نگاهی نظری بر بحرانهای فکری - تاریخی غرب
طغیان هیولای لیبرال ـ دموکراسی
دکتر نعمتالله باوند: بنیاد توجه به وجود بشر در عـهد جـدید مغربزمین که حاصل آن اعتقاد به استقلال و خودمختاری آدمی است و در نهایت منجر به پدید آمدن تمدن غربی بـا همه ابعاد نظری، علمی و تاریخی آن در ساحات علم، فلسفه و هنر و همچنین تاسیسات مدرن مدنی و ظـهور نظریههای دموکراتیک و برخی پیشرفتهای بـزرگ فکری و تـاریخی شده، همه ناشی از تفکر امثال «دکارت» مبنی بر یگانگی وجود بشر با خودآگاهی است که در جمله کوتاه «من فکر میکنم، پس هستم» خلاصه میشود. با این اعتقاد، بشر غربی خود را از تعلق به هر حقیقت غیربشری آزاد انگاشت و به این وسیله بنیاد وجود خـود را بر تفکر انسانی که بهزعم او عین هستی او است استوار دانست و همچنین با تفکر امثال «فرانسیس بیکن» در آغاز عصر جدید که معرفت و علم بشری را از تعلق و اهتمام به الهیات و جهان ماوراءالطبیعه و خداوند منصرف ساخت، صرفا به جـهان حـس و طبیعت، آن هم به منظور کسب قدرت و بهرهمندی از امکانات آن- و نه شناخت حقیقت نفسالامری آن- معطوف کرد. به این ترتیب، بشر مغربزمین با نفی یا طرد و به حاشیه راندن اهمیت جهان غیب و عصیان در بـرابر حـاکمیت و سلطه مسیحیت بجامانده از قرون وسطا، مکتب اومانیسم یا «اصالت بشر» را در سرآغاز عصر جدید بنیاد نهاد و براساس آن تدریجا به تدوین فلسفههای گوناگون و متنوع- البته با ماهیت و مبانیای اومانیستی و ناسوتی-و نیز علم و جهانشناسی «مدرن کمی» (که تفاوتهای اساسی بـا بـرخی ابعاد جهانشناسی «کیفی» و معنوی و مبتنی بر الهیات قرون گذشته دارد) همچنین هنر، اخلاق، حقوق و سیاست جدید، مبادرت ورزید. تا جایی که بعد از چند قرن تلاش فکری و تاریخی، متفکر و فیلسوفی بنام و مشهور چون «سارتر» در قرن گذشته، مدعی طرح فلسفهای مبنی بر اعـتقاد بـه تـوانایی و خلق «ماهیت» بشر که در واقع مساوی بـا وجـود انـسانی و حقیقی آدمی است توسط اراده و مجموعه انتخابهای آزاد فردی و اجتماعی و بلکه جهانی فرد آدمی شد. به عبارت دیگر، بهزعم او و برخی متفکران دیگر مغربزمین، آدمی در واقع در طول زندگی خویش به تـدریج مـاهیت و شـخصیت حقیقی خویش را خلق میکند. یعنی بهزعم آنها بشر، خالق خود است، زیرا آنـچه درباره هستی او در جهان، اصالت دارد، محتوای شخصیت و ماهیت انسانی او است نه وجود طبیعیاش که خارج از قلمرو اراده او به وی اعطا و بلکه تحمیل شـده اسـت و بـه دنبال چنین اعتقادی فلسفی در عرصه انسانشناسی، آدمی با تلاش فکری و علمی خود قادر بـه شناخت و تصرف در طبیعت و سازماندهی آن جهت بهرهبرداری و تأمین نیازهای خویش نیز هست. فلاسفهای چون هگل، مارکس و نیچه با دیدگاههایی نسبتا مشترک و نیز مـتعارض و هـمچنین امـثال داروین در میان دانشمندان علوم طبیعی معتقدند در واقع انسان واقعی صرفا بـا تـولد طبیعی خویش برای یکبار در گذشته خلق نشده است بلکه در جریان یک تاریخ و سیر تحول عظیم طبیعی بویژه تاریخی، بهتدریج خـلق و شـکل میپذیرد، زیرا آنـچه انسان را از سایر موجودات طبیعی از جمله حیوانات ممتاز میکند تنها صرف وجود او در جهان طبیعت نیست، زیرا در ایـن صـورت انسان، تنها، موجودی طبیعی و نوعی حیوان خواهد بود نه یک موجود صاحب آگاهی و اختیار و آزادی. چون فصل مـمیز انـسان از حـیوانات در برخورداری از دو ساحت علم و اراده، تحقق میپذیرد لذا انسان بهزعم آنها تنها به واسطه
پیشرفتهای فکری و تاریخی عـمیق و خـلق فرهنگها و تمدنهای بزرگ که محصول علم و اراده کاروان عظیم بشری و بویژه نخبگان است بـه مـقام انـسانیت و معنابخشی به تولد طبیعی خارج از علم و اراده خود نائل میشود و به این وسیله وجود طـبیعی و در واقـع تحمیلی خویش را در عرصه جهان، جامعه و تاریخ توجیه و بلکه از نو با علم و انتخاب آزادانه خود خـلق میکند کـه ایـن امر بزرگ، خود کاملا بشری و نه صرفا طبیعی یا تحمیلی و از ناحیه حقیقتی غیربشری به عنوان خدا و جهان است.
پس بهزعم ایـن گروه از فلاسفه و اندیشمندان اومانیست مغربزمین، آدمی مخلوق و خالق خویش است. با توجه به مطالب یادشده کـه در حـد بسیار مـختصر به تحریر آمد بشر عهد جدید در غرب، با اعتقاد به مذهب اومانیسم اعلام خودبنیادی و بینیازی از اتکا در تـعلق بـه هـر حقیقت دیگری میکند، هرچند این مدعا به اشکال و مراتب بسیار مختلف و گاه متعارض بیان شده و در تـفکر مـعدودی از متفکران این دوره نیز مورد انکار قرار گرفته است البته اساس و بنیاد معتقدات یادشده همگی مبتنی بر نوعی اعتقاد بـه تـقابل و گاه تعارض شدید میان ۲ ساحت وجود «طبیعی» و «فکری و انسانی» او است. چیزی که قبلا در تفکر «دکارت» در آغاز عـصر جدید بـه صورت تقابل میان دو «جوهر» متفاوت «روح» و «ماده» طرح شده بود کـه بـعدها ایـن تقابل منتهی به چالش و تعارض نحوه تبیین رابطه «ذهن» با «عین» یـا «سوبژه» یا «ابژه» در تفکر فـلسفی غرب میشود که در نهایت با نوعی بنبست و معضل لاینحل و تشکیکآفرین معرفتشناخت و انسانشناختی و نیز در عرصه معرفت بـه جـهان طبیعت و علوم تجربی و ظهور یک سـلسله تـناقضات عمیق فـکری- تاریخی و بـحران فـراگیر در همه ساحات معرفت فلسفی، علمی و حتی دیـنی مـواجه شد که بیشترین تاثیر آن در عرصه ارتباط انسان با انسان بویژه در 2 قرن اخیر بـروز کرده است به صورتی که در تفکر و تمدن غـرب، میان برخی «حقوق طبیعی» و «مدنی» انسان در نـهایت تـعارضاتی عمیق وجود دارد یعنی میان 2 سـاحت وجـود فردی و اجتماعی او حتی بعد از ظهور نظریههای مبتنی بر «قرارداد اجتماعی» و تحقق انقلابات دموکراتیک مشهور در ۲ سـده اخـیر، تناقضی بنیادین میان احساس خودخواهی و انگیزه منفعتطلبی نـاشی از آن و جـلب سـود شخصی یا طـبقاتی قـدرتآفرین تا به سرحد اسـتثمار و انـواع تبعیض پنهان و پیدا با اصل لزوم رعایت حقوق دیگران پدید آمد، از این رو فلاسفه بزرگ لیبرال غربی بـرای تـحکیم مبانی و تحقق عدالت و تعدیل خودخواهی افـراد و طـبقات منفعتطلب در جـوامع مغربزمین و تحقق 3 اصل آزادی، برابری و برادری در سایه حکومتهای لیبرال یا سوسیال ـ دموکرات و تمهیدات خاص آنها از جمله اصل تفکیک قوا و سایر اصـول قـانون اساسی بر این اساس، تکیه اساسی بر اصل و نـقش بنیادین نـظام تـعلیم و تـربیت عـلمی و عقلانی- به دور از هر نـوع تـعصبات مذهبی یا خرافههای معتقدات قرون وسطایی و اسطورهای غیرواقعبینانه-داشتهاند. به نحوی که فلاسفه بزرگی چون «لاک» تاکید اساسی دارند که چون در ابـتدا ذهـن آدمـی همچون لوح سفید است که بعدا محتوای شخصیت و ذهـن و سـرنوشت فـردی و جـمعی انـسانها تـوسط نظام تعلیم و تربیت و نهادهای حقوقی و مدنی و حکومت مبتنی بر آنها نقش و شکل خاصی میپذیرد، لذا وضعیت آموزش و پرورش جامعه از حساسیتی سرنوشتساز برخوردار است تا به آنجا که احساس مسؤولیت اخلاقی و دینی صحیح و غـیرمعارض با حقوق و آزادیهای بشری مورد نیاز جوامع مدرن نیازمند تاثیرات و پارهای اصلاحات پایهای در آن است اما با توجه به سیر جوامع غرب در 2 سده اخیر و پارهای تجارب تلخ و وقوع جنگها و چالشهای عمیق اجتماعی و اخلاقی و برخی تبعیضات طبقاتی ناشی از بحران فـکری و فـلسفی مبتنی بر اصالت سوژه بشری سرانجام متفکران معاصر عمیق آن دیار بعد از هشدارهای فلاسفهای مشهور در قرن 19 مبنی بر پایان پیشرفت فکری و تاریخی غرب و آغاز افول و انحطاط آن در آیندهای نزدیک بخوبی دریـافتهاند اساسا با توجه به اندیشه مدرنیته و مکتب اومانیسم تضادی ژرف و ریشهدار میان خودخواهی شخصی و طبقاتی ناشی از اعتقاد به مکتب اومانیسم در بشر مدرن از یکسو و لزوم «رعایت حقوق دیگران» و گذشت از پارهای فـزونخواهیهای مبتنی بر سودجویی، قدرتطلبی و لذتپرستی شـخصی و گـروهی از سوی دیگر وجود دارد که بهرغم وجود نهادهای تربیتی، حقوقی و مدنی دموکراتیک و حتی پارهای نظارتهای اقتدارآمیز اجتماعی برای حفظ حقوق انسانها و طبقات آسیبپذیر در جوامع غربی و جلوگیری از تعدیات و تبعیضات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حـتی عـلمی و تکنولوژیک موجود، هماکنون «بحران»، در تمام ابعاد زنـدگی اجـتماعی و حتی هویت انسانی و جمعی مغربزمینیان با شدت و ضعف به نحوی خطرساز تا به سرحد آنارشی و فساد گسترده رخنه کرده است بنابراین بنیاد فلسفه، حقوق، اخلاق، سیاست و حکومت در غرب معاصر با اعتقاد به مکتب اصالت بشر و خودمختاری و استقلال کـامل فـردی و شخصی، مبتنی بر اصل خودخواهی و فزونطلبی شخصی و گروهی و نفی و ستیز تا سرحد نابودی حقوق دیگران است. این تناقض درونی و پارادوکس نظامهای لیبرال- دموکراسی قبلا در قرن 19 در تفکر فیلسوف آنارشیست، پیامبر نهیلیسم کنونی تاریخ مغربزمین در جهان مـعاصر بـه صورتی همهجانبه در تـمام ساحات معرفت فلسفی، دینی، علمی و حتی هنری به صورت «شکاکیت» کامل و شالودهشکن و ویرانگر مطرح شد که در ارتباط با موضوع بحث و ایـن نوشته تنها به گوشههایی از اندیشههای وی اشاره میشود. «نیچه» معتقد است لزوم رعایت حقوق دیگری و ضـرورت اعـتقاد بـه اصل تساوی و عدالت و داعیه دموکراسی لیبرال در اندیشه مدرن و سوبژکتیویسم دکارتی- بیکنی دروغی بیش نیست و آن را با توجه به خودخواهی و اعتقاد بـه اصالت سـوژه اندیشه تجدد امری تصنعی و مبتنی بر نوعی ریاکاری، نیرنگ و فریب دیگران و حتی خود (در انـدیشه دیـنداران) میداند، زیرا بـهزعم «نیچه» با توجه به واقعیت جهان که عین «شدن» مداوم و حتی وقفهناپذیر است و هیچ سکون و توقفی را برنمیتابد، بشر نیز باتوجه به طبیعت ایـن جهان ناسوتی و در نتیجه واقعیاش و نه جنبه دروغین ماورایی و خیالی معنویاش باید هماهنگ با این حـرکت توقفناپذیر جهان طبیعی و واقعی و عـینی (و نـه ذهنی و خیالی) به گسترش خودخواهی و بسط خواست طبیعی وجودیاش تا به سرحد نفی و نابودی دیگران اهتمام ورزد. لذا وی معتقد است تحقق کامل این امر مستلزم تحقق «اراده قدرت» و در صورت لزوم ستیز، نبرد و جنگ بیرحمانه و ویرانگر است تا به این وسـیله بر قدرت خواهندگی و بسط قوت وجودی بشر افزوده شود تا در نهایت ذات و حقیقت هستی او به صورت واقعی و طبیعی بدون هرگونه فریب و توهم به صورت آشکار، فعلیت و تحقق یابد لذا او ضرورت خودخواهی صریح و ستیز و جنگ را عامل نابودی ضـعفا و پیـروزی روحی و وجودی نیرومندان و باعث شکوفایی و تکامل بشریت و مقدمه ظهور «ابرمرد» و تاریخ و تمدن واقعی و راستین انسانهای توانا در آینده جهان توهم میکند و به همین علت، خودخواهی و ستیز آشکار اقویا با ضعفا را لازمه عدالت جهانی میداند که نتیجه حـرکت بـیوقفه و وحشی جهان واقعی یا طبیعی موجود است. به دنبال چنین معتقداتی، در تفکر «نیچه» در عرصه جهانشناسی نیز 2 قوه «جذب و دفع» که استحکام و قوام جهان طبیعت به آن دو وابسته است چیزی جز نوعی «کشمکش»، «زور» و «اراده قدرت» نیست که نظام کائنات بر آن استوار است که در صورت توقف ایـن حـرکت کشمکشآمیز و ستیز کیهانی، جهان از هم میپاشد. از اینرو وی معتقد است اساس هستی جهان طبیعت، تاریخ و وجود و بقای جوامع و انسانها در گرو همین نبرد فراگیر جهانی است که خود منبعث از 2 نیروی ویرانگر «دیونوسوسی» و وحدتبخش «آپولونی» است که این دو نیز جز تجلی و جلوه 2 حـقیقت بـزرگتر یعنی کـشمکش «نیستی و هستی» نیستند.
از اینرو بهزعم وی اخلاق معنوی پیـامبران و نـیز داعـیه عدالت، دموکراسی و آزادی مکتب تجدد مبنی بر لزوم گذشت از خودخواهی و احساس همدردی و تعاون نسبت به یکدیگر نوعی مخالفت با خواست قدرت و در واقع مساوی با خود و دیگرفـریبی اسـت. از ایـن رو وی بشدت با مسیحیت و مکتب لیبرال- دموکراسی مخالفت دارد وحتی مـعتقد است عملکرد مسیحیان بویژه مدعیان آزادی، دموکراسی و حقوق بشر عصر جدید، کاملا ریایی، دروغین و فاقد اصالت و کاملا مکارانه است لذا وی باطن و حقیقت تاریخ و تـمدن مـغربزمـین را هم در اواسط و اواخر یونان باستان و همدوره مسیحیت و بویژه در عـصر جدید مبتنی بر نوعی خودخواهی پنهان، فریبکارانه و نقابدار تلقی میکند که با ابراز دروغین اندیشه عدالت، حقیقتجویی و دفاع از حقوق ضعفا و نـشر آزادی و رعـایت حـقوق بشر تنها خود و دیگران را میفریبد و به این علت تمدن و تفکر معاصر را با نوعی ریـا، عدم صـداقت و دروغ رذیلانه مواجه کرده است. لذا وی بزرگترین منتقد اندیشه دموکراسی و مدرنیته و لیبرالیسم مدرن غربی است.
چـنانکه بیان شد علت اساسی چنین باورها و بسیاری از آثار زیانبار آن بهرغم برخی نتایج ارزشمند فکری و تـکنولوژیکی تـفکر و تمدن مغربزمین در عصر جـدید، همان اعـتقاد به مـکتب «اومانیسم» و قطع ارتباط مـعنوی بشر غـربی با مبدأ هستی اسـت کـه در زمان کنونی پس از ظهور چالشهای بزرگ فلسفی و به دنبال آن تشکیک در اعتبار عینی و نظری شناخت عـلمی و هـمچنین معرفت دینی و تجربه هنری در قرون 19 و 20، هماکنون تـمام سـاحات فکری انـسان غربی را بـا نـوعی «شکاکیت» رو به گسترش و همهجانبه مـواجه کرده است. البته مکاتب فلسفی «هرمنوتیک»، «پدیدارشناسی»، برخی فلسفههای «اگزیستانس»، مکاتب و نحلههای «تحلیل منطقی» و «زبانی» و مکتب مسلط «نئوپوزیتیویسم» که انسان را نوعی «روبات» میانگارد بهوجودآورندگان و وارثان کنونی بزرگ چنین شکاکی و مـعضل بـحرانآفرینی- البته با دیدگاههایی مختلف- هستند.
طبیعی است به دنبال وقـوع چـنین بـحران و شـکاکیتی مـخرب تا به آنـجا کـه لازمه آزادی انسان را عدم وجود حقیقت در جهان هستی اعلام میکند، عدم اعتقاد به مبانی حقیقی اخلاقی و در نتیجه ظهور فـراگیر آنـارشی تـا سرحد سلطه جهانی و نهیلیسم و تجاوزات قارهای هـم در درون و مـیان جـوامع غـربی، بویژه آمریکا و هم در عرصه روابط بینالملل و تمام کشورهای عالم، بویژه جهان شرق و خاورمیانه که عمدتا تحت سلطه و استثمار آنها قرار دارند به خوبی قابل مشاهده است که نمونه بارز آن یورش وحشیانه قـدرتهای غربی با فرماندهی 2 قدرت مسلط به بنبست رسیده یعنی انگلیس و آمریکا به کشورهای ستمدیده افغانستان، عراق و دیگر کشورهای مخالف با آنها و اسرائیل و صهیونیسم بینالملل متجاوز و سلطهجو در آینده است، آن هم با بهانه واهـی و سـاختگی مبارزه با «تروریسم» و در واقع به قصد تلافی یا فرافکنی معضل انفجارهای 11سپتامبر و حوادث و بحرانهای امنیتی گسترده متعاقب آن که جز نتیجه ظلم، فساد، انحطاط و سلطهجویی آمریکا در جهان و درون کشور خود و برخی کشورهای استعمارگر غربی نیست. در ایـنجا درباره مطالب یادشده برخی اظهارات مکتوب 2 استراتژیست فکری- سیاسی مشهور آمریکایی و غربی را ذیلا یادآور میشویم.
«معضلات سیاسی جهان شدیدا تحت تاثیر عوامل فلسفی و فرهنگی است و نمیتوان آنها را با چند نـسخه خـاص و چند توصیهنامه سیاسی برطرف کرد».(1)
«در این مـسیر غـرب باید ارزشهای فرهنگی خود را به دلیل خلأ معنوی موجود در آن مورد بررسی مجدد قرار دهد. در غیر این صورت نخواهد توانست فرهنگ مصرفی خود را که مبتنی بر علایق نامحدود به ارضای تـمایلات فـردی و ماورای نیازهای اساسی است، اصـلاح و بـه جهان معرفی کند.»(2)
«چنانچه جامعه بشری بخواهد بر سرنوشت خود تسلط یابد، باید بر بحران جهانی خلأ معنوی فائق آید.»(3)
«الوین تافلر» با وجود اعتقاد به قدرت اطلاعات، دانایی و تواناییهای تکنولوژیکی خارقالعاده و نقش تعیینکننده آن در«موج سوم» ابرتمدنهای مسلط مغربزمین بویژه آمریکا در مصاف و کـنار 2 مـوج متعلق به تمدنهای عقبمانده کشاورزی و پیشرفته صنعتی معاصر، ناچار، بهرغم برخی مباهات و اندیشه کوتاهبینانه خود اعتراف میکند: «اما هیچ استراتژی دانایی بدون آخرین و چهارمین عنصر- یعنی دفاع از داراییهای دانایی خود در برابر حمله دشمن- کامل نخواهد بود، زیرا شمشیر دانایی دولبـه اسـت. میتواند برای تـهاجم به کار رود و دشمن را پیش از نخستین حمله ناگهانیاش از بین ببرد و در ضمن میتواند همان دستی را قطع کند که بر آن تـسلط دارد. هماکنون دستی که به بهترین وجه بر دانایی مسلط است، دست آمریکاست. هیچ کشوری در جهان در بـرابر از دسـت دادن دارایـیهای داناییاش، آسیبپذیرتر از آمریکا نیست و هیچ کشوری بیش از آمریکا چیزی ندارد که از دست بدهد».(4)
تافلر معتقد است قدرت آینده آمریکا به صورتی روزافزون از دسـت نـهادهای حکومتی خارج میشود و در اختیار مردم عادی و رسانههایی که از راههای الکترونیکی باهم مرتبط هستند قرار مـیگیرد. بحرانهایی نـظیر بحران خـانواده، بحران بهداشت، بحرانهای ارزشی و سیاسی، آمریکا را در سراشیب سقوط قرار داده است.
و به گفته «آلکساندر یاکولف» عضو سابق حزب کمونیست شوروی و دستیار «مـیخائیل گورباچف» در سمیناری خطاب به استادان و دانشجویان دانشگاه کلمبیا: «یک نظم اقتصادی به تنهایی حامل مـعیاری صحیح برای تشخیص قالبهای جـدید و والاتـر رفع نیازهای انسانی از نیازهای مصنوعی نیست. از این رو لازم است روشهایی برای زندگی ایجاد کرد که در آنها حقیقتیابی، زیباییشناسی، خوبی و رابطه صمیمی با دیگران، به خاطر رشد مشترک انسانها، بهعنوان عامل تعیینکننده حق انتخاب صرفهجویی و سرمایهگذاری باشد. حتی تصمیمگیری برای تشخیص سرمایهگذاری در یـک محل یا در یک مرکز تولیدی، همواره یک انتخاب اخلاقی و فرهنگی است».(5)
در پایان لازم است به این کلام الهی که مورد استناد پیامبر اکرم(ص)- این منادی الهی و بزرگوار حقیقت، عدالت و آزادی حقیقی- در دعوتنامههای خویش به امپراتوران مستبد زمان خویش بود استشهاد جست: «بیایید بـه یـک کلمه (حقیقت) که مشترک میان ما و شماست، ایمان و اعتقاد آوریم؛ نخست اینکه جز خدای هستیبخش چیزی را مورد پرستش قرار ندهیم و برخی، بعضی انسانهای دیگر را تحت استثمار و بردگی خود قرار ندهیم». خداوند بزرگ در این کلام مقدس چنانکه ملاحظه میشود بـه 2 امـر بزرگ دعوت میفرماید؛ نخست اعتقاد و علم و ایمان صحیح به مبدأ هستی و خالق همه انسانها و بعد به رعایت اصل عدالت و حفظ حقوق و کرامت انسانها که متأسفانه در جهان به اصطلاح متمدن کنونی با جهالت و خودکامگی شـگفتانگیزی از سـوی واضعان حقوق بشر و مدعیان آزادی و دموکراسی و دارندگان و صاحبان تکنولوژی فوقمدرن و ثروت و قدرت انبوه جهانی غارت شده به طرزی وحشیانه نقض میشود. درحالیکه جهان به هم پیوسته کنونی در آستانه تشکیل دهکده کوچک بیش از هر زمان نـیاز بـه رعـایت حقیقی حقوق همه کشورها و عموم انـسانها دارد و ایـن هـرگز میسر نخواهد شد مگر با فهم و عمل به مفاد کلام الهی که بیان شد. با تأسی از این حقیقت بزرگ اسلام و همه ادیان اصل و تحریفنشده الهی، حـضرت امـام خـمینی(ره) و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران منادی نفی سلطه، تبعیض و مـبارزه بـا ظلم و خودکامگی است و در آینده نهچندان دور چنانچه قدرتهای سلطهگر و متمدن بربر مهاجم غربی با منطق و واقعبینی تسلیم این حقیقت و واقعیت انـکارناپذیر نـشوند با توجه بـه اعتراض جهانی و حوادث اخیر آمریکا و غرب، مغربزمین و در رأس آن آمریکا در برابر پیکار بـیامان مظلومان و مسلمانان انقلابی جهان با توجه به اقتضای واقعیات کنونی عالم و لزوم حفظ حقوق و تفاهم در عرصه بینالملل در آستانه قرن بـیست و یـکم و رونـد جهان شدن (و نه پروژه جهانی کردن براساس الگوی قدرتهای سلطهجوی غربی) که سخت نـیازمند مـنطق صحیح انسانی و معنوی و عدالت و آزادی حقیقی است، بشدت در معرض آسیبهای دهشتناک حتی از سوی افکار عمومی و بسیاری از گروههای مظلوم و مـبارز و مـصمم جان بـه لب رسیده و مسلح جوامع مغربزمین قرار خواهد گرفت.
---------------------------------
پینوشتها
1- خارج از کنترل، اغتشاش جهانی در طلیعه قرن بیست و یـکم، برژینسکی، ترجمه دکـتر عـبدالرحیم نوه ابراهیم، انتشارات اطلاعات، ص 332
2- همان، صص 332
3- همان، ص 932
4- جنگ و ضد جنگ، الوین تافلر و هایدی تافلر، ترجمه شهیندخت خوارزمی، انتشارات سیمرغ، ص 702
5- خارج از کنترل...، ص 832.
منبع: فصلنامه کتاب نقد، شماره 20 و 21