بررسی تاریخچه سعودی ـ 2
آلسعود چگونه بر حجاز حاکم شد؟
محمدصادق حاجصمدی: پایان یافتن دوره اول حکومت آلسعود که در شمارههای قبل به آن پرداخته شد و با سفک دم و تجاوز و غارت همراه بود همزمان است با شدت گرفتن تحرکات انگلستان در خلیجفارس و رقابت آن با امپراتوری عثمانی. در نتیجه تحرکات داخلی عربستان و نحوه تعامل ترکان با این قضیه مورد توجه دولت انگلیس قرار گرفت که به همین واسطه میتوان آلسعود را مولود نامشروع انگلستان در عربستان نامید.
بعد از سقوط درعیه به دست ابراهیمپاشا و فرار جمع زیادی از وهابیون، با مرگ ابراهیم پاشا، فراریها به شهر بازگشتند. از جمله کسانی که دوباره به شهر آمدند، عمر بن عبدالعزیز بن سعود بن محمد بنسعود، ترکی برادرزاده عبدالعزیز و مشاری بنسعود بودند.
این افراد دست به تعمیر خرابیهای شهر زدند و بدین ترتیب بسیاری از اهالی آن دوباره بازگشتند. مصریها از سلطه دوباره وهابیها نگران شدند؛ از این رو لشکری به فرماندهی حسین بیگ ترتیب دادند و به درعیه هجوم آوردند و حاکم آن را که مشاری بود، دستگیر کرده، او را تحتالحفظ به مصر فرستادند اما وی در میان راه از دنیا رفت و بقیه افرادش گریختند و به قلعه ریاض پناه بردند. حسین بیگ 3 روز آنجا را محاصره کرد. از طرفی چون آذوقهشان تمام شده بود، از حسین بیگ امان خواستند. حسین بیگ به آنها امان داد، در نتیجه همگی، غیر از ترکی که شبانه از قلعه فرار کرد، خارج شدند و دست بسته به مصر رفتند.
ترکی مدتی طولانی در مناطق جنوب، مخفیانه زندگی میکرد و هرازگاهی به صحرای نجد میرفت و اعراب بادیهنشین را به آیین وهابیت فرا میخواند. وی با زنی از خاندان تدمر ازدواج کرد که ثمره این ازدواج فرزند پسری به نام جلوی شد.
ترکی30 تن از بزرگان اعراب بادیه را پیرامون خود گرد آورد و بدین وسیله سایر قبایل را نیز مطیع خود کرد. در جریان قیام مردم قصیم بر ضد مصریها که مجبور شدند از حجاز به تدریج خارج شوند، ترکی از این فرصت استفاده کرد. در منطقه ریاض بر لشکر مصری تاخت و آنجا را به تصرف خود درآورد. از همانجا بود که به توسعه حکومت خود پرداخت و به مناطق دیگر دستاندازی کرد. بعد از آنکه مصریها منطقه نجد را ترک کردند، بعضی از مناطق قصیم هم به حکم ترکی، ضمیمه حکومت وی شد. لذا میتوان گفت که او اولین امیر وهابی سعودی در دوره دوم حکومت بود که به واسطه او، امارت از فرزندان عبدالعزیز بنسعود بن محمد بنسعود به فرزندان عبدالله بنسعود رسید اما مشاری بن عبدالرحمان بن مشاری بنسعود، به همراه یارانش که از قبیله قحطان بودند، دست به شورش و مخالفت با امیر ترکی زدند و از اینکه حکومت از نسل عبدالعزیز خارج شود، ناراضی بودند. بنابراین مشاری به حیلهای، ترکی را به قتل رساند و خود، حکومت را به دست گرفت.
شامیه مینویسد: با کشته شدن ترکی بن عبدالله، توسط پسر عمهاش، مشاری بن عبدالرحمن، حکومت او نیز به آخر رسید و مشاری با غلبه بر دیگران، حاکم ششم گردید. حکومت مشاری 40 روز بیشتر طول نکشید، چرا که فیصل فرزند ترکی با لشکری مجهز و با کمک عبدالله و عبیدالله، که از آلرشید و از شیوخ حائل محسوب میشدند، با سرعت به طرف ریاض حرکت کرد. سپس بر مدینه مستولی شد و مشاری را دستگیر و اعدام نمود. بعد از این جریان، فیصل حاکم هفتم سعودیها گردید. وی بعد از پدرش حاکم گردید، لیکن محمدعلی پاشا به وی فرصت حکومت کردن نداد، چون پاشا لشکری را به نجد فرستاد و در میان لشکر، خالدبنسعود که از جمله تبعیدشدگان به مصر بود، قرار داشت. لشکر بر پایتخت مسلط گردید و فیصل مجبور به فرار شد اما فرارش فایده نداشت و سرانجام دستگیر و به مصر تبعید گردید، مصریها هم به جای فیصل، خالد بنسعود را بر حکومت ریاض و مناطق اطراف منصوب کردند. وی در قاهره محاکمه شد اما محمدعلی پاشا او را تبرئه کرد و به جای خود در جزیره..العرب منصوب نمود. خالد یارانی داشت که میگفتند نباید حکومت از اولاد سعود کبیر به اولاد عبدالله بن محمد برسد. در این عقیده بسیاری از قبایل ریاض نظر موافق داشتند بدین ترتیب حکومت به فرزندان سعود کبیر رسید و خالدبنسعود، هشتمین حاکم آنان گردید که امارتش 2 سال دوام یافت اما عبدالله بن ثنیان با سپاهی که نجدی بودند، به خالد بنسعود حمله کرد. خالد توان مقابله با سپاه او را نیافت و ناگزیر به مکه گریخت و در همان جا درگذشت. وقتی خبر این جریان به فیصل- که در مصر محبوس بود ـ رسید و دانست که عبدالله قدرت را به دست گرفته و خالد نیز فرار کرده، از مصر گریخت و خود را به قصیم رساند و جمع بسیاری هم او را یاری کردند. با کمکهای اهالی عنیزه توانست ابن ثنیان را در ریاض شکست دهد و وی را دستگیر و حبس کند. سرانجام نیز او را در سال 1258هـ.ق به قتل رسانید. فیصل بن ترکی حدود20 سال حکومت کرد. لیکن دولت عثمانی تصمیم به جنگ با فیصل، امیر ریاض گرفت. دولت مرکزی عثمانی لشکری را به فرماندهی شریف محمدبن عون، امیر مکه به قصیم فرستاد و اهالی قصیم را به اطاعت دولت مرکزی درآورد. سرانجام کار، این شد که صلحی با اهالی قصیم منعقد شد که در مقابل، قصیمیها باید 10 هزار ریال پرداخت نمایند. بدین ترتیب شریف با لشکر خود به قرارگاه برگشت و فیصل هم به تعهد خود عمل کرد و هر سال 10 هزار ریال طبق عهدنامه پرداخت میکرد. این امر همچنان ادامه داشت تا اینکه فیصل فلج و کور گردید. او با همین مرض در سال 1282هـ .ق درگذشت و به جای خود عبدالله را از میان 4 فرزندش به حکومت منصوب نمود که همین امر باعث درگیری میان برادران گردید و درگیری بین عبدالله و برادرش سعود به ضعف آلسعود ختم شد تا اینکه ترکها بر احسا و قطیف مسلط شدند.
عبدالله با پشتیبانی ترکها، مناطقی را اشغال نمود و سعود را از ریاض راند و خود در سال 1282هـ. ق به ریاض بازگشت. این بازگشت زمانی اتفاق افتاد که مردم در قحطی شدید به سر میبردند و حتی مردار الاغ را میخوردند و پوستهای بزغاله را آتش میزدند و برای خوردن میساییدند و نیز استخوانهای حیوانات را میشکستند و آرد کرده، میخوردند. اگر چه این مردمان با جنگ و خونریزی نمردند ولی گرسنگی آنها را از بین برد. (تاریخ نجدالحدیث، ص 99). در جدال بین دو برادر یعنی عبدالله و سعود، افراد زیادی کشته شدند. عبدالله از طرف ترکها حمایت میشد و سعود هم از انگلیسیها مواد غذایی میگرفت و این کمکها حتی بعد از پیروزی سعود، از سوی انگلیسیها ادامه داشت و سرانجام او در سال 1290هـ.ق وارد ریاض شد و در سال 1291
هـ.ق درگذشت. اما عبدالله و برادرش محمد، ریاض را ترک کردند و در نزدیکی کویت در صحرای قحطان ساکن شدند و تا مدتها در امور حکومت دخالت نکردند. با این حال شاید بتوان این را اولین دخالت مستقیم دولت انگلیس در امور شبه جزیره و حمایت از بخشی از آلسعود نامید.
بعد از سعود، امر حکومت به دست برادرش عبدالرحمان افتاد. او با برادرش سعود، میانه خوبی داشت اما با برادر دیگرش یعنی محمد، درگیری داشت و محمد نیز با عبدالله روابط حسنهای برقرار کرده بود. این دو برادر توافق کردند حکومت را از دست عبدالرحمان بگیرند و هر کدام از محمد و عبدالله ـ که بزرگترند ـ امر حکومت را به دست گیرند و چون عبدالله بزرگتر بود، طبیعی بود که حکومت را او در اختیار بگیرد. به همین منظور، عبدالله که در صحرای قحطان ساکن بود، از سال 1293 تا 1305هـ.ق به تدریج بازگشت اما دیگر، فرزندان سعود رضایت نداشتند تا عموی بزرگشان عبدالله، حکومت را در دست بگیرد. بنابراین به عنوان اعتراض از ریاض خارج و در منطقهای به نام خرج مستقر شدند و برادران- محمد، عبدالله و عبدالرحمان- جبههای واحد به رهبری عبدالله ضد فرزندان سعود تشکیل دادند. فرزندان سعود چند هفته مقاومت کردند اما با حمله عبدالله، همگی گریختند و بار دیگر عبدالله وارد ریاض شد و در آنجا ماند. او در سال 1305هـ.ق از دنیا رفت.
بعد از درگذشت عبدالله، نزاع میان عبدالرحمان و فرزندان سعود بار دیگر آغاز شد و از سویی قبایل نجد به رهبری محمدبن رشید- که وهابی نبودند و با عثمانیهای حنفی پیمان داشتندـ به موفقیتهایی دست یافتند. فرزندان سعود از ناحیه قبایل حمایت مالی و نظامی میشدند و بدین ترتیب عبدالرحمان مجبور به فرار از نجد شد و به احسا و سپس به کویت و از آنجا نزد قبایل بنی مره، در نزدیکی منطقه ربعالخالی رفت. بعد از درنگی اندک، راهی قطر شد و از آنجا به کویت رفت و در آنجا رحل اقامت گزید. امیر کویت، شیخ محمدبن صباح، برای عبدالرحمان حقوق ماهانه قرار داد و بعد از آن دولت عثمانی، ماهانه60 لیره عثمانی به او اختصاص داد اما چندی نگذشت که دولت کویت حقوق ماهانه را قطع کرد و از آن پس، عبدالرحمان در سختی و فقر زیست تا اینکه دوران دوم حکومت وهابی با مرگ وی پایان یافت (العلاقات بین نجد و الکویت). پس از عبدالرحمن، فرزندش عبدالعزیز (پدر ملک عبدالله) در سن 20 سالگی از مبارک امیر کویت درخواست کمک کرد تا امارت پدر را باز پس بگیرد. پس مبارک به او 200 ریال و 30 تفنگ و 40 شتر داد و عبدالعزیز با 40 تن از برادران و پسرعموهای خود شبانه وارد ریاض شد و در عملیاتی شبیه به کودتا، عجلان حاکم ریاض و 80 نفران محافظان او را کشت و در 1319 هـ.ق برابر با دوازدهم ژانویه 1902 در ریاض اعلام امارت کرد. اهل ریاض وقتی خبر کودتا را شنیدند تسلیم شدند و همگی به امر عبدالعزیز درآمدند. عبدالعزیز از امیر کویت تقاضای کمک کرد و بادیهنشینان وهابی را نیز به سوی خود خواند.
در چنین شرایطی انگلستان که مترصد فرصت برای ضربه زدن به عثمانی بود سر ویلیام شکسپیر را به ریاض و سر توماس ادوارد لارنس را به مکه و اردوگاه شریف حسین فرستاد تا اعراب را علیه عثمانی بشوراند و تا مشخص شدن اوضاع یکی از هاشمیان یا آلسعود را برای حکومت در شبه جزیره برتری دهد. در نتیجه پیمانی بین عبدالعزیز و شکسپیر به نمایندگی از انگلستان منعقد گردید به نام درین (نام جزیرهای در خلیجفارس) که بهموجب آن انگلستان باید از دخالت در شئون داخلی شبه جزیره عربستان بپرهیزد و عبدالعزیز هم متعهد گردید در صورتیکه قصد حمله به شهرهای دیگر را داشته باشد، قبل از آن، با ملکه انگلستان، مشورت نماید و هر چه آنان دستور دادند، عمل کند. همچنین سعود ملزم گردید که از هرگونه تماس یا اتحاد یا معاهدهای با هر حکومت یا دولتی غیر از دولت انگستان، خودداری کند و امیر نجد نباید در این امر کوتاهی از خود نشان دهد و حق ندارد عقد اجاره یا رهنی یا مثل آن با دولتهای دیگر ببندد. و نیز حق ندارد هیچگونه امتیازی از طرف خود به دولتی از دولتهای اجنبی یا سران دولت اجنبی، بدون موافقت با حکومت بریتانیا بدهد. (کشفالارتیاب، ص48)
ابنسعود مثل پدرش متعهد شد از هرگونه تجاوز و حمله به اراضی کویت و بحرین و اراضی شیوخ قطر، عمان و سواحل آن خودداری کند، چرا که تمام این شیوخ تحت حمایت دولت انگلستان میباشند و با دولت انگلستان معاهده دارند و جالب اینکه در هیچ جایی از این معاهده مشخص نشده که حدود عربی نجد کجاست. بالاخره با این معاهده، نجد و توابع آن تحتالحمایه انگلیس خوانده شد و این خود سیاستی بود از سوی دولت استعمارگر انگلستان تا بر بخش اعظم خاورمیانه تسلط پیدا کند و در این امر هم موفق گردید، به طوری که بعد از جنگ جهانی اول بر جزیره..العرب مستولی شد. در قبال تعهد سعود، بریتانیا در سال 1332هـ. ق متعهد شد ماهانه مبلغ 5 هزار استرلینگ به همراه ادواتی مانند مسلسل و تفنگ به سعود تحویل دهد.
وی در سال 1362هـ.ق ضمن خطبهای که در مکه خواند و گفت: نباید فراموش کرد که هرکس در قبال عملی که بندگان انجام میدهند، از آنها سپاسگزاری ننماید، در حقیقت خداوند را شکر ننموده است.
سپس شروع کرد به تمجید از انگلستان به خاطر کمکهایی که به او کرده است و نیز به خاطر ایجاد امنیت راهها که سفر حجاج برای انجام فریضه حج و نیز از اینکه اسباب معیشت را برای مردمان فراهم نموده و مردم در رفاه قرار گرفتهاند، قدردانی نمود و در پایان گفت: به یقین برخورد بریتانیا با ما، از گذشته تا حال، برخوردی پاک و شایسته بوده است.
با این حال زمانی که عبدالعزیز با انگلیسیها روابط حسنه برقرار کرد، تغییر و تحولات اوضاع جهانی به نفع وی تمام شد، چرا که بعد از پایان جنگ جهانی اول و تسلیم ترکان عثمانی و تقسیم آلمان، نقش ترکان در جزیره..العرب پایان و از آن پس دولت انگلستان تمام امور شبه جزیره را در اختیار گرفت.
در1341 هـ. ق عمال آلسعود با گروهی از حجاج یمنی برخورد کردند. از آنجا که این حجاج همگی مسلح بودند، وهابیها به دروغ به آنها امان دادند و همه را خلع سلاح کرده، در راه حجاج را همراهی نمودند. لیکن هنگامی که به دامنه کوه رسیدند، سپاه وهابی به بالای کوه رفت و در حالی که حجاج یمنی در زیر کوه مستقر بودند، به ناگاه بر آنان تاختند و بر سرشان سنگ ریختند و با گلولههای آتشین همگی را- که 1000 نفر بودند- به قتل رساندند و در این میان فقط 2 نفر زنده ماندند که فرار کرده و ماجرا را گزارش دادند. (کشف الارتیاب، ص 54)
آلسعود در سال 1342 مجددا به حجاز حمله کردند و شهر طائف را محاصره نموده، وارد شهر شدند و به قتلعام مردان و زنان و کودکان پرداختند. سفاکان وهابی حدود 2000 نفر از اهالی طائف را که در میان آنها علما و صلحا نیز بودند، به قتل رساندند و اموال این مردم مسلمان را به غارت بردند. شرح وقایع و جنایاتی که آنها در این شهر مرتکب شدهاند، آنقدر هولناک است که تن آدمی را میلرزاند اما وقتی این فجایع را برای عبدالعزیز بنسعود بازگو کردند، او وقوع چنین حادثهای را تقبیح نکرد بلکه فقط این سخن پیامبر گرامی را
- که در مورد عمل زشت خالد بن ولید در روز فتح مکه فرموده بود- به عنوان عذر بیان کرد: «اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد» (همان، ص52)
پس از آنکه عبدالعزیز، بر طائف چیره شد، دیگر در مناطق حجاز مشکلی نمیدید اما در حمله نظامی به مکه، از خود تعلل نشان داد و منتظر نظر انگلیسیها بود که او را از ادامه حملات نظامیاش منع میکردند اما سیاست بریتانیا ناگهان تغییر کرد و درصدد برآمدند که ملک حسین و فرزندان او را کنار بگذارند. به همین خاطر حاکم نجد وسیلهای برای اجرای سیاستهای انگلستان گردید و انگلستان با ادامه عملیات او موافقت نمود.
سال بعد آلسعود به شرق اردن حمله کردند و در امالعمد و نواحی آن بسیاری را به قتل رسانده، اموالشان را تاراج کردند اما چندان نتوانستند دوام بیاورند و با تلفاتی که داده بودند، برگشتند اما تجهیزات و هواپیماهایی که انگلیسیها در اختیار عبدالعزیز قرار داده بودند و خودشان هم در جنگ، با نفراتشان او را یاری میدادند، موجب شد به معرکه برگردند و در حالیکه در حمله اول 300 تن از یاران خود را از دست داده بودند به قتل و کشتار پرداختند.
در همین سال مکه بهدست آلسعود افتاد. اما گمان ملک حسین این بود که بزودی انگلیسیها برای نجات مکه از دست وهابیون وارد این شهر میشوند. به همین دلیل نامهای به کنسولگری بریتانیا در جده نوشت و یادآوری کرد که در مکه حالت هرج و مرج وجود دارد. کنسولگری بریتانیا بعد از هماهنگی با دولت مرکزی خود، در جواب نوشت: حکومت بریتانیا سیاستی مبنی بر عدم دخالت در امور دینیه اتخاذ نموده است، لذا از ما نخواهید در هر نزاعی که مربوط به اماکن مذهبی اسلام است مداخله نماییم.
ناجی الأصیل، نماینده ملک حسین در لندن نامهای به وزارت خارجه بریتانیا نوشت و در آن نامه بیان کرد طبق معاهده، لازم است بریتانیا در وضعیت هرج و مرجی که وهابیون در اماکن مقدس به بار آوردهاند، دخالت و آنها را از مناطقی چون طائف اخراج کند. جوابی که به این نماینده داده شد این بود که بریتانیا نمیخواهد خود را در زدوخوردهایی که بین امیران مستقل عرب در املاک مقدس اسلامی رخ میدهد، ورود کند.
بریتانیا همچنین کمکهای مالی خود به ملک حسین و خاندان هاشمی را قطع کرد تا جایی که خاندان وی از پرداخت ماهانه لشکریان نیز عاجز ماندند و وضعیت طوری شد که ملک حسین نتوانست تحمل نماید؛ از این رو بزرگان حجاز از جمله اشراف مکه و علمای دین و نیز بزرگان تجار را در جده جمع کرد. آنها قرار بر این گذاشتند که برای خوشایند عبدالعزیز، ملک حسین از حکومت خلع گردد و بالاخره او راضی شد به نفع فرزندش در سال 1343 قمری از سلطنت کنارهگیری کند و حکومت را به فرزندش بسپارد. پس از 3 روز، وی با اموالش به جده فرستاده شده اما بریتانیا بر حضورش در جده سخت گرفت و به او نامه نوشت و در ضمن به او هشدار داد تا شهر را ترک کرده، از دستورهای عبدالعزیز سرپیچی نکند. لذا با اجبار به مدینه منوره، مسافرت نمود و اندکی بعد، آن شهر را ترک و به طرف قبرس حرکت کرد و در همان جا ماند تا اینکه در سال 1931م درگذشت. جنازه وی به اردن منتقل و در مسجدی که الأقصی نام داشت، دفن شد. (آلسعود ماضیهم و مستقبلهم، ص135)
بعد از آنکه ملک حسین و فرزندش از مکه خارج شدند و به جده رفتند، آلسعود بدون هیچگونه جنگ و خونریزی، وارد مکه شدند و خانه ملک حسین را غارت کرده، بر تمام اموال و دارایی وی مسلط شدند.
بعد از به دست گرفتن امور مکه، جنگی میان وهابیون و ملک علی- که در جده متحصن شده بود- درگرفت و به خاطر همین جنگ، آن سال مراسم حج تعطیل گردید. وهابیون خالد بن لوی را به عنوان حاکم مکه برگزیدند و سپس اهالی مکه را مجبور کردند که در هر روز نماز را در پنج وقت به جماعت برگزار کنند؛ مردم را از استعمال دخانیات منع کردند و نیز مردم را از برگزاری جشنی که در سالروز ولادت برپا میکردند، ممنوع کرده، از زیارت قبور، جلوگیری میکردند و هر کس برخلاف دستورات آنها عمل میکرد، به زندان افتاده و باید جریمه میپرداخت.
عبدالعزیز پس از استقرار در مکه شروع به تخریب آثار اسلامی در مکه و جده و مدینه نمود؛ به طوری که در مکه، گنبد عبدالمطلب و ابوطالب و حضرت خدیجه و نیز محل تولد پیامبر اکرم(صلیالله علیه و آله و سلم) و حضرت فاطمه زهرا(س) را که در این سالها بازسازی شده بود ویران نمود و وقتی وارد شهر جده شد، گنبدی که روی قبر حوا قرار داشت، خراب کرد. او حتی در تمام شهرهای حجاز که روی قبرها بناهای گنبدی شکل داشت، همین اعمال را انجام داد. و در زمانی که مدینه را محاصره نمود، مسجد حمزه را با خاک یکسان کرد.
یک سال بعد انگلستان، اردن و حوالی آن را به هاشمیان داد و به اصرار سر جان فیلبی پیمانی در ۱۳۴۵ میان انگلستان و بنسعود به امضا رسید که طی آن انگلستان استقلال کامل و مطلق بنسعود را به رسمیت میشناخت و دست او را برای بیرون راندن علی، پسر شریف حسین از حجاز باز میگذاشت. بنسعود در برابر، به تشکیل امیرنشین اردن تن در داد و از دشتی که نجد و سوریه را به یکدیگر میپیوندد چشم پوشید و آن را به اردن شرقی واگذاشت. (خاورمیانه، نفت و قدرتهای بزرگ، ج۱- عربستان سعودی، ج۱)
عبدالعزیز همچنین پس از اعلامیه بالفور و حکومت انگلیس بر فلسطین در تلگرامی به سر وینگت ورود انگلیسیها به بیتالمقدس را تبریک گفت. وی فرزندش فیصل را به لندن فرستاد تا پیروزی نیروهای انگلیسی در بیتالمقدس را به پادشاه انگلیس تبریک بگوید و این اطمینان را به آنها بدهد که حکومت آلسعود هیچگونه مخالفتی با تلاشهای دولت انگلیس در راستای ایجاد یک وطن قومی برای یهودیان در فلسطین نشان نخواهد داد. خیانت آلسعود در مساله فلسطین نیازمند پرداختی جداگانه است که به آن پرداخته خواهد شد اما نامه عبدالعزیز به نماینده انگلیس در این باره نمود بارزی از آن است:
«من سلطان عبدالعزیز عبد الرحمن آل فیصل آلسعود نزد سر پرسی کوکس نماینده بریتانیای کبیر، هزار بار اقرار و اعتراف میکنم که از نظر من هیچ مانعی برای بخشیدن فلسطین به فقرای یهود یا غیر آنان بدان گونه که بریتانیا صلاح میداند وجود ندارد و من هرگز تا روز قیامت از رأی بریتانیا تخلف نخواهم کرد».
عبدالعزیز در 77 سالگی در حالی که بیش از 300 فرزند و نوه داشت مُرد و حکومت را به فرزندان خود سپرد با این شرط که مادامی که برادران زندهاند حکومت به فرزندان نرسد...