|
دست خدا گروگان مافیا
مهدی طاهرخانی: ذهن تاریخ در بیشتر مواقع آنهایی را برجستهتر به یاد میآورد که اولینها بودند، چه یوری گاگارین که نخستین انسانی بود که وارد فضا شد، چه نیل آرمسترانگ که به عنوان اولین انسان پا به روی ماه گذاشت. تاریخ همیشه برای اولینهاست و آنها هستند که همچون فاتحان در ذهنش میمانند اما مارادونا چه بود و چه کرد که اینچنین پررنگتر از هر ورزشکاری (فراتر از فوتبال) یاد و نامش در قرن بیستم بر اذهان خالکوبی شد؟ اگر قرار باشد از ابتدای پیدایش ورزش حرفهای (از ابتدای قرن بیستم) تا امروز 3- 2 نام را انتخاب کنیم، بدون شک مارادونا یکی از آن چند نفر است. بیراه نیست حتی اگر او را انسان شماره یک ورزش بدانیم. نامی آنقدر بلندآوازه و معروف که هرگاه فیلمسازی سراغ ساخت مستندش رفت از هیچ اسمی استفاده نکرد جز همان دیگو مارادونا. *** مگر میشد بهتر از این؟
ابرقهرمانی از جنس توده و زاده فقر مطلق که در اوج جنگ سرد بهعنوان یک حاشیهنشین از پستترین منطقه بوئنوس آیرس نامش را مطرح کرد و سپس تبدیل به بزرگترین نام عصر خویش شد؛ فوتبالیستی که خودش را میراثدار هموطنش چگوارا میدانست و با تتوی چهره «چه» روی بازویش ادای دینی تمام قد به بزرگترین چریک چپ تاریخ کرد. اظهارات همیشه ضدامپریالیستی او در نقد نظام سرمایهداری در حالی مطرح میشد که خودش در اواسط و اواخر دهه 80 میلادی بزرگترین کالای همان نظام بود. همین جمع اضداد از مارادونا ویژهترین چهره تاریخ فوتبال و ورزش را ترسیم کرد. تا پیش از این، فیلم مستند امیر کاستاریکا درباره این افسانه زنده، مشهورترین فیلمی بود که همه را با زوایای تاریک زندگی او آشنا کرد اما سال 2019 آصف کاپادیا با ساخت مستندی جدید، نورافکن قویتری را به زوایای پنهان زندگی او تاباند. مهمترین ویژگی مستند کاپادیای بریتانیایی، دسترسی به تصاویر و فیلمهایی است که شاید برای نخستینبار مشتاقان مارادونا آنها را ببینند. مستند آصف را باید از جهاتی ویژه و متمایز دانست چون برای نخستینبار به صورت صریح از رابطه مافیای قوی شهر ناپل با مارادونا پرده برداشت و در این فیلم حتی تماسهای شنودشده تلفن خانهاش در ناپل که توسط پلیس ایتالیا ضبط شده بود، پخش شد. در مستند کاستاریکا، این فیلمساز مولف و صاحب سبک منطقه بالکان، سعی داشت کوکائین را بزرگترین عامل تباهی مارادونا معرفی کند، تا جایی که در مهمترین و تاثیرگذارترین بخش آن مستند، مارادونا وقتی رو به روی امیر نشست با چهرهای نادم و بغضی که حتی سعی در خوردنش هم نداشت صریحا به کوکائین اشاره کرد و گفت: «اگر این گرد سفید نبود من بازیکن بسیار بهتری میشدم!» همین جمله تن عاشقان دن دیگو را لرزاند. لعنتی! مگر بهتر از آن دیگر قرار بود چه شود؟ این گرد سفید چه با افسانه مستطیل سبز کرد؟ جواب این سوال را باید در مستند جدید کاپادیا یافت.
***
شفاف با دیگو
فیلمساز بریتانیایی بیآنکه قصد قدیسسازی و تاباندن نور به منظور زیباتر کردن چهره سوژه را داشته باشد، عامدانه زاویه پروژکتور را بر قسمتهای تاریک زندگی او تنظیم کرد تا از خود دیگو این حرف را به گوش مخاطب برساند؛ «من قدیس نبودم». مارادونا که در حال اعتراف به اشتباهاتش در ناپل بود، صریحا گفت: «من عاشق کلودیا (مادر 2 دخترش) بودم اما هرگز قدیس نبودم. زنان زیبا و فراوانی اطراف من بودند. زنان بسیار زیاد». دیگو همانند مستند قبل که ابایی از اعتراف به اشتباهاتش نداشت، اینبار هم همان حرفها را تکرار کرد. از مسیری که اشتباه انتخاب کرد و از اتفاقاتی که خودش میتوانست از بروز و ظهور آنها جلوگیری کند. آنچه بالاتر از کوکائین و رابطه مخفیانه یا حتی لو رفتهاش با زنان مختلف، مقصر اصلی این سقوط معرفی شد تنها یک چیز بود؛ رابطه با مافیای شهر ناپل.
در مستند کاپادیا بر خلاف ساخته قبلی کاستاریکا، فیلمساز مستقیم به عامل اصلی میپردازد؛ مافیای شهر ناپل. گروه کامورا که دسترسی نامحدودی به همه فسادهای سازمانیافته شهر داشتند، یک مصونیت آهنین اطراف مهمترین فوتبالیست جهان و همچنین ستاره بیبدیل تیمشان پدید آوردند. در این مستند، کارگردان عکسها و فیلمهای مختلف را به تصویر میکشد تا نشان دهد دیگو چگونه کنار جولیانو (تبهکار جرمهای سازمانیافته) در جشنهای گوناگون حضور دارد. آیا برای نخستینبار مارادونا در شهر ناپل با قاتلش (کوکائین) آشنا شد؟ در این مستند جواب را او صریحا میدهد «نه! قبل از این در بارسلون در یک کلوپ شبانه، کک را تجربه کرده بودم». از آنجایی که فیلمساز سعی داشت بخشهای ورزشی را زیر سایه موارد حاشیهای ببرد، دیگر فرصت نشد به این موضوع مهم بپردازد که چرا مارادونا در بارسلون درگیر کوکائین نشد؟ اما جواب آن چندان سخت نیست. اگر چه آن سالها سری آ بالاتر از لالیگا و دیگر لیگها، بهترین لیگ جهان بود اما ساختار باشگاه بارسلونا برخلاف ناپولی آن روز و حتی ناپولی امروز به گونه دیگری تعریف شده بود. در بارسلون مراقبتهای بیشتری از ستارهها میشد و مضاف بر آن، تیمی که یک دهه بعد بابی رابسون فقید آن را ارتش کشور کاتالونیا نامید، هرگز در سیطره مافیا و دیگر گروههای سازمانیافته تبهکاری نبود.
*** خانواده، مافیا یا فیفا؟ خط روایی مستند وقتی به جامجهانی 90 میرسد، تیر خلاص را شلیک میکند. مارادونا مصونیت آهنینش را از دست داد، چرا که در جامجهانی برابر ایتالیا پیروز شد. مستندساز قصه سقوط را از اینجا به بعد با تصاویر آرشیوی بکر به تصویر میکشد؛ شنود تلفن خانه مارادونا در ناپل توسط پلیس، بحث درباره کوکائین و زنان روسپی، دستگیریهای وسیع و برداشته شدن دست مافیا از پشت سر دیگو. اولین محرومیت به واسطه مصرف کوکائین و در ادامه قصهای که کم و بیش فوتبالیها از آن آگاه هستند. این مستند همانند هر قصه حماسی دیگری که میخواهد قصه صعود قهرمانش را تعریف کند، با فلشبک به دوره کودکی مارادونا و زندگی به غایت فقیرانهاش کلید میخورد. خانوادهای که در مکانی همسنگ با حلبیآباد زندگی میکنند. 4 دختر پیش از دیگو به دنیا آمدهاند و پدر که کارگری ساده است، از 5 صبح تا آخرشب خارج از خانه در حال کار کردن است. مستند کاپادیا نشان میدهد چگونه دیگو با نخستین قرارداد نسبتا حرفهای خود در 15 سالگی خانوادهاش را به آپارتمانی آبرومند میبرد. خودش در فیلم میگوید همیشه آرزویش تهیه خانهای برای خانوادهاش بود. او با استعدادش، همه اعضای خانواده را به دندان کشید و هر چه بالاتر رفت آنها را نیز با خود بالا برد. به زندگی آنها در بارسلون اشاره نمیشود اما وقتی پای ناپل به وسط میآید و قرار است قصه اولین اشتباه بزرگ او گفته شود، کاپادیا در مستندش دختری را نشان میدهد که میگوید: «دوست خواهر دیگو بودم و خانهمان نزدیک آنها بود. همیشه پیش آنها بودم و خودم میدانم چه چیزی بینمان بود؛ برای همین وقتی متوجه شدم باردارم چندان تعجب نکردم». نخستین فرزند مارادونا که پسر هم بود توسط این دختر به دنیا آمد. فیلمساز شاید به گونهای زیرپوستی در حال انتقال این پیام است که خانواده دیگو در کنارش بود و خیلی از مسائل را میدید اما گویی برایشان هیچ اهمیتی نداشت و تنها با خوشحال بودن دیگو و رفاه خانواده، آنها هم راضی بودند. *** کارگردان ملاحظه دیگو را کرد؟
کاپادیا با نشان دادن بخش دیگری از رابطه مارادونا و خانوادهاش نشان میدهد آنها همچنان نزدیک به هم هستند. جایی که در یک مصاحبه تلویزیونی بعد از قهرمانی آرژانتین در جامجهانی 86، مادر او در کنارش نشسته و میگوید: «میخواهم پسرم را به خانه ببرم و با تغذیه خوب از او نگهداری کنم». مصاحبهای که نشان از وابستگی و انسجام خانواده ولو در ظاهر دارد اما متاسفانه در ناپل و در حد فاصل سالهای 86 تا 90 که دوره اوج او است- هم از لحاظ فوتبالی و هم از حیث فساد در موادمخدر و همچنین انحطاط شدید اخلاقی- جز کلودیا (همسرش) هیچ خبری از پدر و مادر و خواهران دیگو در این مستند نیست. خانوادهای که اگر کمی تا قسمتی شبیه خانواده امروز مسی بودند، شاید دیگوی افسانهای هرگز آنگونه اسیر مافیا و بعد از آن گرد سفید و مسائل غیراخلاقی نمیشد. شاید کاپادیا آنچه را لازم بود کدوار و کوتاه نمایش داد تا بیننده باهوش خودش متوجه شود آن حفاظتی که مادرش در مصاحبه وعدهاش را داده بود، از سوی آنها هرگز به هر دلیلی محقق نشد. آخرین سکانس فیلم که بعد از تیتراژ پایانی به نمایش در میآید، در آغوش کشیدن دیگو توسط پسر جوانی است که مادرش (همان دوست خواهر دیگو) در سال 1986 او را در ناپل به دنیا آورد اما مارادونا 30 سال تمام منکر این شد که پدر این پسر است. در آخرین سکانس مستند، تصاویری که برای سال 2016 است نمایش داده میشود؛ به هم رسیدن پسری که 30 سال معروفترین پدر جهان را داشت اما با وجود اینکه همه ناپل قصهاش را میدانستند، هرگز از سوی پدر پذیرفته نشد.
«یوهان کرویف» که سالهای پایانی زندگیاش را با سرطان دست و پنجه نرم کرد، در جملهای ماندگار علیه دخانیات گفت: «فوتبال به من همه چیز داد و سیگار همه آنها را گرفت».
پیش از دیدن مستند آصف کاپادیا فکر میکردم اگر قرار بود روزی مارادونا مانند کرویف فقید اعتراف کند، به جای سیگار از کوکائین نام میبرد اما کاپادیا نشان داد مافیا بود که همه چیز را از بازیکن افسانهای ما گرفت.
ارسال به دوستان
آنچه در مستند«دیگو مارادونا» (2019) میبینیم: میخواهم مارادونا باشم
متـن علیـه بچه حاشیه
محمدرضا کردلو: این روزها خیلی اتفاقی با کارهایی مواجه میشوم که به طرز عجیبی جنبههای اجتماعی پررنگی دارند. آن هم در فضای اعتراضی امروز که آگاهی بیشتری درباره تاثیر نگاه افراطی سرمایهداری حاکم، توسط نهاد دولت، بر طبقات فرودست و کمبرخوردار به وجود آمده است؛ طبقاتی که بیش از آنچه فکر میکردیم/ میکردند، تحت فشار قرار گرفتهاند. در روزهایی که یک حس منفی نسبت به غول بیشاخ و دم کاپیتالیسم فراگیر شده، مستند سینمایی «دیگو مارادونا» محصول 2019 را تماشا کردم و انگار «آصف کاپادیا» آن را نیز برای همین روزها ساخته است؛ داستان کودکی از طبقه اقتصادی ضعیف که فوتبال تنها راه نجاتش است، نجات او و خانوادهاش. این کودک فقیر برخاسته از حاشیه پایتخت، گرانترین بازیکن وقت جهان، به یکی از پرافتخارترین تیمهای جهان منتقل میشود اما در بارسلونا «آرامش» ندارد. به ناپل میرود و ناپل همان حاشیهای است که همه متن علیهاش شعار میدهد و آن را طرد میکند. ناپل طرد شده را در میان شعارهای هواداران تیمهای مرکزی، از اینتر و میلان تا یوونتوس، اینطور میشناسیم: کثافت، وبازده، مایه ننگ ایتالیا، آفریقاییهای ایتالیا و... مارادونا خواسته یا ناخواسته به تیمی رفته بود که جزوی از ایتالیا به حساب نمیآمد و البته همه ناپلیها این را میدانستند.
فیلم بخوبی توصیفاتی را که درباره ناپل وجود داشته به تصویر میکشد. یکی از دلایل توفیق کار کاپادیا هم اتفاقا همین است که با تمرکز بر مسأله اختلاف ناپل با کل ایتالیا و فقر ناپل، تضادی دراماتیک را برای ادامه قصه پیریزی میکند. این جمله که از زبان گوینده خبر در مستند میشنویم از این منظر معنادار است: «فقیرترین شهر در ایتالیا و احتمالا در اروپا، گرانترین بازیکن حال حاضر دنیا را میخرد». کاپادیا البته در فیلم خودش ابایی از این ندارد که مافیای کامورا را باعث و بانی این انتقال معرفی کند. حضور در ورزشگاه سن پائولو نقطه عطف اول زندگی سینمایی مارادوناست. وقتی مسؤولیت سنگین ناجی ناپل را بر دوشش احساس میکند. مارادونا «فوتبال علیه دشمن» را یک بار با شکست دادن دشمنی به نام فقر و برای خانوادهاش معنا کرده است. حالا در یکچهارم جامجهانی 1986، در میانه نبرد نظامی در جزایر فالکلند، زمانی که انگلیس 20 بر صفر از آرژانتین پیش افتاده [به تعبیر مارادونا]، گل قرن را با دست به انگلیس میزند. بعد، گل دوم را با دریبلهای پیاپی داخل دروازه انگلستان میکند تا با انتقام از انگلیسیها، یک بار دیگر «فوتبال علیه دشمن» را معنا کند. جملات گزارشگران بازی، تصویری شفاف از تعبیر فوتبال علیه دشمن را ارائه میدهد: «میخواهم گریه کنم، زنده باد فوتبال. خدایا ازت ممنونیم، برای فوتبال، برای خلق مارادونا، برای این اشکها، برای این نتیجه!»
به فاصله کمی از این اتفاق، قهرمانی ناپل باعث میشود مارادونا، منجی انحصاری مردم ناپل شود و باز: فوتبال علیه دشمن! ناپل به طرز عجیبی خوشحال است و [در فیلم] نوشتهای را روی دیوار قبرستان خطاب به مردگان میبینیم که توصیف بینظیری از این خوشحالی است: «نمیدونید چی رو از دست دادید؟!»
در ادامه به جامجهانی 1990 میرسیم. وقتی قرار است خیلی اتفاقی آرژانتین و ایتالیا در سنپائولوی ناپل باهم برای رسیدن به فینال رقابت کنند و یکی از بهترین ایتالیاهای قرن را به چالش بکشند. ناپل جدا افتاده از ایتالیا، باید طرفدار کدام تیم باشد؟! کارگردان از تعلیقی که در ابتدای فیلم کاشته است اینجا استفاده میکند. آرژانتین، ایتالیا را میبرد و همین باعث میشود در نظرسنجی ریپالیکا، مارادونا حتی از صدام، دیکتاتور عراق که آن روزها جنگ کویت را به راه انداخته بود، منفورتر معرفی شود. ارتباط با روسپیها و شدت گرفتن مصرف کوکائین و سوءاستفاده مافیا و خاندان جولیانو از اعتیاد مارادونا بستر طرح یک قصه پلیسی در یکسوم پایانی فیلم میشود که باز سینمایی و دیدنی است: «وقتی به ناپل اومدم، 85000 نفر به استقبالم اومدن اما وقتی از ناپل میرفتم تنها بودم».
راستش انگار با ایده ترومن شو مواجهیم. انگار دستی آن سوی پرده سفید، زندگی مارادونا را هدایت میکند، تا به سینماییترین شکل ممکن اتفاق بیفتد. انگار با یک نمایش تمام عیار طرفیم. «پال وودراف» در کتاب «ضرورت تئاتر» گزارهای را مطرح میکند و جنبه عمومیتری به نمایش میدهد. او مینویسد: «تماشا کردن و تماشایی شدن یک هنر است». من با این دستاویز میخواهم به مارادونا اعتباری هنری هم بدهم. مارادونای داخل مستطیل سبز حماسی و شورانگیز و شبیه اساطیر به نظر میرسد. شاید آنچنان که اهالی ناپل تصویرش کردند شبیه هرکول هم باشد. بیرون مستطیل سبز هم آن روی تراژیک زندگی مارادونا جلوه میکند و او هنرمندانه نقش بازی میکند. جایی در فیلم، از او در توصیف ارتباطش با مافیای کامورا و دارو دسته جولیانو و گروه تبهکاران اینطور میشنویم: انگار توی فیلم بودم، همه چیز شبیه خونه آل کاپون در «تسخیرناپذیران» بود.
آنچنان که ساخته اخیر «آصف کاپادیا» نتیجهگیری میکند: هم باشکوه، هم فاجعهبار. آخر فیلم مارادونا (2019) به جمله ابتدایی فیلم از زبان پله فکر میکنم: «مارادونا بازیکن بزرگی است اما آمادگی روحی و روانی برای قبول مسؤولیت بهترین بازیکن بودن را ندارد».
مارادونا (2019)، روایت صادقانهای از زندگی دیگو آرماندو مارادونا، بازیکن افسانهای فوتبال جهان است؛ مستندی قابل اعتنا که خط درستی را برای تعریف کردن قصه سینمایی مارادونا در پیش گرفته و برخلاف دیگر آثاری که درباره مارادونا ساخته شده، نقش مافیا در زندگی خصوصی او را کمرنگ نکرده است، آنچنان که مارادونا تنها مقصر زندگی فاجعهبارش در بیرون از زمین سبز نیست اما آنقدرها هم بیتقصیر نیست.
ارسال به دوستان
مستندهایی که با محوریت زندگی مارادونا ساخته شد
سینمای دیگو
احسان سالمی: ژانر ورزشی از جمله ژانرهای فراموششده سینمای ایران طی چند سال گذشته است. هرچه سینمای ما طی این سالها خالی از نماهای ورزشی بوده، سینمای جهان با تکیه بر فیلمهایی پیرامون رویدادها و مسابقات ورزشی یا چهرههای سرشناس دنیای ورزش، دامنه مخاطبانش را گستردهتر میکرد. اصلیترین ویژگی فیلمهای ورزشی، «قهرمانمحور» بودن آنهاست و این همان چیزی است که باعث شده فیلمهای ورزشی معمولا برای اغلب مخاطبان جذاب و قابل توجه باشد. از «محمدعلی کلی» تا «پله» و «دیگو مارادونا» که قهرمانهایی شناخته شده بودند تا «بیلی جین کینگ» و «بابی ریگز» تنیسورهای معروف آمریکایی و «دیوید شولتز» قهرمان کشتی آزاد و «نیکی لائودا» قهرمان رانندگی فرمول یک جهان، تنها بخشی از قهرمانهای ورزشیای هستند که زندگیشان محور ساخت آثاری داستانی و مستند شده است. اما «مارادونا» در میان قهرمانهای ورزشی بیش از دیگران مورد توجه مستندسازان و فیلمسازان قرار گرفته است؛ شاید به این خاطر که قصه زندگی او فراز و فرودهای بیشتری داشته است؛ قهرمانی که نامش چه در زمان حضورش در میادین ورزشی و چه در سالهای مربیگری و چه در روزهایی که به طور کامل ورزش را کنار گذاشته بود، همواره با مفهوم «حاشیه» و «جنجال» گره خورده است؛ قهرمانی که زمانی یکتنه تیمش را به قهرمانی جامجهانی رساند و روزی دیگر دام اعتیاد او را تا آستانه مرگ پیش برد!
مارادونا بارها سوژه آثار نمایشی شد. یکی از شاخصترین و به یادماندنیترین روایتها از زندگی او اثری بود که «امیر کاستاریکا» درباره زندگی مارادونا ساخت. «مارادونا به وسیله کاستاریکا» عنوان این مستند بود. اکران آن در سال 2008 با استقبال بالای مخاطبان روبهرو شد؛ اثری که در تیتراژ آن از «فیدل کاسترو» رهبر انقلاب کوبا، تا «هوگو چاوز» رئیسجمهوری فقید ونزوئلا و «اوو مورالس» رئیسجمهوری مستعفی بولیوی به عنوان بازیگران اثر یادشده بود!
«عشق به مارادونا» هم از جمله آثار ساختهشده درباره زندگی این اسطوره آرژانتینی دنیای فوتبال است؛ داستانی که از دوران کودکی مارادونا و روزگار سخت و فقیرانه کودکی او آغاز میشود و با موضوع رفتن او به کوبا و ترک اعتیاد و بازگشت دوبارهاش به زندگی به اتمام میرسد. «دست خدا» عنوان مستند دیگری بود که با محوریت زندگی دیگو ساخته شد؛ دستی که در جامجهانی 1986 باعث گل تاریخی اما مردود مارادونا به انگلستان شد، تا انتقام ظلم انگلیسیها به آرژانتینیها در جریان نزاع بر سر جزایر فالکلند را بگیرد. «مارکو ریسی» کارگردان ایتالیایی در سال 2005 ساخت «دست خدا» را آغاز کرد و در نهایت این مستند در سال 2007 پخش شد. «دست خدا» روایتگر زندگی مارادونا از دوران کودکی تا روزهای بستری شدن او در بیمارستان بود.
البته در سالهای پیش از ساخت این آثار هم چند مستند با محوریت زندگی مارادونا ساخته شد که هیچکدام آنگونه که باید و شاید دیده نشدند. برای مثال مستند «مارادونا» که «موکاری ایوونی» هنرپیشه و کارگردان تلویزیونی ایتالیایی آن را ساخت یکی از همین آثار بود؛ اثری که ایوونی آن را بهخاطر علاقهاش به مارادونا ساخت اما در نهایت نتوانست توجه چندانی را به سمت خود جلب کند. «مارادونا 86» هم یکی دیگر از این آثار بود که در سال 2013 درباره حضور مارادونا در جامجهانی 1986 ساخته شد. «سم بلیر» کارگردان انگلیسی این اثر در این مستند از این زاویه به زندگی مارادونا پرداخت که او در جامجهانی فوتبال سال 1986، کاری فراتر از تصورها را انجام داد و یکتنه عامل قهرمانی آرژانتین در این رقابتها بود. البته آثاری هم با استفاده از نام مارادونا ساخته شده است که صرفا نام او را یدک میکشند و در عمل ارتباطی با قصه زندگی او ندارند. مستند «سانتا مارادونا» یکی از همین آثار بود؛ یک فیلم کمدی ایتالیایی که در سال 2001 اکران شد و ارتباطی با مارادونا نداشت. در سینمای ایران هم فیلم سینمایی «من دیگو مارادونا هستم» ساخته و نمایش داده شد که آن نیز ارتباطی با زندگی این قهرمان ورزشی نداشت.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|