|
مهدی حسینزادهیزدی در گفتوگو با «وطن امروز» چرایی حضور میلیونی در تشییع شهید سلیمانی را تشریح کرد
فطرت کلید فهم رفتارهای اجتماعی ایرانیان
مصطفی نصری، خبرنگار: به مناسبت پنجمین سالروز شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی، با دکتر مهدی حسینزادهیزدی، دانشیار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به گفتوگو نشستیم. یزدی با رویکردی مبتنی بر فطرت انسانی، تشییع دهها میلیونی پیکر شهید سلیمانی را نشانهای از گرایشهای مقدس جامعه ایرانی مانند حقیقتجویی، عشق به فضیلت و ایثار توصیف میکند. وی توضیح میدهد:«استقبال شگفتانگیز مردم از مراسم تشییع حاجقاسم، تجلی عمیق احساسات جمعی و ایمان به ارزشهای اخلاقی و ملی بود». اما این حضور میلیونی، در کنار کاهش مشارکت در انتخابات و افزایش نارضایتیهای اجتماعی، پرسشی اساسی را درباره تناقض ظاهری میان این دو رفتار اجتماعی مطرح میکند. حسینزاده تأکید دارد این تفاوتها، نه نشانه گسست، بلکه بازتابی از وضعیتهای پیچیده اجتماعی است. به عقیده او، کاهش مشارکت در انتخابات بیشتر از آنکه انکار نظام تلقی شود، نوعی اعتراض به ناکارآمدی برخی سیاستهاست. او با اشاره به تجربه شخصیاش از حضور در مراسم تشییع حاج قاسم، خاطرنشان میکند تنوع قشرهای اجتماعی و حتی حضور افرادی که ظاهرا فاصلهای با ارزشهای رسمی داشتند، نشاندهنده پیوند عمیق جامعه ایرانی با مفاهیمی چون ایثار و مقاومت است. حسینزادهیزدی همچنین نقش رسانهها و ضعف در جهاد تبیین را یکی از عوامل تداوم ابهامها و سوءبرداشتها از مشارکت مردم میداند. این استاد دانشگاه راهکارهایی نظیر توجه به نیازهای معیشتی مردم و بازگشت به اصول شفافیت و صداقت در تصمیمگیریها را برای احیای اعتماد عمومی پیشنهاد میکند. وی بر این باور است اگرچه مشکلات اقتصادی و سیاسی تأثیرات عمیقی بر جامعه گذاشتهاند اما فطرت مردم ایران همچنان به ارزشهای اصیل خود وفادار است و میتوان از این سرمایه فرهنگی برای عبور از بحرانها بهره برد.
* تصویر تشییع میلیونی که در تاریخ ۱6 دی ماه به وقوع پیوست، نشاندهنده یکی از برجستهترین لحظات عاطفی و سیاسی در تاریخ معاصر ایران بود. این مراسم که در پی شهادت حاجقاسم سلیمانی برگزار شد، با حضور میلیونی مردم در خیابانها و اعتراضات گسترده علیه ترور ایشان به دست ایالات متحده، یادآور پیوند عمیق مردم ایران با مفاهیمی چون مقاومت و ایستادگی در برابر استکبار بود. حضور چنین جمعیتی در این مراسم و برخی رویدادهای مشابه در سالهای ۹۸ و ۱۴۰۱، تصویری پرشور و احساساتی از جامعه ایران به نمایش گذاشت که نشاندهنده تعهد و وفاداری مردم به نظام جمهوری اسلامی بود. اما این تصویر از جامعه ایران در برخی ابعاد پیچیدهتر است. در کنار این موج عظیم همبستگی و شور، با گذشت زمان و در پی برخی تحولات سیاسی و اجتماعی، شاهد کاهش مشارکت مردم در انتخابات و تغییرات رفتاری در عرصههای مختلف اجتماعی بودیم. این کاهش مشارکت، بویژه در انتخابات ۱۴۰۰، نشان داد جامعه ایران به رغم همان احساسات و باورهای عمیق، با چالشهایی در زمینه اعتماد به سیاستهای اجرایی و حکومتی مواجه شده است. پس این سوال مطرح میشود که جامعه ایران در حال حاضر در کجا قرار دارد؟ آیا میتوانیم تصاویری را که از تشییع حاجقاسم سلیمانی به یاد داریم، نمایانگر یک تصویر واقعی از جامعه امروز ایران بدانیم؟ آیا آن همبستگی و شور ملی که در آن روزها نمایان شد، هنوز هم در دل مردم ایران وجود دارد؟
هر تحلیل و نگاه جامعهشناختی، یک نگاه ویژهای به انسان را در خود مستتر دارد و به عنوان مبنا، تفسیر خاصی از انسان را در خود به همراه دارد. متأسفانه جامعهشناسی غربی برخی مؤلفههای اساسی انسان را در نظر نمیگیرد و به همین دلیل در برخی تحلیلها دچار تناقض میشود؛ یکی از مهمترین این مولفهها در وجود انسانی فطرت است. البته تا شما پای فطرت را به بحث بازمیکنید، میگویند از قلمرو تحلیل جامعهشناختی خارج شدید. گویی دغدغه و بحث ما صرفا لفظی است و مهم نیست در عالَم واقع چه خبر است. گویی مهم آن است که چه برچسبهایی را در راستای منافعمان برساخت میکنیم. اینجاست که تفاوت علوم اجتماعی اسلامی و علوم اجتماعی غربی رخ مینماید. برای توضیح فطرت اجازه دهید از مباحث شهید مطهری در کتاب فطرت استفاده کنم. ایشان توضیح میدهد: ما انسانها گرایشهای متفاوتی داریم که برخی از آنها را میتوانیم گرایشهای مقدس بنامیم. گرایشهای مقدس در مقابل گرایشهای خودمحور قرار دارند. به تعبیر ایشان، گرایشهای خودمحور هدف و غایتشان خود فرد و منافع او است. در این نوع گرایشها، ما با حیوانات شریک هستیم، مانند گرایش به خواب و تغذیه. در مقابل، گرایشهای مقدس از خود بیرون میآیند اما گرایشهای مقدس ویژگیهای متفاوتی دارند. اولا خودمحور نیستند، یعنی نمیتوان آنها را بر اساس خودمحوری توضیح داد، ثانیا این گرایشها شکل آگاهانه دارند و برای خود قداستی قائلاند؛ به عبارتی انسانها گرایشات فطری، در مقابل گرایشات غریزی دارند. گرایشات غریزی نقطه اشتراکات ما با حیوانات است. فطرت آن چیزی است که تنها به انسانها تعلق دارد و مال آنهاست؛ به تعبیری، نمیتوان امور فطری را از ذات انسانها جداپذیر دانست؛ ممکن است کمرنگ شود، امکان دارد محیط مانع رشد مناسب و شکوفایی آن شود اما بذر آن از بین نمیرود و همیشه این امکان وجود دارد که با تلنگری جوانه زند و شکوفا شود. شهید مطهری 5 نوع گرایش مقدس را برمیشمارد که در اینجا بحث من نیست اما برای مثال، به 2 مورد اشاره میکنم. یکی از این گرایشها، حس حقیقتجویی است. هر انسانی، در هر نقطهای از جهان، میخواهد بداند که در واقعیت چه میگذرد. انسان نسبت به واقعیت کنجکاوی دارد. دومین مورد، گرایش به جمال و زیبایی است؛ مثل علاقه به یک نقاشی زیبا، یک اثر هنری زیبا یا هر نوع زیبایی دیگر. گرایشهای دیگری مانند گرایش به عشق، خیر، فضیلت و... نیز در دسته گرایشهای مقدس قرار میگیرند. پس تا اینجا گفتیم هر تحلیل یا نگاه جامعهشناسانه، پیشفرضهایی انسانشناسانه در خود دارد. باید توجه کنیم با تاکید بر مبانی انسانشناختی، در واقع بر این مهم تاکید میکنیم که اهمیت دارد ساختار روی چه عاملی جاخوش میکند. ویژگیهای عامل نباید و نمیشود که فراموش شود. هر چه شما بخواهید از ویژگی عامل غض نظر کنید، تاثیر خود را نشان میدهد. رنه دکارت در اثبات وجود خدا برهانی اقامه میکند به نام برهان علامت تجاری. من از عبارات او استفاده میکنم؛ گویی که خدا یک فطرت را در انسانها گذاشته است که نشانه خود او باشد. کانت از تعبیر جذاب قانون اخلاقی در دل سخن میگوید. روی سنگ قبر کانت این عبارات مشهور او حک شده است: «2 چیز است که روح را به شگفت میاندازد و هر چه بیشتر بیندیشی، شگفتی تو از آن دو بیشتر خواهد شد. یکی آسمان پرستارهای که بالای سر ما است و دیگری قانون اخلاقی که در دل ما است». اینکه این قانون اخلاقی دقیقا همان فطرت در سنت اسلامی است یا نه، محل بحث من نیست. آنچه برایم در اینجا مهم است وجود واقعیتی درون عامل است که ساختارها و جامعه یا به عبارتی، هیچ مولفه بیرونی نمیتواند نابودش کند؛ بله! ممکن است کمرنگ شود اما خودش را سربزنگاه نشان میدهد. با توجه به این مطالب، میتوانیم از مفهوم فطرت برای تفسیر برخی پدیدهها و واقعیتهای اجتماعی کمک بگیریم. میخواهم خاستگاه این تشییع باشکوه را در امور فطری بدانم. در این پدیده، ما اموری را مشاهده میکنیم که متعلَّق گرایشات مقدس ماست؛ زیبایی بود، خیر و فضیلت بود... . من میخواهم شهادت سردار سلیمانی و بدرقهای را که مردم برای او انجام دادند، بر اساس اصل فطرت توضیح دهم. یعنی اینکه مردم ما ایثار و فداکاری یک قهرمان یا پهلوان را دیدند؛ کسی که جان خود را کف دستش گذاشته و معنای واقعی فداکاری را برای آنها به تصویر کشیده است. او بیخوابی میکشید و به خود سختی میداد تا دیگران آسوده باشند. مردم ایران که تحت تعالیم اسلامی پرورش یافتهاند، به تعبیر شهید صدر بر خلاف انسان غربی، رو به آسمان دارند و هنوز اینقدر تحت تأثیر غرایز قرار نگرفتهاند که نتوانند به گرایشهای مقدس پاسخ دهند. جذابیت این پدیدهها دقیقا به همین دلیل است. به همین شکل میتوان گرایش مردم به شهید سلیمانی را توضیح داد. این گرایش کاملا بر اساس فطرت قابل تحلیل است. خاطره جالبی از روز تشییع دارم. ما تو راهی داشتیم و هنوز دخترم به دنیا نیامده بود. شرایط جسمانی خانمم خیلی مناسب نبود و نیاز به مراقبت داشت. سعی کردیم با مترو تا نزدیکترین محل بیاییم تا ایشان خیلی پیادهروی نکنند و راحت باشند. یادم است وقتی نزدیک شدیم، از انبوه جمعیت آنجا واقعا شگفتزده شدیم. خیلی برایمان عجیب بود. جمعیت خیلی زیاد بود و اصلا با دفعات قبل، مثل 22 بهمن یا روز قدس قابل مقایسه نبود. من بهتزده از انبوه جمعیت، دائم نگران بودم نکند اتفاقی برای بچه بیفتد. آدمهای مختلف با ظاهرها و نگاههای متفاوت آنجا بودند. حتی افرادی که اصلا نمیتوانستی بگویی از نظر مذهبی خیلی نزدیک هستند، آمده بودند و در حالی که اشک میریختند، حضور داشتند. این همان گرایش مقدس است. این یک ماجرا. اکنون، چرا برخی پدیدهها مثل کاهش مشارکت در انتخابات رخ میدهد؟ اینها هم نیاز به تحلیل دارد. در ابتدا باید توجه کنیم که نیامدن در انتخابات و مشارکت نکردن در انتخابات یک معنا ندارد. نباید همه را یککاسه کنیم. نمیتوان گفت همه کسانی که نیامدند، به یک معناست یا به یک دلیل بوده است. اینگونه نیست. باید بررسی کنیم. درصدی از افراد، از اول انقلاب تاکنون، غیر از ۱۲ فروردین، غالبا در هیچ انتخاباتی شرکت نکردهاند. برخی از آنان از ابتدا با اصل انقلاب مشکل داشتهاند. برخی نیز ممکن است درکی از مسؤولیت اجتماعی نداشته باشند. آنان از اول انگیزهای برای مشارکت نداشتند. مشارکتنکردنشان هم معنای خاصی ندارد. شاید بتوانیم مجموع این افراد (آنان که با انقلاب مشکل دارند، آنان که انگیزهای نداشتند و...) را در نهایت حدود 20 تا 25 درصد بدانیم. حدود 50 درصد که شرکت کردند. بحث میماند روی این حدود 25 تا 30 درصدی که توقع داریم شرکت کنند و نکردند.
نیامدن آنها، چگونه باید معنا شود؟ اینجاست که اختلافات شروع میشود. مشخص است که هر کسی از دیدگاه خودش تحلیل میکند. هر کس برای منافع سیاسی یا اقتصادی خودش این گروه 25 تا 30 درصدی را به نفع اهدافش مصادره میکند. مثلا سلطنتطلبها یا منافقین کوردل، هرکدام به نوعی این وضعیت را تفسیر میکنند تا بوی خواست براندازی از آن استشمام شود. اما اگر تعریف دقیق داشته باشیم، دچار اشتباه نمیشویم. خود من، به عنوان یک معلم، از این کاهش مشارکت بسیار اذیت شدم. واقعا اذیت شدم، چون ما یک انقلاب مردمی داریم. این انقلاب مال مردم است. نمیشود نادیده گرفت که بعد از ۴۵ سال، با این همه مخالفتها و توطئههای خارجی هنوز روی پای خودش ایستاده است.
* این تعریف دقیق چیست، بالاخره این را قبول داریم که این عدم مشارکت ناشی از نارضایتی است. چگونه میشود با تعریفی درست از اعتراض مانع از مصادره به مطلوب این 25 تا 30 درصدی که میفرمایید به نفع اپوزیسیون و براندازان شد؟
اجازه دهید اول برخی مسائل و مشکلات را با هم مرور کنیم. بیتردید در کشور برخی کمبودها و نواقص وجود دارد. بدون شک برخی از مسؤولان اجرایی کشور باعث این مشکلات شدهاند. بسیاری از مردم از این مشکلات رنج میبرند. میپرسند این چه وضعی است که هر چند وقت یکبار دلار را بالا میبرید؟ نرخ ارز بالا میرود و منِ مستأجر باید خودم را آماده کنم که امسال چه اتفاقی خواهد افتاد. واقعا این شرایط سخت است. مشکلات ملموس است. چرا قیمت دلار کنترل نمیشود؟ چرا نمیتوان برای خرید خودرو برنامهریزی کرد؟ 2 مساله اصلی وجود دارد: قیمت مسکن و اجاره و قیمت خودرو. اینها مشکلات اساسی هستند که هرچند وقت یکبار باعث آزار مردم میشوند. خب! اکنون من باید چطور ناراحتی خودم را نشان بدهم؟ برخی که تعدادشان کم نیست، شرکت نکردن در انتخابات را به معنای ابراز ناراحتی از وضعیت موجود میدانند. مهم این نیست که رسانههای بیگانه و دشمن کنش آنها را چه معنا میکنند، مهم آن است که نخست ببینیم آنان از این کنش خود چه معنایی را مراد میکنند. اینها همیشه پشت انقلاب بودهاند و هنوز هم هستند. خدایی نکرده، اگر جنگی پیش بیاید، خیلی از همین افراد هستند که وسط میدان میروند. اما این ناراحتیها، این شوکها و تکانهها، بر روحیه مردم تأثیر گذاشته است و باید آن را جدی گرفت. خب! این مسائل کار را برای ما، به عنوان معلم یا شما، به عنوان صاحب رسانه، سخت میکند. وظیفه ما این است توان خود را به کار بگیریم و برای مردم توضیح دهیم که اصل نظام یک چیز است و این مصیبتها و مشکلات چیز دیگری هستند. باید یک انتخاب درست داشته باشیم، یک کار درست انجام دهیم و به مردم نشان دهیم اینها راهحل دارد؛ بنبستی وجود ندارد. از طرفی نباید از نقش عوامل بیگانه هم غافل شد. من یکبار تعداد شبکههای فارسیزبان معاند را لیست میکردم؛ این تعداد آنقدر زیاد شده است که دیگر قابل تصور نیست. حالا علاوه بر شبکههای ماهوارهای، شبکههای اجتماعی هم اضافه شدهاند. در دنیا کدام کشور را سراغ دارید که این تعداد شبکه اپوزیسیون متمرکز روی ذهن و فکر مردم اسکی روند؟ متاسفانه ما ضعف در رسانه داریم. ما در جهاد تبیین دچار ضعف هستیم و نتوانستهایم برای مردم بدرستی توضیح دهیم.
* ریشههای شکلگیری این تعریف غلط از اعتراض را چه مواردی میدانید؟
اول باید دید این تعریف غلط در راستای منافع چه کسانی است. این تفسیر نادرستی که مشارکت نکردن را تقابل با نظام اسلامی معنا میکند و آن را در مسیر براندازی میبیند، منافع چه جریاناتی را تامین میکند؟ همه ما در اطراف خود کسانی را میشناسیم که در انتخابات مشارکت نکردند. بسیاری از آنها تنها میخواهند نارضایتی از وضع اقتصادی را نشان دهند. پس تفاسیر براندازانه بیتردید غلط است. هر چند ممکن است همه مدعیان آن نیت باطلی نداشته باشند اما در راستای منافع اغیار قدم میگذارند.
ذینفع این تفاسیر غلط در وهله نخست استکبار جهانی است؛ همانها که دستشان از نفت ما کوتاه شده است. همانها که ایران اسلامی معادلاتشان را به هم ریخته است. ایادی آنان در رسانههای فارسیزبان میکوشند تفسیرشان را جا بیندازند. برای آن هم همه کاری میکنند.
* به نظرم جامعه ایرانی در بزنگاههای حساس، برجستگی رفتاری ویژهای از خود نشان میدهد. برای مثال در ماجرای تشییع شهید حاجقاسم، کمکهای مردمی به سیلزدگان، یا حتی در بحرانهایی مثل زلزله و جنگ، این ویژگی برجسته به وضوح دیده میشود. برخلاف تصور رایجی که معنویت در جامعه کمرنگ شده است، ما شاهد بروز و ظهور معنویت در چنین مواقعی هستیم. آیا میتوان چنین برداشتی از جامعه امروز ایران داشت؟ اگر چنین است، چرا این بروز و ظهور معنویت بیشتر در بزنگاهها نمایان میشود؟
اولا جامعه ایرانی، مشابه دیگر کشورهایی که محبت اهل بیت دارند، رفتار میکند. نکته دوم، همراهی و همدلی مردم است که در شرایط مختلف خود را نشان میدهد. با این حال، گاهی این همراهی و همدلی تحت تأثیر عواملی همچون مشکلات معیشتی قرار میگیرد. در چنین شرایطی، وظیفه ما این است وضعیت را برای مردم شفاف کنیم. مردم را باید محرم دانست و شرایط را برایشان به وضوح توضیح داد. به نظر من، بزرگان و رهبران جامعه ما مردم ایران را بخوبی شناختهاند و به همین دلیل جرأت تصمیمگیریهایی را دارند که بسیاری از مسؤولان دیگر ندارند. آنها میدانند دل مردم با کیست. در این میان، جامعه اسلامی ایران، تربیتشده تحت تعالیم اسلام و اهلبیت، بیشتر به آسمان گرایش دارد. این تربیت سبب شده جامعه ایرانی، غربی نشود. با در نظر گرفتن اینکه جامعه ایرانی بیش از هزار سال تحت تعالیم اسلام و اهلبیت تربیت شده است، این تعلقات بسادگی از بین نمیرود. حتی اگر مشکلاتی در جامعه به وجود آید، این تعلقات آسیب میبیند اما نابود نمیشود. به همین دلیل، کسانی که از این ویژگی بیخبرند، جامعه ایران را غیرقابل پیشبینی میدانند. آنها نمیدانند این جامعه زیر سایه و چتری متفاوت رشد کرده است و تعلیماتی کاملا متفاوت دریافت کرده است.
* سخن از فروپاشی اجتماعی در بافتی که چنین بزنگاههای تاریخی و نمودهای برجستهای از همبستگی و انسجام ملی در آن وجود دارد، قابل تأمل و تحلیل است. آیا مراسم تشییع میلیونی شهید سلیمانی، که نمادی از وحدت و همدلی مردم بود، خود میتواند این ادعای فروپاشی اجتماعی را نقض کند؟ یا حتی میتوان از دل چنین رویدادی، با وجود گستردگی و عظمت آن، نوعی دوگانگی یا دوقطبی اجتماعی را استخراج کرد؟
این نکته مهم است که مفهوم فروپاشی اجتماعی در تحلیلهای معاصر گاه به شکلی سطحی و بدون درک زمینههای فرهنگی و تاریخی جامعه ایران به کار میرود. برخی جامعهشناسان، با تکیه بر نظریهها و مدلهای غربی، مفاهیمی مانند فروپاشی اجتماعی را درباره ایران اسلامی به کار میبرند اما باید پرسید آیا این مفاهیم در زمینه جامعه ایران معنا و مصداق مشابهی دارد؟ مفاهیمی همچون «شکاف نسلی» یا «فروپاشی اجتماعی» برساخت شدند و در بستر و فرهنگ جوامع غربی معنا پیدا میکنند اما در جامعه ایرانی که روابط خانوادگی و ارزشهای مشترک همچنان پررنگ است، مثلا مفهوم شکاف نسلی تا چه حد با واقعیت سازگار است؟ در جامعهای که حتی در شرایط دشوار اقتصادی، تعلقات خانوادگی و باورهای مشترک فرهنگی و دینی پابرجاست، مفهوم شکاف نسلی چه معنایی دارد. بله! در جوامعی که فرزند از سن قانونی از خانواده جدا میشود و بعضا کاری هم با خانواده ندارد، معنا دارد. اختلاف سلیقهها و تفاوتهای نسلی، امری طبیعی و گریزناپذیر است اما این به معنای شکاف نسلی نیست. در چنین جامعهای، فرزندی که در اوج مشکلات به پدر و مادر خود مراجعه میکند یا در بزنگاههایی همچون زلزله، سیل یا تشییعهای ملی، همدلی خود را به نمایش میگذارد، به وضوح نشان میدهد ارزشهای مشترک و ریشههای فرهنگی هنوز قوی و فعالند.اما چرا این مفاهیم برساخت میشود؟ آیا صرفا یک ابزار تحلیلی است یا اهداف سیاسی نیز پشت آن نهفته است؟ به نظر میرسد برخی از این مفاهیم با اهداف خاصی برای ایجاد نگرانی یا بهرهبرداری از وضعیتهای اجتماعی برساخت و ترویج میشود. در حقیقت، مفهوم فروپاشی اجتماعی میتواند به ابزاری سیاسی برای القای نوعی یأس یا جهتدهی به افکار عمومی تبدیل شود. اگر جامعهای مانند ایران در بزنگاههای تاریخی همبستگی خود را نشان میدهد، این نشاندهنده وجود باورهای مشترک و ارزشهای ریشهدار است. چنین جامعهای، حتی اگر با مشکلات و اختلافات روبهرو باشد، همچنان از پویایی و قابلیت بازسازی برخوردار است. این امر باید به دقت تحلیل شود و از تکرار و پذیرش مفاهیمی که صرفا بر اساس الگوهای غربی ساخته شدهاند، پرهیز کرد. درک درست از مفاهیم اجتماعی و بهکارگیری آنها در بستر فرهنگی و تاریخی جامعه ایران، نه تنها به تحلیل دقیقتر مسائل کمک میکند، بلکه از سردرگمی و سوءبرداشتهایی که میتواند به اشتباهات در سیاستگذاریها یا نگرش عمومی منجر شود، جلوگیری خواهد کرد.
* شخصیت سردار سلیمانی ابعاد اساطیری نیز دارد؛ این بعد فراتر از ارتباط صرف با اعتراضات اقتصادی یا مسائل سیاسی است. حضور مردم در مراسم تشییع سردار سلیمانی لزوما به معنای حمایت از ساختار یا براندازی نیست، بلکه ممکن است شهید سلیمانی به نوعی به نمادی اسطورهای در جامعه ایرانی تبدیل شده باشد. جامعه ایرانی که سابقهای غنی از ادبیات و اساطیر و قهرمانان ملی دارد، براحتی این شخصیت را با سنتهای خود هماهنگ میکند و این باعث میشود به سردار سلیمانی به عنوان یک الگوی اسطورهای نگاه کند. در نتیجه، واکنشهای مردم در چنین شرایطی را میتوان در همین بستر اسطورهسازی و الگوهای قهرمانی جامعه ایرانی تحلیل کرد؛ شما این تاثیر را چطور ارزیابی میکنید؟
من با تعبیر اسطوره موافق نیستم. این مفهوم بهرهای از برساخت دارد؛ به عبارتی، این مفهوم گونهای با تخیل عجین شده است. فرهنگ ما نیاز به اسطوره ندارد. ایران سردارانی همچون سردار سلیمانی، شهید همت و بزرگانی دارد که واقعی هستند و واقعیتشان ورای هر اسطورهای است. ما جامعهای هستیم که قهرمانان خود را داریم و نیازی به خلق قهرمانان مصنوعی نداریم. ما بیش از ۱۴۰۰ سال است با امام حسین(ع) زندگی کردهایم و به تعبیر شهید سلیمانی ما خود را ملت حضرتش میدانیم.
* من اسطوره را نمیخواستم به عنوان یک مفهوم متضاد با ارزش تعریف کنم. یعنی بالاخره به خود شخصیت امام حسین علیهالسلام هم میتوان به عنوان یک اسطوره، حداقل به عنوان اسطوره ایثار، نگاه کرد. اینکه یک انسان غیرایرانی بدون اعتقادات یک فرد شیعه تمایل پیدا میکند به امام حسین(ع)، آیا صرفا به خاطر رویکرد حق و باطل است؟ یا اینکه رویکردهای احساسی هم در آن مؤثر است؟
بحثم سر تضاد با ارزش نبود؛ فرهنگی که در خود انسانهای والا یا به تعبیر نادقیق ابرانسان ندارد، نیاز به برساخت اسطوره دارد اما تاریخ و فرهنگ ما لبریز است از این انسانهای والا و متعالی.
به نظرم گرایش به امام حسین(ع) هم که مثال زدید، از مواردی است که با مفهوم فطرت میتوان توضیح داد. فطرت، چیزی است که نمیتوان آن را محصول جامعه دانست. حتی کسی که اعتقادی ندارد، وقتی آن جمال و زیبایی را میبیند، بدان تعلق پیدا میکند.
* از زیست سیاسی شهید سلیمانی چه الگویی میشود برای جامعه ایرانی استخراج کرد. فردی که در اوج قوه قاهره است و رویکردهای سیاست خارجیاش در مقابل قدرتهای خارجی قرار دارد، در داخل یک انسجام بین جناحهای مختلف سیاسی را دنبال میکند.
مهمترین شاخصه مکتب شهید سلیمانی همانا مردممحوری آن است. مردممحوری که ذیل مردمسالاری دینی معنا میشود. این مردم محوری لوازمی دارد. یکی آن است که در هر تصمیمی باید مردم را قانع کرد. راز موفقیت انقلاب اسلامی قبل از سلاحها، موشکها و هر چیز دیگری، مردم بودند و هستند. راز موفقیت امام خمینی (ره) در چه بود؟ در داشتن مردم. دقت کنید حضرت آقا در هر شرایط بحرانی در کشور خود را ملزم میدانند با مردم حرف بزنند. مردم ما نیاز دارند از تصمیمات اتخاذ شده قانع شوند. قانع کردن مردم یکی از بنیادیترین ویژگیهای مکتب سردار سلیمانی است. در صورتی که بخواهم سیر اتفاقاتی را که در چند سال پایانی عمر با برکت شهید سلیمانی رخ داد بررسی کنم و آن را با آنچه قبل از آن بود مقایسه کنم، میبینیم تغییرات عمدهای در رویکردها و سیاستها ایجاد شده است. به طور خاص، در دولتهای قبلی این گفتمان مطرح میشد که باید با دنیا ارتباط برقرار کنیم و گفتوگوی تمدنها در اولویت قرار گیرد. این در حالی است که در سالهای اخیر، تغییراتی در منطقه رخ داد که یکی از اوجهای آن، شهادت شهید سلیمانی بود و پس از آن شهادت سیدحسن نصرالله نیز به وقوع پیوست. این رویدادها در حقیقت تقابلی را بین دیدگاههایی که از قبل مطرح میشد، یعنی گفتمان گفتوگوی تمدنها و رویکردی که به تقابل با استکبار تاکید دارد، ایجاد کرد. در واقع، این تقابل برجستهتر از گذشته شد و به نوعی حافظه جمعی جدیدی شکل گرفت. در اینجا باید به اصل قرآنی توجه کنیم که انسان فراموشکار است. انسان زود غافل میشود. یکی از دلایل تغییرات در جمهوری اسلامی همین فراموشکاریها و ناتوانی در حفظ تجربیات گذشته است. برای کسانی که دغدغه انقلاب را دارند و دلشان برای اسلام میتپد، ضروری است که تجربیات گذشته را مرور کرده و از آنها درس بگیرند. بسیاری از اوقات میبینیم با وجود تجربیات گذشته، دوباره به اشتباهات مشابه دچار میشویم. اینجاست که نقش جهاد تبیین دوچندان میشود. باید با مردم صحبت کرد و تاریخ را گفت و گوشزد کرد که من جربالمجرب حلت به الندامه.
* با وجود این حافظه تاریخی ضعیف و چالشهایی که ذکر کردید، شهادت ایشان تأثیرات بلندمدتی بر فرهنگ سیاسی و اجتماعی ما میگذارد. این تأثیرات میتواند حتی در فرهنگ سیاسی و اجتماعی کشورهای منطقه هم اثرگذار باشد. اگر چنین اثر بلندمدتی وجود دارد، ما چطور میتوانیم از آن بهرهبرداری کنیم؟ این بهرهبرداری چگونه میتواند در راستای انسجامبخشی به فرهنگ مقاومتی که به آن پایبندیم، باشد؟
این اثر زمانی ثمربخش میشود که شهادت سردار سلیمانی که توانسته تأثیرات واقعی و ملموسی برای کشور و منطقه به ارمغان بیاورد بدرستی تبیین شود. به نظر من، همان گفتمان اول انقلاب که بر مبارزه با استکبار و نشان دادن حق زندگی برای مردم تأکید میکرد، باید دوباره برای مردم تبیین شود. اگر این گفتمان بدرستی تبیین شود و همچنان الهامبخش باشد، تأثیر شهید سلیمانی معنا پیدا میکند و عمیقتر خواهد شد. وقتی گفتمان مبارزه با استکبار که سلیمانی هم در آن نقش داشت، به مردم بازگو شود و آنها ببینند این مبارزه به نفع زندگی بهتر و مستقل آنهاست، آن وقت این گفتمان به نقطه قوت تبدیل میشود.
* چه ضعفهایی وجود دارد که باعث میشود اثری که باید در نتیجه اقدامات تبیینی فعلی گذاشته شود، به آن صورت دیده نشود؟
در یک کلام فاصله با مردم؛ دور شدن از نسل جوان و نوجوان. اوایل انقلاب، کمیتهها و مساجد این نقش ارتباطی را ایفا میکردند. جوانان و نوجوانان غالبا به گونهای مثلا با مساجد در ارتباط بودند. اما آیا امروز هم همین ارتباط برقرار است؟ مثلا آیا مساجد نقش خود را ایفا میکنند؟ در برخی مساجد و مناطق، هنوز هم افرادی با انگیزه در حال فعالیت هستند اما آیا همه مساجد چنین هستند؟ باید حواسمان به سنتهای ژرف اسلامی باشد. الان مساجد چقدر در رفع مشکلات مردم سهم دارند؟ چقدر ائمه جماعت از حال و روز مردم محل با خبرند؟ باید پلهای ارتباطی بیش از گذشته احیا شود.
ارسال به دوستان
در تضاد رفتاری بین مراسم تشییع پیکر شهید سلیمانی و اعتراضات خیابانی؛ جامعه ایران کجا تعریف میشود؟
مهمترین وجه جامعه ایران همچون حاجقاسم در میدان ایستادن است
محمدرضا قائمینیک، جامعهشناس: به نظر میرسد جامعه ایران در یک وضعیت بحرانزده قرار دارد. بحرانها به یک معنا به 2 قسم تقسیم میشوند؛ بحرانهایی که ناظر به فروپاشی یک جامعه یا فروپاشی یک دوره تاریخی هستند. ما از این دست بحرانها در مقاطع مختلف تاریخی داشتهایم؛ زمانی که یک جامعه یا یک دوره تاریخی به مرزهای فروپاشی میرسد، دچار بحران و بینظمی میشود. با این حال، از آنجا که جوامع بشری هیچگاه نمیتوانند فاقد نظم باشند و ما در فروپاشی یک نظم، شاهد سر برآوردن نظمی دیگر هستیم، لذا بحران به شکل دومی نیز قابل تصور است؛ سویه دیگری از بحران را میتوان دید که ناظر به شکلگیری و قوامبخشی به یک نظم جدید اجتماعی است. به تعبیر دقیقتر، بحرانها آمیختهای از فروپاشی و ظهور نظمها هستند؛ یعنی در همان حالی که نظمهایی در حال فروپاشی هستند، نظمی دیگر سر برمیآورد. بنابراین ما 2 معنا از بحران را در یک جامعه بحرانزده میتوانیم تصور کنیم. از این منظر، اگر بخواهیم جامعه ایران را در وضعیت فعلی در نظر بگیریم، باید گفت این جامعه بیش از ۱۰۰ سال است که با نظمی جدید که در سطح جهانی شکل گرفته، درگیر بوده است. جامعه ایران، بویژه تا پیش از دهه ۴۰ یا تا قبل از انقلاب اسلامی، بهشدت تحت تأثیر این نظم جهانی قرار داشته است که آن را به بحران کشیده است. جامعه ایران تقریبا تا قبل از دهه ۴۰، یا با تسامح اگر از دوره مشروطه صرفنظر کنیم، واکنش فعالانهای به این بحران نداشته و تقریبا بحران را پذیرفته و در آن غرق شده بود. اما از حدود دهه ۴۰ و پس از آن، بویژه در نقطه اوج آن یعنی انقلاب اسلامی، جامعه ایران با اتکا به انباشته هویت تاریخی خود، امکان واکنش به این بحران جدید را پیدا کرد. از خلال حوادث مختلف، توانسته است به این بحران واکنش نشان دهد و طلیعههایی از نظمی جدید را شکل دهد.
* انقلاب اسلامی از دل بحران نظم جدیدی آفرید
از دهه ۱۹۴۰ به بعد، منازعات شدیدی در جامعه ایران دیده میشود که هدف آن واکنش فعالانه به بحران هویتی است که پس از مواجهه با تمدن مدرن شکل گرفته است. جامعه ایران تلاش کرده است در قبال این بحران معاصر ایدههایی ارائه دهد و نقاط عطفی را رقم بزند. طبیعی است در دورههایی که جامعه نسبت به این نظم جدید و ناآشنا با هویت اسلامی -ایرانی حالتی منفعل داشته (مثلا در دوره رضاخان، پس از مشروطه، یا دوران پهلوی)، به ظاهر بحرانهای کمتری را تجربه کرده است اما از دهه ۴۰ و با واکنشهای فعالانهای که نشان داده و در انقلاب اسلامی به اوج رسیده، بحرانی که در باطن هویتی خود در جریان بوده، به سطح ظاهر آورده شده است. به همین دلیل، در حوادث ظاهری، با تشدید بحران در وقوع انقلاب اسلامی مواجه هستیم. ما از دهه ۱۳۴۰ و در نقطه اوج انقلاب اسلامی، در حوادث ظاهری شاهد تشدید بحران هستیم. به این دلیل که در واقع معنای دوم بحران، یعنی بحران شکلگیری یک نظم جدید، ظهور کرده است و این 2 نظم در تلاقی با هم قرار گرفتهاند و منازعات سنگین و حتی خونینی رقم خورده است. اگر به این مساله و وضعیت جامعه ایران از این دید نگاه کنیم، در واقع با وقوع انقلاب اسلامی، تشدید بحران در حوادث ظاهری بیشتر رقم خورده است. این اما به معنای ظهور آن سویه دیگر معنای بحران است که ناظر به شکلگیری یک نظم جدید است. در تقاطع این 2 معنا از بحران، در واقعیت بیرونی، ما دائما در حال کشاکشهای هویتی هستیم. در اینجاست که 2 معنای بحران کاملا ظهور کرده و عیان میشود. به نظر میرسد جامعه ایران در کشاکش این 2 وجه از بحران قرار دارد و از یک سو، ذخیرهها و حافظه تاریخی و هویتی او غلیان میکند و از سوی دیگر، مواجهه او با نظم جدید جهانی، سویه دیگر بحران را برای او رقم میزند. لذا جامعه ایران دائما در حال تجربههای جدیدی است که از مواجهه با جهان معاصر به دست میآورد و در عین حال، پس از این مواجهه، آن تجربه اولیه را در درون خود جذب و حذف میکند.
* دلیل واکنشهای ظاهرا متناقض جامعه ایران تضاد دو نظم مختلف است
در اینجا شاید بتوانیم مفهوم متناقضی را توضیح دهیم که جامعه ایران واکنشهای ظاهرا متناقضی را بروز میدهد. مساله اما این است که این جامعه در حال حل بحرانهایی است برای ظهور یک نظم جدید. در اینجاست که طلیعهداران نظم جدید و آنهایی که آگاهی هویتی عمیقتری نسبت به وضعیت فعلی و معاصر ایران دارند، سر بر میآورند. آنها انسانهایی هستند که از یک سو ریشه در نظم کهن جامعه ایرانی دارند و از سوی دیگر دریافتهاند که در مواجهه با نظم جدید معاصر، ناگزیر از ایستادن در میدان و قرار گرفتن در میانه منازعات هستند. افرادی همچون حاجقاسم سلیمانی، کسانی هستند که آگاهی هویتی عمیقی نسبت به این وضعیت دارند و سعی میکنند با جسارت تمام و شجاعت کامل به هیچکدام از این 2 سویه بحران تن ندهند. آنها تلاش میکنند در میان این 2 وجه از بحران ایستاده و راهحلی برای عبور از این بحران و شکلگیری یک نظم جدید پیدا کنند.
* درس حاجقاسم به ما ایستادن در وسط منازعه است
در وضعیت فعلی باید از این مساله سؤال بپرسیم که انسانهای غیر از حاجقاسمگونه احتمالا به یکی از این 2 سویه بحران گرایش دارند و در لابهلای این 2 بحران برای راهحل جدیدی نمیایستند. یعنی انسانهایی که حاجقاسم نیستند یا حاجقاسم را نمیبینند و به او گرایش ندارند، انسانهایی هستند که یا در واقع در مواجهه با جهان معاصر منفعلند و حافظه تاریخی و هویتی خود را از دست دادهاند، یا از مواجهه فعال با جهان معاصر چشم پوشیدهاند و تن در انزوای آینده و انزوا از وضع فعلی و آینده قرار دادهاند. در حالی که به نظر میرسد ایده حاجقاسم سلیمانی و امثال او ایدهای است که به ما میگوید باید در میانه این منازعه ایستاد و راهحل آینده از خلال در میانه این میدان ایستادن رقم میخورد. به این معنا، اصل حضور در این میانه و برحذر بودن از آرامگاههای کرانه این میدان پرمنازعه و غلتیدن به یکی از این 2 سو، راهکاری است که ما از الگو، سیره، رفتار و سخنان حاجقاسم میتوانیم به آن توجه کنیم. یعنی حاجقاسم، گفتارش، عملکردش و سیرهاش، از قلمرو زندگی شخصی تا قلمرو زندگی نظامی، تا رفتار سیاسیاش، تا گفتار معنویاش یا گفتار عتابآلودش یا گفتار جاذبهبرانگیزش نسبت به نسل جوان، همه و همه گویا ناظر به این است که او ما را دعوت میکند که جسورانه، شجاعانه و همچون یک مرد در میانه این منازعه بایستیم و در واقع آسایش و آرامش قرار گرفتن در یکی از این 2 کرانه را به سود پذیرفتن مخاطره در میانه ایستادن کنار بگذاریم و بپذیریم که جهان، جهان مخاطره است، جهان، جهان خطر کردن است و باید در میانه این 2 نظم ایستاد و در این 2 کرانه منازعه قرار نگرفت و در میانه آن میدان ایستاد. به همین دلیل هم هست که شما میبینید حاجقاسم سلیمانی در حوادثی مثل آبان و در واقع سالهای ۹۶ و ۹۸ و امثال اینها، باز در میانه میدان ایستاده است.
* حوادث 2 دهه اخیر با صورتبندی ساده قابل مواجهه نیست
شهید سلیمانی همچنان به ما تذکر میدهد که هیچکدام از این اتفاقاتی که در جامعه ایران در 3-2 دهه اخیر افتاده، حادثهای نیست که با یک صورتبندی ساده بتوان با آن مواجه شد. او ما را به این موضع رهنمون میسازد که این میدان، میدان بسیار پیچیدهای است؛ نه میشود مثلا مساله حجاب را به یک توطئه سرتاسر دشمنی و طراحی تبدیل کردن نسل جوان به مهرههای استعمار جهانی فروکاست و نه تن به پذیرش نظم جهانی مخالف حجاب شرعی و امثال اینها داد. یعنی او درک میکند که مساله ۱۴۰۰ و «زن، زندگی، آزادی» مسالهای است که از یک سو ریشه در گسست از باورهای سنتی جامعه ایرانی دارد و از سوی دیگر، نمیشود آن را به راحتی کنار گذاشت و با عزلت گزیدن در یک پناهگاه سنتی، واقعیت جامعه را ندید. و در حوادث دیگر هم همینطور. لذا به نظر میرسد مهمترین ویژگی حاجقاسم سلیمانی در این میانه ایستادن است، هم دیدن وضع موجود و فعلی و هم چشم از آن نبستن و تن ندادن به این وضع و نپذیرفتن منطق غلط آن وضعی که چندان درست نیست و باید اصلاح شود و تغییر بکند.
* حاجقاسم در میان مردم بود اما یک پله بالاتر را مینگریست
حاجقاسم بهرغم اینکه در میانه میدان ایستاده، در کنج عزلت نیست. او در وسط همین مردم و جوانان قرار دارد، اما تن به وضعیت فعلی نمیدهد و با یکی دو پله بالاتر نگاه کردن نسبت به آینده، از میانه این میدان راهکاری برای آینده میجوید. این شاید مهمترین ویژگی شخصیت حاجقاسم و امثال حاجقاسم در این شرایط است. تاثیرات بلندمدت شخصیت حاجقاسم سلیمانی، وابسته به این است که جامعه ایرانی و کسانی که علاقهای به او پیدا کردهاند، تا چه میزان بتوانند جسارت و شجاعت او را در این میانه ایستادن ادامه دهند. از حیث آموزههای دینی هم گزاره مهمی است که آینده همواره وابسته به انتخابهایی است که انسانها انجام میدهند. یعنی تاریخ و آینده تاریخ، اگرچه در حقیقت خودش در نهایت با غلبه حق و حقیقت به پایان خواهد رسید، اما این انسانها هستند که در میانه جبر و اختیار، اختیار میکنند که چقدر به مخاطرات پیشرو برای رقم زدن تاریخ حقیقت و تحقق حقیقت در آینده تاریخ تن بدهند یا تسلیم جبر تاریخ باطل شوند. به این معنا، آینده تاریخ وابسته به این است کسانی که به او علاقه دارند، در هر جایی، در هر زمانی و در هر مکانی، چقدر بتوانند از این دو آستانه در این وضعیت بحرانی، ریسک کنند و مخاطره را بپذیرند و از گوشههای این رینگ میدان منازعه به میانه میدان بیایند و درگیر این منازعه شوند و همچون او، مرد میانه میدان و مبارزه باشند. از این جهت، این کاملا بستگی دارد که نیروهای اجتماعی در ایران تا چه اندازه بتوانند همچون حاجقاسم یا در نزدیکی و قرابت به او در تعلقخاطری که به او پیدا کردهاند، هزینه این تعلقخاطر را بپردازند و در میانه میدان بایستند. این بستگی به این مخاطره دارد و طبیعتا حقیقت نیازمند پذیرفتن هزینه این مخاطره است.
* رقص اندر خون خود مردان کنند
مطابق بسیاری از روایات ما، مسلمانان وقتی مسلمان میشوند یا ایمان میآورند، به حال خودشان رها نمیشوند و همواره در معرض ابتلا و تجربه بحرانهای هستیشناختی هستند. پذیرش این ابتلائات و در میانه آنها ایستادن و توکل کردن و در پیش گرفتن همان سیره حاجقاسم که پذیرفته بود و در آن زندگی میکرد، مهمترین وجه رقم خوردن آینده جامعه ایران است. شاید بهتر از هر کسی خود حاجقاسم در شعری که در گفتوگویی درباره شهید سردار همدانی آن را از شاعر مشهور سنت اسلامی، مولوی، بازگو کرده، این وضعیت در میان ایستادنش را توضیح داده باشد و این دوبیتی میتواند بیانگر حال و هوای همیشگی حاجقاسم سلیمانی و شاید حال و هوای همه کسانی باشد که دل در گرو آرمانهای او دارند و احتمالا حاضرند برای اغنای این علقه و تحقق این میل و آرزوی درونی که در آنها وجود دارد، حالا تا حدی که در وسع آنها هست، تن به پذیرش مخاطرات آن هم بدهند و وارد این منازعه شوند. این حالت خیلی حالت زیبایی است. قطرهای که به دریا متصل میشود، دیگر قطره نیست؛ دیگر دریاست.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|