در پاسداشت مراتب تعهد شمس آل احمد
جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است
سیدعلی سجادی: بعد التحیه و السلام - تحیات رمضانی و سلام روستایی – لحظاتی چند از وقت گرامی اصحاب شریف روزنامه را به کار عرض وجود میگیرد. و اما بر فرزانگان عزیز و رسولان اهل کتاب و قلم و دوات «وطن امروز» پوشیده نیست که به یُمن تعامل و تعارفات، امروزه سلامهای غیرروستایی نیز خالی از خلل و طمع نیست تا چه رسد به سلام یک روستایی شهرزده. باری! هر چه خاک طاهره خانم صفارزاده هست عمر خانمهای فکور و فرهیخته باد که پس از توفیق دیدار با مشارالیها در منزلش – به یمن همراهی با روانشاد شمس آلاحمد البته – هنگام صرف ناهار که ماش پلوخاگینه هم تهیه دیده بود، خطاب به میهمانان (آقا شمس و مخلص) گفت سلام، سلام بر همه الا به سلام فروش! باری! به عنوان احدی از آحاد راهپیمایان حسینی ایام شکوهمند انقلاب و مصدوم – مخدوم بیعنایت- آن ایام از مراتب حرمتگزاری و قدرشناسی صدر هیات رئیسه روزنامه نسبت به سابقون انقلاب، لذت برده و خداقوت گفتم. از خدا که پنهان نیست پس، از شما چه پنهان که این بنده نیز به نوبه خود حرفهای نو و ناگفته از ایام انقلاب داشته و حتی به رشته تحریر درآوردهام که متاسفانه نه فقط مقبول تشکیلات انقلابی، که حتی مقبول سازمانها و نهادهای برآمده از صدقهسر انقلاب نیز نیفتاد. و چهبسا که آغوش باز و فضای جانبازنواز «وطنامروز» مخلص را بر آن داشته باشد که – چشتهخورانه البته – پرت و پلاهایش سیاهه و سواد صفحاتی از روزنامه گردد.
***
ضمن تحسین و تقدیر از اخلاص و ایمان آن برادر بزرگواری که با بنیصدر – از موضع یک مومن به انقلاب و مومن به اسلامیت نظام – تا پای جان دست به یقه و درگیر شد، اشعار میدارد بنیصدری بودن در مقاطعی به خودی خود نداشت هیچ عیبی، لکن پس از افتادن آب از آسیاب، عیب آن بود که جرم بنیصدری بودن خود را به گردن عمرو و زید انداخته و به قولی آی دزد آی دزد بگویند که دور از شأن حواریون انقلاب از خرداد 42 است تا خرداد 60 چه در صدر بوده باشیم چه ذیل.
باری! بگذریم و برویم به اصل موضوع.
و اما نقد و گلهای از آنچه در مراسم سومین سالیاد یکی از دوستان و معاریف کیهانی شهید سیدحسن و کساییان یعنی شمس راحل رفت. میخانه اگر ساقی صاحبنظری داشت...
25 آذرماه سال گذشته، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران شاهد و فیالواقع برگزارکننده سومین سالیاد شمس آلاحمد شد، با عنوان «جلال و شمس روشنفکران خودی (متفاوت)». این نگارنده گمنام نیز - شفاهاً البته – توسط فرزند تهتغاری آقا شمس (محمود) و دستیار موصوف به مراسم دعوت شده بود. گفتن ندارد که هر بینام و نشان را که به ده راه دهند، ناخودآگاه راه خانه کدخدا و کدبانو را پرسیده و – به قصد بالانشینی – اقدام به بستن و رستن حمار خود در بهترین جای معلف نیز بنماید. این میهمان ناخوانده - اگر نه خودخوانده – هم به اعتبار و استظهار وعده و نویدی که فرزند شمس داده بود، سطوری از 2 صفحه کاغذ را – به قصد واگویی خاطراتی نو و ناگفته از تمکین، تبعیت و طرفداریهای متوفی از مدیریت روحانی کشور – سیاه کرد. و البته ناکام و نادم ماند و لذا هرچه گله، نقد و نق داشت- بهعلت ندادن مهلتی به ما برای گفتن ناگفتهها - بر سر مسؤول مومن و متعصب ولی منصف مراسم – موسی حقانی- هوار و خالی کرد. و از طرفی، خیالی نیست و نباید باشد چرا که در این سی و اندی سال پس از فجر – بهرغم نسبت سببی و نسبی و خویشاوندی خونین با انقلاب – به ندرت اتفاق افتاده که از غیر اواسطالناس نیز صدا و صلایی خطاب به این ساکن صفالنعال درآید که: «خالو، خرت به چند؟!» پس دیده نشدن و به حساب و به چشم نیامدن بر فقرا چندان گران نیامد و نخواهد آمد هم. اما حشر و نشر بیش از 3 دهه با مرحوم مورد نظر در سفر و حذرها - که شرح مبسوط دیدار و دیدگاههای شمس با اشخاص حقیقی و حقوقی، ایضاً مواضع، جایگاه ادبی، انقلابی و سیاسی آنان از چشم و دید شمس در کتاب در دست تالیف و 600 صفحهای «سیر آفاق یا 30 دور شمسی با شمس» خواهد آمد – بالاخص موضعگیریهای بحق و بجای پدر و 2 برادر شمس در عصر ستمشاهی، و بویژه بصیرت، پایداری و پایمردی جلال و شمس در تعصب و طرفداری از نهضت و انقلاب و بنیانگذار فقید آن موجب برنتابیدن اظهارات تکراری، یکطرفه و مقطعی برخی از صحبترانان آن روز شد. گفتنی است که بوی انحصارطلبی در میراثداری و میراثخواری از شمس و جلال – با نان به هم قرض دادنهای 2 تن از میکروفنداران – به وضوح به مشام میرسید و شامه آزار مینمود. یکی از صحبترانان مراسم – میرمحمود دعایی – را برای اولین بار در گرگان – مسقطالراس اینجانب – دیده و در مجلس بزرگداشت یادگار امام و در معیت شمس راحل هم که شرح اولین آشنایی او با شمس، زمان و نحوه آشناییاش را از زبان و قلم خود استاد میخوانیم:
«دعایی – محمود - سی و اندی ساله – روحانی – باریک و کرمانی – عیالوار – مورد وثوق [حضرت] خمینی – سرپرست اطلاعات و اولین سفیر جمهوری اسلامی در عراق. چند سال قبل از سردبیریام در اطلاعات، او را در کرمان دیدم، قرار بود قبل از نماز جمعه سخنرانی کند... همکاریام در اطلاعات با او یکی، دو ماهی بیش دوام نیاورد. 20 هزار تومان چک برایم فرستاد یعنی آورد که منگنه کرده و در پرونده «با مطبوعات» ضبطش کردم.» و اما یکی از حرفهای تکراری مدعو مربوطه راجع به متوفی، بنیصدری شدن و مآلاً انزوا خزیدن شمس بود که ذکر و تکرار این موضوع – بنیصدری شدن و... – مخلص را به یاد یکی از رفتار یا اطوارهایی انداخت که نامبرده و میزبان گرگانیاش در قبال تلاقی و دیدار با شمس، از خود بروز دادند. آقا شمس بهرغم اینکه با حضور دعایی آن روحانی دیگر با سردی و اکراه از کنارش گذشته و وقعی نگذاشتند، به اعتبار همکاری 2ماهه با او نهتنها نرنجید که بزرگوارانه از اینکه خارج از تهران او را دیده، خوشحال هم شد به نحوی که ضمن سایهدستی و تفقد به یکی از خبرنگاران مبتدی محلی که نادیده و ناشناخته – ضمن ادعای تهیه دیدن ناهار برای استاد - تقاضای دستخط و امضا هم داشت، به این نکته هم اشاره میکند که در حال گوش فرادادن و رصدکردن حرفهای سخنران است که گویا خاطرات مشترک و مثلثی با او و حاج احمدآقا داشته است. اما هنگامیکه میهمان و میزبان استاد را نادیده انگاشته و حتی از حضور او – نه بهعنوان مدعو و میهمان ویژه – که حتی احدی از جالسین صفالنعال نیز نام نمیبرند، متاثر و متاسف گردیده و بهرغم ارادت قلبی و قبلی به احمدآقا، مراسم را ترک و دنباله کار خویش گرفت و رهسپار دشت و دمن شد. ناگفته نماند مرحوم قندهاری، نماینده فقید مجلس بهشخصه در آن سفر برای استاد اکرام و احترام بسیار بجا آورد. استاد با مرحوم قندهاری درددل هم نمود بدین شرح:
هیچکس بیدامنتر نیست در عالم و لیک/ خلق میپوشند و ما در آفتاب افکندهایم
اشارهاش به مقطعی از زمان و برههای از انقلاب بود که او نیز طرفدار خط سوم – و ایضاً بنیصدری – شده بود. منتهای مراتب تعجب و تاسف ایشان از این بابت بود که روحانیون دستاندرکار انقلاب در تهران یا شهرستانها که پس از انقلاب با او آشنا شدهاند چرا جِرم جُرم شمس را سنگینتر از جرم خودشان جار میزنند. حال آنکه او روشنفکر – و از طیف بنیصدر – بوده و چندین سال قبل از انقلاب نیز که استاد برای سفر استعلاجی به فرانسه رفته بود (سال 54) بنیصدر و ناصر تکمیل همایون
ـ میزبان آخرین منزلگه و مفر بنیصدر قبل از فرار ـ در غربت غرب به عیادت او رفته بودند و خلاصه در عجب و اسف بود که برخی روحانیون در تهران و شهرستانها که گاه از بنیصدر حکم هم گرفته و تبعیت و طرفداری هم کردهاند، چرا او را به چشم معصیتکار میبینند و آنچه برای مخلص نگارنده مایه عبرت و حیرت است اینکه نویسنده یومیههای موسوم به «خشت خام» چگونه – چه بجا و بحق هم - آن دست فرافکنی و ابنالوقتیها را رصد نموده و از دوردستها میدیده و در خشت خام هم. آقا شمس اگر هم نمیگفت که کتب و آثارش– به جز حدیث انقلاب و از چشم برادر – را نپسندیده و چنانچه عقل امروز را میداشت، دست به تحریر آنها در دیروز نمیزد، باری! بر همگان – بویژه اصحاب و اقطاب قلم و انقلاب – پوشیده نیست که «از چشم برادر» به خودی خود یک تاریخ است، تاریخ برههای از ایران و انقلاب. از مشروطه بگیر تا بزنبزنهای ملی شدن نفت، ایضاً تودهبازیهای قبل و بعد از کودتا، نهضت 15 خرداد و حتی انقلاب کبیر اسلامیمان. حالا اگر آن مدیر و مسؤول محترم روزنامه اطلاعات فقط میخواسته کتابی را معرفی کند حاوی ذکر نام او و امثاله باشد، حرفی نبود و حتی باز اگر فقط دست به معرفی کتاب جدیدی از مجری آن روز برنامه میزد که لابد در موسسه متبوع خودش به چاپ رسیده قابل درک بود. ولی آنچه مایه تعجب و تاسف شد و میشود مکتوم گذاشتن کتاب مستطاب حدیث انقلاب بود که حاوی بخش اعظمی از مباحثات، سخنرانیها و موضعگیریهای بجا و بحق شمس آل قلم بود؛ مواضعی که حضرت پیر و رهبر کبیر(ره) را بر آن داشته بود تا خطاب به این نویسنده متعهد بفرماید: «آنگونه که من در تلویزیون میبینم شما الحمدلله از روی میزان حرف میزنید و...» و آقا شمس نیز از آن لحظه به بعد با زبان، قلم و قدم از این شهر به آن شهر، از این مسجد به آن دانشگاه، از این منبر به آن پادگان راه افتاده و دست به سخنرانیهای پرشور، امیدآفرین و اعتمادساز همزمان با نوشتن مقالات و مطالبی به یاد ماندنی بر له انقلاب – بویژه مدیریت روحانی نهضت – نمود، که اگر به چشم بصیرت بنگریم، شاه شمسالدین طالقانی یکتنه بار مسؤولیت و مدیریت وزارتخانههای فرهنگ و ارشاد، سازمان تبلیغات، حوزه هنری و حتی وزارت خفیه اطلاعات را نیز بهدوش میکشید، با گذاشتن کمترین هزینهای بر دوش بیتالمال نیز. باری! آقاشمس، هم در ماجرای اطوار 2 تن از آشنایانش در گرگان، هم بعدها شفاهاً و کتباً به ضرورت اصلاح برخی از تعارفات کتبی و به قول خودش شاهعبدالعظیمی و شیرازی پی برده و بهرغم رودربایستی، به اصلاح اسامی و سایر موصوف و صفتهای مندرج در «سیر و سلوک» اصرار و امید داشت.
***
بهراستی چه میگویند یا چه میخواهند بگویند آن دسته از مدیران و مسؤولان مطبوعاتی مظهر رحمانیت نظام – حسب داعیه و ادعای دعایی البته – آنها که از رحمانیت نظام حرف زده و میزنند چرا در مراسم سومین سالیاد شادروان شمس، مهربانی، اخلاص، بیادعایی و تعهد ایشان به انقلاب، امام راحل و حتی امام حاضر (مقام معظم رهبری) را برنتافته یا درنیافتهاند. شمس نه کلامفروش بود و نه سلامفروش. اگر به حضرت پیر(ره) در عصر و زمانی که مدیریت روحانی انقلاب ندای «هل من ناصر ینصرنی» سر داده بود، لبیک گفت یا در باب خلف و جانشین برحق امام – رهبری معظم نظام – ذکر محامد نموده و صفاتی همچون جوانمردی، فضیلت و عیاری را به ایشان نسبت میداد و اذعان مینمود که حضرتش چندین بار او (شمس) را نواخته است، همه و همه از روی بصیرت و «فرزند زمان خویش بودن» برادر جلال بود و لاغیر. و یا حدود 10 سال قبل در جمع شاعران و روزنامهنگاران اهواز صراحتاً اعلان کرد: «از بین همه مدعیان فرهنگمداری و هنردوستی اعم از مکلّا و معمم، هیچ کسی در حد آقای خامنهای از خدمات و زحمات برادرم قدردانی نکرده است. بویژه که جوانان را ترغیب به شناخت و مطالعه بیشتر آثار جلال کرد». پارسال در معیت نماینده مودب و ولایتمدار
گرگان – حجتالاسلام طاهری از اعضای کمیسیون فرهنگی- به مرکز اسناد انقلاب راه یافتم. مدیر مومن و سفرهدار مرکز به اعتبار یک بار نشست و اختلاط با آقا شمس، آنگاه که فهمید در آستانه سومین سالیاد آن مرحوم قرار داریم به نقل خاطرهای از آمدن استاد به مرکز اسناد پرداخت. حسینیان در باب مواضع و جایگاه شمس و جلال در قبل و بعد از انقلاب اقدام به نقل ماجرایی از زبان و زمان امام سجاد(ع) کرد که حاصل و خلاصه آن برای راوی «حدیث انقلاب» یعنی شمس راحل، به زعم بنده این شعر است:
در کعبه اگر دل سوی غیر است تو را
طاعت همه فسق و کعبه دیر است تو را
ور دل به خدا و ساکن میکدهای
مینوش که عاقبت به خیر است تو را
و فعلا هذا آخر دعوانا والسلام علیکم و رحمه..الله