|
نگاهی به شکلگیری دستگاه دیپلماسی از صفویه تا پهلوی
تاریخچه وزارت خارجه در ایران
ویلم فلور: اگرچه همزمان با حکمرانی پادشاهان صفوی در ایران، رفتوآمدهای سیاسی و فرهنگی میان دربار ایران و دربار کشورهای دیگر بویژه کشورهای اروپایی افزایش یافت، اما تا زمان پادشاهی «فتحعلیشاه قاجار» نهاد اداری ویژهای برای انجام وظایف مربوط به مناسبات خارجی وجود نداشت و دیدارها و تصمیمگیریهای مربوط به مناسبات خارجی توسط شاه و صدراعظم انجام و اتخاذ میشد. از دهه 1830 به بعد برخی قدرتهای خارجی، سفارتخانههای دائمی با حضور سفرا و فرستادگان دیپلماتیک در ایران تاسیس کردند و تشکیلات وزارت خارجه تاسیس شد و بتدریج گسترش یافت، اگرچه همچنان شاه و صدراعظم بالاترین تصمیمگیرندگان در همه مسائل کشوری و از جمله امور خارجه بودند. این مساله در زمان حکومت پهلوی نیز ادامه یافت و شاه همه مسائل خارجی را نیز تحت نظارت مستقیم خویش داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحولی بزرگ در کادر وزارت امور خارجه به وجود آمد. در دوره صفویه نهاد اداری ویژه مناسبات خارجی وجود نداشت. فرآیند تصمیمگیری در مناسبات خارجی ایران با قدرتهای بیگانه تنها در دست شاه و صدراعظم بود. در مواردی که اعزام فرستاده ضرورت داشت، همواره شاه خود سفیر ویژهای منصوب میکرد. این سفیر حامل رهنمودهای روشنی برای دستیابی به آنچه ضرورت داشت، بود. چنین فرستادهای تامالاختیار نبود، بلکه تنها یک سخنگو بود. شاه سفرای خارجی را که به دربار صفوی راه مییافتند، به حضور میپذیرفت. در دوره صفویه شاه همواره با سفرای خارجی در تعامل بود. با وجود این، پس از شاهعباس دوم «شرفیابی سلطنتی» که به سفرا اعطا شده بود، به یک مراسم نمایشی بیروح که تنها جنبه تشریفاتی داشت، بدل شد. در سراسر دوره صفوی، صدراعظم شخصیتی کلیدی بود که بر همه مناسبات خارجی اشراف داشت. هیچ امری از امور داخلی و خارجی بدون اجازه او انجام نمیپذیرفت. به هر حال صدراعظم وظیفه سخت مذاکرات با دیگر کشورها را بر عهده داشت. او به تنهایی در مراحل آغازین و پایانی مذاکرات، آنجا که ارائه رهنمود و تصمیم او لازم به نظر میآمد، شرکت داشت. مذاکرهکنندگان واقعی یا کارگزاران دیپلماتیک دولت از میان بزرگان کشوری و لشکری بودند. بیشتر وقتها نماینده اصلی دیپلماتیک، مقامی حکومتی و بیشترین دلمشغولی او مذاکره درباره یک موضوع مهم بود. برای نمونه اروپاییها که میکوشیدند امتیازهای تجاری بهتری بویژه در تجارت ابریشم به دست آورند، همواره با «مستوفی کسا» کسی که متصدی درآمدهای ناشی از تولید ابریشم مناطق بود، در ارتباط بودند. با این همه، مقامهای حکومتی دیگر نیز پیوسته درگیر حوزه مناسبات خارجی میشدند، زیرا هیچ نهاد رسمی پاسخگوی امور خارجه وجود نداشت و افزون بر آن، هرکسی که در زمره رجال سیاسی بود، میکوشید وزن سیاسی خود را به دیگران اثبات کند تا بتواند در بازی سیاسی امتیازهای عالی به دست آورد و جایگاه خود را در سیاست دربار ارتقا بخشد. با این وصف، 2 مقام رسمی از آن رو که پاسخگوی جنبههای معینی از مناسبات خارجی بودند، شاخص و نمایان بودند؛ نخست «مهماندارباشی» (مقام رسمی متصدی امور پذیرش و پذیرایی از فرستاده خارجی) بود. نه پادشاه و نه هیچ قدرت خارجی که با ایران رابطه داشت، نزد ایران نمایندگی دیپلماتیک نداشت. تنها هلند و بریتانیا آن هم از راه کمپانی هند شرقی هلند و کمپانی هند شرقی بریتانیا به گونهای نمایندگی دائمی نزد ایران داشتند اما این نمایندگیها تنها به امور جاری تجارت میپرداختند. اگر مشکل تجاری، تحول سیاسی یا رویداد تغییر سلطنت پیش میآمد، شاه یا فرمانروای قدرت خارجی، سفیری حامل پیام مقتضی گسیل میداشت. همچنین کمپانیهای تجاری اروپایی از این اختیار برخوردار بودند که سفیری برای حلوفصل مناقشات بزرگ پیش آمده گسیل دارند. بنابراین یک سفیر یا میهمان خارجی هنگام ورود به سرحدات ایران، به خودی خود میهمان شاه به شمار میآمد. سفیر یا میهمان خارجی با اعلام حضور خود نزد فرماندار یا حاکم آن شهر مرزی (بیشتر ایروان، هرات و بندرعباس) از جانب مقام «میهماندار» بهطور رسمی پذیرش میشد. میهماندار مسؤول پذیرایی، خورد و خوراک و راهنمایی سفیر در ادامه مسیر تا دربار شاه بود. رده «میهماندار» به اعتبار آن شخص (میهمان) و مقدار احترامی که شاه برای او قائل بود، بستگی داشت. میهماندار در همه روزهای اقامت سفیر در ایران و نیز در روزهای بازگشت او به سرحدات (هر چند در مسیر بازگشت، اغلب میهماندار دیگری بر این کار گمارده میشد) مسؤول بود. هنگام حضور سفیر در اقامتگاه سلطنتی، میهماندار سفیر را برای شرفیاب شدن به حضور پادشاه و پیشکش کردن هدایای رسمی او و معرفی به مقامهای برجسته حکومتی دیگر، با خود به دربار میبرد. میهماندار هیات میهمان را از اختصاص جایگاه مناسب و موقعیت معتبر برای آنها در محفل رسمی دربار مطمئن میکرد. پس از «شاه عباس اول»، شاه به طور معمول گفتوگویی با سفیر نداشت و همه این امور (شرفیایی و پذیرش هدایا) با صدراعظم بود. هنگامی که سفیر هدایا را پیشکش میکرد، میهماندار بر سیاههبرداری و قیمتگذاری آنها نیز نظارت داشت. در انجام این وظیفه، مقامی به نام «پیشکشنویس» به او کمک میکرد. مقام مسؤول دیگر در مناسبات خارجی، «مجلسنویس» (یا «وقایعنگار») نام داشت. او را که متصدی جنبههای اداری مناسبات خارجی بود، «وزیر چاپ» نیز میخواندند. مجلسنویس افزون بر اینکه موظف بود شاه و درباریان محرم شاه را از رویدادهای جاری مملکتی آگاه کند، وظیفه داشت چند و چون مناسبات کشور با قدرتهای خارجی و معاهدات دوجانبه را زیر نظر داشته باشد. بنابراین سفیران دولتهای خارجی همواره با مجلسنویس دیدار داشتند و اسناد مربوط را برای بایگانی به او میسپردند. همچنین مجلسنویس تاریخ ورود و هدف از دیدار و ماهیت درخواست آنها (سفیران) و تصمیماتی را که گرفته میشد و پاسخهایی را که به آنها داده میشد مکتوب میکرد. همچنین او نامههای آنها را در حضور شورای سلطنتی به صورت علنی میخواند. مجلسنویس به طور معمول در جلسه مذاکرات صدراعظم با سفیر میهمان حاضر میشد. وی همچنین نامههای ارسال شده به سوی قدرتهای خارجی را مینگاشت. برای انجام این کار، گروهی نساخ (نگارنده) از دارالانشا (دبیرخانه) او را کمک میکردند که به طور مشخص، «نامهنویس» نامههای خطاب به سران خارجی را مینگاشت، حال آنکه «طغرینویس» عنوان نامهها را مینوشت. این وضعیت در سلسلههای پس از صفویه که ترتیبات اداری آنها در واقع ادامه همان سنت دیوانی صفویه بود، تغییری نیافت. در دولت افشاریه (که موسس آن نادرشاه بود) تنها یک مرجع مقتدر وجود داشت؛ اگرچه برخی افسران او همچون میرزاتقی شیرازی، قدرت بیشتری نسبت به دیگران داشتند اما در تجزیه و تحلیل نهایی همه تصمیمات را شخص شاه میگرفت. این وضعیت در دوره زندیه نیز تغییر نیافت. کریمخان به همراه صدراعظم خود هر ارتباط دیپلماتیک را برقرار و هدایت میکرد. در دوره قاجار نیز به رسم گذشته، صدراعظم متولی امور خارجی بود. تا مدتها مناسبات خارجی زیر نظر وزارت داخله بود. مجموعهای که عهدهدار مسؤولیتهای امور خارجی کشور باشد در زمان «آغامحمدخان» قاجار به منظور برقراری روابط سیاسی با سایر دولتها، تأسیس شد. ابتدا آن را «سازمان امور خارجی» یا دفترخانه غربا مینامیدند و نخستین فردی که برای تصدی این سازمان گماشته شد، «رضاقلیخان منشیالممالک» بود که پیشتر زمامدار وزارت امور داخله بود و به مدت ۱۲ سال، سرپرست سازمان امور خارجی شد اما جنگهای ایران و روس در سالهای 13-1804 ضرورت ایجاد نهادی مشخص را که خود به صورت مستقل متولی مناسبات خارجی باشد، آشکار کرد. سال 1821 وزارت امور خارجه به ریاست یک کفیل پا گرفت. تنها در 1824 وزیر امور خارجه (به مفهوم امروزی) منصوب شد. نخستین وزیری که عهدهدار امور خارجی شد، «میرزاعبدالوهاب نشاط معتمدالدوله اصفهانی» بود؛ گرچه او چنین عنوانی (وزیر امور خارجه) نداشت. سال 1824 فتحعلیشاه، حاجیمیرزا ابوالحسن شیرازی را به سمت وزیر[میرزا] دول خارجی گماشت. او در این منصب تا زمان مرگ فتحعلیشاه در 1834 باقی ماند. از آنجا که شیرازی در اختلاف جانشینی (شاه) موضع دیگری در پیش گرفت، محمدشاه تا سال 1835 هیچ وزیر خارجهای منصوب نکرد. تا اینکه در آن سال، میرزاعلی، پسر قائممقام فراهانی را به شکل صوری به عنوان وزیر خارجه منصوب کرد اما در واقع حاجیمیرزا مسعود انصاریگرمرودی بود که در این سمت کار میکرد. انصاریگرمرودی نخست در 1838 و پس از آن دوباره از 1846 تا 1848 وزیر خارجه بود. میرزا ابوالحسن ایلچیشیرازی در سال 1840 دوباره به عنوان وزیر امور خارجه منصوب شد و تا هنگام مرگ در 1846 در این سمت باقی ماند. در این دوره نیز «وقایعنگار» وجود داشت که وظایفی در مناسبات خارجی عهدهدار بود. از 1830 به بعد برخی قدرتهای خارجی، سفارتخانههای دائمی با حضور سفرا و فرستادگان (وزیرمختار، ایلچی، کنسول) در ایران تاسیس کردند و برخی چون بریتانیا، روسیه و ترکیه عثمانی افزون بر سفارت، شماری کنسولگری (قنسول، بالیوز، شهبندر) تاسیس کردند. در برابر، ایران نیز تا میانه سده نوزدهم چنین سفارتخانهها و کنسولگریهایی در این کشورها بر پا کرد؛ به این معنا که اتباع خارجی به طور رسمی برای ارتباط با حکومت ایران، تنها باید از راه سفارتخانه یا کنسولگری متبوع خود اقدام کنند. برای نمونه، اگر اتباع خارجی درباره اجاره اسبهای چاپار درخواستی از وزیر امور خارجه ایران داشتند، وی دستور مقتضی را صادر میکرد. در این دوره همچنان «میهماندار» سفرا را همراهی میکرد و در هر شهر سفیران از جانب حاکم آنجا پذیرایی میشدند و کوتاهی در این امر نوعی بیاحترامی به شمار میرفت. حتی روسیه تا بدانجا پیش رفت که معاهدهای درباره اتباع خود منعقد کرد که در آن همه احترامها و دیدار با مقامهای رسمی (از نخست وزیر تا ردههای پایین) که اتباع روسیه شایسته درخواست آن بودند، تعریف شده بود. سال 1881 وزارت امور خارجه بر پایه الگویی اروپایی و با تشکیلات سازمانی مفصل، از نو سازماندهی شد. وزارتخانه جدید شامل 4 بخش بود که به ترتیب به امور مربوط به بریتانیا، روسیه، ترکیه عثمانی و کشورهای غیرهمسایه میپرداختند. افزون بر آن، 5 دایره پشتیبانی شامل امور بازرگانی، تشریفات، آرشیو، ترجمه و رمز و حسابداری وجود داشت. ایران در پایتختهای کشورهایی که شریک عمده تجاری کشور بودند و نیز در شهرهایی که جوامع اقلیت مقیم بزرگ ایرانی اقامت داشتند، سفرا و کنسولهایی داشت. وزارت خارجه همچنین در پارهای از شهرها که در آن کنسولگریهای خارجی دایر بود یا اقلیتهای بیگانه اقامت داشتند یا از نظر تردد (ترافیک) مرزی نقشی مهم دارا بود، کارگزاریهایی بر پا کرده بود. سازمان وزارت امور خارجه ماهیت مناسبات خارجی ایران را بازتاب میداد. در سالهای 1905-1881 تغییری مهم در این سازمان پدیدار نشد. مهمترین بخشها، همان بخشهای مربوط به بریتانیا، روسیه و ترکیه عثمانی بود. همچنین بخشی به نام «امتیازات» وجود داشت. بخش ویژه «دادگاههای کنسولی»، بازتابدهنده «حقوق قضاوت کنسولی»- که بسیاری از قدرتهای خارجی در ایران از آن برخوردار بودند- بود. این مساله همچنین از شمار کارگزاریهای وزارت امور خارجه در 24 شهر ایران و بیش از همه، در آن شهرهایی که قدرتهای خارجی در آن کنسولگری داشتند، آشکار میشد. افزون بر این، حدود 45 «امنای تذکره» در سراسر ایران و البته بیشتر در شهرهای مرزی، بویژه شهرهای آذربایجان، زیر نظر اداره کل رویداد (اداره کل تذکره) مستقر و فعال بودند. همچنین ادارهای برای کمیسیون مرزی ایران و ترکیه عثمانی وجود داشت. ایران سفیران و کنسولهایی در ترکیه عثمانی، ایالات متحده، اتریش، آلمان، بریتانیا، ایتالیا، بلژیک، روسیه، فرانسه، هلند و سفیری برای بالکان داشت. در برابر، این کشورها نیز نمایندگیهای سیاسی در ایران داشتند. ارسال به دوستان
تاریخ مشروطه
دکتر موسی نجفی: اگر آمریکایی از نمونههای اخلاقی و ارزشهای روحی خبری میداشت، از بومیان سرخپوستی که ساکنان اصلی آمریکا هستند، حمایت میکرد. آمریکاییها نسبت به آنها بیگانهاند و برای جلوگیری از نیستی و انقراض آنها، به این سرزمین آمدهاند. اگر آمریکایی از اخلاق و معنویت بویی برده بود، بر کمی و عقبافتادگی و زندگانی ساده ایشان ترحم میکرد! ولی بومیان سرخپوست آمریکا اکنون سختترین شکنجهها و مرگ و کشتارها و آوارگیها و بیخانمانیها را از فاتحان متمدن خویش میبینند. نویسنده آنگاه به بررسی تاریخ جنگهای داخلی میپردازد که در زمان آبراهام لینکلن بین شمال و جنوب آمریکا درگرفت و برای آزادی بندگان بود؛ ولی سیاهپوستان نهتنها از آن بهرهای نبردند، بلکه غنایم جنگ را شمالیها بردند و بدبختی را اینها دیدند و نیز همین معامله را لردها و ملاکین بزرگ انگلیسی با مردم ایرلند میکردند. مرحوم کاشفالغطاء در بخش پایانی کتاب به ذکر این نکته میپردازد که نمونه واقعی اخلاق انسانی و آزادی و کرامت واقعی، فقط در اسلام وجود دارد، نه در شعارهای مادیون غرب، او در اینباره مینویسد: ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|