درباره جنجال استفاده افراطی خانم مدیرکل از واژگان انگلیسی
از واژه تا هویت

مهرداد احمدی: در هیاهوی واژهها، در میدان گفتار، زبان نه ابزار است و نه زینت، بلکه خانه هستی است؛ جایگاه بودن و مقام حقیقت. اما چه روی میدهد آنگاه که این خانه ویران میشود، آنگاه که مردمان در زبان خویش بیگانه میشوند و در آوای خویش غریبانه میزیند؟ سخنرانی اخیر مدیر نستله در ایران که با سرریز واژگان بیگانه همراه بود، نه حادثهای فردی که نشانهای از یک زخم کهنه، از گسستی تاریخی است که جان و زبان ایرانی را از خویشتن تهی کرده است. این نه یک لغزش زبانی که شکلی از بیخانمانی فرهنگی است؛ شکلی از آوارگی در سرزمین خویش. این بیخانمانی اما چگونه رخ میدهد و چه نیرویی این ویرانی را سامان داده است؟ رسانهها، این آهنگسازان ادراک، بیوقفه به کار مشغولند. آنان روایتی را میسازند که در آن، ایران سرزمینی است که در آن شکوفایی رخ نمیدهد، افقهایش بسته است، که بودن در آن برابر است با رکود، فقر و عقبماندگی. در برابر، در جهانی دیگر، جهانی که در آن «دیگری» مسلط است، تصویری از کامیابی، از حرکت، از جریان سیال ثروت و دانش و آزادی به نمایش گذاشته میشود. این بازنمایی نهتنها سیاستی رسانهای که پروژهای ادراکی است؛ پروژهای که به واسطه آن، انسان ایرانی، بیآنکه از سرزمین خویش هجرت کند، بیگانه میشود، از خانه زبانی خویش بیرون رانده میشود و در نجوای واژگان بیگانه، پناه میجوید. این فرآیند چیزی جز تولید نوعی «ازخودبیگانگی» نیست. ایرانی در این روایت، خویش را همواره در جایگاهی فروتر از دیگری میبیند و این فرودستی را نهتنها در ساختارهای اقتصادی یا سیاسی، بلکه در زبان خویش نیز احساس میکند. آنگاه که سخن میگوید، گویی زبان خویش را کافی نمیبیند، گویی واژههایش از انتقال حقیقت ناتوانند و از همین رو دست به دامن زبانی دیگر میشود. این زبانی که اما به آن روی میآورد، دیگر فقط مجموعهای از کلمات نیست، بلکه امضای تسلیم، نشانه پذیرش موقعیت فرودست و گسستن از تاریخ خویشتن است. در این میان، آنچه از دست میرود، نه صرفا زبان فارسی که امکان اندیشیدن در افقی مستقل است. زبان، نهتنها وسیله بیان، بلکه قلمروی است که در آن، فکر شکل میگیرد، هستی آشکار میشود و حقیقت رخ مینماید. آن که در زبان دیگری میاندیشد، نه فقط از زبان که از طریقت خاصی از بودن جدا میشود. این همان است که بیخانمانی تاریخی میخوانیم: انسانی که در خانه خویش حضور ندارد که خود را نه در زمین خویش که در چشم دیگری تعریف میکند و هستی خویش را تنها در آینهای میبیند که دیگری برایش ساخته است اما آیا راهی برای بازگشت هست؟ آیا این امکان وجود دارد که انسان ایرانی بار دیگر در زبان خویش مأوا بگیرد که از بیگانگی بازگردد و از این آوارگی نجات یابد؟ پاسخ، نه در یک سیاست زبانی سطحی، نه در محدودسازی واژههای بیگانه، بلکه در بازآفرینی نگاه، در بازساخت ادراک نهفته است. مادامی که ایران، همچنان بهمثابه سرزمینی بسته و سترون تصویر شود و آن سوی مرزها همچون سرزمین امکان، رهایی و شکوفایی، این بیخانمانی فرهنگی ادامه خواهد یافت. باید روایتی دیگر ساخت؛ روایتی که در آن، زبان فارسی، نه زبانی فرسوده که زبانی سرشار از قدرت اندیشه، زبان آفرینش و زبان حقیقت باشد. این تنها راهی است که میتوان در آن، بار دیگر در خانه خویش ساکن شد و به زبان خویش بازگشت.
اما بازگشت به خویشتن تنها در سطح واژگان اتفاق نمیافتد. این یک حرکت صرفا زبانی نیست، بلکه نوعی انقلاب در نحوه بودن و اندیشیدن است. همانگونه که معماری خانههای کهن ما، با ایوانهای رو به خورشید و حیاطهای درونی، متناسب با جان انسان ایرانی ساخته شده بود، زبان نیز چنین ساختاری دارد. زبان فارسی که در طول قرنها حامل حقیقت و حکمت بوده، باید مجددا بازخوانی شود، نه به عنوان یک میراث که باید حفظ شود، بلکه به عنوان بستری برای اندیشهای نو. بیگانگی زبانی، بخشی از بیگانگی کلیتری است که در ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه دیده میشود. ما در جهانی زندگی میکنیم که ارزشها، نمادها و تصورات ما دیگر برآمده از واقعیت درونیمان نیستند. این جهان، جهانی است که خود را از چشم دیگران میبیند، خود را در مقابل آینهای که رسانههای بیگانه ساختهاند تعریف میکند و در پی تأیید از سوی آنهاست. در چنین فضایی، زبان نیز از معنای خویش تهی میشود و تبدیل به ابزار میشود؛ ابزاری که نه برای بیان حقیقت، بلکه برای هماهنگی با گفتمان مسلط جهانی به کار میرود. پس اگر زبان را صرفا به عنوان ابزاری برای ارتباط ببینیم، هیچ دلیلی وجود ندارد که از زبان دیگری استفاده نکنیم، چرا که کارایی، عامل اصلی خواهد بود اما اگر زبان را بهمثابه قلمروی برای آشکارگی حقیقت و جایگاه اندیشه بدانیم، آنگاه هر تغییری در زبان، تغییری در ماهیت وجودی ما خواهد بود. از این منظر، پناه بردن به زبان دیگری، چیزی جز پذیرش سلطهی فکری و فرهنگی آن دیگری نیست. آنکه زبان خود را بیاعتبار میبیند، در حقیقت خود را بیاعتبار کرده است.
بنابراین راه بازگشت نه در حذف واژههای بیگانه، بلکه در احیای زبان فارسی به عنوان یک بستر اندیشیدن است. باید دوباره به این زبان اعتماد کرد، دوباره در آن اندیشید و از آن برای ساختن جهانی نو بهره گرفت. زبان، همانند معماری، زمانی زنده خواهد ماند که در آن زندگی کنیم، که در آن بیندیشیم، که از آن به مثابه قلمروی برای کشف حقیقت بهره ببریم. تا زمانی که این نگاه تغییر نکند، بیگانگی زبانی و بیگانگی فرهنگی همچنان ادامه خواهد یافت. این نگاه اما اگر دگرگون شود، زبان فارسی نهتنها زبان گذشته، بلکه زبان آیندهای تازه خواهد شد. از این رو، راه بازگشت تنها به معنای احیای زبان فارسی به عنوان یک ابزار نیست، بلکه بازآفرینی روایت ایرانی از خویشتن است. باید ایرانی بودن را از بند قیاسهای حقارتآمیز با دیگری آزاد کرد. باید از بازتعریف خود بر مبنای دیگری دست کشید و به خود همچون منبعی زایا برای اندیشه، فرهنگ و هویت نگریست. این نگاه نه از طریق دستور و تحکم، بلکه از مسیر خلق، تولید و بازسازی فرهنگی رخ میدهد. از مدرسه تا رسانه، از سیاست تا هنر، نیازمند زبانی هستیم که از درون برخیزد نه زبانی که صرفا برای مصرف در بازار جهانی بازتولید شود. تا زمانی که زبان ما صرفا به عنوان ابزاری برای رقابت در ساختارهای خارجی دیده شود، بیگانگی ما ادامه خواهد داشت اما اگر زبان را بهمثابه مکان تفکر، مکانی که در آن هستی ما آشکار میشود درک کنیم، آنگاه میتوانیم خانه گمشده خود را بازیابیم. زبان، بیش از کلمات، بستری برای بودن است و بازگشت به زبان، بازگشت به خویشتن است.
اما این بازگشت، اگرچه ضروری، ساده و بیدردسر نیست، زیرا بیگانگیای که در جان و زبان ما رخنه کرده، حاصل قرنها تغییر و تحول تاریخی، فشارهای بیرونی و کاستیهای درونی است. بازگشت به زبان، نیازمند بازآفرینی آگاهی است، نیازمند نوعی خودآگاهی تاریخی که ما را از تقلید کورکورانه و انفعال فرهنگی نجات دهد.
برای این منظور، نخست باید ریشههای این بیگانگی را شناخت. ما نهتنها در زبان، بلکه در تمام شئون زندگی بهتدریج از خود دور شدهایم. در معماری، در لباس، در شیوه زیستن، حتی در آداب تفکر و گفتوگو، آنچه روزگاری از درون فرهنگ ما میجوشید، جای خود را به فرمهایی داده که در تناسب با جهان درونی ما نیستند. این یعنی مساله زبان، چیزی فراتر از انتخاب واژگان است؛ این مسالهای است که با هویت و هستی ما گره خورده است. از این رو حرکت به سوی بازیابی زبان، به معنای احیای تفکر بومی، زیباییشناسی مستقل و شیوه زیستی همخوان با جهان درونی ایرانیان است. این به معنای انزوا یا طرد دیگری نیست، بلکه به معنای برساختن جایگاهی مستقل در جهان است. زبانی که در آن، اندیشه ایرانی بتواند ببالد و روایت خاص خویش را از حقیقت، زیبایی و معنا ارائه دهد.
گام نخست، شناخت قدرت زبان خویش است. زبان فارسی، تنها مجموعهای از واژهها نیست؛ حامل نوعی نگاه به جهان، نوعی سنت اندیشیدن و بستری برای ادراک حقیقت است. هر زبانی بهمثابه خانه هستی، امکانات ویژهای برای شناخت و اندیشیدن فراهم میآورد. بازگشت به این خانه نه بازگشتی نوستالژیک، بلکه احیای این امکانات و گشودن افقهایی تازه برای تفکر و زندگی است اما چگونه میتوان این احیا را ممکن ساخت؟ نخست از طریق آموزش و پرورش، جایی که کودکان، نخستین مواجهه خود را با زبان تجربه میکنند. آیا این مواجهه، آنان را به زبان خویش دلبسته میسازد یا آن را ناتوان و کهنه جلوه میدهد؟ باید نظام آموزشی، زبان فارسی را نه به عنوان ابزاری برای گذر از آزمونها، بلکه به عنوان فضای اندیشیدن و خلاقیت معرفی کند. در گام بعد، رسانهها نقش تعیینکنندهای دارند. آنها نهتنها زبان را بازتاب میدهند، بلکه آن را شکل میدهند. اگر رسانهها زبان فارسی را به عنوان زبانی توانمند، نوآور و پویا بازنمایی کنند، این تصویر در ناخودآگاه جمعی جامعه نیز ریشه خواهد دواند و در نهایت، تولیدات فرهنگی، اعم از ادبیات، سینما، موسیقی و فلسفه، باید زبان فارسی را عرصهای برای خلق و تولید معنا بدانند.
تنها از طریق غنای فرهنگی است که زبان، حیات خود را بازمییابد و به عنوان بستری برای تفکر، خلاقیت و زیستن مجدد مورد استفاده قرار میگیرد. این حرکت، ضرورتی تاریخی است. اگر در زبان خویش مأوا نیابیم، ناگزیر خانه دیگری خواهیم ساخت؛ خانهای که در آن، ما همیشه میهمان خواهیم بود، نه صاحبخانه. پس راهی جز بازگشت نداریم؛ بازگشتی که نه از مسیر انزوا، بلکه از طریق خلق، تولید و گشودن افقهای تازه برای زبان و اندیشه ایرانی خواهد بود.
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها