|
ارسال به دوستان
گسل تمدنی و تنازع انتخاباتی، ایالات متحده را پس از حدود 160 سال در آستانه یک جنگ داخلی دیگر قرار داده است
نوامبر خونین آمریکا
شروین طاهری*: روز به روز بر تعداد آمریکاییهایی افزوده میشود که سوم نوامبر 2020 یعنی موعد انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده را تاریخ آغاز دومین جنگ داخلی در کشورشان برمیشمارند. جامعه یانکیها چنان له و علیه ترامپیسم دوقطبی شده که احتمالا 13 آبان، روز نمایش پر سروصداترین دموکراسی دنیا به روز ختم دموکراسی به سبک آمریکاییاش تبدیل خواهد شد.
نکته اینجاست که مرور سابقه 250 ساله دموکراسی در ینگه دنیا، خوشبینترین تحلیلگران اوضاع سیاسی و اجتماعی آمریکا را نیز خلع سلاح میکند. تاریخچه این دموکراسی که از ابتدا نیز بشدت مسلح بوده، بیش از آنکه تصویرگر کلیشه سیاسی قرن بیستمی آمریکایی یعنی یک نظام پیشرو مردمسالار باشد، کلیشه سینمایی غرب وحشی را در نظر ما مجسم میکند.
159 سال پیش که جنگ داخلی آمریکا بین شمالیها و جنوبیها در میگرفت، در حقیقت نطفهاش در دعوای جناحها بر سر انتخابات ریاستجمهوری بسته شده بود.
در آن موقع ایالات متحده بتازگی دوران انتقال سیاسی دهه 1850 را پشت سر گذاشته بود و حزب جمهوریخواه که «آبراهام لینکلن» با آن متحد شده بود، حزبی نوپا محسوب میشد. انتقال سیاسی آن زمان تا حدی مشابه تحولی بود که آمریکای جورج بوش پسر در فضای پس از رکود سپتامبر سیاه 2008 با روند «تغییر» اوباما پشت سر گذاشت. در نتیجه افول مشروعیت حزب جمهوریخواه، سپس حضور یک رئیسجمهور دموکرات تیرهپوست غیرمتعارف در کاخ سفید و معرفی نخستین زنی که بختی جدی برای رسیدن به پست ریاستجمهوری آمریکا داشت، مشروعیت مرکزیت سیاسی هر ۲ حزب در جامعه به کمترین حد خود رسید و فضا برای به قدرت رسیدن نامتعارفترین رئیس قوه مجریه در ینگه دنیا هموار شد. دونالد ترامپ هم نه از بخش سنتی رو به افول حزب جمهوریخواه بلکه از دل جریانی حاشیهای در GOP بر آمد و به موازات نزاع با دموکراتها و لیبرالها، یک جنگ درونحزبی تمامعیار به راه انداخت.
در آمریکای قرن نوزدهم در آستانه جنگ داخلی اول نیز وضعیت مشابه از هم گسیختگی حزب جمهوریخواه در سالهای نخست قرن بیستویکم را شاهد بودیم با این تفاوت که این حزب قدیمیتر دموکرات بود که به خاطر اختلاف میان شمالیها و جنوبیها بر سر بردهداری دوپاره شده بود.
حزب نوپای جمهوریخواه هم با بهرهبرداری از افت مشروعیت حاکمیت سیاسی کنگره و سوار بر شعارهای عصر مدرن، گوی سبقت را در انتخابات 1961 از رقبای دموکرات دچار اختلاف ربود. مهمترین شعار کارزار لینکلن، یعنی مبارزه با بردهداری در واقع نماد برتری اقتصاد صنعتی ایالات سردتر شمالی مبتنی بر واحدهای صنعتی نیازمند به نیروی کارگر ارزان و متخصص بود بر اقتصاد زراعتمحور ایالات گرمتر جنوبی مبتنی بر نظام اربابی و ملکی نیازمند به شکل قدیمی نیروی کار یعنی بردهها.
اگر چه با محدود شدن تجارت برده از قاره آفریقا به آمریکا و افزایش هزینههای مادی نگهداری بردهها، برتری زمینداران بزرگ ایالات جنوبی و اقتصاد زراعیشان در معرض خطر قرار گرفته بود اما آنها هنوز چشماندازی امیدوارانه برای تسلط بر سرزمینهای تازه تصرف شده غرب وحشی به کمک نظام بردهداری داشتند.
دموکراتهای بردهدار جنوبی که توسط شمالیها «آتشخوار» نامیده میشدند، با اینکه در قلمرو خود هم در اقلیت بودند اما با استفاده از فضای سنتیتر جنوب و ایجاد دوقطبی در مقابل جمهوریخواهان تازهوارد به عرصه سیاسی، بخش مهمی از جامعه ملاکان را علیه آنها شوراندند. طرفه آنکه در شعارهایشان جمهوریخواهان و حامیان لغو بردهداری را تندرو مینامیدند تا با حاکم کردن جو ارعاب، جلوی شورش یا فرار احتمالی بردههایشان را بگیرند که طبیعتا جذب شعار لینکلن شده بودند.
وقتی لینکلن بهار سال 1961 میلادی به عنوان رئیسجمهور جدید با شعار لغو بردهداری در واشنگتن سوگند یاد کرد، جنوبیها این را به منزله اعلان جنگ مرکز و شمال علیه خود برشمردند. در نتیجه ایالات جنوبی آمریکا در قالب یک کنفدراسیون مقابل تصمیم کاخ سفید ایستادند و اعلام کردند که از کشور ایالات متحده جدا میشوند.
این مقدمه آغاز جنگ داخلی خونینی بود که از آوریل سال 1861 تا 1865 ادامه یافت و حدود یک میلیون نفر را به واسطه جنگ مستقیم و بیماری و قحطی و آوارگی ناشی از آن به کام مرگ کشید و باعث مجروحیت و معلولیت نزدیک به ۲ میلیون نفر در دورانی شد که کل جمعیت ایالات آمریکایی 5/31 میلیون نفر برآورد میشد.
واقعیات نگرانکننده امروز این احتمال را قوت میبخشد که تاریخ آمریکا به محتومترین شکل ممکن در حال تکرار است.
واقعه ۳ سال پیش شارلوتسویل در ایالت ویرجینیا فقط یک کشته و 19 زخمی داشت اما الگویی نسبی از نحوه جنگهای خیابانی آتی بین متعصبترین طیفهای جمهوریخواه و دموکرات یعنی نئونازیها و آنتیفا به دست داد. از آن زمان شاهد صفبندیهای هر چه متعددتر و خطرناکتر حامیان متعصب و بعضا مسلح حزب جمهوریخواه که روز به روز ترامپیتر میشوند، در مقابل جنبشهای اعتراضی زیرمجموعه دموکراتها شامل گروههای ضدنژادپرستی، لیبرالهای دگرباش و آنارشیست هستیم.
از آن بدتر رهبران و رسانههای ۲ طرف هستند که مدام طرف مقابل را به خون به پا کردن، شورش و نافرمانی و حتی جنگ و کودتا در صورت پیروز نشدن نامزد مورد حمایتشان تهدید میکنند.
حتی واشنگتنپست، یکی از روزنامههای بشدت ضدترامپی، حدود 20 روز پیش در مقالهای تاریخی، هشدار داد که میل فزاینده ۲ جناح به عدم پذیرش نتایج انتخابات میتواند به دومین جنگ داخلی آمریکا منجر شود.
پروفسور آرون شینان- دین، محقق دانشگاه دولتی لوئیزیانا و مولف کتاب «محاسبات خشونت: چطور آمریکاییها در جنگ داخلی مبارزه کردند» در این مقاله نوشت که باید افشاگریهای مطبوعاتی درباره آماده شدن جناح رقیب برای ایجاد نزاع پساانتخاباتی را جدی گرفت. بارتون گلمان پیشتر در نشریه آتلانتیک فاش کرده بود که حلقههای تندروهای جمهوریخواه موسوم به وفاداران به ترامپ تصمیم گرفتهاند در صورت ناکامی او در انتخابات سوم نوامبر به شکل سیستماتیک نتایج انتخابات را رد کرده و دست به نافرمانی بزنند.
شینان- دین در مقاله واشنگتن پست میآورد: «ما امروز با بحرانی مشابه (جنگ داخلی اول) مواجه هستیم. این آتشخوران جدید (وفاداران به ترامپ) از او الگو گرفتهاند تا تزی ریاکارانه را توسعه دهند که هیچ حد توقفی ندارد. از نظر آنها اگر ترامپ انتخابات را ببرد، پس سیستم دارد درست کار میکند. اگر ببازد سیستم فاسد است. هر انتقادی به این منطق نیز فقط میتواند دلیلی باشد بر نیروهای نهانی توطئهگر علیه ترامپ. خطری که این طرز تفکر برای ایالات متحده دارد همان قدر جدی است که خطر جداییطلبان جنوبی در سال 1861».
همانند جنگ داخلی اول، امروز هم آمریکا در یک دو راهی ایدئولوژیک قرار گرفته که جوامع مختلف و متضاد آن را به سوی جنگ تمدنی سوق میدهد. اگر جنگ داخلی 1861 بر گسل میان صنعتسالاری و زراعتسالاری و در بستر کلیتر کشاکش میان سنت و مدرنیته کمرکش قرن نوزدهم میلادی در جهان غرب به راه افتاده بود، این جنگ داخلی نیز بر گسل میان ایده قرن بیستویکمی «حکومت جهانی» با ذهنیت ملیگرایانه «آمریکای بزرگ» به جا مانده از قرن بیستم نضج میگیرد.
در حالی که دموکراتها با نرمافزارهای حقوق بشری و دیگر ابزار جنگ نرم علیه ملتهای مستقل- که از صهیونیسم جهانی عاریت گرفتهاند- به دنبال ادغام حکومت واشنگتن در حکومت جهانی یهود هستند، ترامپ نماینده تفکری رو به افول است که برای حفظ آمریکا به عنوان تک ابرقدرت دنیا تقلا میکند و به این امید واهی حتی حاضر است از همه سازمانها و پیمانهای بینالمللی 100 سال اخیر که خود واشنگتن بانی آنها بوده، بیرون بکشد.
جبر زمانه ما را یاری میکند که با نگاه به پیروز جنگ داخلی اول آمریکا، پیروز نهایی این جنگ داخلی احتمالی جدید را هم حدس بزنیم. مشکل اینجاست که ترامپ و حامیانش میدانند جبر زمانه این بار علیه جمهوریخواهان عمل میکند نه به نفع آنها.
* وحشت متقابل
شاید تصور شود که مهمترین عامل برانگیزاننده جنگ داخلی، اصرار ترامپ بر ماندن در کاخ سفید تحت هر شرایط ممکن یا مطرح کردن احتمال وقوع تقلب، بر همان تز مزورانه شکستناپذیری فوقالذکر استوار است اما در واقع ریشههای برخورد احتمالی میان نیروهای اجتماعی جمهوریخواه و دموکرات به شکل یک جنگ شهری را باید در وحشت متقابل رهبران آنها نسبت به وقوع کودتا از سوی طرف مقابل جستوجو کرد.
به کرات اظهار نظرهایی را از سوی دیگر شخصیتهای جمهوریخواه و دموکرات دیدهایم که تهدید به تقابل اجتماعی یا نظامی در صورت شکست خود یا عدم پذیرش شکست توسط طرف مقابل کردهاند. سناتور تد کروز، یکی از مهمترین چهرههای مدیریتی و امنیتی ساختار جدید حزب که نه جزو طیف ترامپیستها، بلکه از شاخه جکسونیهای قانونمدار است نیز اخیرا به صراحت گفته اگر کسی جز ترامپ از صندوقها در بیاید، در آمریکا خون به پا میشود.
از طرف دیگر جو بایدن نیز بارها به جهت القای تز مزورانه شکستناپذیری خود گفته است اگر ترامپ بعد از انتخابات کنارهگیری نکند، نه مردم و نه نهادهای آمریکا نخواهند پذیرفت؛ یعنی تهدید طرف مقابل به شورش یا کودتا. حتی مقامات دولتی کانادا هم که طرفدار پیروزی بایدن هستند، اعلام کردهاند جنگ داخلی در همسایه جنوبی محتمل بوده و در آمادهباش قرار دارند.
جمهوریخواهان در این زمینه دموکراتها را متهم میکنند که از خدمات یک گروه ویژه از تحلیلگران برای مطالعه کودتای احتمالی بهره میبرند. این گروه با عنوان «تیایپی» (پروژه انتقال تمامیت حکومت) همه حالات ممکن انتخابات ریاستجمهوری 2020 را بررسی کرده است. طبق اطلاعاتی که به بیرون درز کرده، «تیایپی»سرنگونی ترامپ از قدرت با اعمال قوای نظامی یا شورش مردمی را جزو برنامههای اصلی دموکراتها اولویتبندی کرده است.
* گروههای میلیشیا، کاتالیزور جنگ داخلی
آنچه خطر جنگ داخلی دوم آمریکا را جدیتر میکند، این است که بر خلاف جنگ داخلی اول، این بار نیروی راهاندازنده جنگ نه در مقابل حاکمیت، بلکه خود در مرکز واشنگتن و در رأس قوه مجریه قرار دارند و دسترسی نامحدودی هم به قوای نظامی، انتظامی و میلیشیا و گروههای شبهنظامی دارند.
طبق بند اول از اصل دوم قانون اساسی آمریکا که به حدود اختیارات قوه مجریه میپردازد، رئیسجمهور حق فرماندهی نیروهای مردمی یا همان نیروهای شبهنظامی را دارد که در اغلب ایالات، متمم چهارم قانون اساسی به همراه قوانین فدرال به وجود آنها به عنوان مدافعان حقوق جوامع محلی مشروعیت بخشیده است.
آنچه باعث میشود نقش گروههای شبه نظامی در نزاعی به گستردگی همه ایالات برجستهتر شود، اصراری است که نهاد نظامی حکومت (پنتاگون) بر بیطرفی در مناسبات داخلی مطابق قانون اساسی دارد. ارتش آمریکا قانونا به دولت و کنگره وفادار است نه رئیسجمهور. مارشالهای ایالتی تنها قوای نظامی و انتظامی هستند که طبق قانون میتوانند از رئیسجمهور دفاع کنند اما شرح وظایف آنها در مواقع بحرانی مثلا کودتا در واشنگتن بسیار مبهم است و آنها نیروهای تعیینکنندهای محسوب نمیشوند.
پس با وجود همه چنگ و دندانهایی که ترامپ و جمهوریخواهان حامی او مبنی بر استفاده از قوای نظامی رسمی علیه مخالفان و دموکراتها نشان میدهند، امید او در نهایت به شبهنظامیان است.
نخستینبار ترامپ در ماه مه با فراخوان نیروهای شبهنظامی راستگرا در ایالت میشیگان برای نافرمانی علیه فرماندار دموکرات که زیر بار فرمان بازگشایی متعاقب قرنطینه عمومی نمیرفت، ثابت کرد در صورت لزوم در بهرهبرداری از این مسلحین در هر نقطه از کشور تردید نخواهد کرد.
برای آنکه متوجه تفاوت رویکرد ترامپ با رؤسایجمهور قبل از خود بویژه دموکراتها به گروههای شبهنظامی شویم باید به واکنش بیل کلینتون به حمله یکی از همین گروهها به مرکزی تجاری در اوکلاهاما بازگردیم. ربع قرن پیش، رئیسجمهور وقت چنین گروههایی را تروریستی خوانده و هشدار داده بود ظهور قارچگونه آنها نشاندهنده عمیقتر شدن اختلافات سیاسی در جامعه آمریکاست که این میتواند سرآغاز یک جنگ داخلی در این کشور باشد. برخی تحلیلگران نومحافظهکار واشنگتن تقریبا در همان دوران بر این ایده کلینتون صحه گذاشته و بر این اساس راهبرد جنگافروزی جهانی دولت پس از او به ریاست جورج بوش پسر را تایید میکردند، چرا که از نظر آنان، حملات آمریکا به دیگر نقاط جهان میتواند به صادرات خشنترین و مهاجمترین افراد یک جامعه بشدت مسلح به خارج تحت عنوان نیروهای نظامی پنتاگون کمک کند و از بار خشونت و جنگ در داخل ایالات متحده بکاهد.
به نظر میرسد این ایده پر بیراه هم نبوده، چرا که وقتی اوباما تلاش کرد از حجم درگیریهای نظامی پنتاگون در گوشه و کنار جهان بکاهد، یک گروه مسلح به نام «وحشت» علیه او قیام کرد و با شعار براندازی دولت و ترور اوباما، به یک پایگاه نظامی حمله برد. دوران اوباما تشکیل چنین نیروهای خطرناکی رکورد زد. از یک سو سفیدبرترپنداران در جوامع اروپاییتبار آمریکا که بزرگترین خاستگاه گروههای مسلح هستند، به قدرت رسیدن یک آفریقاییتبار را تهدیدی علیه حق حاکمیت سنتی خود تلقی کرده و فعالیتهای خود را افزایش میدادند و از طرف دیگر اقلیتهای نژادی بویژه سیاهان نیز در تلاش برای مقابله به مثل، گروههای خاص خود را تشکیل میدادند. گروه مشهور به «پلنگ سیاه» را که در ماههای اخیر دست به رژههای خیابانی متشکل از مسلحین سیاهپوست در خیابانهای لوئیزویل و جورجیا زده است میتوان نمادینترین آنها دانست.
تحقیقات «مرکز مطالعات فقر در جنوب» نشاندهنده رشد قارچگونه این گروهها از 809 گروه در سال 1995 به 1360 گروه در سال 2012 و بیش از ۲ برابر شدن آنها تا امسال است. اگر چه فقط حدود 10 درصد از این میلیشیاها در ابعاد ایالتی فعالیت میکنند اما این ارقام هم برای به آشوب کشیدن کشوری با 50 ایالت کفایت خواهد کرد.
۴ سال پیش با نامزدی ترامپ به نمایندگی از جمهوریخواهان در انتخابات 2016، گروههای میلیشیای عمدتا دست راستی نیز به حمایت از او به طور عریان و با تهدید به قتل هیلاری کلینتون وارد کارزار شدند. ترامپ پس از راهیابی به کاخ سفید هم مشخصا از گروههایی مثل کوکلوکس کلانها ( KKK) و نونازیها حمایت میکند. در نتیجه یک تحول مهم در شکلگیری میلیشیاهای ضدترامپی به وجود آمد: آنتیفا!
این جنبش جدید در حقیقت پاسخ دموکراتها و لیبرالهای حامی حکومت جهانی بود به طیف وفاداران تندرو ترامپ. آنتیفا که مخفف «آنتی فاشیسم» است، در حقیقت گروهی عمدتا سفیدپوست و با رویکردی بیشتر سیاسی تا شبهنظامی است که در آمریکای دهه 1930 به تقلید از جنبش ضدفاشیسم آلمان به راه افتاد. پس از کارزار جنگی بزرگ واشنگتن در جنگ دوم جهانی علیه نازیها، اعضای این جنبش عملا در نیروهای نظامی رسمی آمریکا مستحیل شدند تا اینکه در سال 2017 به دنبال ورود ترامپ به کاخ سفید دوباره قدم علم کردند. این بار آنتیفا از مفهوم اولیه خود فراتر رفته و نقش لشکر پیادهنظام تمام گروههای اقلیت شامل سیاهان و معترضان به نژادپرستی، دگرباشها و آنارشیستهای چپ را در مواجهه با ترامپیها بازی میکند که توسط حلقه رهبری دموکراتها و سازمانهای متخصص انقلابهای رنگی جهانی هدایت میشود. مثلا شبکه آرتی تابستان گذشته فاش کرد جورج سوروس، سرمایهدار صهیونیست فقط برای کارزار انتخابات 2020 نزدیک به یک میلیارد دلار به آنتیفا کمک مالی کرده است.
از 5 ماه پیش با تظاهرات وسیعی که متعاقب قتل فجیع جورج فلوید، شهروند تیرهپوست توسط پلیس فدرال مینیاپولیس در واشنگتن، ایالات و بسیاری از کشورها برپا شد، آنتیفا وارد فاز تازهای شد. در بسیاری از تظاهرات ضدنژادپرستی پس از قتل فلوید، در حالی که شبهنظامیان سفیدبرترپندار در قالب نیروهای لباس شخصی به نفع پلیس جلوی معترضان میایستادند، آنتیفا و شعبههایش از جمله در جریان تصرف مرکز شهر ویژه سیاتل و اعلام خودمختاری موقت آن، جایگاه خود را به عنوان ارتش مسلح دموکراتها در نزاعهای کف خیابانی مقابل ترامپیها ارتقا بخشیدند.
از همان مقطع بود که ذهنیت تکرار یک جنگ داخلی دیگر در ینگه دنیا در میان سیاستمداران و افکار عمومی شکل گرفت، چرا که به لطف آنتیفا، حالا دموکراتها و لیبرالها نیز امکان بسیج گسترده پیادهنظامی را یافتهاند که میتواند در سراسر ایالات با گروههای شبهنظامی دست راستی که عمدتا هر یک پایگاههای ایالتی خاصی دارند هماوردی کند. این توازن قوا نه تنها نشانه خوبی نیست، بلکه احتمال رویارویی نظامی همهجانبه ۲ جناح را افزایش میدهد.
* روزنامهنگار
***
خطرناکترین گروههای شبهنظامی دست راستی آمریکا
* گروه پرود بویز (پسران باافتخار)
پرود بویز در سال 2016 توسط گوین مکیننس، خبرنگار، تحلیلگر سیاسی و از اعضای هیأت تحریریه مجله وایس بنیان گذاشته شد. اعضای اصلی آن همگی مذکر بوده و خود را به عنوان شووینیستهای غربی معرفی میکنند. حدود 3 هزار عضو مسلح دارد که در جریان سرکوب جنبشهای ضدنژادپرستی اخیر نقشی فراتر از سربازان فدرال و پلیس ایفا کرده و باعث مرگ برخی از معترضان شدند. یونیفرمشان آنچنان مشهور شده که در آمریکا و کانادا معادل لباس جنایتکاران شناخته میشود. ترامپ اخیرا از آنها به خوبی یاد کرده و در جریان مناظره با بایدن حاضر به محکوم کردنشان نشد.
* گروه پسران بوگالو
یکی از مهمترین گروههای شبهنظامی است که ترامپ روی آنها حساب ویژهای کرده است. سابقهشان از پرود بویز بیشتر است و به قبل از 2012 بازمیگردد. شعار اصلی آنها بازگشت جنگ داخلی به آمریکاست. آنها سودای پیروزی ایالات جنوبی بر شمالی را دارند و در این جهت تبلیغات زیادی میکنند. اعضای این گروه غالبا نژادپرست بوده و به برتری سفیدپوستان اعتقاد دارند. معمولا لباس هاوایی یا یونیفرم نظامی میپوشند و طرفدار مبارزه مسلحانه با گروههای چپ و دموکراتهای تندرو هستند. اخیرا با کشتن ۲ مامور امنیتی فدرال و کشیدن نقشه ربودن فرماندار میشیگان که از مخالفان سرسخت ترامپ است، در فهرست گروههای مظنون به تروریسم «افبیآی» قرار گرفتهاند.
* کوکلوکس کلانها ( KKK)
یکی از معروفترین گروههای شبهنظامی و نژادپرست آمریکایی است که مهمترین هدف آن جلوگیری از آزادی بردگان سیاهپوست بود. اوج قدرت و فعالیت این گروه در دهه 20 قرن گذشته بود. این گروه اگرچه به ظاهر از دهه 50 به بعد فعالیتهایش کمرنگ شد اما افکار و دیدگاههایش در جامعه آمریکا بویژه داخل حزب جمهوریخواه نفوذ و جریان دارد.
* گروه شبهنظامی دشمن شماره یک ملت
اعضای این گروه را آمیزهای از افراد نژادپرست و اوباش و اراذل خیابانی و جنایتکار تشکیل میدادند. این گروه فعالیت گستردهای در ایالت کالیفرنیا داشت و بر این باور بود از چنان قدرتی برخوردار است که میتواند دست به هر اقدامی بزند، به همین دلیل دست به جنایات خشونتبار زیادی بویژه علیه سیاهپوستان زدند.
* گروه نئونازی فولکسورونت
مهمترین کانون فعالیت این گروه سواحل غربی آمریکاست و مهمترین دیدگاه آن تشکیل حکومتی خودمختار و مخصوص سفیدپوستان در شمال غرب اقیانوس آرام است.
* گروه شبهنظامی اوریجنس
این گروه در مناطقی چون مونتانا، میشیگان، تگزاس، کنتاکی، اوهایو و اورگون فعالیت داشت. در برخی مناطق دفاتر ارائه مشاوره دایر کرده بود و مهمترین هدفش براندازی دولت مرکزی بود.
* گروه مرگ
این گروه در لسآنجلس تشکیل شد. دارای دیدگاههای نژادپرستانه بویژه علیه سیاهپوستان است و مرتکب جنایات بسیاری بویژه علیه سیاهپوستان آمریکا شده است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|