بررسی آرا و نظرات گئورگ زیمل، جامعهشناس و فیلسوف آلمانی پیرامون پول و زندگی کلانشهری
زیرساخت فرهنگی پول
زهرا شعبان شمیرانی: چارچوب نظری «گئورگ زیمل» در «فلسفه پول» (1907) قابل مقایسه با نظریههای بزرگانی چون مارکس، وبر و دورکیم است. زیمل جایگاهی میان «مارکس» و «وبر» دارد و مینویسد: «اگر پیشتر کتاب سرمایه مارکس نوشته نشده بود، احتمال کمی وجود داشت که فلسفه پول نوشته شود و اگر پیشتر فلسفه پول نوشته نشده بود، اقتصاد و جامعه وبر به دشواری نوشته میشد». زیمل همچون مارکس به نظام سرمایهداری و مشکلات ناشی از اقتصاد مبتنی بر پول میاندیشد. مارکس سرمایهداری را مهمترین مسأله جامعه میدانست و آن را در معرفی تغییر گریزناپذیر میدید. زیمل مشکلات اقتصادی را تجلی خاص مسائل فرهنگی عامتر قلمداد میکرد. از نظر او ماهیت عینی جامعه، ذاتی زندگی بشر است و تغییرناپذیر.
فلسفه پول
زیمل در مقدمه «فلسفه پول» توضیح میدهد که مطالعه او درباره پول نمونهای از قصد جامعهشناختی او برای مطالعه «فردیت زندگی، کلیت و معنای آن» است. پول برای زیمل ساختار مرکزی و سمبل شکل تاریخی جامعه مدرن است. به این ترتیب، تحلیل زیمل از پول نمونهای از رویکرد جامعه شناختی او است. برجستهترین مشخصه جامعهشناسی زیمل در مباحثات او از پول، ارتباط پول با دیگر پدیدههای جامعه است. در کار زیمل «هر بخش فرهنگی میتواند نقطه آغاز تحقیق جامعهشناختی در کلیت آن باشد... هیچ چیز جزئی و ناچیز نیست چون همه چیز به هم مربوط است». پول نشاندهنده وابستگی متقابل در زندگی اجتماعی است، راهی که در آن همه وقایع، چیزها و افراد به هم مربوط هستند. پول خود معنایی ذاتی ندارد ولی معنای آن مشتق از وابستگی آن به اشیای پولی شده و سوژههای نیازمند پول است که میخواهند این اشیا را بهدست آورند. پول همچنین واسطه مهمی در خلق ارتباطات اجتماعی بین افراد است. جامعه تنها مجموعهای از افراد نیست و نمیتوان یک فرد را بدون دیگران درک کرد. از خلال پول، روابط بین مردم برقرار میشود. زیمل در فلسفه پول توجهی دقیق و محترمانه به نظریه ارزش مارکس که مبتنی بر کار است میکند. «فلسفه پول» (۱۹۰۰) شاهکار جامعهشناسى نظرى تاریخى، اثر مهم زیمل است. در «فلسفه پول»، پول چونان «نمادى» معرفى شده است که همه روابط اجتماعى را در خود خلاصه کرده و یکجا بیان مىکند. «چنانکه گویى عمیقترین و عامترین معناى هستى به روشنترین وجه بهتر از هر جاى دیگر در پول بیان مىشود، چنانکه گویى صورت و توسعهاش عملکرد کل جامعه را بىدرنگ قابل رؤیت میکند». اقتصاد پولى، موضوع ظاهرى تحلیل در «فلسفه پول»، در واقع بهانهاى براى بسط نظریه رابطهگرایانه و زندگىمحور (ویتالیستی) مدرنیته است. با تفسیر پدیدههاى اقتصادى در چشماندازى فلسفى، زیمل رویدادهاى سطحى را به معناى نهایى ربط مىدهد. او از پول حرف مىزند، منتها یک جهانبینى از انسان و مفهوم زندگىاش ارائه مىدهد.
خودمختاری پول
براى تبیین گذار از «پول- ماده» به «پول- نشانه» به «پول ژتون» بدون ارزش ذاتى که نماینده ارزش چیزهاست، زیمل، در مقام مورخ اقتصاد پولى، تحلیلى از فرآیندهاى تجرید و روحباورى فزاینده ارائه مىدهد که از ویژگى هاى عملکرد پول به عنوان پشتوانه ارزش و واسطه مبادله است. در آغاز، پول یک ماده ملموس است (نمک، چوب، پوست و...) و مبادله نیز مبادله «جنس» است (کالا در برابر کالا، نمک در برابر چوب، چوب در برابر توتون و...). بتدریج قابلیت عقلى تجرید توسعه مىیابد- آنچه زیمل آن را به عنوان بزرگترین پیشرفت ذهن انسانى ملاحظه مىکند- و در نتیجه پول از کیفیت ملموسش خارج شده و از آن پس موفق مىشود میان نابرابرترین چیزها برابرى برقرار کند. با تجرید تمامى کیفیت چیزها، پول موفق مىشود ارزش چیزها را به صورت کمى محض، به صورت عددى، نمایندگى کند. بىاعتنا به ارزش ویژهاش، پول صورت «نمادى محض» پیدا مىکند، زیرا زیمل نمىتوانست از بین رفتن کامل بنیاد مادى پول را تصور کند که از مشخصات «پول اعتبارى» («الکترونیکى» یا «پلاستیکى») جامعههاى «کارتى شده» ما است. در اینباره زیمل مىنویسد: «قابلیت پول براى نمایندگى هر ارزش اقتصادى با ویژگیهاى معین- چون که ذات پول به هیچیک از ارزشهاى اقتصادى بستگى ندارد- استمرار مجموعهاى از رویدادهاى اقتصادى را پایهگذارى مىکند». نظر به اینکه پول، به عنوان وسیله اندازهگیرى روابط ارزش میان چیزها، خودش فاقد ارزش ذاتى است، از جریان فراز و فرود چیزها برکنار مىماند و در عین حال به عنوان وسیله نهایى در مبادله با آنها داخل مىشود. با این وصف، «پول- نشانه» نمیتواند نقش میانجى نمادى و شتابدهنده به مبادله را ایفا کند مگر اینکه مبادلهکنندگان آمادگى داشته باشند ارزشهاى جایگزین (احشام یا اثاث خانه) را در برابر یک ارزش اسمى (یک تکه کاغذ) واگذار کنند، آنچه که ایجاب مىکند آنان به ثبات پول و به نظم سیاسى- اجتماعى که آن را تضمین مىکند، اعتماد داشته باشند. بدون این اعتماد جریان پولى فرومىپاشد، همانطور که جامعهاى که در آن انسانها به یکدیگر اعتماد نداشته باشند متلاشى مىشود.
پول به مثابه غایت
حال اگر پول را در مجموعه غایت شناختى جابهجا کنیم و در آن واحد هم اصل اقتصادى تلاش را مدنظر داشته باشیم که ایجاب مىکند روى وسایل تمرکز کنیم و نه روى هدفها و هم اصل روانشناختى گسترش کیفیات را که ایجاب مىکند ارزش هدف روى وسایل بازتاب داشته باشد، آنوقت مىفهمیم پول دقیقاً به این سبب که وسیله مطلق است به هدف مطلق مبدل مىشود. تناقض بیان فقط ظاهرى است. ضرورت اقتصادى جانشین کردن وسایل با هدفها به وارونگى روانشناختى وسیله به هدف مطلق منجر مىشود و اگر امروز «پول در کانون توجه قرار گرفته است: نماى عمومى زندگى، روابط بین انسانها، تمدن عینى» این (پولگرایى) هم با از دست رفتن معنا که از مشخصات مدرنیته است، تبیین مىشود و هم اینکه آن را تبیین مىکند. به مرور زمان ارزشهاى دینىاى که به زندگى معنا مىدادند اعتبارشان را از دست مىدهند، ارزش پولى جایشان را مىگیرد. زیمل در اینباره مىنویسد: از آنجا که پول توانایى وحدت بخشیدن به تضادها را در چهره یک ثالث انتزاعى دارد، به زندگى شبیه است، زیرا زندگى هم کانون وحدت بخشیدن به متضادترین پدیدههاست. به قول زیمل «فقط متافیزیک مىتواند پدیدههایى را بسازد که به تمامى عارى از کیفیتند». اما در جهان تجربى براستى این فقط پول است که به تمامى از قید کیفیت آزاد بوده و کیفیت آن تماماً در کمیتش خلاصه مىشود. بدینسان پول به قدرت و محوریتى رازآمیخته در حیات اقتصادى و غیراقتصادى بدل مىشود. اگر پول را با هر دلیل اخلاقى و غیراخلاقى فاقد این قدرت و محوریت بدانیم، یا آن را به وسیلهاى صرف براى لذت بردن اشیا و امور خاص تقلیل دهیم و خلاصه آن را به حاشیه زندگى برانیم، آنگاه منکر قدرت و نفوذ عینى پول شدهایم. اگرچه پول وسیلهاى ناب است اما همین وسیله ناب مىتواند به غایت یا هدفى فینفسه بدل شود و همین امر کافى است تا پول را پدیدهاى چنین رازآمیخته و شبحگون کند. به لحاظ عینى نمىتوان تصور کرد پول همراه با هنر، زیبایى، عشق، آرمانهاى اخلاقى و... در رده اهداف غایى زندگى جا دارد. پول با قدرت و نفوذ بیحد و مرز خود در زندگى مدرن مىتواند همه این اهداف را به وسیله بدل کند.
چگونه توسط کلانشهرها بلعیده نشویم؟!
زیمل از معدود جامعهشناسانی است که به طور مشخص به مساله کلانشهر و فضای کلانشهری پرداخته است به طوری که او را فصیحترین جامعهشناس «فرهنگ کلانشهری» مینامند. در آثار او ما با تتبعاتی درباره زمان در رابطه با جامعه مدرن درباره ضرباهنگ حیات در کتاب فلسفه پول یا نخستین تلاش اساسی درباره جامعهشناسی مکان روبهرو میشویم. از سوی دیگر زیمل به کاوش درباره «حیات درونی» افراد پرداخته است؛ حیاتی درونی که زاده انواع مختلف زمینههای کنش متقابل اجتماعی است. بسیاری از این پژوهشها به عناوین مختلف زیمل را از جمله نخستین افرادی معرفی میکنند که نوعی جامعهشناسی عواطف را بسط میدهد. مقاله معروف او درباره کلانشهر تأثیر کلانشهر را بر «حیات ذهنی» بررسی میکند. از نظر زیمل اساس مدرنیسم جهتگیری تاریخی به سوی کلانشهر است. در متروپلیس هر فرد تمایل دارد که از چیزی بیگانه شود یعنی یک سرگردانی بالقوه در جامعه. در واقع کلانشهر که محصول مدرنیسم است برای زیمل همان نقشی را دارد که دموکراسی برای توکویل و سرمایهداری برای مارکس و بروکراسی برای وبر دارد. از نظر زیمل اساس روانشناختی فردگرایی نوع کلانشهری تشدید انگیزشهای عصبی است که از تغییر متوالی و سریع انگیزههای درونی و بیرونی نتیجه میشود. در کلانشهر هیجانات شهر کوچک رو به خاموشی میرود و احساسات در کنترل شدید عقل رو به محاق میرود. «شخصیت روانی کلانشهرها دقیقا با ویژگی عقلانی توجیهی قابل فهم است در حالی که در برابر آن زندگی شهر کوچک عمیقا بر احساسات و مناسبات هیجانی تکیه دارد». زیمل در مقاله «کلانشهر و حیات ذهنی» (۱۹۰۳) محصولات زندگی مدرن را با توجه به سرشت و طبیعت درونیشان به پرسش میگیرد. در ابتدای مقاله کلانشهر زیمل اظهار میکند که «مبنای روانشناختی گونه شخصیتی کلانشهری افزایش و رشد حیات عصبی است که از تغییر سریع و بیوقفه محرکهای درونی و بیرونی ظهور میکند». زیمل برای نخستین بار به طور فشرده در کتاب تفکیک اجتماعی ذیل جستار زمینه احساسات جمعی برآمده از بطن تودهها به شکلی فشرده و سپس در مقاله «کلانشهر و حیات ذهنی» به عنوان مضمون محوری به پدیده عصبیت جمعی و همدردی جمعی میپردازد. با تشدید حیات ذهنی یا عصبی که فرآیند اجتماعیت آن را پدید میآورد با کثیری از احساسات و محرکهایی همبسته میشود که در گروهها یا محافل اجتماعی بزرگتر و تفکیک یافتهتر حضور دارند. زیمل دلزدگی، فاصله درونی و شیءانگاری را از مهمترین پیامدهای زندگی در کلانشهرها میداند و حضور در گروههای کوچک و اولیه را عامل تخفیف این پیامدهای آسیبشناختی کلانشهر به شمار میآورد.
دلزدگی
زیمل معتقد است: «شاید هیچ پدیده روانی را بلاشرط نتوان به کلانشهر نسبت داد مگر نگرشی که مشخصهاش دلزدگی است». از نظر زیمل، کلبیمسلکی از نوعی بیاعتنایی به ارزیابی اشیا و امور زاده میشود، حال آنکه نگرش دلزده از بیاعتنایی به سرشت خود اشیا و امور ناشی میشود. در اینجا عامل تعیینکننده نه بیارزش شمردن اشیا و امور به طور کلی، بلکه بیاعتنایی به کیفیات ویژه آنهاست. به چشم فرد دلزده همه چیز تهرنگی از بیهودگی و فرسودگی دارد. دلزده به همه چیز بیاعتناست. چیزی وجود ندارد که نتوان برایش قیمتی تعیین کرد و برعکس، کسی که فکر میکند همه چیز را میتوان خرید، ناگزیر دلزده میشود. برای شخص دلزده همه ارزشها علىالسویهاند. فرد دلزده دیگر به درجات و ویژگی اشیا با ذوقی مناسب آن درجات واکنش نشان نمیدهد، بلکه آنها را در زمینهای همشکل و بیرنگ که دارای مراتبی نیست ارزیابی میکند.
فاصله درونی
یکی از جنبههای مهم مکان اجتماعی در نظر زیمل نزدیکی و دوری حسی میان اشخاصی است که با یکدیگر رابطه دارند. در واقع زیمل بر این باور است که همه کنشهای متقابل اجتماعی را میتوان برحسب نوعی مقیاس نزدیکی یا دوری درجهبندی کرد. با این مقیاس فاصله درونی میتوان نوعی آگاهی بدوی یا ابتداییتر را به تصور در آورد که قادر نیست رابطه خود را با آنچه از او دور است درک کند. میتوان روابط نزدیک همسایهها را در شهرستانهای کوچک با روابط همسایهها در کلانشهرهای امروزی مقایسه کرد که در آن بیاعتنایی حاکم است. بر همین اساس میتوان گفت روابط انسانی میان کسانی که از هم دورند تحول و تکامل فکری بیشتری میطلبد. همچنین میتوان به نزدیکی روابط مبتنی بر دوستی، اهمیت فاصله درونی بویژه در جامعه مدرن و از این قبیل پی برد. زیمل در مقاله «پول در فرهنگ مدرن» (1904) میگوید: «آنچه مردم را از یکدیگر بیگانه میسازد و آنان را وادار میکند فقط به خود متکی باشند، جدایی و انزوای از دیگران نیست، بلکه گمنامی دیگران و بیاعتنایی به فردیت آنان است؛ یعنی داشتن رابطهای با مردم بدون توجه به اینکه در هر مورد خاص چه کسانی هستند». برای محافظت خود از نزدیکی با اشخاصی که از لحاظ اجتماعی بسیار دورند یا از لحاظ خاستگاه فرهنگی متفاوتند، ساکن کلانشهر حساسیت ظاهرش را پشت یک نگرش فاصلهگیری اجتماعی پنهان میکند که ترکیبی از بیاعتنایی نسبت به دیگران با اندکی چاشنی بیزاری است. بدون این فاصله گرفتن و دوری نمیتوانیم در میان جمع زندگی آرامی داشته باشیم. برای زیمل حفظ فاصله انسانها و انبار فرهنگ ذهنیت همانا در ردی متفاوت یک پدیده است، زیرا انسان با پنهان کردن خود در پشت یک نمای مدنیت میتواند خودش را از فشارهای اجتماعی مصون کرده و آزادی شخصی قابل ملاحظهای کسب کند. این دیالکتیک میان از خودبیگانگی و آزادسازی معنایش این است که میتوان مدرنیته را در عین حال با توسعه عینیتگرایی و شیءانگاری و با توسعه ذهنیتگرایی و دنیای درون تبیین کرد.
شیءانگاری
زیمل هم مانند تونیس معتقد است در گذر از اجتماع (گماینشافت) به جامعه (گزلشافت) روابط اجتماعی غیرشخصی و ابزاری میشود. در جامعه رابطه اجتماعی دیگر خودانگیخته، عاطفی و شخصی نیست، بلکه ساختگی، سرد و کارکردی است. در جامعه زندگی مشترک بیش از پیش صورت ناب «جامعه بینام» را به خود میگیرد. هر شخص بدون آنکه با تمام وجودش درگیر باشد دیگری را حامل نقش خاصی که وظیفه خاصی را به عهده دارد ملاحظه میکند؛ یعنی به عنوان وسیلهای در میان وسایل دیگر که باید در مجموعه غایتشناختی خودش بگنجاند. یکی خدماتش را عرضه میکند، دیگری بهایش را میپردازد و در جایی که هر یک برای دیگری وسیلهای بیش نیست، همه جایگزینپذیر هستند. زیمل بدون آنکه بخواهد به مفهوم مارکسیستی بتوارگی کالاها ارجاع دهد، میگوید: «رابطه میان انسانها به رابطهای میان چیزها مبدل شده است.» که تعبیر دیگری از شیءانگاری روابط انسانی است: شیءانگاری روابط انسانی چنان کامل میشود که در اقتصاد توسعهیافته کنش متقابل شخصی کاملا در سایه قرار میگیرد، در حالی که کالاها هویت ویژهای کسب میکنند. انسانها فقط مجریان روند کالاها هستند. انسان حتی وقتی هم که در فرآیند منافع شخصیاش متعهد میشود، در نهایت سهلانگار است.
راهکار زیمل: حضور در گروههای کوچک و اولیه
زیمل جبران پیامدهای کلانشهر را عمدتا حضور در گروههای کوچک و اولیه میداند. در جامعهشناسی مفهوم گروه بر چیزی بیشتر از جمعی از افراد دلالت دارد. گروههای کوچک چیزی بیش از یک گروه با تعداد اندکی عضوند. در آنان بیش از هر گروه دیگر روابط متقابل انسانی به چشم میخورد. پایه اساسی چنین گروههایی مناسبات چهره به چهره است. در گروههای اولیه روابط غیر قراردادی و غیر ابزاری است و عاطفه، صمیمیت، علاقه فردی و اراده فردی در آن حضور پررنگ دارد.