|
نگاهی به مجموعه شعر «پریروز» سروده حسنا محمدزاده
غزلهایی در شور و شرارههای دانایی
وارش گیلانی: کتاب شعر «پریروز» دربرگیرنده 44 غزل از شاعری متولد 1361 است.
حسنا محمدزاده از غزلسرایان شناختهشده روزگار ما است؛ شاعری که نه تنها غزل را به قاعده و رسا و شیوا میگوید، بلکه غزلهایش خالی از از دقایق و ظرایف شعر امروز نیست. شاید نتوان همه غزلهای او را در ردیف «غزل نو» قرار داد اما با اطمینان میتوان غزلهای او را در ردیف غزل امروز قرار داد. بالطبع این به آن معنی نیست که غزلهای حسنا محمدزاده همواره و یکسره و به تمامی خالی از اشکال است. در واقع هیچ شاعری نیست که بخش کوچکی یا بخشی یا بخشهایی از اشعارش دچار ضعف و سستی و ناکارآمدی نباشد. مهم در این میان آن است که شاعر سهمی از شعر درخشان و عالی در کارنامه خود داشته باشد؛ شعری درخشان و رو به تکامل، اگرنه هر شاعری کموبیش ضعفهایی دارد که آن را در بعضی از شعرهایش آشکار میکند. مهم این است یک شاعر در بعضی از شعرهایش چقدر از قدرت و توانایی خود را توانسته بروز دهد و آن را در بخشی از شعرهایش چگونه پیاده کند و نشان دهد؛ چون که شأن، مقام و درجه هر شاعری به شعرهای خوبی است که سروده، نه به شعرهای بد و متوسطش.
حسنا محمدزاده شاعری غزلسراست اما در دیگر قالبهای شعر کلاسیک هم باید شعرهایی داشته باشد؛ شاعری که گاه شعرهای نیمایی هم میگوید و دستی هم در نقد و نظر شعر امروز دارد.
غزلهای محمدزاده جدا از غزل نو یا غزل امروز بودنش، کمتر خالی از حرف است؛ حرفی که گفتن دارد و در عین حال شاعرانه است؛ مثل 2 بیت زیر که تصویری هم نیست اما حرفی نغز را در یک شاعرانه و عاشقانه آرام جا داده است:
«غم زمانی که به من دل بسپاری بد نیست
غصه وقتی که مرا دوست بداری بد نیست
خم سربسته من! منتظرم باز شوی
به هوایت همه عمر خماری بد نیست...»
گاه نیز فصاحت کلام، ابیاتی از غزلهای محمدزاده را سرشار از کلامی نغز میکند؛ یعنی محتوای شعر به خودی خود حرف چندانی برای گفتن ندارد اما شاعر با زبانی که فصیح و بلیغ و شیواست، محتواآفرینی میکند. هیچیک از ابیات زیر دچار سستی و ضعف نیستند؛ همه در غایت قدرت و شیوایی بیان شدهاند؛ اگرچه تکرار کلمه «تن» در ۲ بیت (آن هم با این فاصله کم)، کمی از فصاحت کلام میکاهد.
«حالا تو مراد منی و شعر مریدت
حالا نفسی، میشود آیا نکشیدت؟!
هر بار گره خورده نگاهت به نگاهم
یک چشم به حرف آمد و یک چشم شنیدت
دلبستگی ساقه خشکیده و ریشهست
دل بستن انگشت من و موی سپیدت
بیعطر تنت سخت پریشانم و ای کاش
میشد کمی از حجره عطار خریدت
ای شانه تو خانهترین خانه ممکن!
سرمستم و در دست من افتاده کلیدت
دل را به تنم میکنم و با تو میآیم
پیراهن بخت است، الهی به امیدت!»
با این همه، حسنا محمدزاده با همه زیرکی و هوشمندیاش در شعر، گاه دچار افت کلامی و شعری میشود؛ گاه افتی چشمگیر و گاه افتی اندک؛ مثلا افت اندک و کمی بیشتر از اندک خود را در غزل زیر با کلمه «عزیز» نشان میدهد؛ کلمهای که ردیف شعر است و در یکی از حساسترین نقطه یک غزل مدام در هر بیت تکرار شده است. این کلمه به جای اینکه بر بار معنوی و محتوای اثر بیفزاید، از بار و محتوای آن میکاهد؛ آنقدر که غزل را تبدیل به یک غزل متوسط یا تقریبا خوب کرده است. به هر حال ردیف و قافیه در شعر کلاسیک، خاصه در غزل، نقشی بسزا و خاص ایفا میکنند، تا آنجا که اگر این دو عامل از هر نظر با غزلی هماهنگ و یگانه نباشند، به راحتی آن غزل را دچار افت و کاستی و کوتاهی خواهند کرد؛ حال یک جا کمتر و یک جا بیشتر و یک جا هم مثل غزل زیر:
«برآورید سر از خاک دانههای عزیز!
نشان دهید خدا را نشانههای عزیز!
خزان وزیده و تاراج کرده مزرعه را
قسم به جیب تهیتان خزانههای عزیز!
چقدر قحطی مردانگیست در کوچه
جنین مرده نزایید خانههای عزیز!
امان دهید به گنجشکهای مستاجر
در این گرانی بیرحم لانههای عزیز!
به این زمانه ژولیده و شب پرپشت
دوباره نظم ببخشید شانههای عزیز!
به یاری من و چشمان سرکشم بروید
برای هقهق امشب، بهانههای عزیز!»
محمدزاده در مجموعه شعر «پریروز» غزلهای تصویری و به نوعی سینمایی هم دارد؛ مثل غزل زیر که با نقاشی و تصویرسازی شاعرانه خود نقشآفرینی میکند و روایتی تصویر را نشان مخاطب میدهد. میگویم «نشان مخاطب میدهد» زیرا خصلت یا قابلیت یا فهم نشان دادن در شعر، اصلی است که شعر را نه تنها از حرفهای معمولی که حتی از حرفهای فلسفی و اجتماعی و سیاسی و عاشقانه صرف و خالی از مغز بازمیدارد و راه کشف و شهود را برای شاعر باز میگذارد، زیرا شاعر در این صورت است که اجرای یک ترکیب را درک و لمس و احساس میکند و این درک و لمس و احساس را با نشان دادن به مخاطب القا میکند، یا بهتر است بگویم، خود را با او یگانه و هماهنگ و یکی میکند:
«نگاه کردم و دیدم دلش قلممو شد
مرا کشید ولی شکل نیمی از او شد
مرا کشید در آغوش بوم نقاشی
تمام انگشتانش چراغ جادو شد
دو چشم بودم از اول، دو چشم نیمهتمام
که جان گرفت به سویش دوید و آهو شد
وزید عطر سرانگشت او که موهایم
درید روسریام را و باغ شببو شد
به شانهام نرسیده صدای موج آمد
دو دست کاغذی از بوم پر زد و قو شد
به حرف آمده بودند ذرههای تنم
برای گفتنِ از او بینشان هیاهو بود
قرار بود بکوچد به سینهام که شبی
به یمن آمدنش لانه پرستو شد
قرار بود به من جان تازه هدیه کند
ولی حکایت سهراب و نوشدارو شد
خیال بودم و در قاب زندگی کردم
همان که همدم هر روز میخ پستو شد
هنوز از نفسم بوی رنگ میآید...»
در ضمن اگر میبینید پایان غزل بالا با یک مصراع تمام شده است، این نوعی از ابتکارهای غزل امروز است و نیز چنین است غزلهایی که با یک بیت مقفا؛ بیتی که ۲ مصراعش با هم همقافیهاند و با قافیه غزل در تفاوت، بیت آخر یک غزل میشوند. دیگر اینکه منهای غزلهای مذهبی و آیینی حسنا محمدزاده و نیز غزلهایی از او که مایههای دینی و مذهبی دارند، وی غزلهای عارفانه و عاشقانهای دارد که گاه صرفا عاشقانه و عارفانه نیست، بلکه در نوع خود و در نوع بیان و نگاه خود تفاوتهایی با بسیاری از غزلهای امروزی دارد، زیرا در غزلهای از این دست او زندگی جاری است؛ زندگی عاشقانه، زندگی عارفانه، زندگی روانکاوانه، زندگی اجتماعی، زندگی فلسفی که تجلی آن در غزل زیر - اینجا بیشتر در بعد اجتماعیاش - قابل احساس و رویت است:
«گفتی چه خبر؟ لال شوم جز غم نان هیچ
جز سیری بیقاعده سفره نان هیچ
گفتی چه خبر؟ آه گرانتر شده لبخند
نفروخته تاریخ به ارزانی جان هیچ
دیگر خبری تلختر از اینکه دل و دین
در مشت ندارند به جز چند قران، هیچ؟
رد میشوم از راسته شعرفروشان
دکان به دکان نیست به غیر از خفقان هیچ
دنیا زن جورابفروش است و ندارد
همقیمت یک جفت نگاه نگران هیچ
گردن بزنید آخر این شعر لبم را
تا از شب و تاراج نیارد به زبان هیچ
من عازم آن سوی زمستانم و دنیا
بستهست برای سفرم یک چمدان هیچ»
غزل بالا یک غزل اجتماعی و شورشی است که در نوع شورش و اعتراض خود نوعی حماسه را متجلی میکند. در واقع شاعری که صرفا با عاشقانههایش توصیف میکند، یا با حرفهای دیگرش فلسفه میبافد و عرفان بلغور میکند، شاعر منفعلی است؛ در صورتی که غزلهای اجتماعی حسنا محمدزاده، حرفهای بسیاری در نهان و آشکار دارد؛ در کنایههای پررنگی از شعر؛ در حالی که کنایهها در شعر اغلب قابلیت چندانی برای پررنگ کردن شعرها ندارند. منظور این است که در شعر، فلسفه و عشق و عرفان نیز باید در شعر تنیده و در آن استحاله شوند و رنگ و بویی از شعر بگیرند.
در کنار این امر، کلمات خاص به تنهایی یا در شکل اصطلاحات یا هنگام ترکیب شدن، نقش اصلی و اساسی در برجسته شدن و متفاوت و نو شدن بسیاری از غزلهای حسنا محمدزاده دارند؛ مثلا در غزل زیر کلمات و تعابیری چون کوچه پشتی، ترکیب خون، آنهای درون، آتشبس، امنیت، قشون، معمار، سقف، ستون و... غزل زیر نمونهای از غزلهای از این دست است؛ اگرچه ۲ بیت 6 و ۷ آن چندان جالب نیست و اگر حذف شود، بهتر است:
«فراری بودهام از کوچه پشتی جنونم را
به هم میریزد اما دیدنت ترکیب خونم را
نگاهی بیتفاوت میکنم، هرگز نمیفهمی
تماشایت بریده دست زنهای درونم را
دلم را سرزمینی بعد آتشبس تصور کن
که رونق داده یادت تاجوتخت سرنگونم را
تو تنها خاک موعودی که بوی امنیت دارد
تو سکنی دادهای در شاهرگهایت قشونم را
دو معمار زبردستند لبهایت که با حرفی
مرمت میکنی ویرانی سقف و ستونم را
اگر یک جمله میگفتی، اگر یک «دوستتدارم»
صدایت پاک میکرد اشکهای بدشگونم را
عروسکهای کوکی میشناسندم، تو هم گاهی
بپرس از کودک روحت مرا و چند و چونم را
اگر این بار سالم برنگشتم از دل آتش
بپا کن در سکوت چشمهایت سووشونم را»
حرف آخر اینکه مجموعه شعر «پریروز» حسنا محمدزاده را تا صفحه 30 نقد و بررسی کردم و 60 صفحه بعدیاش ماند برای بعد. این نیز خود نشانهای است از آن رو که این مجموعه، مجموعه خواندنی و خوبی است.
مجموعه شعر «پریروز» از حسنا محمدزاده را انتشارات شهرستان ادب در 94 صفحه چاپ و منتشر کرده است.
ارسال به دوستان
نگاهی به «چهارده ترکیببند آیینی» اثر نغمه مستشارنظامی
نظمی نه آنچنان که بشاید!
الف.م. نیساری: نغمه مستشارنظامی متولد 1359 و 44 ساله است؛ شاعری کلاسیکسرا که بیشتر غزل میگوید.
کتاب «چهارده ترکیببند آیینی»، غلامعلی حدادعادل مقدمهای نوشته با نام «جوهر اشک و قلم حماسه». نام ترکیببندها نیز از این قرار است:
پیامبر(ص)، فاطمه(س)، زینب(س) [که 7 ترکیببند این دفتر به نام ایشان است]، علیاصغر(ع)، رضا(ع)، حمزه، حوض خون، بانوی حماسه.
غلامعلی حداد عادل در بخشی از مقدمه نوشته:
«... شعر نو، که از چند ده سال پیش از انقلاب در فضای ادبی و روشنفکری ایران رونق و رواج یافته و در تقابل با شعر کهن بحثها و مناقشات فراوانی برانگیخته بود، بعد از انقلاب اسلامی از سوی عموم شاعران انقلاب دنبال نشد و به ذائقه این گروه در این دوران خوش نیامد.
اما شاعران در انقلاب اسلامی، هر چند خود را به قالبها و انواع شعرهای سنتی مقید ساختند، از حیث لفظ و زبان و مضمونپردازی به زبان شعر سنتی و خصوصا زبان شعر قاجاری بازنگشتند؛ چنان که میتوان گفت زبان شاعران انقلاب آن اندازه که به شعر نو نزدیکی و شباهت دارد به زبان شعر کهن نزدیک نیست. شاعران انقلابی از تحول زبانی پدیدآمده در فضای شعر پس از مشروطه و شعر نو رویگردان نشدند و شعر فارسی را در مسیر همان تحول که دوری از مضمونهای تکراری و زبان کلیشهای شعر قاجاری بود به پیش بردند...».
نوشته بالا در عین حال که از یکی دو جنبه درست و واقعی است، همهجانبه و کامل نیست؛ زیرا این سخنان بدون در نظر گرفتن واقعیتهای انقلاب و شعر انقلاب (با توجه به زمان و دلیل شکلگیری و سیر تحول و تطور آن تا امروز و حمایتهای رسمی و دولتی که از آن شده و میشود) گفته شده است. از این رو این سخنان ناتمام و حتی ناقص است. چون سخن که کامل نباشد، حتی بخشی از آن هم درست باشد، همچنان ناقص است و چندان قابل استناد نیست؛ چون که «دنبال نشدن شعر نو» دلایلی داشت برآمده از واقعیتها؛ واقعیتهایی که شعر امروز انقلاب را به عموم مردم نزدیک و نزدیکتر میخواست و شعرهای نو ساده یا صرفا شعاری نمیتوانست این نزدیکی را برتابد. پس این امر ربطی به ذائقه و خوش نیامدن شاعران انقلاب ندارد (منظور شاعران برآمده از انقلاب است، نه شاعرانی که برای انقلاب شعر گفتهاند) که شاعران شاخص انقلاب اسلامی ـ از پیش از انقلاب تا بعد از انقلاب ـ طاهره صفارزاده بود و علی موسویگرمارودی و شاعران شاخص برآمده از انقلاب با زبان خاص و در تناسب با انقلاب، سیدحسن حسینی و قیصر امینپور و سلمان هراتی و بسیاری دیگر هستند که بیش از آنکه با شعر و قالب کلاسیک محشور باشند، ذائقهشان با شعر سپید و شعر نیمایی جورتر، یگانهتر و نزدیکتر بود، آنگونه که این نزدیکی و یگانگی با شعر نو در اواسط و اواخر شاعری هر کدام از این 3 نفر بیشتر و بهتر خود را نشان داد.
اما مقدمه غلامعلی حدادعادل چون به نوعی شعر آیینی بعد از انقلاب را (و شاید بخش اعظم و پیشروی آن را) منتسب و منشعب از شعر انقلاب میداند، در ارتباط با کتاب «چهارده ترکیببند آیینی»، نغمه مستشار نظامی مینویسد:
«اگر 60 سال پیش کسی پیشبینی یا تخیل میکرد که در زمانی نه چندان دور، خانمی در شعر فارسی در قالب ترکیببند با زبانی کاملا امروزی و به دور از تکلفات و تصنعات شعر قدیم با چاشنی حماسه مرثیهسرایی خواهد کرد، کسی باور نمیکرد اما این اتفاق که حتی پیشبینی آن هم امکانپذیر نبود، اکنون به وقوع پیوسته...
اولین ویژگی اشعار شاعر ما روانی شعر و دوری از پیچیدگی است. شعر مستشارنظامی روشن و مفهوم آسانیاب است و میتوان گفت سهل ممتنع است. چینش کلمات در مصرعها و ابیات غالبا به صورتی است که اگر کسی بخواهد آنها را به نثر درآورد، نیاز چندانی به جابهجایی واژهها ندارد. شعر روان است اما در عین حال جوهر شعری دارد و همین جوهر شعری است که آن را از نثر متمایز میکند...
خصوصیت دیگر اشعار این مجموعه استحکام در کلام شاعر است. مستشارنظامی محکم و سُخته و پخته شعر میگوید. شعر او فاخر است. او مرثیه و نوحه را با حماسه در هم میآمیزد و البته رگههایی از طبع و طبیعت زنانه و مادرانه در جایجای اشعار وی دیده میشود و همین جلوههای زنانه به شعر او سوز و دردمندی و ظرافت و لطافت خاصی میبخشد...
10 ترکیببند از این 14 تا زنانه است و ترکیببند حضرت علیاصغر(ع) نیز گزارشی از درد و داغ رباب، مادر اوست. با این حساب، این مجموعه را میتوان سوگسرودهای حماسی برای زنان قهرمانی دانست که از دیرباز تا امروز شهیدان را در بطن خود پرورانده و پابهپای آنان، آنها را در متن یک زندگانی شهادتفرجام همراهی کردهاند...»
اما از نظر من، نه تنها «چهارده ترکیببند آیینی» نغمه مستشارنظامی در قالب کلاسیک گفته شده، بلکه با زبان کلاسیک و شعر دیروز هم نوشته شده است؛ اگر هم گاه کلماتی چون «کارخانه» و «طرح» و امثال آن هرازگاهی در این مجموعه خود را نشانکی میدهند، روشن است که توانایی امروزی کردن اینگونه شعرها را ندارند که اگر بنای نوگرایی بر این بود، شعرهای بهار و شهریار بسیار امروزیتر از شعرهای این دفتر است (که هست) که شاعرانش همسن و سال جدّ نغمه مستشارنظامی هستند، چون که این دو شاعر حتی کلمات «سینما»، «مجلس شورای ملی»، «هواپیما» و کلماتی از این دست را هم در شعرهایشان جا دادهاند اما در نخستین ترکیببند «چهارده ترکیببند آیینی»، حتی در این حد از نوگرایی هم دیده نمیشود:
«جهان نبود و تو بودی نشانه خلقت
همای اوج سعادت به شانه خلقت
جهان نبود و خدا با تو گفتوگو میکرد
به حُسن خاتمت از آستانه خلقت
فرشتهها صلوات و درود میگفتند
به خاندان تو در کارخانه خلقت
جهان و هر چه در آن پیش تار مویت هیچ
چگونه از تو بگویم، بهانه خلقت
برای از تو نوشتن اجازه با عشق است
همیشه حرف و مضامین تازه با عشق است
خدا سَری به زمین زد، سَری زدی به زمین
نگاه کرد به دنیا، تو آمدی به زمین
تو آمدی به جهانی که عشق را کم داشت
هزار پنجره از آسمان زدی به زمین
از آسمان که به جز چند طرح زودگذر
ندیده بود مگر نقشی از بدی به زمین
به یُمن آمدنت مژدگانی آوردند
سبدسبد گل سرخ محمدی به زمین
به یُمن آمدنت سنگ مهربان میشد
جهان پیر پس از قرنها جوان میشد...»
نهتنها گرایش 90 درصدی به شعر و زبان کلاسیک در این دفتر دیده میشود، بلکه حتی حرفهای عادی و معمولی و کلام نثرزده نیز دست از سر این مجموعه برنداشته است که بیتهای دوم و پنجم و ششم در بند اول از ترکیببند دوم فاطمه(س) که در زیر آمده، از جمله گواهانند:
«مادر شدی تا نام مادر جان بگیرد
در چشمهای عاشقی باران بگیرد
مادر شدی تا در پناه نام پاکت
بیحرمتی بر نام زن پایان بگیرد
تسبیح بار از دوشهای خسته برداشت
تا کار از کردار تو فرمان بگیرد
مادر شدی تا شیعه بیمادر نمانَد
تا عشق از دست تو قرص نان بگیرد
باشد شفیع ما شوی در روز محشر
باشد خدا بر عاشقان آسان بگیرد
مادر، دعای تو اثر دارد، دعا کن
تا انتظار سبز ما پایان بگیرد
زهرایی و زهرایی نام تو زیباست
خورشید عالمتاب در تاریک دنیاست...»
ترکیببند سوم (زینب س) در عین حالی که کمتر آن شعر و بیشتر آن نظم است، اما در کل منظومهای است قوی و حماسی:
«میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
زینب درست مثل پدر حرف میزند
میراث نادر است دل داغپرورش!
میگوید از مصیبت سرخی که دیده است
از قتل عام چلچلهها در برابرش!
میگوید از زمانه، زمین آه میکشد
خورشید ابر تیره کشیدهست بر سرش
این خطبه نیست، تیغه شمشیر حیدریست
وقتی خرابههای دمشق است سنگرش
شمشیر از نیام سخن میکشد بُرون
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
تفسیر «هَل اتی» و گل باغ کوثر است
با پنج نور ناب بهشتی برابر است...»
ترکیبها و تشبیهات و استعارهها و در کل تعابیر ترکیببند دهم نیز که به نام علیاصغر(ع) است، همه کهنه و تکراری و مستعملاند؛ از «پاسداری که رباب برای دین آورده» و «شهد از خندهاش وام گرفته» و «شکرریز و شکررفتار و شیرینتر ز قند»، حتی تا تعابیری چون «ملایک گهوارهاش را به نوری سبز پوشانده» و امثال آن، همه در اشعار عاطفی و عرفانی و حماسی شاعران قرنهای پیشتر تا اشعار محتشم کاشانی و عمان سامانی و دیگر بزرگان آیینیسرا غنیتر و ظریفتر و تازهتر و در کل زیباتر آمده است و این در صورتی است که شاعر روزگار ما حق ندارد (در مقام شاعر حق ندارد) محتوا و معنا و مضمون را در زبانی غیر از زبان روزگار خود بپیچد و آن را چونان درآمیختگی تخیل و عاطفه ارائه ندهد. طبعا هر شاعری غیر از این راه، راهی دیگر برود، حاصلش میشود حرفهای عادی و تکراری و مستعملی که در ابیات زیر و در اغلب اشعار کتاب «چهارده ترکیببند آیینی» آمده است:
«گلاب تازه در جام جهان آورده لبخندی
برای پاسدار دین رُباب آورده فرزندی
چه فرزندی که شهد از خندههایش وام میگیرد
شکرریز و شکررفتار، شیرینتر ز هر قندی
ملایک گاهوارش را به نوری سبز پوشانده
برایش دود میکردند از هر سوی اسپندی
برای خواهرانش یک جهان نور است و آرامش
برای عمهجان زینب ندارد مثل و مانندی
عموعباس آبی ریخت بر لبهای گلگونش
پدر با بوسه زد بر حلق شیرینش گلوبندی
برایش از علی خواند و علی نامید او را هم
«ورای حدّ تقریر است شرح آرزومندی»
سحر میریخت از حلقوم اصغر یکجهان آواز
«قلم را آن زبان نَبوَد که سرّ عشق گوید باز...»
اگر قرار بر مرثیهسرایی هم باشد، ما مرثیههای فاخر و شاعرانه بسیار غنی و قویای در اشعار بسیاری از شاعران روزگار ما و در بین شاعران انقلابی و آیینی داریم؛ حتی مرثیهها و نظمهایی که برای منبر و مداحی به مراتب بهتر و فراتر و زیباتر از ابیات زیر هستند که بیشتر به سرودهای کودکان دبستانی شباهت دارد، نه شباهتی به شعرهای شاعری با 2 دهه تجربه شاعری:
«سلام ای نور ایمان، چشم ایران، شمس جاویدان
سلام ای آفتاب هشتمین، آیینه قرآن
سلام ای وارث پیغمبران از آدم و خاتم
سلام ای مژده جنّت، سلام ای روح، ای ریحان
سلام ای روشنای دیدههای منتظر بر ره
سلام ای مَه، سلام ای دل، سلام ای روشنای جان
سلام ای تکیهگاه امن مشتاقان و مهجوران
سلام ای آفتاب هشتمین، ای مرد مردستان
سلامی از شمال و شرق و غرب و از جنوب دل
سلام ای جایجایی کشور آزادگان، ایران
سلام ای در کویر تشنه نامت مژده رویش
سلام ای آسمان، ای بیکران، ای حضرت باران
سلامم را تو پاسخ گفتهای با تابش عشقت
دلم آرام شد در ساحل آرامش عشقت...»
نغمه مستشارنظامی برخلاف بسیاری از غزلها و اشعار دیگرش، در این دفتر، بسیار کم و اندک از تجربهها و استعداد شاعری خود بهره برده است؛ در حالی که وقتی پای اعتقاد و ایمان در میان باشد، انگیزه سرودن هم باید بیشتر شود و زبان شعر به غلیان و جریان بیشتر درخواهد آمد؛ همانگونه که در ابیاتی از ترکیببند «حوض خون» میتوان چشمهای از تجربه و استعداد نغمه مستشارنظامی را دید و در نوع بیان و زبان تازه ابیاتی از آن تامل کرد:
«شصتوچهار بار غزل میشود مرور
شصتوچهار آینه ساده و صبور
شصتوچهار تماشای حوض خون
شصتوچهار خاطره مهربان دور
سوت قطار، ترمز نیسان، صدای بوق
سرویس با سلام و دعا میکند عبور
شصتوچهار شعر حماسی سرودهاند
این مهربانوان و حماسیزنان به شور
شوریست شُستن غم دل از لباس رزم
شوریست در صلابت این مردم غیور
شصتوچهار دختر و مادر، جوان و پیر
در سایه ولایت و آماده حضور
از خاطرات روشن دیروز گفتهاند
در آرزوی صبح بهارآور ظهور
طرفه حکایتیست حکایات حوض خون
خورشید عاشقیست در آیات حوض خون»
«چهارده ترکیببند آیینی» را دفتر نشر فرهنگ اسلامی به سال 1401، در 200 صفحه و تیراژ 1000 نسخه و به قیمت 90 هزار تومان چاپ و منتشر کرده است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|