|
نگاهی به دفتر شعر «گزیده ادبیات معاصر 47» اثر علی معلمدامغانی
این فصل را با من بخوان
وارش گیلانی: دفتر شعر «گزیده ادبیات معاصر 47»، گزیدهای از اشعار علی معلمدامغانی است. این دفتر شامل بخشی از غزلها و مثنویهای علی معلم است؛ شاعری که با همه شهرت، سالهای سال از چاپ و انتشار دفترهای شعرش به صورت کتاب ابا داشت و کمتر تن به این کار میداد و میدهد. با این همه، منهای کتاب ترانههای علی معلم که 2 جلدی است و نیز بسیاری از اشعاری که از او در طول این سالها در نشریات منتشر شده (اشعاری که بسیاری از آنها در کتابهای شعر معلم نیامدهاند) تاکنون ۳ کتاب شعر از او منتشر شده که 2 از این 3، گزیده اشعار است.
محمدعلی معلمدامغانی، متولد ۱۳۳۰ دامغان، شاعر، ترانهسرا و رئیس سابق فرهنگستان هنر، سال ۱۳۸۰ در نخستین همایش چهرههای ماندگار به عنوان چهره ماندگار عرصه شعر و ادب فارسی برگزیده شد. همچنین او برگزیده نخستین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر در بخش تصنیف و ترانه نیز بوده است.
3 کتاب شعر علی معلمدامغانی، یکی «رجعت سرخ ستاره» است که حوزه هنری آن را سال 1360 منتشر کرد و نشر سوره مهر هم آن را پس از 25 سال به چاپ دوم رساند. دومی «گزیده ادبیات معاصر 47» نشر نیستان است. سومین کتاب شعر او نیز گزینه اشعاری است به انتخاب محمد نوراللهی که نشر خورشید باوران آن را در سالهای اخیر چاپ و منتشر کرده است.
محمد علی معلمدامغانی از شاعران نسل اول انقلاب اسلامی است و بسیاری از شعرهای مطرح آیینی و دوران انقلاب و دفاعمقدس از سرودههای اوست؛ شعرهایی چون: «این فصل را با من بخوان، باقی فسانهاست/ این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است...». او مثنوی «هجرت» را نیز در مدح امام خمینی (ره) سروده است. مثنوی آیینی «رجعت سرخ ستاره» نیز از جمله اشعار آیینی مشهور بعد از انقلاب است که در «گزیده ادبیات معاصر 47» نیستان نیامده است:
«باور کنیم رجعت سرخ ستاره را
میعاد دستبرد شگفتی دوباره را
باور کنیم رویش سبز جوانه را
ابهام مردخیز غبار کرانه را
باور کنیم ملک خدا را که سرمد است
باور کنیم سکه به نام محمد(ص) است...»
علی معلمدامغانی همچنین ترانههای بسیاری برای بعضی از خوانندگان مطرح ایران همچون محمدرضا شجریان، محمد اصفهانی و مجید اخشابی سروده است؛ از آن جمله میتوان به «ترانه باران» از آلبوم «شب، سکوت، کویر» محمدرضا شجریان اشاره کرد.
علی معلمدامغانی با سرودن مثنویهایی در اوزان بلند و بیسابقه با زبانی غریب و فاخر توانست طرحی نو و جانی تازه و دیگر به این قالب ببخشد؛ خاصه با زبان خاص خود که اگر چه وامدار زبان متون منظوم و منثور کهن و کلاسیک زبان فارسی است اما نوع نگاه و فضاسازی و تخیل خاص او با توجه به دایره واژگانی منحصر به فردش، زبان شعری معلمدامغانی را متفاوت کرد و استقلال شعری را برای او به ارمغان آورد. علاوه بر این، علی معلمدامغانی با بهره بردن از اندیشهها و اشارات دینی، عرفانی، اساطیری، تاریخی و اجتماعی توانست روحی نو به اشعار سنتی خود ببخشد. این روح نو و روحیه نوگرایی را در بسیاری از مثنویهای معلم، خاصه مثنویهای دهههای اخیر میتوان دید که مثنوی «سیه بپوش برادر، سپیده را کشتند» نمونهای از آنهاست که با وضوح و روشنی این نوگرایی در شعر سنتی در آن دیده میشود؛ خاصه در بیتهای چهارم و پنجم این شعر؛ شعری که علی معلم با الهام از کتاب «حسین وارث آدم» سروده و آن را نیز به دکتر علی شریعتی تقدیم کرده است:
«گزین شدند و «سوار گزیده» را کشتند
سیه بپوش برادر، سپیده را کشتند
حرامیان همه شب را به حیله کوشیدند
چراغ قافله را با سحر خموشیدند
شکوه جلوه عمر دوباره را بردند
چو ابر تیره فروغ ستاره را بردند
به ترک چشمه در آغاز شب روانه شدیم
دو رودخانه برادر، دو رودخانه شدیم
دو رودخانه روان تا کرانه ساحل دور
یکی به بستر ظلمت، یکی به بستر نور
دو رودخانه برادر، عظیم و پهناور
دو رودخانه برادر، قریب یکدیگر
یکی به هیات هابیلیان رهروخوش
یکی به هیات قابیلیان، برادرکش...
دو رودخانه برادر که روشن و تاریست
دو رودخانه برادر که تا ابد جاریست...»
یوسفعلی میرشکاک شعر معلم را دارای 2 وجه میداند و میگوید: «وجهی عام آنکه به زبان خاص است و وجهی خاص آنکه به زبان عوام که ما باشیم نزدیکتر است. وجه نخست شامل مثنویهاست و وجه دوم شامل غزلها و قطعات و قصاید. معلم در مثنویهای خود نوآوری بنیادینی را در امتداد قالبهای شعر کلاسیک پی افکنده است. به کار گرفتن اوزان غزل و قصیده در مثنوی و رویکرد به فضای شعر نیمایی ضمن حفظ موازین کلاسیک تعریفی فشرده از شعری است که معلم به ادبیات دهه اخیر عرضه داشته است. اما وجه دوم کار معلم که اغلب خصوصی و فردی است، از 2 حیث ارزش پیگیری دارد: نخست اینکه علی معلم در غزلها و قصاید و قطعات خود برخلاف مثنویهایش در مجموع نوآور نیست، با اینکه زبان شگرف وی همان زبان مثنویهاست و از همان دایره واژگانی برخوردار است و دیگر اینکه در این شعرها، شخصیت و خصوصیات روحی و خلقی معلم، چهرهای آشکارتر دارد. یکی از این خصوصیات مردمگرایی شاعر است...».
کامیار عابدی ویژگیهای شعر معلم را اینگونه تعریف میکند: «گستره پویایی و تفکری که در آن موجود است و دید جدید و بیان تازهای که او دارد ما را متوجه تفاوتهای بسیار او با معاصرانش میکند... اما این تنها مایه اختلاف و تفاوت معلم با معاصرانش نیست، زیرا باید حتما اشاره کرد که معلم در همه این سالها در همه اشعارش حتی در اوج بحرانیترین سالها و حوادث مهم دهه اول انقلاب و جنگ تحمیلی همواره از آمیختن شعر و شعار پرهیز داشته است. کلمات و واژگانی که معلم در شعرش به کار میگیرد همه پیشینه و شناسنامهای خاص و مشخص در ادب فارسی دارند. او حتی از نمونههای متروک هم استفاده میکند اما در همه این احوال او هویت شعری خویش را از یاد نمیبرد و در واقع به سود زمانه آنها را مصادره به مطلوب میکند. آنچه از شعر معلم در مثنوی میخوانیم، جوشش و ریزش واژگانی شاعرانهای است که با بیانی فاخر، عمق حماسهای که در روح یک شاعر وجود داشته، به اعلا درجه القا میکند. در حقیقت میتوان گفت بسیاری از مثنویهای معلم برآیند شگفتانگیزی از تلفیق و ترکیب قالب و شکل مثنوی و روح قصیده است».
شعرهای علی معلم به گونهای نوع و جنس دیگری از شعر انقلاب و شعر آیینی را رقم زد؛ اگر چه در کل، گرایش و پایداری علی معلمدامغانی به شعر کلاسیک، به نوع گرایش و تفکر حوزه هنری و شاعران جوان و غیرجوان انقلابی سالهای اول انقلاب بازمیگردد؛ شاعرانی که تابع شرایط و انقلاب و سنت بودند؛ اگر چه با جنبش ادبی نیما یوشیج نیز بیگانه نبودند. از این رو است که نخستین دفترهای شعر شاعران انقلاب یا یکسره حاوی اشعار کلاسیک است، یا اینکه بار و تعداد اشعار کلاسیک بر اشعار نیمایی میچربد؛ این گرایش در شعرهای سیدحسن حسینی و قیصر امینپور و سلمان هراتی، با شیب تندی به سمت شعر نیمایی و سپید میرود؛ گرایشی که در اشعار دیگر شاعران، از جمله علی معلمدامغانی شیب کمتری دارد اما او نیز امکان سرودن در شعر نیمایی را نیز از دست نمیدهد و در این قالب نیز زبان دیگری از خود را نشان میدهد؛ هر چند این نشانهها در اشعاری که در قالب نیمایی از علی معلمدامغانی منتشر شده آنقدر اندک است که چندان قابل شناسایی نیست اما گرایش شاعری چون علی معلم به سمت شعر نیمایی، خود گرایش معنیداری است.
غزلهای علی معلم نیز شاخصههای خود را دارد اما او خود را بیشتر وقف مثنوی کرد؛ مثنویهایی که شکل و فضایی حماسی را ترسیم میکند. با این همه، زبان و فضای غزل او نسبت به مثنویهایش آرامتر و لطیفتر است و طبعا به حال و هوای غزل نزدیکتر؛ اگر چه رگههایی از زبان و نگاه حماسی چنان که در غزلهای نصرالله مردانی برجسته است، در غزلهای معلم چندان قابل مشاهده و ردیابی نیست:
«هنوز روی تو را حسن بینظیری هست
هنوز بر سر کویت گرفت وگیری هست
تو از کساد محبت غمین مشو صیاد
هنوز در قفست همچو من اسیری هست
ز وجه لطف تو کامی نمیرسد ما را
نشستهایم در این اشتیاق دیری هست
«معلما» به بد و خوب دهر ساختهایم
میسر ار که حصاری نشد حصیری هست
چون باغبان ز چمن بیتمتعی شادیم
که دست چیدنی ار نیست، چشمِ سیری هست»
غزلی که اگر چه غزل نو نیست اما بین غزل کلاسیک و نئوکلاسیک و غزل امروز قرار میگیرد؛ خاصه وقتی علی معلم از تعابیر و اصطلاحات امروزی در آن استفاده میکند؛ تعابیر و اصطلاحاتی چون «گرفت و گیر»، «کساد محبت»، «بد و خوب...»، «چشم سیری» که امروز رواج و کاربرد بیشتری دارند.
با همه این حرفها، غزلهای علی معلمدامغانی بیشترین سیر و سیاحت را در باغ غزلهای شاعران «دوره بازگشت» دارد؛ شاعرانی که اعتقاد داشتند چارهای جز بازگشت به سنت شعر دیروز نیست و معنا و مفهوم این سنت یعنی بازگشت به همان زبان شعر دیروز که طبعا بازگشت به همان مفاهیمی است که پیش از این به شکل کلاسیکتر و زیباتری ارائه شده است. غزل زیر از علی معلم نیز نمونهای از آن دست غزلهای بازگشتی است:
«به وهم زلف تو بیتاب میتوانم شد
به آب و آینه سیراب میتوانم شد
به مهد خاک ملولم چنان که در شب مرگ
به بانگ سلسله در خواب میتوانم شد
همین بَسَم ادبِ عاشقی که از تب شرم
چو شمع پیش رخش آب میتوانم شد
کمال عشق و جنون بین که از سبکباری
مقیم خانه گرداب میتوانم شد...»
شکی نیست که غزلها، خاصه مثنویهای دهه 60 و 70 علی معلمدامغانی با غزلها و مثنویهای دهههای بعدی فاصله قابل توجهی دارد و عمق و بلندای دیگری از شعر علی معلم را نشان میدهد؛ یعنی شعر معلم را نمیتوان با «گزیده ادبیات معاصر 47»، شناخت؛ خاصه اینکه این دسته از گزیدهها از انتخابهای چندان شایسته و بایستهای برخوردار نیستند، با این همه، مثنویهای درخشانی در همین گزیده اشعار نیز دیده میشود که ابیاتی از آن در زیر میآید:
«خضر درهمشکن زلف تو در گمراهیست
بعد از این زخم و عطش رهزن مرگآگاهیست
در نماز همه حتی منِ من بیاو نیست
به صنم صورت و بیقبله ثمن نیکو نیست...
بعد از این از من و دل رنگ ملامت برخاست
تقیه از تیغ تو تا صبح قیامت برخاست
بعد از این سجده به گل غسل به میخواهم کرد
ذکر تسبیح و دعا با دف و نی خواهم کرد...»
«گزیده ادبیات معاصر ۴۷» را انتشارات نیستان در ۹۷ صفحه منتشر کرده است.
ارسال به دوستان
نگاهی به دفتر غزل «حروف نامِ تو» سروده حمیده پارسافر
کار آسانی نبود از آه آهن ساختی
الف.م.نیساری: دفتر «حروف نام تو» سروده حمیده پارسافر و 33 غزل دارد که اغلبشان ۶-۵ بیت بیشتر ندارند. غزلهای این دفتر عاشقانه است؛ عاشقانههایی که کموبیش با کلمات مذهبی درآمیختهاند؛ کلماتی چون سوره، واللیل، افطار، ظهور، حمد، رکوع، نماز، جمکران، استخاره، امامزاده، نذر و...:
«من که با عمری دعا او را به دست آوردهام
مستجاب است از چه پس امشب دعای دیگری
یا «خدای من» تبانی کرده با «او» در نهان
یا زبانم لال، او دارد خدای دیگری»
یکی از راههای غیرمتعارف شعر گفتن، کفرگوییهای مومنانه است که با کلمات دینی و مذهبی درآمیخته است. این نوع تضادها سبب غیرمتعارف بودن شعر میشود و طبعا به زیبایی و جذابیت شعر میافزاید.
البته کلمات دینی و مذهبی در اشعاری که حمیده پارسافر آنها را برای ائمه اطهار(ع) و بزرگان دین گفته، در یک غزل، هم تعدادشان بیشتر است، هم شاعر با آنها ایجاد تضاد نمیکند، زیرا در این نوع از غزلها بیشتر در توصیف میکوشد و کلماتی چون «صحن» و «سرا» یا «جمکران» همان معنایی را دارند که هر کسی به طور مستقیم و ساده و عادی آن را میشنود و میخواند اما با این وصف، حمیده پارسافر در غزلی که برای امام زمان(عج) گفته، از تعابیر و کلمات عادی هم کارکردی مذهبی و دینی کشیده است؛ مثلا از نیمهشب آستان، خلسه حضور، جهان، تنفس صبح، غم بیکران آبی، چون که هر یک از این کلمات در ارتباط با حضرت ولیعصر(عج) معنایی خاص میگیرند؛ مثلا نیمهشب آستان با شب نیمه شعبان، یا خلسه حضور که گویای سرمستی و سرشاری حضور حضرت است، یا جهان، آبی، بیکران و تنفس صبح که تداعیگر جهانی بودن نهضت حضرت است:
«سکوت نیمهشب آستان تو، آبیست
چقدر چشم تو و آسمان تو، آبیست
نفس بکش دل من! خلسه حضورش را
که در شعاع نگاهش، جهان تو آبیست
پر از تنفس صبح است، با تو نبض غروب
عجیب نیست، غم بیکران تو آبیست
هوای صحن و سکوت سرا، چه رویاییست
که شمع و آینه و شمعدان تو آبیست
اگر گرفته جهان را غبار غم، چه غمی؟
که تکیهگاه زمین، جمکران تو، آبیست»
اما حمیده پارسافر در غزلی که برای حضرت امام علی(ع) سروده، برخلاف غزل بالا از کلمات عادی کارکردی مذهبی و دینی نکشیده است و هر یک از این کلمات در ارتباط با حضرت معنایی خاص ندارند، بلکه از همان معنای عام و مشخص و معلوم برخوردارند که بیشتر یا توصیفی است یا کنایی؛ توصیفی از آن دست که شاعر بیشتر در وصف، میل و خواسته خود در برابر شخص مطلوب میکوشد. منظورم از این تحلیل این نیست که اینگونه گفتن زیبا نیست اما غزلهایی نظیر غزل زیر طبعا کارکرد و ساختار و فرم غزل بالا را ندارند و این از ارزش شعری آنها نسبت به نوع غزل بالا میکاهد:
«قسم خوردم تمام عمر را در محضرش باشم
که تا محشر شبیه سایهای پشت سرش باشم
قسم خوردم که هر کس نام او را خواست بنویسد
قلم از استخوانم سازم، از خون جوهرش باشم
چه میشد تکدرختی میشدم در مسجد کوفه
مرا میبرد نجاری که چوب منبرش باشم
بگو تا مثل ابراهیم، از من، از من مادر
بخواهد حلق اسماعیل را، تا هاجرش باشم
چه چیزی خوبتر از آنکه مولایت علی باشد
چه پاداشی از این بهتر که روزی قنبرش باشم»
البته ارزشگذاری این ۲ گونه غزل زمانی قابل اندازهگیری است که هر دو در یک سطح از شاعرانگی قرار داشته باشند؛ یعنی در شرایط مساوی، غزلی که ساختاری پیچیدهتر دارد، ارجمندتر خواهد بود. یعنی چه بسا در شرایط دیگر، غزلهای توصیفی بهتر و برتر و زیباتر باشند.
با این وصف، مهم این است که شاعر با هر رای و مرامی و با هر نوع شعری، باید معاصر خود باشد؛ یعنی اگر غزلهای حمیده پارسافر در ردیف غزل نو قرار نمیگیرد، حداقل تر و تازه باشد و در زیرمجموعه شعر امروز قرار بگیرد که دفتر «حروف نامِ تو» خالی از اینگونه غزلهای تر و تازه و امروزی نیست؛ مثل غزل زیر که تنها بیت سومش به واسطه از هر نظر خالص بودن و وامدار نبودن میتواند بیتی از یک غزل نو باشد:
«آمدی ای عشق! شکلی تازه از من ساختی
کار آسانی نبود از آه، آهن ساختی!
معبدی خاموش بودم پیش از این اما مرا
باز ای زرتشت من، اینگونه روشن ساختی!
دستهایت را گره کردی به دور گردنم
این زمستان هم برایم شالگردن ساختی
پس چنین، با مهربانی، از غرور شانهات
سالها کوهی برای تکیه کردن ساختی
قایقی در ساحلی متروک بودم آمدی
آمدی، کشتی نوح از روح این زن ساختی»
اما غزل زیر در کل متعلق به غزل نو است؛ اگر چه پارهای و سایهای از آن هنور وامدار زبان و فضای غزل امروز است، یا در تعابیری چون مانند «سنگ لال بودن» یا مانند «خیال خام بودن» یا مانند «صد زخم در سینه داشتن» هنوز وامدار تعابیر دیگران است. البته گاهی 2، ۳ یا ۴ پاره از یک بیت ممکن است هر پارهاش وامدار جایی و شعری و کسی باشد یا همه یا هر کدام از آنها حرفهای معمولی باشد اما در مجموع، آنجا که در بیتی همدیگر را جذب میکنند، استقلال خود را در یگانه شدن به رخ بکشند؛ آنگونه که در جمع و در بیت خود، متعلق به خود و در خدمت بیت و کلیت شعر خود باشند؛ مثل بیت زیر:
«رازیست در خندههایش، آرامشی در صدایش
پشت نقابش دریغا، یک لحظه بیغم محال است»
بیتی که به تنهایی نیز شاید چنگی به دل نزند اما در خدمت ساختار معنوی غزلی است که در آن قرار گرفته است؛ یعنی در غزل زیر که گفتیم که با کمی اغماض در ردیف غزل نو - که حداقل نیمی از ماهیت خود را در جریان شعر نو به دست آورده است - قرار میگیرد:
«پابند، مثل درخت است، مانند سنگ است، لال است
دلگیر، همچون غروب است، مثل خیال است، کال است
در آسمان امیدش، از قرص ماه سپیدش
مانده هلالی که آن هم، در حالت انحلال است
صد زخم در سینه دارد، تنپوش آیینه دارد
تا در زلالش بپوشد روحی که آشفته حال است
رازیست در خندههایش، آرامشی در صدایش
پشت نقابش دریغا، یک لحظه بیغم محال است
این گونه که گوشهگیر است اینگونه که سربهزیر است
انگار دردی ندارد، انکار کن بیخیال است
حالا کجای جهان است؟ این زن که رویا ندارد
در انتهای جنون است، در ابتدای زوال است»
غزلهای پارسافر در دفتر «حروف نامِ تو»، گاه تا مرزهای زبان گفتار هم میرود اما با شور و عاطفهای پررنگ به آن جانی مضاعف میبخشد:
«حروف نام تو، جز آنکه بر انگشترم باشد
بر آنم تا پس از نام خدا، در دفترم باشد
غم دلتنگیات با سوختن، پایان نخواهد یافت
پس از من، وارث اندوه تو خاکسترم باشد
نه یک روز و دو روز است عشق، از یاد تو میخواهم
که فروردین و مهر و بهمن و شهریورم باشد».
و گاه نیز در همین حال، یعنی در زبان گفتار، کممایه و کمجان عمل میکند:
«یا بگذر از من، یا بمان اما مصمم باش
تردیدهایت استخوانسوز است، محکم باش
حالا که دیدی زخمهای بیشمارم را...
حالا که میدانی علاجم چیست، مرهم باش...»
این زبان گفتاری پرشور و عاطفه گاه به تخیلی غلیظ درآمیخته، به تغزلش غنای بیشتری میبخشد و در کنار این همه، زبان شعر - که مهمترین رکن شعر است و دربرگیرنده چند عنصر شعری در خود - دیگر و دیگرگون میشود:
«باید فراموشش کنم، هر چند آسان نیست
با درد باید ساخت مادامی که درمان نیست
دیگر چه باید کرد با قلبی که ویران است
در عمق کابوسی که هیچش میل پایان نیست
تصویر من در آینه، تصویر مرداب است
تقدیر چشمانم به جز تحریر باران نیست
از «یوسف گمگشته»ات مایوسم ای حافظ
در فال من پیراهن و یعقوب و کنعان نیست
غرق غبارم کن، فراموشم کن آیینه
بشکن مرا، حالا که عکسش توی فنجان نیست
نه، این زمستان از وجود من نخواهد رفت
در پیش رو جز برف و بوران و بیابان نیست
دیوانگی هم عالمی دارد، رهایم کن
گفتی که: «اینها بازی است» اما به قرآن نیست!»
نکته آخر اینکه بر بسیاری از غزلهای پارسافر، «عشق» و «گلایه» و «افسوس» و «ناامیدی» سایه انداخته است اما به نظر میآید بر این مجموعه و بر این محیط، «گلایه» احاطه دارد و در «ناامیدی» شاعر همواره روزنی هست و از دور هموار روشنای اندکی «عشق» را نوید میدهد (اگر غیر از این بود، غزلهای این دفتر خالی از شور و عاطفه میشد)؛ مثل غزل زیر که نمونهای است از غزلهایی از این دست در دفتر
«حروف نام تو»:
«جز هفتخوان ماند، مسیری نمانده است
افسوس! در کمان تو تیری نمانده است
عشق از تو زاده است و تو از مرگ و هیچگاه
این هر دو را گریز و گزیری نمانده است
ای در حصار! دور و برت را نگاه کن
در قلب تو به جز تو اسیری نمانده است
پوشانده چشم آینهها را غبار مرگ
چیزی تو را به دیدن پیری نمانده است
این قصه را تمام کن ای شهرزاد پیر!
دیگر شبی که وقت بگیری نمانده است»
«حروف نام تو» را انتشارات شهرستان ادب در 75 صفحه چاپ و منتشر کرده است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|