|
تقدیم به حضرت امالبنین
چون هنوز «شهید» میآورند
حسین قدیانی: نمیدانم بنویسم به حساب دولت و بوقچیهایش در جراید زنجیرهای که از فرط تقصیر، تا روزی دهها سوژه واجبالانشا به روزنامهنگاری چون من ندهند، روزشان شب نمیشود یا به حساب قلت سعادت که بعد از 15 سال روزنامهنگاری و نوشتن هر ساله در شب وفات خانم امالبنین سلاماللهعلیها، امسال این توفیق از راقم این سطور سلب شد! قطعا بهتر بود این متن، همان روز یکشنبه 22 اسفند منتشر میشد اما تا بیش از این دیر نشده، سلامی و صلواتی نثار «مادر پسران» که الحق شیرزنی بود بیبدیل! بگذار قصه بگویم! روزی از روزهای خوب خدا که زائر مدینه بودم، بعد از نماز صبح در مسجدالحرام، طبق روال، داشتم میرفتم طرف بقیع که دیدم پیرزنی دارد ویلچرش را همان طرف هدایت میکند! میخواست برود محل اجتماع خانمها که اگرچه بیرون محوطه بقیع بود اما نزدیکترین جا بود به مزار حضرت فاطمه کلابیه! فقط یک نرده فاصله! با توجه به ازدحام جمعیت، پیرزن از من خواست خیلی ویلچرش را جلو نبرم! و بعد بنا کرد سخن گفتن با خانم اما با زبان اشک! گریه میکرد گویی باران بهار! راستش دریغم آمد بروم! حس کردم اگر بمانم، چیزها دستگیرم میشود از نجوای پیرزن با خانم امالبنین! و اینکه اصلا چگونه باید با ایشان سخن گفت! و از کجا شروع کرد! پس همانجا پشت ویلچر ایستادم تا به بهانه کمک در برگرداندن پیرزن، حرفهایش را گوش کنم لیکن برای دقایقی، فقط گریه میکرد پیرزن، بیآنکه چیزی بگوید! تازه داشتم میفهمیدم یعنی چه اینکه میگویند «عشق، زبانی جز اشک، نمیشناسد»! خوشبختانه اما تفسیر این گریهها را هم شنیدم، آنجا که عاقبت، پیرزن به حرف افتاد: «سلام حضرت امالبنین! عمری برایت سفره انداختم، برای همین لحظه که از نزدیک بگویم سلام حضرت امالبنین! خانمجان! عباس من به فدای عباس تو! پیش تو، اصلا حیا میکنم حرفی از این بزنم که من هم مادر شهیدم! داغ را تو دیدی که فرزندت علمدار کربلا بود! ماه بنیهاشم بود! امید خیمهها بود! سقای بچهها بود!» البته باز، ادامه داشت حرفهای پیرزن اما بیشتر با همان زبان آشنای اشک! القصه! گرم و گیرا مشغول گریه بود که ناگاه، سر و کله شرطههای سعودی پیدا شد! چارهای نبود الا رفتن! جایی از صحن مسجدالحرام را نشانم داد به این نشانه که محل تجمع کاروانشان است! بردمش همانجا! تا برسیم، از «عباس» پرسیدم! و فهمیدم که هنوز پیکرش برنگشته! «هنوز» یعنی تا اواسط سال 89! سالی که حج رفتم! از 89 تا امسال، مقاطع مختلفی، پیکر پارهای از شهدا تفحص شده است! الساعه دارم به این فکر میکنم که عاقبت آیا عباس پیرزن، به مادر سالخورده خود، رخ نشان داد یا نه! و اصلا یک چیز دیگر! مادر شهیدی که رو نداشت نزد امالبنین، سخن از عباس خود بگوید، الان که دارم این متن را مینویسم، در قید حیات هست؛ نیست! اگر هست، کمکحالی دارد؛ ندارد! اگر نیست، عباس خود را عاقبت دید و رفت یا رفت که ببیند! راستی که چقدر ما نمیدانیم! و چقدر من نمیدانم! من فقط این را میدانم که این، آخرین سخن پیرزن بود با من: «اینکه نمیدانم جگرگوشهام پیکرش کجاست و اصلا پیکری دارد یا نه، دل تنگم را تنگتر میکند، داغم را داغتر میکند اما به امالبنین که نگاه میکنم، میگویم عباس من، به فدای عباس امالبنین!» آنقدری قصه و داستان، خوانده و نوشتهام که بدانم برای «پایان»، همین آخرین سخن پیرزن، جای مناسبی است اما یکشنبه که مصادف با سالروز وفات حضرت امالبنین بود، از آنسوی اروند، باز هم شهید آوردند! خبری که معالاسف، گم شد لابهلای اخبار! و چندان که باید، دیده نشد! شاید هم شب عید است و سرمان شلوغ! بازتر کنم این روضه را؟! «از جنگ، 30 سال است گذشته، هنوز اما دارند شهید میآورند!» با چه نیتی و کدامین پسوند و پیشوند، کاری ندارم لیکن گمانم هست همه ما شبیه این جمله را گفته باشیم، ولو برای یک بار شده! سخنی بگویم و عرضم تمام! میدانید چرا گزینههای نظامی، از روی میز دشمن، سالیان سال است هرگز تکان نمیخورد و هرگز عملیاتی نمیشود؟! چون هنوز دارند شهید میآورند! خیلی بیش از اینها باید شهید میدادیم، آن هم نه در بیرون مرزها، بلکه دوباره در داخل، اگر از همان جنگ و از همان دفاع حقیقتا مقدس، هنوز شهید نمیآوردند! گویی نه فقط برای ما، بلکه به جای ما هم جنگیدند عباسهای تشنهلب دشت عباس و اسطورههای بااخلاص امالرصاص و بسیجیهای دوئیجی و پهلوشکستههای شلمچه و مردان بیادعای فکه و طلایهداران طلائیه و خطشکنان مجنون و بچههای هور و کمیلخوانهای ابوالخصیب و شبزندهداران حاشیه اروند و رادمردان ارتفاعات اللهاکبر! آری! هنوز شبهای موشکباران بود، اگر هنوز شهید نمیآوردند! من یکی که گمان نکنم جنگ را قطعنامه، پایان داد، که ما حتی بعد از قطعنامه هم مجبور به عملیاتی به بزرگی مرصاد شدیم! آنچه بر جنگ، خاتمه داد و تا امروز هم خاتمه داده و سالیان سال است ضامن امن و امان ما در این آتشفشان همیشه فوران منطقه بوده، از صدقهسر همین است که هنوز دارند شهید میآورند! اگر اینگونه نبود که هنوز شهید بیاورند، نه هر از چند وقت در خانطومان و حلب، بلکه هر روز و در همین ایران خودمان باید شهید میدادیم! اینکه حضرت آقا از جنگ دلاورانه و دلیرانه این شهدا، تعبیر به «نفسکشیدن ملت» کردند، یکی هم یعنی تدبر در این مهم که اگر هنوز شهید نمیآوردند، ناچار باید در هوای موشکباران، نفس میکشیدیم! پس معانی مختلفی دارد اینکه هنوز دارند شهید میآورند! «هنوز دارند شهید میآورند» یعنی تا خون شهدای جمهور هست، هیچ رئیسجمهوری حق ندارد منت امنیت بر سر ملت بگذارد! بهواسطه یک توافق «تقریبا هیچ» که اصلا حق ندارد! وقتی آسمان، اینهمه غبارآلود است، مگر از دل خاک، هوایی تازه جستوجو کنیم! و مگر زیر تابوت لالهها، نفسی تازه کنیم! کجایی همسفر مدینه؟! با زبان اشک، دلم نجوای تو را میخواهد، با مادر پسران... همه پسران، که بیشک «امالبنین» مادر تمام شهیدان تاریخ است! ارسال به دوستان
اخبار
راهاندازی ۷۲۲ طرح صنعتی جدید در یزد ارسال به دوستان
اخبار
زمینخواری در محدوده آبشار یاسوج مشهود است ارسال به دوستان
موافقت رهبر انقلاب با ضوابط عفو یا تخفیف مجازات محکومان
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پاسخ به درخواست آیتالله آملیلاریجانی رئیس قوهقضائیه، به مناسبت میلاد با سعادت حضرت فاطمهزهرا سلاماللهعلیها و فرا رسیدن عید نوروز با شرایط و ضوابط عفو یا تخفیف مجازات محکومانی که محکومیت آنان تا تاریخ 29/12/95 قطعیت یافته و واجد شرایط استفاده از عفو یا تخفیف مجازات تشخیص داده میشوند، موافقت کردند. به گزارش پایگاه اطلاعرسانی دفتر مقام معظم رهبری، متن نامه رئیس قوهقضائیه و پاسخ رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است: ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|