نگاهی به سریال سلطه (دومینیون)
بهشت روی زمین، جهنم به پا میکند!
محمدصادق حاجصمدی: بهشت روی زمین، جهنم به پا میکند! این جملهای است که در یک نگاه تمام سریال سلطه (dominion) را که اخیرا از شبکهhbo پخش میشود توصیف میکند. سریالی که تا به حال 8 قسمت از آن پخش شده و در زمره سریالهای مربوط به آخرالزمان قرار دارد. سریالی با ویژگیهای بصری و جلوههای ویژه قابل قبول که مخاطبان بسیاری را به خود جلب کرده و در لفاف داستانی به نسبت تکراری مولفههای جالب توجهی را تبیین میکند.
داستان سریال به آیندهای بازمیگردد که خدا در آن خسته شده و دنیا را ترک کرده است. مفهومی تکراری که از زمان نیچه مطرح میشود و خدا جهان و مردم را ترک کرده یا حتی دچار مرگی مرموز شده و به شکلی دنیا و آنچه در آن است حالا به دست هر کسی که بتواند تنازع بقا را به نفع خود حفظ کند افتاده و این بشریت است که باید آینده خود را بسازد اما این بار در نزاعی نابرابر با نیروی ناشناخته فرشتگان!
سریال ادامه فیلم لژیون است که در آن میکائیل که به نفع مردم بهشت را ترک کرده کودکی ناپاک را از دست فرشتگان نجات میدهد که قرار است بشریت را در مقابل حمله بهشت نجات بدهد؛ کودکی که بدون پدر از مادری بدنام متولد شده و در سریال بقای بشریت به او بستگی دارد.
فرزندان خدا (فرشتگان) به هرج و مرج کشیده شدهاند و جبرئیل و اکثریت فرشتهها مردم را مقصر نبود خدا میدانند و مانند فرزندانی که در غیبت پدر افسرده شدهاند سعی در نابودی بشریت دارند تا به این بهانه خدا به دنیا بازگردد اما میکائیل به کمک مردم شتافته و فرشتگان دیگر بیطرف ماندهاند. درواقع اصل داستان همان داستان منجی است و پایان دنیا با این تفاوت که حالا فرشتگان دشمن درجه یک بشریتاند و کودک تازهمتولدشده باید از چشم آنها پنهان بماند.
اولین نکته جالب توجه در این زمینه پرداختی چنین مستقیم نسبت به فرشتگان است. در حالی که غرب پس از رنسانس و در دوران پوزتیویسم سعی در نفی ماوراءالطبیعه داشت و از آن به هر شکلی با عنوان خرافات یاد میکرد؛ امروز تغییر جهتی آشکار داده و رو به معنویت آورده است. در نتیجه برخلاف صدههای اخیر که برای هر مسالهای توجیهی بهاصطلاح علمی ساخته و پرداخته میشد؛ با ناتوانی مدرنیسم و پوزتیویسم در توجیه بسیاری از امور، ماوراءالطبیعه تا حد قابل توجهی پذیرفته شد و امور غیرمادی با اقبالی مجدد مواجه شد. مخصوصا که نیاز به معنویت که فطرتا در نوع بشر وجود دارد نیز در اشکال گوناگون سربرآورده و در این حالت است که هدایتگران رسانهها برای انحراف اولاد بشر از معنویت حقیقی تعاریفی خلاف ادیان الهی از ماورا ارائه دادند و طی آن مواردی مانند یوگا و انواع عرفانهای دیگر با سیاستی جهانی بسط یافت. بدیهی است که این تغییر جهت در سینما نیز متبلور شد و حجم تولیداتی که نگرشی غیرخرافی و حقیقی اما رمزآلود به معنویت داشتند به یکباره افزایشی قابلتوجه یافت. فلذا در برههای از تاریخ سینما عموم محصولات تولیدات علمی- تخیلی هستند با توجیهی علمی برای همه مسائل در حالی که معنویت بشدت در آنها تخریب و تحقیر میشود و پس از آن و با افول این نظریه، فیلمها و سریالها دست به ترویج معنویتهای جدید زدند. از یوفوئیسم و پستمدرنیسم در فیلمهایی مانند «لبه فردا» و «زندانیان خورشید» که به نظریه خلقت انسانها توسط موجودات فرازمینی میپردازند و پرداخت آنها نیازمند مجالی دیگر است گرفته تا داستانهایی مثل «سلطه» که نگرشی الحادی به خیر و شر دارد یا «من فرانکشتاین» که از نزاع خیر و شر توصیفی سنتی میکند؛ همه و همه بیانگر این تغییر جهتاند. از مصادیق اموری که پرداخت آنها دستخوش تغییر شده فرشتگانند که موجودیت آنها در گذشته نفی و حالا پذیرفته شده است. با توصیفاتی گوناگون که سریال سلطه و فیلم من فرانکشتاین نمونه دو نگاه متفاوت به این مقولهاند. نکته جالب توجه در این زمینه این است که حواشی مربوط به فرشتگان نظیر سلسله مراتب و... تطبیقی حقیقی بر کتب مقدس دارند و همین مقوله آنها را برای عموم و در فرایند فرهنگسازی باورپذیرتر و تاثیرگذارتر میکند. اگرچه نامها و سلسلهمراتبی که در سلطه نمایش داده میشود منطبق بر مفاهیم تحریف شده مسیحیت فعلی بر پایه اساطیر یونانی برای فرشتگان است. در همین چارچوب هم هست که فرشتگان فرزندان خدا انگاشته میشوند و خدا میتواند خسته یا مریض باشد یا حتی بمیرد و این برای جمعیت مذهبی مسیحی دنیا مسالهای قابل تامل و نه غیر قابل قبول تلقی شود. نکته جالب دیگر در عموم این محصولات محوریت خیر حضرت میکائیل و شرارت حضرت جبرئیل است که این ریشه در دشمنی یهود با جبرئیل امین داشته و نشانه تسلط انگارههای یهود بر رسانه است. یهودیان معتقد بودند رشته نبوت باید در خاندان یعقوب پیوسته بماند و از این خاندان بیرون نرود ولی آنگاه که پیامبر گرامی(ص) با دلایل قطعی ظاهر شد، یهودیان به این فکر افتادند که جبرئیل را به خیانت متهم کنند و این شعار را سردادند: «خان الأمین! خان الأمین! خان الأمین! » یعنی او در وحی الهی خیانت ورزید و به جای آنکه نبوت را در فرزندان اسحاق ابقا کند، به فرزندان اسماعیل منتقل کرد و از همین جهت، یهود از دشمنان سرسخت جبرئیل امین است.
فخر رازی نیز در تفسیر خود مینویسد: «جامعه یهود، جبرئیل را فرشته عذاب مینامند، و درباره او میگفتند: خدا به او دستور داده بود که نبوت را در سلسله فرزندان اسرائیل قرار دهد ولی وی آن را به فرزندان اسماعیل داد! اتهام جبرئیل به خیانت مربوط به این گروه است که او را به خیانت در عوض کردن محل نبوت متهم کرده و به عللی او را دشمن میشمردند.» (تفسیر کبیر فخر رازی، ج3، ص 195،) و به دوستی میکائیل تظاهر میکردند. به همین دلیل هم هست که یهود مدینه به پیامبر گفتند اگر وحی را میکائیل برای تو آورده بود ما به تو ایمان میآوردیم...
در قالب سریال سلطه فرشتگان کهتر در بدنهای مردگان حلول میکنند و مردم دیگر را میکشند. در نتیجه فرشتگان که در تمام طول اعصار بهعنوان ناجی در نظر گرفته میشدند حالا دشمن بشریتاند اما یورییل یکی از فرشتگان مقرب (در فرهنگ دینی مسیحی) که فرشتهای مونث است و وظیفه نامگذاری آدم با او بوده، کلکسیونی از مجسمهها، کتابها، موسیقی و نقاشیهای معروف دارد و شیفته فرهنگ انسانهاست و برای حفظ آثار فرهنگی آنها در جنگ تلاش میکند. در طول سریال مظاهر تمدن هلنی با تاکیدی خاص نمایش داده میشوند و معماری ساختمانهای دولتی، مراسم رسمی، پوشش طبقه ممتاز و... نمایی کاملا یونانی دارد. مجسمههای خدایان باستان در شهر و حتی در اتاق میکاییل به چشم میخورد و درواقع آنچه بر آن برای نجات بشر تاکید میشود اومانیسمی است الحادی که به دوران پیش از ادیان الهی بازمیگردد. گناهان کبیره بهراحتی توسط فرشتگان (چه خیر و چه شر) انجام میشود و چارچوب شریعت نیز در سریال نفی میشود. در من فرانکشتاین نیز که امسال روی پرده سینما رفت نزاع خیر و شر به شکل سنتی آن میان شیاطین و فرشتگان ادامهدار است اما اگرچه مجسمههای مذهبی در قالب موجودات زنده و تحت امر باز هم میکائیل (و نه جبرئیل) به جنگی نامتعارف و پنهان با شیاطین مشغولاند؛ اومانیسم در این فیلم نیز ظاهر است. فرانکشاین موفق به خلق موجودی شده که رهبر محافظان کلیسا او را «آدم» مینامد و دیگران را موظف به حفاظت از او میکند و در سکانسی تاثیرگذار خدا دیگر تنها خالق دنیا نیست و توانایی انسان است که حتی با خدا رقابت میکند.
نکته جالب دیگر در سلطه و محصولات مشابه آن، شیوه اداره شهر و حکومت ایدهآلی است که در تمام فیلمهایی که به آخر دنیا میپردازند و از مصدری یکسان پخش میشوند مشترک است. در هیچیک از فیلمهایی که به آینده جهان بازمیگردد و نه حتی انیمیشنهای کودکان مثل والای، دموکراسی نظام قابل قبولی نیست و اگرچه نگرشهای متفاوتی به پایان دنیا وجود دارد اما در تمام آنها هیچیک از الگوهای اداره جامعهای که ارائه میشود مردمسالاری نیست و آنچه ارائه میشود مطلقا شباهتی به دموکراسی ندارد. درست همانند آنکه ناتو در کشورهای اسلامی و مشرق زمین دست به از بین بردن دولتهای سنتی میزند و به ظاهر به ترویج دموکراسی مشغول است اما در قلب اروپا حکومتهای مشروطه و خانوادگی همچنان پابرجا هستند و آمریکا ساختاری بسته و نخبهگرا (نخبگان دودمانی) دارد. در حالیکه نه در انگلیس و امثال آن و نه حتی در آمریکا دموکراسی به مفهومی که برای دیگران تجویز میشود وجود ندارد و برای آینده جهان نیز این ساختار را در نظر گرفته نمیشود. در واقع در سلطه و باقی موارد مشابه این آریستوکراسی و حکومت نخبگان آنهم از نوع دودمانی آن است که تبیین میشود و اگرچه رایگیری وجود دارد اما این رای از میان طبقه اشراف و مجموعهای عموما کمتر از 10 نفره که حق رای آنها موروثی است انجام میشود. و جالبتر اینکه این شوراها همیشه عنصری مانند رهبر دارند که تصمیم آخر را حتی در شورا میگیرد و آن نیز کاملا موروثی است! در واقع حکومتی که در سلطه، الیزیوم، اواتار و... بهعنوان حکومت ایدهآل تعریف میشود نزدیکترین سیستم حکومتی به ساختار رسمی انگلستان تا قرن بیستم است که در آن تصمیم نهایی را پادشاه میگیرد اما اشرافیت نیز در آن از قدرتی قابل توجه برخوردار است و مردم اساسا صلاحیتی ندارند. نظر افلاطون درباره مضرات دموکراسی پذیرفته شده و این آریستوکراسی است که راه حل بقای انسانها تلقی میشود.
در نتیجه تصویری که به مرور از آینده جهان ترسیم میشود، نظامی اریستوکرات و الحادی است که طبعا مردم در آن نقش و توانی ندارند و آخرین نبردی که عموم جهان انتظار آن را میکشند؛ نه میان خیر و شر به معنای الهی آن، که میان آدمها بهعنوان خیر و هر چیز دیگری ولو خدا و فرشتگان بهعنوان شر درخواهد گرفت.