|
نگاهی به فیلم «23 نفر» ساخته مهدی جعفری که بدون حضور ستارهها، دیده شد
قصه 23 مرد در یک سلول انفرادی
گروه فرهنگ و هنر: احمد یوسفزاده سالها پیش روایت اسارت 23 نوجوان در دوران جنگ تحمیلی در زندان بعثیها را به رشته تحریر درآورد که بسیار مورد توجه قرار گرفت و علاوه بر موفقیت در کسب جوایز ادبی بسیار، بارها نیز تجدید چاپ شد. قصه گیرای این کتاب پتانسیل کمنظیری برای تبدیل شدن به نسخه سینمایی داشت و از همان زمان افراد مختلفی برای ساخت آن اعلام آمادگی کردند. «مهدی جعفری» اما بهترین گزینه برای ساخت این فیلم بود؛ چرا که حدود 14 سال قبل مستندی درباره این نوجوانان ساخته بود و اشراف کاملی بر وقایع و داستان داشت. در نهایت نیز قرعه به نام جعفری و سازمان هنری - رسانهای اوج افتاد تا این قصه ذاتا دراماتیک را بالاخره روی پرده سینما بیاورند. نمایش این فیلم در سیوهفتمین جشنواره فیلم فجر با وجود عدم نقشآفرینی بازیگران چهره در این اثر، با استقبال بالای مردم و اهالی رسانه روبهرو شد.
گفتوگوی «وطن امروز» با مهدی جعفری، کارگردان فیلم «23 نفر»
بررسی «23 نفر» از منظر فرم و محتوا ارسال به دوستان
یلدا
کاریکاتور همه چیز!
محسن شهمیرزادی: مسعود بخشی در «یلدا» تمام بار درام را بر دوش هیجان پشت صحنه و روی آنتن زنده تلویزیون قرار داده است. روایتی که بنا دارد اجتماعی باشد و چند مساله را در هم ریخته و از دل آن فیلمی به نام «یلدا» پدید آورده است. روایت کاریکاتوری از تلویزیون و شیوه روی آنتن بردن برنامه که در نگاه خوشبینانه میتوان آن را هجو و تمسخر برنامههایی چون «ماه عسل» دانست. همه چیز هم برای این کار جور است؛ مجریای که میتوان شباهتهایی به اداهای احسان علیخانی در او دید، مضمونی مشابه ماه عسل و دعوت از 2 میهمان شاکی و متشاکی در مقابل هم تا هم برنامه را پرمخاطب کند و در آنتن ریاکارانه خود کار خیری را به رخ بکشد؛ روایت اشک و غم در شبهای شادی مردم. اما «یلدا» بیشتر از آنکه ماه عسل و صداوسیما را هجو کند خودش تبدیل به کاریکاتوری خندهدار از دغدغه اجتماعی شده است. روایتهای بیمنطقی که هیچ توجیهی برای رخ دادن آن در فیلم نمیبینیم. همه چیز از در و دیوار ناگهان سر میرسند و داستان قصه را پیش میبرند بدون آنکه جرات داشته باشیم از دلیل وقوع این رویدادها بپرسیم، چرا که اتفاق بیدلیل دیگری رقم میخورد و زیر انبوه پیرنگهای مضحک و داستان پر کن، غرق میشوی. جذابتر از قصه، کاراکترهایی هستند که نه از پیشینهشان خبری هست و نه به اندازه کافی عمیقند. نه به تیپ میرسند و نه میتوان از آنها رگههایی بیرون کشید که بتوان همزادپنداری کرد. شاخصترین شخصیت که به نظر فیلم متاثر از او ساخته شده و دال همه اتفاقات است، شخصیت مادر مریم است. معصومه بیگم که خود را مسیح مینامد، دخترش را وادار میکند با مردی 42 سال بزرگتر از او ازدواج کند، بعد از این اتفاق – کشته شدن غیرارادی همسر به دست مریم- بدون اجازه تمام اتفاقات شخصی او را روی آنتن میبرد، او هر کاری میکند تا دخترش را نجات دهد. شخصیت مادر جاهل، خودخواه و خرابکار تصویری است که از مادر در این روایت به دست میدهد و تمام اتفاقات تلخ فیلم از تصمیمات مضحک او نشأت میگیرد. مسعود بخشی احتمالا میخواسته تمام فیلم را در این خلاصه کند: «مادری که مادری نکند، بچهاش در حسرت مادر نداشتن خودش پی مادرشدن میشود و برای این کار حاضر است صیغه شود؛ حاضر است تمام منطق جهان را به هم بریزد». اما این مساله در دل داستان مضحک و بد فرم «یلدا» گم شده است. یلدا هر چقدر هم مسالهاش اجتماعی باشد، تبدیل به کاریکاتور شده است. کاریکاتور همه چیز؛ کاریکاتور مسائل اجتماعی، کاریکاتور تلویزیون، کاریکاتور سینما و کاریکاتور کارگردانی که احتمالا میخواسته از کارنامه قبلیاش به سمت یک سینمای خنثی فرار کند تا بتواند مسیر همواری را در آینده سینما برای خود تصویر کند. ارسال به دوستان
جمشیدیه
خودآزاری در روز روشن!
احسان سالمی: یلدا جبلی با ساخت «جمشیدیه» نشان داد هستند فیلمسازانی که حتی برای کپیکاری هم سراغ نسخههای اصلی نمیروند! جبلی در «جمشیدیه» قصهای را روایت میکند که بیش از هر چیز یادآور فیلم «بدون تاریخ، بدون امضا»ی وحید جلیلوند است؛ فیلمی که خود بر مبنای الگوی رایج در سینمای اصغر فرهادی ساخته شده بود و حالا جبلی با ساخت «جمشیدیه» در واقع از روی دست کپیِ کپی فرهادی رونویسی کرده است! فیلم با قصه یک درگیری آغاز میشود که در ابتدا اصلا جدی گرفته نمیشود اما در ادامه و با فوت یکی از طرفین ماجرا، شرایط قصه پیچیدهتر میشود. قصه فیلم، قصه عذابوجدان است؛ عذابوجدانی که عدم تسلط فیلمساز در چگونگی به تصویر کشیدن آن و بازی اغراقشده سارا بهرامی در نقش زنی که خود را متهم یک قتل غیرعمد میبیند، باعث شده تصویر شکل گرفته از کاراکتر اصلی قصه در ذهن مخاطب بیشتر شبیه به فردی خودآزار باشد. فیلم حتی در بیان حرف اصلی خود که موضوع مهم تسلط بر خشم است هم ناتوان مانده، به شکلی که گنجاندن حجم انبوهی از دیالوگهای گلدرشت در اثر بویژه در سکانسهای مربوط به دادگاه و دفاعیات کاراکتر اصلی از خود در دادگاه، نهتنها ذهن مخاطب را نسبت به این مساله مهم یعنی کنترل اعصاب در ناراحتی و عصبانیت جلب نمیکند، بلکه تبدیل به اسباب خنده او میشود. همین دیالوگهای گلدرشت در کنار چینش نادرست برخی پلانهای احساسی در کنار برخی دیگر از پلانهای فیلم، باعث شده ارتباط مخاطب با فضای موردنظر فیلمساز به حداقل خود برسد؛ آنچنان که قرار گرفتن پلانی از صحبتهای کیومرث پوراحمد که در فیلم کاراکتری بیخیال دارد، پس از یک حس بشدت احساسی، با خندههای بلند اهالی رسانه در سالن سینما روبهرو شد. جبلی حتی در انتخاب زوایای دوربین اثرش نیز مسیر اشتباهی را طی کرده است، چرا که مثلا در پلانهایی که مخاطب قرار است شاهد صحنه درگیری از زاویه دید کاراکتر اصلی باشد، به جای دیدن اتفاقات از زاویه منظر او، از زاویه بیرونی و از نگاه سوم شخص اتفاقات را مشاهده میکند! «جمشیدیه» فیلم خوبی نیست، نه فقط به خاطر قصه نخنما شده اثر یا دیالوگهای شعاری آن، بلکه بیشتر به واسطه اینکه ساخت و تولید چنین فیلمهایی نهتنها کمکی به چرخه تولید سینمای ایران نمیکند، بلکه شکست خوردن آنها در گیشه اعتماد سرمایهگذاران به فیلمسازان جوان را کم میکند؛ فیلمسازانی که برخلاف جبلی تمایلی به کپی کردن از نسخههای فیک فرهادی ندارند! ارسال به دوستان
مردی بدون سایه
مهملات یک کارگردان منقضی!
میکائیل دیانی: علیرضا رئیسیان بعد از چند سال دست به ساخت «مردی بدون سایه» زده است و توقع آن میرفت که فیلمی خوب را به جشنواره بیاورد اما فیلم او متوسط رو به پایین بود که بیشترین ایراد را باید البته به فیلمنامه داشت. فیلمنامه دارای خطاهای روایی فاحش است که دکوپاژ و میزانسن چیده شده توسط علیرضا رئیسیان بر آن افزوده است. موضوع فیلم «قضاوت کردن اشخاص» است اما فیلمنامه هیچ دو گزاره منطقی و در کنار هم را ندارد که نشان دهد قضاوتها بر پایه کدام منطقی در حال انجام شدن است! قصه آشفته است و در 40 دقیقهای که گره اصلی داستان در حال شکلگیری است و بعد از آن که گرهگشایی کارگردان صورت میگیرد، مخاطب نمیتواند بین مسائل رابطه برقرار کند. حتی در پایانبندی فیلم آنقدر ضعیف عمل شده که مخاطب نمیداند همه آنچه اتفاق افتاده یک توهم بوده یا واقعیت! ریتم فیلم بشدت کند و خستهکننده است و پلانهای زیادی را مخاطب میبیند که بود و نبود آن در جمعبندی و کمک به پیشبرد داستان کمکی نمیکند. سکانسها شل و وارفته است. بعد از فیلمنامه و کارگردانی معمولی رئیسیان میتوان نمره منفی را به فیلمبرداری داد؛ فیلمبرداریای که اتفاقا طبق فیلمنامه نقش بسیار موثری در قصهگویی کار باید داشته باشد اما ندارد! شاید بهتر بود رئیسیان پیش از آنکه ضبط اصلی کارش را انجام دهد همه این اتفاقات قصه را که مبتنی بر فیلمبرداری موبایلی درون داستان است خود یک بار میگرفت و میدید تا متوجه اشتباهات کار شود. نماهای هلیشات شهری تنها برای پر کردن فیلم و جلوگیری از به چشم آمدن خلأهای داستان مورد استفاده قرار گرفته است؛ در حالی که هیچ کمکی به پیشبرد قصه نمیکند. در نهایت باید گفت با یک جمع بازیگر تکراری طرف هستیم. علی مصفا همان مصفای همه داستانهای سینما است، مردی سرد و آرام بدون اکتهای چهره که بیانگر احساس و عواطف، خشم و هیاهو، ترس و اضطراب و... باشد و لیلا حاتمی همان دختر همیشه مظلوم و سر به زیر که قرار است برایش بلاهایی بیاید که خودش در آن بلاها و قضاوتها نقشی ندارد و دست آخر لطمه خواهد خورد. به این دو اضافه کنید شخصیت همیشه بدمن نادر فلاح را که از چشمانش شرارت میبارد و تو از ابتدا میدانی که او دسیسه دارد! و اما از همه اینها خندهدارتر شخصیت «فرهاد اصلانی» است؛ پلیسی که پلیس همه چیز است، همه جای قصه حضور دارد و از حل دعوای درون پارتی تا ارتشا و پولشویی و قتل را او حل میکند و همه رجوعها هم در داستان به او میشود! ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|