی هولوکاست به معنی «همهسوزی» استفاده نمیکنند که تا نزدیک نیم قرن پیش، این واژه را نحس هم میدانستند.
در حقیقت بن گوریون و دیگر بنیانگذاران این غده سرطان و بسیاری از یهودیان افراطی که امروز در کنست جزو ائتلاف حزب حاکم لیکود هستند، به جای تقدیس بازماندگان هولوکاست ادعایی 6 میلیون یهودی توسط رژیم نازی آلمان، آنها را تحت عنوان «پسماندهای انسانی» مورد لعن و نفرین قرار دادهاند که چرا از تقدیری که در کنار سایر همکیشان سوزاندهشدهشان برایشان مقدر شده، گریختهاند!
بن گوریون صریحا به آنها انگ زد که تنها به این دلیل زنده ماندهاند که «بد، خشن و خودخواه» بودهاند و بقیه فدای آنها شدهاند.
صهیونیستها به جای هولوکاست، از واژه عبری «شوآه» به معنای فاجعه برای این ادعای تاریخی استفاده میکنند؛ واژهای که به طرز شگفتانگیزی هیچ معادل تاریخی مستندی در سابقه ۳ هزار ساله بنیاسرائیل و تورات و تلمود ندارد. دلیلی مضاعف بر اینکه بر خلاف مظلومنمایی صهیونیسم درباره پیشینه اجدادشان، آنها قومی تحت ستم دیگران نبودهاند، اگرنه باید بارها و بارها شاهد استعمال این واژه در تاریخ یهود میبودیم. در عوض مدعیان وراثت تاج و تخت بنیاسرائیل، در رسمیترین تریبونهای بینالمللی بابت نسلکشی دیگر اقوام به خود میبالند و اسناد تاریخی هزار سال گذشته نیز حکایت از دستکم ۳ نسلکشی بزرگ توسط بنیاسرائیل دارد؛ نخست نسلکشی اقوام ترک، ایرانی و اسلاو توسط خزرها در روسیه، اوکراین و قزاقستان امروزی، بعد نسلکشی ساکنان شبهجزیره ایبریا (اسپانیا و پرتغال امروزی) توسط حاکمان سفاردی قبل از وارد شدن مسلمانان به آندلس و در نهایت نمونه زنده تاریخ، یعنی جنایت 8 دههای رژیم اسرائیل علیه بشریت که حالا وجدان بشریت را به فریاد درآورده است.
ما در فضای رسانهای محدود ایران با سوژههای کلیشهایاش، همواره نقد افسانه هولوکاست را از زبان پروفسور روژه گارودی، پژوهشگر فرانسوی شنیدهایم که کتاب معروفش «بنیانگذار سیاست اسرائیل: تحلیلی بر هولوکاست» در وطنش، فرانسه سرزمین آزادی بیان، توسط گروه فشار یهودی سوزانده و خودش محاکمه شد. با همه تاثیری که گارودی بر روشنگری در این مورد داشت، او تنها یکی از هزاران صدایی بوده که تلاش کرده ساختگی بودن روایت بنیاسرائیلی از شوآه را با استناد به آمار و ارقام بایگانیهای آلمان نازی و متفقین برملا کند.
واقعیت این است که مهمترین افشاکنندگان افسانه هولوکاست در خود غرب، یهودیان نگونبختی بودند که فکر میکردند از کورههای یهودیسوزی هیتلر جان به در بردهاند ولی وقتی پایشان به فلسطین رسید، بتدریج در آتش تبعیض، تحقیر، دروغ و تعصب جانیانی که ظاهرا همکیشانشان بودند، سوختند.
از زمان تشکیل رژیم منحوس تا اواخر دهه 1970 میلادی، اغلب اسرائیلیها حضور کسانی را که ادعا میکردند از کمپهای آدمسوزی نازیها چون آشوویتس جان به در بردهاند، در سرزمینهای اشغالی بدیمن و خفتبار میدانستند.
۲ نظرسنجی انجام شده درباره وضعیت معیشتی و میزان رضایت این جماعت نه چندان پرتعداد نجاتیافته از اردوگاههای مرگ نازی از زندگیشان در فلسطین اشغالی، یکی در دهه 1970 و یکی در سال 2023، نشان میدهد به فاصله نیم قرن، نسبت تقریبا ثابت یکسوم از بازماندگان آنچه هولوکاست خوانده میشود، در ارض به اصطلاح موعودشان در فقر، ترس و بدرفتاری زندگی کرده و میکنند. البته نظرسنجیهای رسمی و تحقیقات منسجم چندانی طی 8 دهه اخیر از جماعتی که از زندانهای نازیها گریختهاند انجام نشده، چرا که صهیونیستها همواره بیم این را داشتهاند که به قول خودشان این «پسماندهای انسانی» با اعترافاتشان آمار ساختگی و تاریخسازیهایی را که درباره هولوکاست در رسانههای زنجیرهایشان تبلیغ کردهاند، لو بدهند.
تازه از زمان کارزار انتخاباتی مناخیم بگین -رقیب اصلی بن گوریون برای رهبری رژیم - یعنی حوالی سال 1977 میلادی بود که تیم تبلیغاتی تروریست پیشین ایرگون که بعدتر به ششمین نخستوزیر اسرائیل و برنده جایزه صلح نوبل تبدیل شد، داستان فعلی مربوط به هیتلر و هولوکاست و ارتباط دادن آن به کتاب مقدس را سر هم کرد.
از آن موقع بود که افسانه هولوکاست تبدیل به خط قرمز صهیونیستها و رسانههای زنجیرهای سلطه در غرب شد و با نفوذ آژانس یهود، کمکم قوانین بالادستی برای انکارکنندگان این داستان از واشنگتن تا مسکو وضع شد. البته این داستانسرایی کاملا برنامهریزی شده بود، چون در عصری که شبکههای خبری مثل قارچ از دهکده جهانی مک لوهان سر بر میآوردند و همزمان مقاومت فلسطین در حال بازسازی خود علیه اشغالگران قدس بود، نسل جدید رهبری تلآویو نیاز به ایدههای مشروعیتزا و تجدید موضعی تهاجمی علیه هسته جدید مقاومت داشت.
بگین معتقد بود صهیونیستهای ساکن فلسطین اشغالی به یک مشغله شدید قومی و مبنایی جدید برای ارتقای هویت اسرائیلیشان نیاز دارند، پس رژیم در دوره رهبری جدیدش شروع به تولید و انتشار نسخه بسیار خاصی از شوآه کرد که برای مشروعیت بخشیدن به یک صهیونیسم ستیزهجو و توسعهطلب مورد بهرهبرداری قرار گیرد.
به این ترتیب بگین در چهارمین سال نخستوزیریاش با تصاحب توأمان پست وزارت جنگ، به لبنان لشکر کشید و فجایعی جدید آفرید. این کارزار نظامی با بهرهبرداری از همان کلیدواژههای انتخاباتی درباره افسانه جدید هولوکاست و با شعار معروف بگین آغاز شد مبنی بر اینکه اعراب، نازیهای جدید هستند و مستحق قتلعام!
به همین دلیل شما نمیتوانید هیچ اثر بزرگ سینمایی، نمایشی، تلویزیونی یا ادبی پیش از سالهای پایانی دهه 1970 درباره افسانه هولوکاست بیابید. آیا میتوانیم باور کنیم هالیوود یا سینمای فرانسه و ایتالیا و شوروی، غفلتا در سالهای اوجشان در فاصله 1945 تا 1977، اربابان، سرمایهگذاران و سازندگان یهودی خود را فراموش کرده بودند؟ آیا توضیحی وجود دارد که چرا روشنفکری چپ، جامعهشناسان و فیلسوفان پستمدرن و طلاییترین نسل نویسندگان قرن بیستم که بسیاری از آنان یا خود یهودی بودند یا ناشران و حامیانشان یا اینکه از نظر فکری تحت تاثیر مکاتب فرانکفورت و پستمدرنیسم بودند که اتاق فکرشان، اتاق خواب خاندانهای صهیونیست روتشیلد و راکفلر بود، در همین فاصله به طور دسته جمعی روایت بلایی بزرگ را که به فرض واقعی بودنش بر سر یهودیان آمده بود، نادیده گرفتهاند؟ یعنی بزرگترین فاجعه بشری را که ادعا میشود در آخرین جنگ جهانی بر یهودیان گذشته و زندگی و آثار همه آنها را تحت تاثیر قرار داده، به هیچ انگاشتهاند؟
آیا قابل درک است که چرا باید نخستین نسل طلایی مستندسازان و برنامهسازان تلویزیونی در عصر شکوفایی این رسانه مدرن در نیمه دوم قرن بیستم، تصمیم گرفتهاند به مدت ۴ دهه، سوژههای مربوط به چنین واقعه مهمی را از سین برنامه و کنداکتورهای پخش شبکههای قدری مثل بیبیسی حذف کنند؟
واقعا در آن ۴ دهه بعد از واقعه فرضی هولوکاست چه مانعی وجود داشت که نخستین - و هنوز تنها - مستند تحقیقی درباره بازماندگان قربانیان نازیها در آشوویتس 1، 2 و 3، داخائو، بوخن بالد و تربلینکا با عنوان شوآه تازه در سال 1985 ساخته و اکران شد؟ یا پرداختهترین و خوشساختترین فیلم سینمایی درباره هولوکاست یهودیان توسط آلمان نازی با عنوان «فهرست شیندلر» تازه در سال 1994 اکران شد؟
پیداست مهمترین مانع برای تولید چنین آثاری - که حالا 40 سالی میشود مثل نقل و نبات شاهدشان هستیم - اختراع نشدن نظریه هولوکاست در اتاق فکر آژانس یهود، سازمان تحت رهبری خاندانهای بانکدار اشکناری صهیونیست بود.
یک دلیل دیگر به تعویق افتادن چراغ سبز آژانس یهود به تلآویو و دستگاههای سیاسی و تبلیغاتی تحت کنترلش برای بهرهبرداری از افسانه هولوکاست، قطعا نیازی بود که آمریکا و غرب به ملیگرایان افراطی اروپا یا همان پیروان راه نازیها در سالهای جنگ سرد در مقابل نفوذ کمونیسم داشتند.
با این حال نه سیاست مدارا با نازیها در مقابل شوروی و بلوک شرق و نه نقش پدرخواندگی آمریکا برای رژیم صهیونیستی، مانع نشد رونالد ریگان، رئیسجمهور دهه 1980 ایالات متحده، رژیم هیتلری را به عنوان یک مثال منفی، الگوی جنایات رژیم اسرائیل در فلسطین اشغالی و جنوب لبنان برشمارد و دولت بگین را به ارتکاب هولوکاست متهم کند.
امروز افکار عمومی جهانی از قیاسهای مشابه میان جنایات اسرائیل در غزه و هولوکاست توسط کسانی مثل لولا داسیلوا، رئیسجمهور برزیل یا حتی در سطحی ملایمتر توسط رشیده طالب، نماینده فلسطینیتبار خانه نمایندگان آمریکا و یون بلارا، وزیر امور حقوق اجتماعی اسپانیا به وجد میآید، در حالی که فراموش کردهایم حتی جریان اصلی سیاست و رسانه در غرب نیز از همان اوان افسانهسرایی صهیونیستها درباره هولوکاست، به آن واکنشهای منفی نشان میداد، فقط و فقط به این دلیل بسیار واضح که ماهیت اسرائیل بسیار پلیدتر از آن بود که بخواهد اینگونه مظلومنمایی کند.
ژان آمری، نویسنده یهودی سرشناس اتریشیتبار که شهرتش بیش از چرخش 180 درجهای او در قبال رژیم صهیونیستی و دروغهایش، مربوط به گذشته او در اردوگاههای مرگ نازیها بود، حتی قبل از اینکه افسانه هولوکاست اختراع شود و جهان شاهد قتلعامهایی چون صبرا و شتیلا یا قانا و غزه توسط ارتش عبری باشد، چنان از دروغهای اسرائیل برآشفته بود که سال 1978، یک سال بعد از روی کار آمدن بگین دست به خودکشی زد.
آمری برای صهیونیستها یک فرد معمولی نبود. او نه تنها به عنوان یک بازمانده هولوکاست که خاطرات تلخی هم از درد و رنج یهودیان در اردوگاههای مرگ نازی داشت، سند زندهای برای تاریخسازی در این مورد محسوب میشد، بلکه در ابتدا یک نویسنده دوآتشه صهیونیست و یکی از نخستین نظریهپردازان اصلی خلق اتهام «آنتیسمیتیسم» (ضد سامی) برای برچسب زدن به مخالفان و منتقدان رژیم اسرائیل محسوب میشد. همچنین او در جا انداختن مقدمات افسانه هولوکاست در حلقه نخبگانی صهیونیستها نقش بسزایی داشت. او نمونهای از رویکرد خبیثانه اسرائیل بود که وقتی پایش بیفتد، «پسماندهای انسانی»اش را تبدیل به سوخت دستگاه آدمکشی خود میکند. بهترین توصیف ممکن از افسانه هولوکاست این است که رژیم اسرائیل طبق اصل تبلیغاتی «گم کردن رد دزد با فریاد آی دزد»، آن را برای سرپوش گذاشتن هولوکاستهای مکرری که در طول موجودیت منحوسش مرتکب شده، تبلیغ میکند. با این حال، کسی مثل آمری هم نتوانست این تناقضهای وجود رژیم صهیونیستی را تاب بیاورد. وقتی در اواخر دوره نخستوزیری اولیه اسحاق رابین، آمار شکنجه و تبعیض زندانیان یهودی و کشتار فلسطینیها توسط رژیمی منتشر شد که خود را تنها دموکراسی خاورمیانه میخواند، نخستین موج سرخوردگی عمیق در میان روشنفکران صهیونیست یا صهیونیستهای ایدهآلیست راه افتاد.
آمری در پیرانهسری به وحشت افتاد و در چرخشی ناگهانی تلاش کرد خود را از اعمال ننگین دولت یهود که حالا از نظر او به تجسم شر تبدیل شده بود، مبرا کند. او یک سال قبل از خودکشی ناشی از افسردگی ایدئولوژیک خود در یکی از آخرین مقالاتی که منتشر کرد، نوشت: «من فوراً از همه یهودیانی که میخواهند انسان باشند میخواهم در محکومیت رادیکال شکنجههای سیستماتیک[اسرائیل] به من بپیوندند. جایی که بربریت شروع میشود، حتی تعهدات وجودی نیز باید پایان یابد».
برائت آن بازمانده پیر صهیونیست از واقعیت اهریمنی صهیونیسم اسرائیلی 47 سال قبل از آن رقم خورد که شهرکنشینان در خود تلآویو علیه کودککشی دولت نتانیاهو در غزه راهپیمایی کنند و در ایالاتمتحده عظیمترین موج تظاهرات ضد اسرائیلی برپا شود. روزگاری که حتی جو بایدن، پیرمرد بیاختیار کاخ سفید و عروسک خیمهشببازی نومحافظهکاران اشتراوسی در اتاق طرح و برنامه توسعه جهانی صهیونیسم، همزمان با حمایت ششدانگ از کارزار جنایت اسرائیل در غزه، مجبور میشود برای حفظ وجهه عمومی در ظاهر نتانیاهو را متهم به نسلکشی کند. در فاصله این 47 سال هر که هر آنچه باید میفهمیده، فهمیده بود. با این حال نسلکشی غزه، آتشفشانی از حقایق تلخ سانسور شده را همراه با فوران خون مردم بیدفاع فلسطین بیرون ریخت.
غزه به مثابه دادگاهی واقعیتر از دادگاه نورنبرگ، اینبار در پیشگاه افکار عمومی جهانی است که در آن رژیم صهیونیستی به سرپوش گذاشتن بر هولوکاستهای ارتکابی خود توسط یک داستان جعلی متهم میشود. در حالی که ما به درستی انتظار داریم، آخرین پرده نمایش وحشیگری اسرائیل در غزه طی 162 روز اخیر، در عصر جدید عالمیت به دنبال انفجار اخبار و دسترسی بیواسطه آحاد بشر به عینیت رویدادها از طریق بریده فیلم و عکس و روایت خود قربانیان در شبکههای اجتماعی، باعث غروب روایت مسلط غربی از جمله دروغهای صهیونیستی شود. تکلیف شوآه اما از همان اول معلوم بود و در همه سالهایی که این افسانه، محور تبلیغات صهیونیستی و مظلومنمایی اسرائیلی بود، هیچگاه این دروغ نه به طور عام به خورد وجدان جامعه جهانی رفت و نه به طور خاص در جوامع غربی. از همان اول همه ما کمابیش میدانستیم «هولوکاست کسبوکار صهیونیستهاست».
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|