|
گفتوگوی «وطن امروز» با دکتر علیرضا شجاعیزند درباره ایده دولت چهاردهم
شرح پریشانی وفاق
گروه اندیشه: ۴ ماه از عمر دولت چهاردهم با ایده وفاق میگذرد؛ فارغ از اینکه دولت در این مدت چه عملکردی را از خود نشان داده، در باب ایده اولیه دولت و ابهامات و پرسشهای معطوف به آن ایده تا به حال پاسخهای درخوری از سوی عقبه فکری دولت داده نشده است. این امر مشهود است که برخی تلاش کردند ایده وفاق را برای دولت آقای پزشکیان برساخت کنند اما اینکه دالهای آن چیست و در شرایط حال حاضر چگونه میخواهد مشکلات کشور را مرتفع کند، توضیح روشنی در دست نیست. در این مجال با دکتر علیرضا شجاعیزند، دانشیار دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس درباره ایده وفاق به گفتوگو نشستیم.
* * *
* با روی کار آمدن دولت آقای پزشکیان با ایده وفاق، جریان متبوع ایشان تلاش کردند زوایای این ایده را تا حدی مشخص کنند. البته تشتت و ابهام در توصیف و تعریف ایده وفاق از همان ابتدا مشخص بود؛ از بحث درباره وفاق اجتماعی تا بحثها درباره تشکیل دولت و برساخت کلیدواژه دولت ائتلافی و... از این دست است. برای شروع بحث خوب است به این موضوع بپردازیم که از نظر شما وفاق چه هست و چه نیست؟
بگذارید از طریق سلبی به آنچه موضوع و مساله اصلی گفتوگو است، نزدیک شویم. موضوع مورد بحث ما چه چیزی نیست؟ بحثهای اخیر درباره «وفاق اجتماعی» نیست؛ با تمام اهمیتی که دارد. پس نباید با سادهنگری اجازه دهیم مفاهیم در هم خلط شود. منظور از وفاقی که به تبع انتخاب دولت جدید در فضای عمومی مطرح شده، تشکیل «دولت ائتلافی» هم نیست، چون این معنا در ساخت سیاسیِ جامعه ما چندان جایگاهی ندارد و بیمسمی است. دولت ائتلافی مربوط به یک ساختار حزبی است و مسیر و اقتضائات دیگری دارد. اگر کسی چنین تعبیری را در اینجا به کار ببرد، با تسامح است و منظورش از آن، همان تقسیم مناصب است. پس محل طرح و مصرف بحث وفاق، اینجا هم نیست. ضمن اینکه تقسیم و توزیع مناصب و موقعیتهای کارگزاری میان جریانات مختلف، همواره وجود داشته و با روی کار آمدن دولتهای جدید، موضوعیت پیدا میکرده است؛ با آوردن اسم وفاق و بدون آن. تفاوت در این بوده که در برخی ادوار با انحصارطلبی و در برخی، با بلندنظری همراه بوده است.
به نظرم باید عمیقتر و بنیادیتر به بحث وفاق نگاه کرد. وفاق حتی به معنیِ «انسجام ساختاری» هم نیست؛ همان تلاشی که برای ایجاد وفاق بین بخشها و ارکان مختلف نظام میشود. آن هم ماجرای دیگری است که همواره مطرح بوده و تلاشهایی هم برای آن میشده است. هم با منازعاتش آشنا هستیم و هم با تلاشها برای کاستن از منازعات و موازیکاریها و کشاکشهای درونساختاری که با اصلاح قوانین و مقررات و اصلاح ساختارها دنبال میشده است. اینکه با فهرست بلندی از مسائل در حوزههای مختلف مواجه هستیم و حل آنها منوط به تحصیل میزانی از هماهنگی و همکاری میان نیروهاست هم نمیتواند توجیهگر طرح ایده وفاق در این دوره باشد. همواره و کمتر یا بیشتر، با این فهرست مسائل مواجه بودهایم و توافق بر سر آنها همواره کمککننده بوده است. پس این هم نمیتواند شأن نزول ویژه آن در این دوره باشد. اینها را گفتم تا توجهات را به جای دیگری ببرم و نگاهی جدیتر و مبناییتر به بحث و شعار وفاق داشته باشم.
این را در همین ابتدا بگویم که در کل و به نحو پیشینی، نگاه مثبتی به وفاق دارم؛ به شرطی که ابهاماتش برطرف شود و بدانیم درباره چه چیزی صحبت میکنیم. سلیقه من همیشه این بوده که در بخش مفهومی، مکث و توقف بیشتری دارم؛ برخلاف دوستانی که خیلی سریع عبور میکنند و بیمعطلی به دل مساله میزنند. این شاید موجب شود شما را قدری متوقف کنم و حتی به عقب برگردانم. گمانم بر این است سادهنگری و سهلانگاری در هر امری از جمله وفاق، موجب بدفهمی میشود و در یک گام جلوتر، مسالهآفرین میشود و موجب نتیجهگیری و تصمیمات غلط. از این رو اصرار دارم در مقدمات بحث، قدری بیشتر بایستیم.
3 نکته مقدماتی را عرض میکنم که به نظر بدیهی میآید ولی مرورش بد نیست. نوعی بازیادآوری است و حداقل فایدهاش این است که نشان میدهد پیشفرضهای من در این بحث چیست.
نخستین نکته اینکه وفاق صورت محض و صفر و یکی ندارد. یعنی اینطور نیست که شما در واقعیت، یا وفاق دارید یا مطلقا ندارید. خیر! نمیشود صورت تام و مطلقی از وفاق را در کسی یا جایی پیدا کرد. نمیشود کسی را پیدا کرد که سرشار از نفار و نقار باشد یا سراسر در وفاق. چنین چیزی در واقعیت وجود ندارد. وفاق یک امر موردی و بشدت نسبی است. یعنی نمیشود کسی را پیدا کرد که مطلقا با وفاق غریبه باشد یا ابتدا به ساکن، مخالف وفاق باشد. نه! اینطور نیست و همه به میزانی در وفاق هستند و در همان حال، در فراق و نقار. پس بحث را باید مصداقی و موردی طرح و دنبال کرد. حتی انحصارطلبترین افراد و جریانات هم وفاق را مطلقاً نفی نمیکنند؛ مصداقا نفی میکنند. یعنی در جاهایی با موضوعاتی و با جنبههایی وفاق دارند و در مقابل جنبههای دیگری میایستند و از خود مقاومت و تصلب نشان میدهند. به نظر بدیهی است؛ متذکر شدم تا نشان دهم با مساله بسیط و واضح و صفر و یکی مواجه نیستیم. همینها موید آن است که مساله را باید روشنتر بیان کرد. یعنی کسی که دعوی وفاق دارد، باید توضیحات بیشتری ارائه کند که به مرور عرض میکنم.
نکته دوم اینکه وفاق از جنس اتحاد و ائتلاف است نه از سنخ وحدت و انسجام، زیرا وحدت و انسجام از امور دلیلی و درونخیزند؛ در صورتی که اتحاد و انسجام از امور قسری و علتی هستند. از این وجه تمایز نتیجه میشود وفاق یک امر لغیره است؛ همچنان که اتحاد هم یک امر لغیره است. یعنی فی نفسه موضوعیت ندارد و بنا به یک منظوری درخواست شده و دنبال میشود و به معنی این است که غرض و منشأ بیرونی دارد. منشأ وحدت اما درونی است. چه وحدت نظری و چه وحدت اعتقادی و مرامی. وحدت یک امر درونی و درونخیز است. وحدت خود به خود سر میزند و اتفاق میافتد؛ وفاق اما یک امر اندیشیده است و علتی دارد و کسی که وفاق را طرح میکند، به دنبال چیزی است در بیرون از خود وفاق.
نکته سوم از دل همین توضیحات به دست میآید. اگر اشارات بدیهی قبلی را بپذیرید، میتوان افزود وفاق وقتی موضوعیت پیدا میکند که حداقل ۲ طرف مشخص و معین وجود داشته باشند و اینکه بنا بر مصالحی شکل بگیرد و بر سر چیزی باشد. این ۳ جنبه در هر وفاقی وجود دارد؛ چه به آنها امعان داشته باشیم یا نداشته باشیم. در وفاق، طرفینی وجود دارند و مصلحتی که آن را ضروری ساخته و سوم اینکه بر سر چیزی است. یعنی باید موضوع وفاق و منظور از وفاق برای طرفین طالب وفاق روشن بوده باشد. اینها بدیهیات است. تا تفارق و تفاوتی در میان نباشد، وفاقی هم موضوعیت و ضرورت نمییابد. پس لازم است کسی که مدعی و مطالبهگر وفاق است، اگر با فکر و تامل و سنجیدگی این ایده و شعار را مطرح کرده و اگر جدیتی در آن دارد، در گام نخست به این سوالات پاسخ دهد. اگر این کار نشود و نکنند، وفاق هم به سرنوشت شعارها و مطالبات فراوانی تبدیل خواهد شد که درافکندهایم و روی هوا رهایشان کردهایم. مصادیق مشخصی را در ذهن دارم و مصداق روشنی از طرح یک شعارِ مطلوب و خوشایند که بدون روشن کردن ابعاد و جوانب و سویههای عدیدهاش رها شده و از دست رفته است. این سرنوشت دامنگیر وفاق هم میشود، اگر ابهامات آن برطرف نشود.
اُولیترین فرد و جریانی که برای پاسخ به این ابهامات باید پیشقدم باشند، همان ارائهکنندگان ایده وفاق در این دوره هستند. خیلی قائل نیستم که ایده وفاق متعلق به آقای پزشکیان است. ایشان هم البته آن را طرح کرده است اما به نظرم واجد ابعادی فراتر از آن چیز است که ایشان طرح کرده و در نظر دارند. ضمن اینکه قبلتر هم مطرح بوده است، لذا باید آن را فراتر از این دید. شعار وفاق را ایشان بیشتر در باب انتخاب و چینش همکارانشان که میخواهند فراتر از معیارهای جناحی باشد، به کار بردهاند و میبرند ولی کسانی هم هستند که انتظاراتی فراتر و مبناییتر از آن دارند و مطالبه میکنند. میخواهم از فرصتی که شما فراهم آوردهاید استفاده کنم و سراغ همانها بروم. طرف بحث بنده آنها هستند و همانها هستند که باید منظورشان را از کلمه، دقیق و روشنتر بیان کنند و به سؤالات و نکاتی که عرض شد، پاسخ دهند.
مطالبهگر وفاق اولا باید بگوید کیست و چه تعریفی از خود دارد. باید بگوید چه تلقیای از «دیگری» فراخوانده شده به وفاق دارد. اگر اینها را نگوید، گویی تیری پرتاب شده و هیچ هدفی را تعقیب نمیکند. باید بگوید به دنبال وفاق بر سر چه موضوعاتی است و چه اهداف و غایاتی از آن دارد. اینها مطالبی بدیهی است و شاید از شدت بداهت است که بدان تصریح نشده است. اگر بپذیریم بدیهی است و از لوازم طرح هر ایدهای، از جمله ایده وفاق، پس باید پاسخ داده شود، چون پاسخهای به آن لزوماً بدیهی و روشن نیست. علت اینکه متذکر این نکات بدیهی شدهام و تکرار میکنم همین است که شدت بداهت، موجب تغافل از آنها نشود.
* قصد نیتخوانی ندارم اما دلیل اینکه به ابهامات و پرسشهای مربوط به ایده وفاق پاسخ داده نشده را چه میدانید؟ اساسا چرا جدیتی برای پاسخ دادن و رفع ابهام از این ایده و شعار محوری وجود ندارد؟
وزیر علوم دولت جدید در یکی از نشستهایشان، خود را متکفل تبیین و تشریح بحث وفاق کردند و از این موضع که مسؤول یک دستگاه معرفتی علمی هستند و گویا متخصص حوزه فلسفه علم هم هستند. به صراحت فرمودند ما در آینده وفاق را تبیین و تشریح خواهیم کرد. انتظار هم همین است که همین قبیل مراکز و دستگاهها به این سوالات پاسخ دهند و ابهامات را برطرف کنند. شاید هم پاسخهایی داده شده است و بنده بیاطلاعم. عجالتا فرض میگیرم به پرسشها درباره وفاق پاسخ داده نشده است و با این فرض، میخواهم نکته دیگری را به آن بیفزایم و آن اینکه اساسا چرا جدیتی برای پاسخ دادن و رفع ابهام از این ایده و شعار محوری وجود ندارد؟
یک احتمال در عدم پاسخ و ارائه توضیحات بیشتر این است که شاید خیلی هم جدی نیست و ما که در بیرون هستیم بیخود آن را جدی گرفتهایم. احتمال دوم اینکه جدی است ولی هنوز ادبیات و توضیحات آن کامل نشده یا فرصت نشده درباره آن صحبت کنند. البته این را نمیشود پذیرفت، چون کسی و جایی که این ایده و شعار را طرح کرده باید قبلا درباره آن فکر کرده باشد و یک صورتبندی ولو اجمالی از آن را در ذهن داشته باشد؛ قبل از آنکه چنین مطالبهای را به فضای عمومی بکشاند. ما فعلا همان صورتبندی اجمالی را میخواهیم، نه بیشتر.
همین گفتن و باز نکردن شعار وفاق هم البته میتواند خود یک راهبرد و سیاست باشد؛ با این توجیه که هر توضیحی درباره وفاق، وفاقشکن و وفاقستیز است. اگر بخواهیم بحث را باز کنیم به اختلافات برمیخوریم. در همین مدت کوتاهی که این بحث درگرفته، پاسخهای عدیده و متفاوتی به آن دادهاند و بیانهای بعضا معارض با فواصل بسیار از هم ارائه شده است. پس یک احتمال دیگر از امتناع پاسخ، همین است که هر تلاشی برای باز کردن آن، نقطه آغاز دچار شدن به تفارق است. در ابهام گویا بهتر میتوان از آن صیانت کرد و به آن تداوم بخشید.
پاسخ محتمل دیگر درباره چرایی پاسخ ندادن به پرسشهای ذیل بحث وفاق این است که طالبان وفاق اساسا خود را از طرفیت خارج میدانند. یعنی ذیل بحث وفاق نیستند و شأن و جایگاهی بالاتر از آن برای خود قائلند؛ یک طرف سومِ مشفق و بیطرف که در حال زمینهسازی برای وفاق است و در حال تشویق دیگران به وفاق. میگوید من اصلا طرفیتی در بحث وفاق ندارم؛ این را طرح کردهام که دیگران را تشویق کنم تا دست از تنش و چالش و منازعه بردارند. من مشوق وفاق هستم و لزومی ندارد از موقعیت خودم تعریفی داشته باشم. اگر این پاسخ داده شود، این سوال به ذهن متبادر میشود که ایشان در این چهل و چند ساله کجا بودهاند؟ گویی اولبار است که به صحنه سیاسی و کارگزاری نظام وارد شدهاند. به همینرو میتوانند فرض بیطرفی را برای خود مطرح کنند و دیگران را به وفاق و دست برداشتن از منازعه و تنش و رقابتهای شکننده توصیه کنند. در این مدت ایشان کجا بودهاند؟ این مسیر طولانی چهل و چند ساله را در کدام فضای خاکستری سپری کردهاند؟ یا اینکه اکنون به این نتیجه رسیدهاند که یک موضع بیطرفانهتری اتخاذ کنند؟ آیا چنین چیزی ممکن است و چنین جایگاه خنثی و بلاتعین و تشخصی اساساً قابل تصور و تحقق است؟ اگر به ابهامات پیرامون این موضوع پاسخ داده نشود، تمام این احتمالات و احتمالات بیش از اینها برای آن متصور است و قابل طرح.
* به نظر میرسد برنامه پیشینی برای جریان متبوع آقای پزشکیان برای طرح ایده وفاق وجود نداشته و ما به طور کلی با یک وضعیت بیگفتمانی برای دولت مواجه بودیم. از این روی برخی تلاش کردند ایده وفاق را برای دولت آقای پزشکیان به عنوان یک گفتمان برساخت کنند، در حالی که دالها و مختصات آن هم روشن نبوده و نیست. از این حیث آیا ایده وفاق را میتوان واجد خصوصیات یک گفتمان دانست و درثانی آیا این ایده میتواند کفایت لازم برای حل مشکلات و مسائل ما را داشته باشد؟
بله! تا حدی درست میفرمایید اما نمیخواهم اکنون به آقای پزشکیان و دولت ایشان بپردازم. باشد در وقتی دیگر.
* اساسا وفاق در چه ساحتی قابل تعریف و پیگیری است؟ اگر بخواهیم مصداقی ورود کنیم در این باره چه باید گفت؟ مثلا وفاق را میتوان در سطح انتخاب مسؤولان و دولتمردان پیگیری کرد که این امر هم در ماههای گذشته خیلی مورد توجه بوده و بر آن تاکید شده است اما به نظر میرسد بسندگی لازم را ندارد. یعنی ایده وفاق مطرح شده تا صرفا برخی مناصب تعیین تکلیف شود؟ این به نظر بیمعنی است. ایده وفاق برای اینکه بتواند موفق شود باید در چه ساحتی و با چه لوازمی مطرح و پیگیری شود؟
به نظرم پرسش از معنای وفاق خیلی رافع نیست؛ نه در سطح لغوی و نه در سطح مفهومی. اینها مهم هستند و لازم و باید سراغ زبانشناسان و جامعهشناسان بروید تا آن را از این جنبهها نیز بشکافند. این جنبهها مهم است ولی رافع نیستند. باید سوال را به سطح دیگری برد. وفاق در یک بیان ساده یعنی به هم نزدیک کردن دیدگاهها. در فرض اول گفتم باید تفاوتهایی در میان باشد و حالا میخواهیم اینها را با وفاق، به هم نزدیک کنیم. وفاق یعنی به مخرج مشترک رسیدن در موضوعات مشخص. به گمانم میشود بر این تعاریف بسیط از وفاق اتفاق کرد و بحثهای لغوی و مفهومیاش را هم گذارد برای جای دیگر.
اجازه بفرمایید برویم سراغ «موضوع» وفاق. موضوعات قابل طرح برای تحصیل وفاق از این 3 ساحت خارج نیست. میتوان فهرست بلندی از موضوعات قابل طرح برای وفاق را مطرح کرد اما هر چه باشد، از این ۳ سطح خارج نیست. تحصیل وفاق در «مبانی و اصول»، تحصیل وفاق در «غایات و اهداف» و تحصیل وفاق در «راهبردها و سیاستها». بدیهی است بحث ما در حوزه حکمرانی است و این ۳ دسته را برای همین حوزه مطرح میکنیم؛ وفاق در اصول و مبانی حکمرانی، وفاق در غایات و اهداف حکمرانی و وفاق در راهبردها و سیاستهای حکمرانی.
از آنجا که شعار وفاق را دولتی منتخب در درون یک نظام مستقر طرح کرده است، نمیتواند موضوع آن وفاق بر سر مبانی باشد. یعنی معنی ندارد دولتی درون یک نظام سیاسی بگوید من مجموعه مسائل و موضوعاتی دارم که مربوط به مبانی و اصول این نظام میشود و میخواهم آنها را طرح کنم تا بر سر آنها به توافق برسیم. این منطقا بیمعنی است. حتی نمیتواند در باب غایات و اهداف این نظام باشد و لاجرم مربوط و محدود به ساحت سوم میشود. ضمن اینکه همان هم یک فرض و شرطی دارد.
من نمیدانم فهرست موضوعاتی که طالبان وفاق قرار است طرح کنند تا بر سر آنها وفاقی شکل گیرد چیست؟ منطقا عرض میکنم اگر از یک موضع و جایگاه درونساختاری مطرح شده است، نمیتواند جز مربوط به ساحت سوم یعنی راهبردها و سیاستها باشد. در عین حال یک شرطی هم دارد و آن اینکه وفاق بر سر آنها نباید مستوجب هیچ تنازل و تخفیفی در اولی و دومی شود. گویا دارم دست و پای طراحان و ایدهپردازان وفاق را در طرح نظراتشان میبندم؟ منطقش را عرض کردم. آنها میتوانند خاستگاه دیگری برای خود تعریف کنند و دامنه موضوعاتشان را به ساحات دیگری ببرند. مختارند اما باید بدانند هر خاستگاه و موقعیتی، اقتضائاتی دارد که منطقا نباید نقض شود. به همین دلیل بود که عرض کردم مطالبهگر وفاق باید بگوید که کیست و به دنبال وفاق با چه کسی و چه جایی است و بر سر چه موضوعی.
ممکن است شما خاستگاه طرح ایده وفاق را عوض کنید و به فضای روشنفکری ببرید. آنجا البته دستتان بازتر است و میتوانید موضوع آن را به ساحت نظری و گفتمانی و ایدئولوژی نظام یا غایات و اهداف آن یا مثلا جهتگیریهای توسعه ببرید. چرایی آن هم لابد روشن است. چراییاش این است که هر نظامِ سیاسی، ایدئولوژی و گفتمانی دارد و بر اساس آن، واجد یک اصول غیرقابل تنازل و تخطی است. این را که نمیشود انکار کرد. این را به شکل مطلق و عام عرض میکنم و در جاهای دیگر هم مفصل بحث کردهایم. همه نظامات سیاسی، یک مجموعه اصول و یک گفتمانی دارند. با این فرض است که عرض میکنم موضوعات قابل طرح ذیل وفاق از ناحیه ارکان یک نظام و کارگزار دولتی نمیتواند جز در ساحت سوم و جز با شرطی که عرض کردم، باشد. حال اینکه این فهرست چیست، میمانیم و منتظر میشویم تا شاید خودشان آنها را طرح کنند و دنبالشان کنیم.
از همین جا هم به دست میآید که طرح شعار وفاق، به نحو همزمان و از خاستگاهها و به منظورهای مختلف نمیتواند جز مشترک لفظی باشد و نمیتوان همه آنها را یک کاسه کرد و یک مواجهه با آنها داشت. به همین دلیل است که میگویم منظورهای جدیتر از آن را باید در جاها و موارد دیگری جز آنچه آقای پزشکیان طرح کرده و در تسهیم مناصب متجلی شده است، دنبال کرد. هر چند در همان جا هم آشفتگی و ابهامات فراوانی وجود دارد.
* یکی از مسائلی که در باب وفاق مطرح است، موضع اصلاحطلبان در قبال آن است. اگر چه اصلاحطلبان سعی کردند گفتمان وفاق را برای آقای پزشکیان برساخت کنند اما به نظر میرسد با توجه به پیشینه و عملکرد اصلاحطلبان در 40 سال گذشته، این جریان امکان و توانایی لازم برای تحقق ایده وفاق را ندارد. ضمن اینکه به برخی از این ویژگیها اشاره میفرمایید، به نظرتان این جریان کدام تلقی از وفاق را صائب میداند؟
وارد شدن همین جریان به ماجراست که اتفاقا به آشفتگی و ابهام ایده وفاق دامن زده و آن را مسالهمند کرده است. ناگزیرم برای روشنتر شدن مساله، آن را قدری باز کنم. واقعیت این است که خاستگاه اولیه جریان موسوم به اصلاحات، درونساختاری بوده اما بر این مبنا و منوال نماندهاند؛ به یک دلیل روشن و آن، گرایشات غربگرایانهای است که بتدریج ایشان را به واگرایی ایدئولوژیک و گفتمانی از نظام وادار کرده است. این، همانطور که عرض کردم، محصول یک فرآیند تدریجی است و از ۲ مجموعه عواملِ جهانی و داخلی متأثر شده و روند رو به تزایدی پیدا کرده است.
این وضع هسته و جوهر اصلی اصلاحات است. به همین رو هم، لحن و ادبیات غالب آن، همچنان اپوزیسیونی است؛ جنبشی و بنیادین و حداکثری است. همین تصریح رئیسجمهور بر ایستادن روی قانون اساسی و قانون برنامه و سیاستهای کلی را که خیلی هم بدیهی و حداقلی است، ایشان برنمیتابند و خیلی خوششان نمیآید. اینها در مخالفت با ایدئولوژی و گفتمان جمهوری اسلامی و گرایش و اعتماد و حتی اعتقاد به غرب و مدرنیته، فرق زیادی با مخالفان برانداز ندارند. غیریتسازی و مقابلهجوییهایشان با جمهوری اسلامی، غالبا «مبنایی و اصولی» است و با براندازان، «راهبردی». مخالفان برانداز صراحتا به دنبال حمله نظامی و کودتا و انقلاب و از این قبیل هستند و دوستان اصلاحطلب ما به دنبال استحاله و رفورم تدریجی و کمهزینه نظام. اصلاحطلبان هنوز روی فروپاشی اجتماعی ایران، روی شکاف دولت – ملت، روی تقابل حاکمیت و جامعه و روی بحران مشروعیت و زوال سرمایه اجتماعی ایران ایستاده و مصرند. اینها منطقا نمیتواند موقف یک «اصلاحطلب» به معنی دقیق کلمه باشد اما هست. هنوز روی ظرفیتهای خیابان برای تحت فشار قراردادن نظام، حساب باز میکنند. ایشان هنوز برخورد صادقانهای با دموکراسی و انتخابات ندارند و آن را به مثابه ابزار و فرصتی برای تغییرات مبنایی و شالودهشکن میبینند. در حالی که در سیاست داخلی، مواضع بشدت رادیکالی دارند، جمهوری اسلامی را بابت مواضع راسخ و اصولیاش در سیاست خارجی مورد نقد و سرزنش قرار میدهند و انتظار تنازلات بسیار بیش از اینها را از آن دارند. هنوز پروبلماتیکهای ایشان درباره «دین سیاسی»، «دین در مسند قدرت» و «ولایت فقیه» رفع نشده است. غیریتسازی و ما و آنهایی ایشان، برخلاف رویکرد لیبرالیشان، خیلی جدی و قاطع است و دیگری ایشان در غالب موارد و موقعیتها، جمهوری اسلامی است. این غیرت و غیریتی که در قبال جمهوری اسلامی دارند، در قبال دشمنان خارجی ایران ندارند، در قبال غرب و مدرنیته ندارند، در قبال اسرائیل و عربهای سرسپرده و حتی داعش و طالبان و دنبالههای آن ندارند. نه اینکه در وحدت و همسویی با آنها باشند، خیر! به دلیل شدت غیریتسازی با جمهوری اسلامی، به فرعیسازی و سکوت و مجامله در قبال آنها افتادهاند. هیچ اعلام موضع بموقع و صریحی در قبال آنها نمیکنند یا نمیخواهند که آن را خیلی برجسته کنند تا شائبه نزدیکی با جمهوری اسلامی پیدا نکند.
طرح وفاق از چنین خاستگاهی، معنای به کلی دیگری پیدا میکند و صورت مساله را عوض میکند. به همین دلیل است که وفاق را بعضی از ایشان بردهاند به ابتدای جوامع بشری و صحبت از «بازگشت به قرارداد اجتماعی» میکنند و رفتن به سوی «موازنه قوا» و «گفتوگوی با نظام» و از این قبیل.
* در ادبیات سیاسی اصلاحطلبان در سالهای گذشته خیلی روی واژه خالصسازی تاکید شده است. در ماههای گذشته بر این موضع هم تاکید شد که چون سیاست یکدستسازی و خالصسازی جمهوری اسلامی شکست خورده است، اینک راه را برای وفاق بازکردهاند؛ آیا ایده وفاق را باید محصول طبیعی عمل جمهوری اسلامی دانست؟
به اجزا و ادبیات همین سناریوهایی که درباره تأیید و رایآوریِ آقای پزشکیان مطرح میکنند، توجه کنید. یک ادبیات کاملا اپوزیسیونی است و اوج بیاعتمادی به سازوکارها و فرآیندهای درونی نظام؛ نظامی که به دفعات از این قبیل فراز و فرودها و رفت و بازگشتها را با خود ایشان تجربه کرده است. ضمن اینکه نه مبتدائش صائب است و نه خبرش. این را تحلیلی عرض میکنم و هیچ خبری از پشت صحنه هیچ جایی ندارم. معتقدم هیچ برنامه و طرحِ خاصی برای چیزی به اسم «خالصسازی» وجود نداشته است، چون چنین مقولهای نه معنادار است و نه ممکن. یکدست و هماهنگترسازی به مثابه یک امر نسبی البته همیشه و همه جا بوده و یک مبادره طبیعی و لازم برای حکمرانی است. این یک فرضِ لازمِ رایج در همه مکاتب و انواع رویکردهای سیاسی است؛ از قراردادگرایی تا رویکردهای دینی و ایدئولوژیک. در عین حال همیشه تا حدی و به میزانی به تحقق میرسد. چرا؟ چون اولا در جهانی زندگی میکنیم که دارِ تزاحم است و پای منافع متعارض را به میان میآورد و ثانیا سرشار از عقاید و افکار متنوع و متغیر است و در اعصار جدید بر دامنه آنها افزوده شده است و بالاخره اینکه میدان عرضاندام ارزشها و ایدئولوژیهای رقیب است و انسانهایی که در تحول احوالند و در رفت و بازگشتهای مدام در میانه مواضع و موقعیتها. همه اینها را میشود به عینه در تجربیات تاریخی دور و نزدیک خودمان مشاهده کرد. واقعیتهای تاریخی نشان میدهد هر گامی به سمت وحدت و یکسانسازی، در درون خود، نطفههایی از افتراق و انشعاب جدید را پرورش میدهد، لذا بر این روند، هیچ پایانی نیست. هگل هم شاید همین واقعیت را میخواست در قالب نظریه دیالکتیک، فرموله کند.
ضمن اینکه طرح این ادعا، ناخواسته بیانگر یک خصوصیت دیگر است در دوستان اصلاحطلب و آن «خودمرکزبینی» است، چون هر وقت و به هر دلیل که من از چرخه امور بیرون میافتم یا سهم مورد انتظارم ادا نمیشود، فغان برمیدارم که گویا طرحی و نقشهای در میان بوده است و در نبود من، هیچ تنوع و تکثر دیگری هم در عالم وجود ندارد و خالصسازی شده است.
خودمرکزبینی باعث شده صورت مساله را باژگونه روایت کنند. یعنی بگویند «وفاق»، برآمده از تغییرِ سیاست جمهوری اسلامی است پس از شکست راهبرد «خالصسازی». عنصر اساسی و تکراری همه تحلیلهای دوستان، همین خودمرکزبینی است. نظیر همان شوخی ملانصرالدین که به زیرکی گفته بود: اینجا که ما ایستادهایم، مرکز عالم است.
پیش از انتخابات زودرس اخیر، حادثه نامنتظرِ سقوط بالگرد رئیسجمهور به وقوع پیوست و شهادت ایشان. مساله جمهوری اسلامی در آن شرایط، برطرف کردن خلأ ساختاری پدید آمده در کمترین زمان و با کمترین هزینه بود، همین! بقیه رخدادها، به فضای سیاسی و اوساط سیاسی و رای و تشخیص مردم سپرده شد و تأثیر و تأثراتی که روی هم و بر ارکان نظام میگذارند. بیخود به تحلیلهای مبتنی بر تئوری توطئه و خودمرکزبین متوسل نشوند که گویا نخستینبار است فرصت و میدانی برای ایفای نقش و قبول مسؤولیت پیدا کردهاند یا تازه از راه رسیدهاند و منجی عالَم هستند و نظام به آنها روآورده تا کشور را نجات دهند.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
|