|
ارسال به دوستان
نگاهی به زندگی، شاعری و کارنامه کامران شرفشاهی، شاعر معاصر
شاعری از نسل رسالت و اصالت
و خدا شگفت آفرید
تو را
که از ابتدا
این صحیفه، بیپایان نباشد
و قهقهه گستاخان
به درازا نکشد
و خدا صلابتی بخشید
تو را
بیمانند
تا حتی در غیبتت
پایین نرود آب خوش
از گلوی هیچ ستمگری
از هراس ظهور تو
و خدا تمام قلبهای جهان را
به تو بخشید
و شاعران را دعوت کرد
تا از تو بسرایند
و انتظار
در یک چشم به هم زدن
فرا گرفت جان را
جهان را...
***
رضا اسماعیلی: کامران شرفشاهی برای شاعران و پژوهشگران نسل انقلاب، نامی قابل احترام و آشناست. شاعر و دانشوری از نسل «رسالت» و «اصالت» که شرافت «کلمه» و «کلام» را پاس داشته و به انتشار نور، همت گماشته است. ادیب مؤدب و اخلاقمداری که در طول ۴ دهه گذشته در عرصه فرهنگ و ادب حضوری فعال و تاثیرگذار داشته و آثاری ارجمند بر کارنامه ادبیات انقلاب اسلامی افزوده است.
بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، زمانه و زمینه برای رشد نسلی از شاعران مومن و متعهد فراهم شد؛ شاعرانی که بر پیشانی نشان مسلمانی داشتند و آزرده از «دیو و دد» به دنبال انسان کاملی میگشتند که آنان را به سرمنزل سعادت و رستگاری رهنمون شود. کامران شرفشاهی نیز یکی از شاعران و نویسندگان این نسل آرمانخواه است. فرزند امت به پا خاستهای که با فریاد ستمسوز «الله اکبر» بر ظلمت شب شوریدند، غول استبداد را به زانو در آوردند و بشارت ظهور «صبح صادق» را در گوش فلک فریاد کردند.
پیروزی انقلاب اسلامی و درک حضور معنوی و با صلابت امام در جامعه، الهامبخش شاعرانی همچون شرفشاهی در خلق و آفرینش آثار ادبی با مضامین جدید شد و گفتمان ادبی ایستا و انفعالی قبل از انقلاب، تبدیل به گفتمان پویا و انقلابی شد و شعر معاصر در مسیر جدیدی به راه افتاد. تاثیرپذیری شاعران نسل انقلاب از شخصیت انقلابی و سلوک معنوی و اجتماعی حضرت امام (قدس سره الشریف)، لهجه ادبیات معاصر را تغییر داد و «گفتمان ادبی» جدیدی در حوزه ادبیات معاصر شکل گرفت که این گفتمان برآمده از بطن فرهنگ دینی و انقلابی و مبتنی بر آموزههای وحیانی و قرآنی بود.
این گفتمان علاوه بر اینکه بر ذوق و ذائقه مخاطبان شعر تاثیر گذاشت، به خاطر برخورداری از وجوه و مولفههای شاخص زیباشناختی و درونمایه «عرفانی- حماسی» ملهم از جهانبینی اسلامی، موجها، نحلهها و جریانهای ادبی معاصر خویش را نیز- به صورت نامحسوس- تحت نفوذ و سیطره خویش قرار داد. سنجش این تاثیرپذیری و تکانههایی که بعد از بهمن ۵۷ جان و جهان ادبیات معاصر را لرزانده است، محتاج تالیف مقالات و پایاننامههای فراوانی است که امید است به همت پژوهشگران، منتقدان و نظریهپردازان ادبی در آینده نزدیک جامه عمل به خود بپوشد.
شرفشاهی نیز از نسل همین شاعران بیادعا، نجیب و سختکوش انقلاب اسلامی است که فارغ از جار و جنجالها و هیاهوهای کاذب، در خلوتی روشن، با خلق و آفرینش بیش از 25 اثر ارزشمند در قالب مجموعه شعر، یادنامه، گزیده اشعار و مقالات در مسیر پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی و خدمت به زبان و ادب گرانسنگ پارسی- بیهیچ چشمداشتی- مؤمنانه و عاشقانه گام برداشته است؛ شاعری صاحب دغدغه، نویسندهای متعهد، پژوهشگری روشناندیش، و ناشری رسالتمدار که به رغم بسیاری از ناشران روز و روزگار ما، به دور از وسوسههای دنیاطلبی و با پایبندی مؤمنانه به سوگند قرآنی «ن والقلم و ما یسطرون»- با تحمل تمام مصائب و تنگناها- تا امروز حرمت «کلمه»، «قلم» و «کتاب» را پاس داشته و همچنان «ناشر» مانده است.
همچنان که اشاره شد، شرفشاهی شاعر انقلاب است و متعهد به گفتمان انقلاب اسلامی. او در تعریف ادبیات انقلاب میگوید: «ادبیات انقلاب، ادبیات حماسه است، ادبیات آگاهی و ستمستیزی و ادبیات ضداستعمار و ضداستثمار است. به همین اعتبار میتوان گفت این آثار فراتر از حتی جامعه ما پیامی دارد که برای بشریت قابل ملاحظه است و به همین لحاظ این آثار بهتر است که به زبانهای مختلف ترجمه و صادر شود به ملل دیگر، بویژه مللی که هنوز درگیر با استعمار به شکلهای گوناگون هستند. ادبیات انقلابی در حقیقت ادبیاتی است که به آزادی انسانها میاندیشد و برای انسانیت حق و حقوق خاص و ویژه قائل میشود. این خصوصیت ادبیات انقلابی است که برای بهتر زندگی کردن انسانها و برای برده و بنده کسی نبودن تلاش و مبارزه میکند؛ حال میخواهد نویسنده این نوع ادبیات داخلی باشد یا خارجی. به همین سبب است که ما شاهد آنیم که شاعران و نویسندگان انقلابی همیشه اشخاصی دردمندند و اشخاصی که در آثارشان تلاش میکنند برای آنکه دنیایی زیباتر و آبیتر و به دور از سیاهیها را خلق کنند». (1)
شاعر ارجمند مجموعه شعر «سرشار از انتظار» در گفتوگویی دیگر که با خبرگزاری کتاب کرده است، از تنهایی و بیپناهی «اهل قلم» میگوید و با اشاره به تنگناها و مصائبی که در حوزه چاپ و نشر آثار ارزشمند وجود دارد، دردمندانه میگوید: «در حال حاضر بسیاری از چهرههای فرهیخته و پیشکسوت در این زمینه-حوزه چاپ و نشر- با روشهای موذیانه به حاشیه رانده شدهاند و اشخاصی بدون درک قداست این عرصه همچنان تمنیات نفسانی خود را بیان میکنند. در واقع این اشخاص فرصتهایی را تباه کردند که نباید چنین رایگان به یغما میرفت. ای کاش میتوانستم با امید و اطمینان کامل از دستگاه یا تشکیلاتی نام ببرم که صادقانه در این عرصه مشغول فعالیت است اما به واقع اهل ادب و هنر در روزگار ما، تنهایند و از این رو نمیتوان شاهد توسعه چشمگیری در نشر و ترویج آثار ارزنده در عرصه هنر و ادبیات آیینی باشیم». (2)
براستی نیز در روز و روزگار ما اصحاب «فکر و فرهنگ»- در مقایسه با سایر عرصهها- همچنان مظلوم و مهجورند و هنر و ادبیات متعهد در حاشیه! جرم آنان نیز به گفته «حافظ» چیزی جز این نیست که اهل «فضل و دانش»اند و چه گناهی از این بزرگتر؟!
«فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس!»
از آنجا که شرفشاهی نیز همچون همه شاعران انقلاب، شاعری دینباور و ولایتمدار است، نگرانی او در راستای نگرانی مقام معظم رهبری قابل تاویل و تفسیر است. رهبر معظم انقلاب نیز که بیش از هر مسؤولی دغدغه فرهنگی دارند، در طول سالهای گذشته بارها نگرانیشان را از وضعیت فرهنگی کشور ابراز کردهاند و به مسؤولان برای توجه بیشتر به این حوزه تذکر دادهاند.
امین شعر انقلاب در دیداری که رئیس و نمایندگان مجلس خبرگان رهبری اسفندماه 92 با ایشان داشتند، با ابراز مجدد نگرانی خویش از وضعیت فرهنگی کشور فرمودند: «مسأله فرهنگ مهم است زیرا اساس ایستادگی و حرکت نظام اسلامی، مبتنی بر حفظ فرهنگ اسلامی و انقلابی و تقویت جریان فرهنگی مؤمن و انقلابی است... واقعا همه باید قدر جوانان مؤمن و انقلابی را بدانند، زیرا همین جوانان هستند که در روز خطر، سینه سپر میکنند. کسانی که به این جوانان با بدبینی نگاه میکنند و تلاش دارند آنها را منزوی کنند، به انقلاب و کشور خدمت نمیکنند».
با آرزوی توفیق روزافزون برای شرفشاهی عزیز در مسیر خدمت به اسلام، انقلاب و فرهنگ و ادب پارسی، امیدوارم در فرصتی دیگر بتوانم در بازنمایی چهره این شاعر و ادیب نجیب و شریف قلم بزنم، زیرا «حدیث حسن» او حکایتی است که در یک یادداشت نمیگنجد.
و اما به عنوان حسن ختام، شما را به زمزمه چند رباعی عاشورایی از او دعوت میکنم:
«شب آینه بود و آینه دریا بود
سرشار ز راز خلقتی والا بود
گویی شب قدر دیگری بود شگفت
آن شب، شب انقلاب عاشورا بود»
«نازم به قیام و قامت والایت
هنگامه عشق، چشم چون دریایت
خاموش در آن میانه غوغا کردی
نازم به نماز ظهر عاشورایت»
«در سوگ تو هر محرمی غوغاییست
هر سینه پر از شیون و واویلاییست
داغ تو ز دل نمیرود تا محشر
آن روز هم از غم تو عاشوراییست»
«تنها شدهای فدای تنهایی تو
آن دعوت بیریا و دریایی تو
تو عزت ایل روشنایی هستی
لبیک به دعوت مسیحایی تو» (3)
--------------------------------------
پانوشت
1- مصاحبه با خبرگزاری مهر با عنوان«وحدت کلمه را در حوزه ادبیات عینیت بیشتری ببخشیم»، 20 اسفند 1386
2- مصاحبه با خبرگزاری کتاب با عنوان «حمایت از نویسندگان دینی به ورطه دیگری افتاده است»، سهشنبه 9 تیر 1394
3- راز سرفرازی، کامران شرفشاهی، تهران، تجلی مهر، 1390، ص44-46
ارسال به دوستان
نقدی بر مجموعه شعر «فرشتهای اگر کوچک شود» اثر عبدالعظیم صاعدی
کار را باید از نزدیک دید!
وارش گیلانی: عبدالعظیم صاعدی را شاید بسیاری از مخاطبان شعر نشناسند. بالطبع این کمتر شناخته شدن، هر چند بیدلیل نیست اما بسیار شناخته شدن هم همیشه دلیل خوبی نمیتواند باشد! به هر حال، جامعه ادبی هم زاییده همین دنیاست و بالطبع چیزهایی هم که میزاید، چیزهایی است شبیه خودش! یعنی ممکن است بسیاری از شاعران مشهور، شعرشان بسیار خوب باشد یا بد؛ یا در صورت شهرت کمنامی و گمنامی، دارای اشعار خوب یا متوسط باشند. یعنی هر چیزی در هر حالی ممکن است. از این رو کمتر شناخته شدن عبدالعظیم صاعدی نیز میتواند ساخته و پرداخته یکی از همین مقولههای به ظاهر معمول و مرسوم دنیا باشد که البته در باطن خیلی هم غیرمعمول است؛ گاهی هم غیرمعقول!
کارنامه صاعدی نشان میدهد او در دهههای 40 و 50، دو کتاب و در دهههای بعد، با چاپ کتابها و دفترهای شعرش، حضوری آهسته اما پیوسته داشته است. اخیرا هم حدود 10 دفتر شعر با جلدهای چشمگیر و یکدست همچون دفتر «فرشتهای اگر کوچک شود» را توسط انتشارات «نخل دانش» منتشر کرده؛ دفترهایی که هرکدامشان به یک قالب یا شیوه شعری اختصاص دارد؛ مثلا به رباعیات، غزلیات، نیماییها و... و دفتر «فرشتهای اگر کوچک شود» نیز دفتر اشعار سپید او است که نمیدانم چرا وسطش یک غزل سبز شده است!
ظاهر شعرهای «فرشتهای اگر کوچک شود»، نشان از سادگی و آراستگی دارد و این نشانهها را واژههای شاعرانه برق انداخته و لطیف و تلطیفشان میکند؛ قافیهپردازیهای مکرر نیز در ظاهر، به مثبت و تمیز بودن کار میافزاید. بله! اینها ظاهر کار است و از دور چنین به نظر میآید. در صورتی که کار را باید از نزدیک دید و... و من بسیاری از کارهای صاعدی را در قالبهای شعری دیدهام و او در کسوت همه قالبهای شعری، تقریبا بر یک سکو ایستاده است. مجموعه شعر «فرشتهای اگر کوچک شود» حدود 110 صفحه و 75 شعر سپید کوتاه و تقریبا کوتاه و نهچندان بلند دارد؛ شعرهایی با واژههایی اغلب شاعرانه و رمانتیک نظیر: عطر، آب، آفتاب، ابر، گنجشک، بهار و... هر چند واژههایی نظیر چاقو، خرخره جان، تیغ و مقتول در این دفتر، حمل بر غیررمانتیک بودن شعرها نیست:
«همیشه/ با هر رفاقت/ با هر دوستی تازه/ مقتولی دیگرم/ سادهگیهام/ در مساحت ساعتی/ حتی کمتر/ تیغ میشود/ چاقو/ به دست هر تازه آشنا/ بیامان/ بر گلوی روحم!/ بر خرخره جانم»
البته به زعم من، همه آثار بزرگ ادبی سرشار از رمانتیک هستند و آثار فاقد آن، فاقد عشق، شور، انگیزه و جانمایه کارهای ادبی بوده و در واقع آثار خشک و بیروحاند. منظور من هم از رمانتیک بودن، فعلا و پیش از دیدن و بررسی اشعار، یک رمانتیک تقریبا ناآشناست که تنها کلماتش نشانههایی از رمانتیک صرف دارند و نه نشان از رمانتیک حقیقی یا آبکی. یعنی در واقع مثال بالا، آنقدر امیدوارکننده نیست که قطعیت و قاطعیت رای مرا برانگیزد... باید شعرها را از نزدیک دید.
ضیا موحد میگفت (نقل به مضمون): «یک شعر در همان خط اول، ماهیت و ساختار خود را تعیین میکند...». تعدادی از سطرهای اول شعر صاعدی نیز جالبند و احساس میشود این شعر هستی خوبی را نقش خواهد زد و خواهد آفرید اما میبینیم چنین نمیشود و حرف زیبا، جالب و قابل تامل موحد به علاوه باور من نیز نقض میشود. البته من از این باور برنگشتم؛ چون فکر میکنم موحد فراموش کرده در ادامه بگوید: «...اما همیشه این اتفاق نمیافتد، حتی برای شاعران خوب...». با این همه، به نظر من، نقش سطرهای خاص و نه الزاما خوب، در اغلب مواقع، در خوب، برجسته و درخشان شدن شعر تاثیر دارد و همیشه نوع ماهیت، ساختار، هستی و زیبایی یک شعر را تعیین میکند. حداقل در «شعر نو» این اتفاق بسیار افتاده و میافتد. اینکه شاعران دیروز ما میگفتند «مطلع و مقطع یک غزل، یعنی بیت اول و آخر آن، باید بهتر، برتر و زیباتر از دیگر ابیات آن باشد...» شاید با نظر موحد نزدیکیها و مشابهتهایی داشته باشد. هر چند به نظر میآید جمله بعدش که «یا حداقل باید در حد سایر ابیات باشد»، به جهت محکمکاری و برای اینکه مو لای درزش نرود، بیان شده، اگر نه باور و اصل حرفشان همانی بود که بیدنباله و ادامه گفته آمد.
این هم نمونههایی از سطرهای اول از چند شعر صاعدی که البته بعضی در کلیت شعر بیتاثیر بودند:
«هیچ یک/ از دروازههای هستی/ بسته نیست...»، «تو اما/ نفس میکشی/ عطریتر/ سبکتر از تنفس پروانههای تازهبال...»، «تلخی ایام/ با دانههای شکر چه کردهاند؟...»، «راهی/ برای رفتن نیست...»و...
مضمون، موضوع و بالطبع انگیزه در صاعدی، شعرش را به سمت، شکل و نوعی از خود میبرد؛ مثلا وقتی او شعری برای نوهاش میگوید، ابتدا سمتی از زلالی تخیل ناب کودکانه را نشانه میرود:
«راه میروی/ آمیزهای از روح کوچکترین ابرها و/ کبکها... به آشامیدن لب تر میکنی/ مثل غنچهای نیمشکفته/ به قطرهای شبنم... و میخوابی/ انگار/ گوشهای از چمنزار مهتاب زده/ در خلوت نسیم...»
اگر چه شعر را با پایانی کاملا آگاهانه، صرف اینکه شعر بیدنبه و ابتر نباشد، با جملهای از یک نثر سطحی میپوشاند تا بیساختاریاش را بپوشاند؛ غافل از اینکه اینگونه پوششها دم بیساختاری و ماستمالیکردن را بیرون میاندازند. آن وقت است که مخاطب میفهمد شعر اگر پوشش نداشت، آبرومندانهتر بود و نیز بهتر آن بود شاعر زرنگبازیاش را با سادهلوح پنداشتن مخاطب جواب نمیداد! در اینگونه موارد میتوان گفت حیف از تخیلات ناب، پاک، زلال، تازه و عمیقی که در شعر شاعران، پایانی برای خودش متصور نباشد!
صاعدی در شعر «آیا» هم ساختمان شعر را با پایانی آبکی خراب میکند. در صورتی که این شعر، پایان بسیار درخشانی را با خود همراه دارد:
«پیرمرد/ زیر پیرترین درخت پارک پیر/ بر نیمکتی سرد و سیمانی نشسته/ زمزمهاش/ ناموزونترین آوای تنهایی/ مبهوت/ از جوانیهای بخارشده سوخته/ از خاطرههای لزج کهنهپوش/ آه... / در چهار دیوار قصه زندگی/ آیا/ نیش کدام بود؟ کدام نوش؟»
یعنی صاعدی با این پایانبندی، شعرش را شعاری و تبدیل به یک نثر معمولی کرد. در صورتی که کافی بود «آیا/ نیش کدام بود؟ کدام نوش؟» را برمیداشت، آنوقت خودبهخود نه تنها شعر با یک پایان شاعرانه به پایان میرسید، بلکه کل و کلیت اثر تبدیلشده به یک نثر معمولی را نیز به شعر میرساند. حتی به نظر میرسد کلمه «آیا»، جملهها و سطرهای پایانی را به لحاظ دستوری و به دنبال آن، بالطبع به لحاظ معنایی دچار مشکل کرده یا حداقل آن را از کیفیت جملات معمولی نیز انداخته است!
از کاستیها و برجستگیهای این دفتر اگر بخواهیم موبهمو بگوییم، مثنوی صد دفتر صد برگ میشود. مثلا اگر به صورت مصداقی از قافیهپردازیهای بیرونی اغلب مصنوعی و آگاهانه شاعر... در صورتی که این امر، درجه بالایی از درک و شناخت موسیقی را میطلبد که اتفاقا به صورت فطری و ذاتی، هر انسانی در خود نهفته دارد؛ تنها کافی است آن را با عشق، مراقبه و چه و چه و چه پیدایش کرده و عطر مستش را در سخن و شعرت بپراکنی. شعر حافظ سرشار از موسیقی است که یک وجه آن خود را در قافیه بیرونی اشعار حافظ خود را نشان میدهد؛ آن هم در قافیهپردازیهایی که «خویش»، «درویش»، «بیش» و... را با «میش» همقافیه میکند؛ آن هم در اوج زیباییشناسی.
در صورتی که صاعدی بعد از شعر گفتن، به خودش زحمت تصحیح یا حذف قاقیهپردازیهایی را هم که مصنوعی است و آگاهانه آورده شده وـ بهقول معروف- تابلو است، نمیدهد:
«نهالکم!/ عجب گر گرفتهای/ ببین!/ چطور مژگان مرا/ در گرفتهای؟»
قاقیهبافیها و ردیفپردازیهای دیگر این دفتر نیز کموبیش در همین حد و اندازههاست؛ هر چند گاه کمی بهتر یا گاه جاافتاده و موثر؛ مثل: «پیش از آنکه نجیب باشد/ عجیب است...»
شمار اندکی از اشعار سپید صاعدی از اصالت نوگرایی برخوردار است و امروزی است اما او از راه آوردن واژههای دوران تجدد و امروزی نتوانسته شعرهای سپیدش را امروزی و نو جلوه دهد و تنها به آنها رنگ و لعاب و زرق و برقی از امروز زده است؛ کاری که محمدتقی بهار میخواست در روزگار خود و عصر تجدد و مشروطه با آوردن «هواپیما» و نظایر آن در شعرهایش، آنها را تبدیل به اشعار امروزی کند! در صورتی که شعر باید در ماهیت خود شعر باشد، نه با واژههای نو!
شعر ذیل مصداق سخن بالاست، درعین حالی که کلمات حشو و زایدش حذف شده:
«ارثیه/ اگر چه هیچ/ کدام جوان/ در کجای این اقلیم موبایلزده/ نخواهد/ چند دقیقهای/ زودتر وارث باشد/ آه... آدم!/ چرا طمع کردی؟/ و وارثان نسل «فیسبوک» را/ لحظهلحظهشماران/ منتظران مرگ ارثگذاران!»
یا با واژههایی نظیر سیمکارت، دیجیتال و...
اما بیانصافی است اگر شعرهای درخشان، نوگراییها و استقلال صاعدی شاعر را در چند شعر سپیدش نادیده بگیریم؛ شعری ساختارمند که در سادگیهایش غوطهور است با تعابیر، تصاویر، تشبیهات و استعارههایی که مشابهش را هم ندیدهایم:
«در نقشه زمین/ تمام کویرها و شنزارها/ اینک منم!/ سطلی شدهام/ لبالب از تمام گلهای پژمرده جهان/ هوایی/ گمشده در گودالها و/ حصار گورستانها!/ امروز/ روز اول دوریست/ آه/ زخمیان هجر!/ یک ماه/ چند هزار سال نوریست؟»
ارسال به دوستان
درباره مجموعه شعر «ارتکاب دوستت دارم» سروده نظر احمدی
ارتکاب خوب شعر
حمیدرضا شکارسری: ضرورت کوتاهسرایی در شعر روزگار ما امری است که حتی اگر نتواند خود را از نظر زیباییشناسی اثبات کند از نظر جامعهشناسی ادبی کاملا تثبیت شده است. سرایش شعر کوتاه برای جامعهای خسته از روز و شب دویدن به دنبال لقمهای نان که دیگر نه فرصت و نه حوصلهای برای هنر برایش نمانده، نیاز چندانی به اقامه دلیل ندارد، آن هم هنری نه چندان مفرح و سرگرمکننده همچون شعر که اتفاقا نیاز به تمرکز هم دارد. رشد روزافزون مجموعه شعرهای متشکل از اشعار کوتاه موید همین ادعاست. «ارتکاب دوستت دارم» را میتوان از این مجموعهها دانست.
«ارتکاب دوستت دارم» بیش از یکصد شعر کوتاه است که میتوانی هر زمان خواستی سراغش بروی و هر گاه صلاح دیدی کنارش بگذاری و بعد دوباره بدون دغدغه حسگیری مجدد به سرعت وارد فضای آن شوی. این سهولت رفتوآمد بیشتر به آن دلیل است که شعرهای این مجموعه به دنبال ساخت کاراکتری با هویت از راوی نیستند و از نظر موضوعی ژانر مشخصی را دنبال نمیکنند. گاهی عاشقانهاند و گاهی ضدعاشقانه، گاهی سیاسی و اجتماعیاند و گاهی شبهفلسفی. گاهی تنها تصویری مستقلاند و گاهی محتواگرا و شعارگونه...
همین عدم ثبات بر نوع ادبی یا ژانر سخن اشعار این مجموعه هم حاکم است. سرودهها گاهی شعر کوتاه هستند و گاهی هایکو. گاهی جملات قصار و حکیمانهاند و گاهی کاریکلماتور.
در واقع «نظر احمدی» مجموعه شعری را گردآوری کرده است نه به مثابه یک پروژه فکری جدی، بلکه تنها و صرفا به مثابه طرحی ادبی. نگارنده به شخصه نمیداند این نوشته در یک مجموعه شعر چه میکند؟
«دیگر نمیگویم دوستت دارم / چون/ دوستت دارم»
هیچ تخیل شاعرانهای که در واقعیتهای جهان دست برده باشد در آثاری از این دست وجود ندارد و احساساتی خام و صریح جای تصرف در جهان واقعی را بیرحمانه و ناسزاوارانه اشغال کرده است اما احمدی در سرودههایی دیگر توانایی خود را در عاشقانهسرایی نشان میدهد.
«سر میرود از استکان/ هنوز/ سهم نبودنت»
او نشان میدهد براحتی میتوان از سادهترین اتفاقات روزمره چون حواسپرتی عاشق و سر رفتن چای از استکان معشوق حس و برداشتی شاعرانه داشت، بدون آنکه به ابتذال احساساتی بازی و سانتیمانتالیسم دچار شد.
البته سهلانگاری احمدی تنها به درهمریختگی موضوعات و درهمریختگی بیشتر انواع ادبی محدود نمیشود. او گاهی در ویرایش اشعار خود سختگیری لازم را ندارد و در نتیجه شعر به رغم کوتاهی چندان عاری از حشو و زواید نیست؛ امری که بویژه در شعر کوتاه عجیب و بسیار آزاردهنده است.
«بغلت میکنم / مثل یک داعشی انتحارکننده / که بمبش را»
به وضوح میتوان بر حشو بودن ترکیب انتحارکننده تاکید کرد؛ آن هم از سوی شاعری که گاه بر ضرورت نقش کلیدی کلمات وقوف خوبی از خود نشان میدهد.
«شاعر / کسی که تمام قرصها / به دردش میخورد»
توجه به قید «تمام»، کارکرد ایهامی آن را نشان میدهد و متن را از دردناکی زندگی کاراکتر تا مرگی انتحاری وسعت میبخشد.
احمدی همچنین در فرم شعر کوتاه، روال مشخصی را دنبال نمیکند. گاهی فرمالیستوار به نظمی هندسی در شعر میاندیشد و گاه تنها به روایت شعر به عنوان عنصر نظامبخش متن توجه میکند.
«داشتن / چیزی که هیچ وقت ما / نداشتیم»
یا فرمی مشابه در نمونه زیر :
«برمیخیزم / چند خطی گریه میکنم / و میخوابم»
در مقابل شعر زیر هیچ فرمی جز روایتمداری خود ندارد:
«چیزی بگو / بیا / سر زخم را وا کنیم»
و اینجاست که بحث تقطیع در شعر کوتاه مطرح میشود. وقتی که متن هایکو نیست هیچ دلیلی وجود ندارد شاعر نوشته را لزوما در ۳ خط سامان بخشد اما معمولا احمدی حتی به زور هم که شده نوشتههایش را به ۳ خط تقسیم میکند!
«بگذار / دستهایت را بگیرم / که من از دست رفتهام»
یا تقطیعی مشابه در نمونه زیر:
«و حرف آخرش / شناسنامه ما / شهادت بود»
که شاعر برای ۳ خطی کردن متن حتی از فصاحت آن مایه گذاشته است.
«و حرف آخر شناسنامه ما / شهادت بود»
تقطیعهای آزاردهنده نوشتههای این مجموعه تقریبا فراگیر است و در بدترین نمونهها به موارد متعددی برمیخوریم که شاعر پس از کسره کلمات، سطر را تقطیع میکند و ادامه سطر را بدون هیچ دلیلی میشکند و همزمان یک حرف اضافه را به عنوان یک سطر تحویل میدهد:
«سیاهی چشمانت / از / سیاهبختی / دختران سیاهکل بود»
***
جمعآوری یک مجموعه شعر به مثابه یک پروژه کار سادهای نیست. شاعر هم به لحاظ فرمی و نوع ادبی و هم به لحاظ موضوعی باید در شعرهایش دست به ویرایشی نظاممند بزند و مجموعهای فراهم آورد که فراتر از یک جُنگ شعری، تنه به «کتاب شعر» بزند. دقت و ظرافتی که نظر احمدی به رغم استعداد شعریاش در انتشار «ارتکاب دوستت دارم» به خرج نداده است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|