|
نگاهی به دفتر شعر «زیر ساعت حرم» سروده مریم سقلاطونی
آتش عشق تو روشن باد
وارش گیلانی: دفتر شعر «زیر ساعت حرم»، از مریم سقلاطونی را انتشارات سوره مهر در 144 صفحه منتشر کرده است.
شعرهای این دفتر همه در قالب غزل هستند و دارای مضامین، مفاهیم و محتوای مذهبی. در واقع نه تنها در این دفتر، بلکه درکل، اغلب اشعار مریم سقلاطونی، آیینی است. او شعرهای انقلابی و دفاع مقدسی هم بسیار دارد و طبعا اشعاری دیگر با مضامینی دیگر.
بسیاری از غزلهای این دفتر دارای 12 و 14 بیتاند و حتی یکی 16 بیت است. حال اصرار شاعر بر این امر از چه روست، شاید بتوان از نوع غزلهایش آن را دریافت؛ شاید از آن رو که قصیدهمانند است، بلند است. بلند است، شاید به این دلیل که اغلب اشعار این دفتر روایتگرند.
اگر چه قدما غزل را بین 7 تا 12 یا 15 بیت دانستهاند اما غزل 16 تا 19 بیتی هم در شعر دیروز و امروز دیده شده است. با این همه مریم سقلاطونی در دوران و زمانهای غزلهای بلند میگوید که بعضی امروزه اینگونه اشعار را قصیدهوار نامیده و معمولا غزلسرایانش غزلهای 5 تا 8 بیتی میگویند؛ اگر چه امروز دیگر غزلهای 4 بیتی هم محل اشکال نیست و گاه گفته شده و راحت هم پذیرفته میشوند. حال بگذریم از گروهها و کسانی که غزل 3 بیتی ابداع کردهاند و دربارهاش چه و چه میگویند و آن را «مینیغزل» نامیدهاند. من تعدادی از این مینیغزلها را خواندم و دریافتم که چنین غزلهایی نه تنها نمیتوانند ماهیت غزل را برتابند، بلکه بر همین اصل و اساس، طبعا نمیتوانند قابلیت قالب غزل را نیز بهدرستی نشان داده یا القا کنند. به زبان سادهتر اینکه قالبی اینچنینی با نام غزل کوچک، برای مخاطب پذیرفتنی نیست، یعنی بیشتر اینگونه بهنظر میآید که یک غزل دمبریده یا یک رباعی مطول است.
حال از این همه که بگذریم و برسیم به غزلهای دفتری به نام «زیر ساعت حرم»، از مریم سقلاطونی، باید گفت به غزلهای بلندبالای تا 15 بیتی وی طبعا نمیتوان اشکال فنی گرفت اما این شرط را در میتوان گذاشت و در این زمانه بر آن بیشتر تاکید کرد که اگر ابیات بسیار 9 تا 15بیتی یک غزل نتوانند شیرینی و شیوایی خود را تا آخر حفظ کنند و حلاوتش را در جان مخاطب بنشانند، نقض غرض کردهاند. در هر حال، امیدواریم در این کتاب با غزلهایی زیبا روبهرو شویم.
پیش از ورود به نقد و بررسی و تحلیل شعرها بهشکل جزئی و جزئینگرانه، باید تاکید کنم بر این امر که بسیاری از شاعران، بدون توجه و در نظر گرفتن نوع مرام، مسلک، نگرش و گرایش آنان، شاعران توانایی هستند اما کمتر به چشم میآیند یا آنگونه که حقشان است از شعرشان در رسانهها استفاده نمیشود. طبعا این امر دلایل گوناگونی دارد که بهنظر من مهمترین و واقعیترینش، نبود شناختی است که نه تنها جامعه ادبی را فراگرفته، بلکه حتی این نبود شناخت اغلب اهل فکر و دانشگاه و روشنفکران ما را هم فراگرفته است. در واقع، شناخت باید از بالا ساطع شود به پایین، تا اهل کتاب و مطالعه تابش آن را درک و احساس کنند و عکسالعمل نشان دهند.
منظور از این مقدمه این بود که بگویم مریم سقلاطونی نیز از آن دست شاعرانی است که بهدرستی و بهخوبی شناخته نشده، در عوض فلان شاعر پرکار استاد دانشگاه مدام در صداوسیما و دیگر رسانهها کمسوادی خود را بلغور میکند و اشعارش را بازخوانی. گسترش این امر و این نوع برخورد در درازمدت میشود: رواج ذوق متوسطپروری هنری و ادبی که تبعاتش اگر چه به چشم مسؤولان نمیآید اما حتما فردا صدایش درمیآید و فراگیر خواهد شد؛ درست شبیه مشکلات اقتصادی که میتواند برای روان فردی و جمعی جامعه مضر و گاه نابودکننده باشد و دامنگیر هنر و سیاست و همهچیز هم شود؛ چراکه درک و باور این حرف چندان سخت و دور از ذهن نیست که اگر یک جای خانواده یا جامعه یا کشور یا هر چیزی و حتی هر حرفی بلنگد، تاثیر منفیاش را بر سایر اجزا و موارد خواهد گذاشت.
این حرفها حرف شاعران و هنرمندان و اهل قلم است، منظور فقط مریم سقلاطونی نیست.
***
و اما شعرهای این دفتر مریم سقلاطونی؛ بر پیشانی غزل یک تا 6 دفتر شعر «زیر ساعت حرم» مریم سقلاطونی، فرازی از دعای ابوحمزه آمده که طبعا مفاهیم این 6 غزل و غزلهایی که بر پیشانی خود فرازهایی دارند، بیارتباط با آن دعا و سخن و امثالهم نیست؛ حال حد این ارتباط چقدر است و شاعر از این تمهیدها چقدر به نفع شعرها سود برده و چه و چه و چه، کمی تخصص دینی و ادبی(توامان) میخواهد و فرصتی بیشتر تا این امر تخصصیتر بررسی شده و موشکافانه به آن نگریسته شود اما همه این کارها را فعلا هم اگر کناری نهیم، خود غزل بهصورت غیرمستقیم و ناخودآگاه این کار تخصصی را انجام میدهد، زیرا شاعر روح دعا را با زبان دعا که با روحانیت و سادگی زبانی همراه است، در غزل بهطور محسوس جاری ساخته است. او در واقع، از هر مترجم زبردستی، زبردستانهتر و ماهرانهتر این دعا را ترجمه کرده است، چرا که روح دعا را به زبان و شعر فارسی منتقل کرده است. شاعر این کار را در غزل 3 بهطور یکدست و منسجم و با زبانی ساده و روان و بهشکل صمیمی انجام داده (آنگونه که ممکن است مخاطب کمسواد و بیذوق متوجه ظرافتها و امانتداریاش نشود) و در 5 غزل دیگر در اغلب
ابیات:
«گرچه خیلی چیزها میدانی از من... هیچوقت...
کم نکردی لطف خود را آنی از من هیچوقت...
خوبیات باران یکریز و گناه من بزرگ
تو ندیدی غیر نافرمانی از من هیچوقت...
من ندیدم از تو غیر از چشمپوشی و کرم
تو ولی جز زشتی و نادانی از من هیچوقت...
من دلم هرجایی است و سایه مهرت وسیع
آفتابی... رو نمیگردانی از من هیچوقت...
با وجود بار سنگین گناه و معصیت
برنداری سایه رحمانی از من هیچوقت...
من همان افتاده از چشم تو هستم، پس مخواه
غیر قلبی سنگی و سیمانی از من هیچوقت...
من بیابانی دَرَندَشتَم که هرگز رد نشد
کاروانی از گل و بارانی از من هیچوقت...
آتش عشق تو روشن باد در قلبم عزیز!
از تو میخواهم که این حیرانی از من... هیچوقت...»
مضامین و مفاهیم هر شعری در ابتدای سرودن و نوع حرکت و آغازشان تا پایان شعر را تبیین و تعیین میکنند. از این رو، شروع بعضی از غزلهای این دفتر بهگونهای است که بال و پر شاعر را میبندد. در واقع، مقصر آن مفهوم نیست، بلکه انتخاب آن با توجه به ذهنیتی که شاعر دارد، این مساله یا مشکل را ایجاد میکند. به این معنا که وقتی شاعری میگوید: «خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد» ناگزیر است این حرف کاملی را که جایش تقریبا در پایان شعر است (چون کلیگویی پس از جزئیگویی جواب میدهد)، با دیگر حرفهای کلی یا معمولی به پایان ببرد؛ با حرفهایی نظیر «خدا اگر نخواهد برگی از شاخه نمیافتد، دانهای نخواهد رویید و زمینی تر نخواهد شد و الا آخر». این حرفها همه درست اما با این حرفها که شعر درست نمیشود. همه این حرفها را هم مردم میدانند و هم آن را بیان میکنند. حالا شما در مقام شاعر باید این حرف را به زبان دیگر و با کشفی دیگر و با غور در جزئیاتی دیگر بیان کنی، نه اینکه حرف مردم عادی را مبنای شعرت قرار دهی. چون قرآن حکیم که حکمت خود را به زبان ساده برای مردم بازگو کرده و مردم هم به راحتی آن را یاد گرفته و بازگو میکنند. حال این اظهرمنالشمس بودن را شاعری صرفا بهدلیل درست بودن و بهسبب اینکه کلام حق است، بهطور مستقیم در شعرش بیاورد و مشابهاتش را نیز دنبال کند، بعد مبنای درستی و درست بودن آن را معیار شعر بودن کلامش بگیرد؛ این غلط است:
«خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
و تا وقتی نخواهد، برگی از شاخی نمیافتد
و باغی از هجوم بادها پرپر نخواهد شد
خدا وقتی نخواهد، دانهای کوچکتر از باران
گلی بالارونده مثل نیلوفر نخواهد شد»
آخر کار هم اینگونه تمام کند که ظاهری حکیمانه دارد!
«خدا وقتی بخواهد، غیرممکن میشود ممکن
ولی وقتی نخواهد، واقعا دیگر نخواهد شد»
حال همین سطرهای بازگوشده را بگذارید در کنار تصویر بکر بیت ذیل که از آن نیز معنایی نغز میروید، بعد تفاوت شعر با غیر شعر را به راحتی دریابید:
«مثل یک برگ که از شاخه جدا میافتد
گاهی از دوری تو رود ز پا میافتد...»
البته مصراع دوم عمیقتر بهنظر میآید و در خود و به تنهایی سطری و جملهای کامل است، و کمی ارتباطش با مصراع اول دور از ذهن بهنظرمیآید اما اگر دقت کنید چنین نیست.
به هر حال، هر شاعری در شاعری و حتی اشعارش در یک مجموعه فراز و نشیب دارد؛ اگر چه انتظار ما از اشعار مریم سقلاطونی بیشتر از این بود که در این دفتر گاه شعرهایی را بگنجاند که در حد قبول کتابهای شعر و سرودی است که معمولا پسند دانشآموزان ابتدایی و راهنمایی است و بهتعبیر من، تحمیلی آموزشوپرورش بر استعداهای در حال شکفتن. چرا که شما همین شعرهایی که قیصر امینپور و سلمان هراتی و دیگران برای بچهها و نوجوانان گفتهاند برایشان بخواهند و شعرهایی نظیر اشعار ذیل را، ببینید آنان در مقابل کدام شعرها از خود عکسالعمل مثبت یا منفی نشان میدهند. شعر ذیل بیشتر شبیه سرودههایی است که درجا به شاعری سفارش میدهند و 10 دقیقه بعد از او بخواهند؛ شاعر هم بهواسطه دانش دینی و دانستن تاریخ دینی، حرفهایی را در سرودهاش بیان میکند که درست است اما این حرفها چیزی جز حرفهای وزندارشده تاریخی نیست؛ حرفهایی که کاملا مستقیم بیان شده، بیهیچ ظرایف و دقایق شعری، و چیزی جز نظم مطلق نیست؛ تازه اگر استواری و فخامت و صلابت نظمهای حقیقی را داشته باشد که ندارد:
«...چه افتخاری از این افتخار بالاتر
که خرج دین خدا شد تمام ثروت تو!
نه داغ حمزه، نه آزار مشرکان قریش
نبوده هیچ یک اندازه مصیبت تو
سلام و عرض ارادت به محضرت بانو
که دین حق شده سرزنده با حمایت تو...»
اینگونه غزل گفتن که از هر مبتدی و تازهکاری برمیآید؛ حال چرا شاعرانی با این همه تجربه دچار سرودن نظمهایی سست با حرفهایی عادی و معمولی میشوند، باید گفت از عجایب است. آری! از عجایب است سروده بالا وقتی بانوی شاعری به نام مریم سقلاطونی اینگونه حماسه و اندوه را استادانه به تصویر میکشد:
«ابر آسیمهسر از تیغ و دم ظهر منایت
و از آن ذبح عظیمی که بُریدند برایت
باد عمریست تهیدست، گدا، منتظر توست
دربهدر گشته بهدنبال غبار کف پایت
آه...ای صبر مجسم... چه دمیدی تو بر این خاک!
بادیهبادیه خورشید بهدنبال صدایت
کوه میخواست بداند که چه اندازه صبوری
آه... یک ثانیه حتی نتوانست به جایت....»
شاعری که در غزلی دیگر، حماسه را درونی میکند و اندیشمندانه با زبانی دیگر، بر مبنای حقیقت مذهبش از رسالت انسانی خود شریعتیوار و مطهریوار اما با زبان شاعرانه، اینگونه میسراید:
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستوجوی کربلایی در خودم باشم
حالم به هم خورده از این «ابنسیاهی»ها
باید به فکر روشنایی در خودم باشم
بعد از «هزار و سیصد و خورشید» عاشورا
باید به فکر جابهجایی در خودم باشم
زینب شوم در سعی زنجیر صفای خون
میراثدار کربلایی در خودم باشم
باید سراپا زخم باشم، بگذرم از خویش
تا صاحب خون خدایی در خودم باشم...».
ارسال به دوستان
نگاهی به مسلک شعری مرحوم محمدرضا آقاسی
بازگشت به خاستگاه خوانشی شعر
نعمتالله سعیدی: کتاب «مطول» مرحوم «تفتازانی» یکی از متون کهن و کلاسیک ادبیات عرب است که تا چندی پیش به صورت گسترده در حوزههای علمیه سنتی تدریس میشد. اهمیت و جایگاه این اثر نزد پیشینیان به قدری بود که میگفتند این کتاب است که از طلبه، ملا و منبری میسازد. الغرض! جلد اول این کتاب «فن المعانی» است که درباره صرف و نحو و نکات دستوری ادبیات عرب بحث میکند. جلد دوم «فن البیان» است و مربوط به مباحث بلاغت میشود و سپس تازه نوبت به صنایع ادبی و بدیع و قافیه و... میرسد. این یعنی اینکه فنون بلاغت و رسایی و شیوایی کلام تقدم داشت بر صنایع ادبی، زیرا تا وقتی یک متن دارای بلاغت و رسایی نبود، شاید خیلی ضرورتی هم نداشت درباره فنون ادبی و ظرایف بدیع، قافیه، سجع و... بحث کرد. باید دقت کنیم عناصر مربوط به بلاغت کلام بیشتر متوجه مخاطب است. یعنی متن و کلامی بلیغ و رسا محسوب میشود که مخاطب زودتر و بهتر و عمیقتر با آن ارتباط بگیرد و مفاهیم و معانی و مقاصد گوینده را درک کند. این اشارات کوتاه را آوردم که بگویم نخستین ویژگی برجسته آثار و اشعار مرحوم محمدرضا آقاسی همین بلاغت و رسایی آنهاست.
سعدی در غزلی مشهور با مطلع «بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید» میگوید: صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را / تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید... تا آنجا که: رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد / زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید. باید قبول کرد مرحوم محمدرضا آقاسی به قول شیخ اجل، قبل از هر چیز، برای شاعران دوره خودش، یک شاعر رشکبرانگیز بود؛ به هر ۲ معنای حسادت و غبطه خوردن. یعنی تمایل به نابودی یک شخص، یا برتریهایش به معنای حسادت... یا آرزوی مثل یا جای کسی بودن در مفهوم غبطه خوردن. حالا اگر این شخص پیراهنی باشد که سعدی به آن رشک میبرد (در هر دو معنای نابود شدن و جایگزین شدن) خودتان حساب کنید که شیخ اجل عجب آدم رند و زرنگی بوده است؟! اگرچه حسادت (تمایل به نابودی و شکست طرف مقابل) در همه حال نامطلوب و نشانه حقارت است و غبطه خوردن (آرزوی رسیدن به جایگاه طرف مقابل و غصه خوردن برای اینکه چرا مثل او نیستیم) خیلی وقتها مفید و مطلوب. (حتی در کسب علم و ادب و فضایل اخلاقی، رشک بردن، به معنای غبطه خوردن را پسندیده میدانند و نشانه همت عالی) بگذریم.
مرحوم آقاسی شاعر رشکبرانگیزی بود. برخی به او حسادت میکردند و خیلیها غبطه میخوردند. گروه اول، شاید به اضافه کسانی که واقعا قصد نقد آثار او را داشتند، یکی از ادعاهای ثابتی که داشتند و ایرادی که میگرفتند این بود که بخش عمدهای از توفیق اشعار مرحوم آقاسی به خاطر نوع اجرای قوی و پرطمطراق ایشان بود. خدابیامرز، قد و قواره نسبتا رشید و وجنات پرهیبت و باوقاری داشت و تقریبا از نظر ظاهری نیز خیلی شبیه اشعارش! حماسی و پرانرژی و در عین حال گیرا و لطیف. مثلا ادعا میشد که نوع اجرا و شعرخوانی آن زندهیاد ضمیمه شده و الصاق شده به آثارش است و اگر این مولفه حذف شود، بخش عمدهای از جذابیت و شیوایی این اشعار غایب میشود. خب! قطعا از آنجا که نخستین مخاطب یک شاعر خودش است، بهتر مقاصد و لحن و ظرایف شعر خودش را میشناسد و بدیهی است توقع اولیه این است خوبتر اجرایش کند. البته در اینجا چون مولفههای دیگری نیز ممکن است مطرح شود، همیشه این قاعده جاری نیست. مثلا ممکن است یک شاعر شعر خوب بگوید اما صدا و چهره خوبی نداشته باشد و اشخاص دیگری باشند که آن اثر را بهتر اجرا کنند. کما اینکه مثلا در بین شعرای عرب قدیم رسم بود هر شاعری حداقل یک راوی حرفهای داشت. این راوی کسی بود که اشعار آن شاعر را در محافل و مجامع میخواند. امروز با توجه به رشد ابزارآلات فنی و پیشرفت روزافزون وسایل و سیستمهای صوتی و حتی تکنولوژیهای ویرایش و اصلاح صدا، بخش عمدهای از این موانع و مشکلات بر طرف شده است.
بازگردیم به بحث خودمان؛ خب! مثلا مگر غیر از این است که شاملو نیز دقیقا همین شیوه را داشت؟ تا جایی که ایشان جزو نخستین شاعرانی بود که اقدام به خواندن اشعارش و تکثیر آنها توسط نوار کاست کرد. نوار کاستهایی که چه بسا یک دورهای، خیلی بیشتر از کتابهای شعر شاملو فروش میرفت و مخاطب جذب میکرد. یا مرحوم اخوان و فریدون مشیری و فروغ و استاد گرمارودی و خیلیها دیگر نیز بودند که اشعار خودشان را خوب اجرا میکردند (چرا همین ایراد از آثار این بزرگان گرفته نمیشد؟!) مثلا همین ماجرا درباره شعرخوانی استاد معلم و میرشکاک و خیلیهای دیگر هم وجود داشت، تا جایی که اگر کسی حداقل یک بار اشعار استاد معلم را از خودش نشنیده بود، لحن و آهنگ بسیاری از ابیات را براحتی متوجه نمیشد (یا اگر سعی نمیکرد مثل خود او این شعرها را با صدای بلند بخواند، نمیتوانست لذت چندانی از ظرایف و نکات آن اشعار ببرد). ضمن اینکه بعدها، اقبال گسترده مخاطب به شعر مرحوم آقاسی نشان داد همین «قابلیت اجرا» بیشتر به خود اشعار آن مرحوم بازمیگردد، نه فقط اجرای شخصی شاعر (و قابلیت عجیبی که برخی از اشعار بسیار بلند او برای حفظ کردن داشت! مخاطبانی که خود به خود صدها بیت از این سرودهها را از بر داشتند و به همین خوبی اجرا میکردند). البته درباره مثلا مرحوم قیصر یا زندهیاد سیدحسن حسینی و قزوه و... این ماجرا اساسا فرق داشت، چون زبان شعری مرحوم قیصر (به دلایل بسیاری که شرح و تفصیلشان مطول است) اساسا از جنس تلاش برای نزدیک شدن به یک زبان معیار خاص ادبی بود. همان ویژگی خاصی که در شاهکارهای سعدی و حافظ بارها از آنها بحث میشود.
میخواهم بگویم رسیدن یا حرکت کردن به سمت «این زبان معیار» یک دلیل مهم اصلی دارد و ۲ مسیر متضاد. دلیل اصلی آن به ماهیت ذاتی خود زبان بازمیگردد که مهمترین ابزار مشترک ارتباطی بین ما آدمهاست. در درجه اول این شاعران هستند (و سپس ترانهسرایان، نویسندگان، سخنرانان و... تا مجریان صداوسیما، هنرپیشگان و...) که یا این زبان معیار را میسازند یا برای شکل گرفتن آن موانع را کنار میزنند و راه باز میکنند، تا بعدها مثلا شاعرانی چون حافظ و سعدی ظهور کنند و این دهها و صدها سال انباشت زبانی را (اعم از معانی و بیان) به ثمر بنشانند و به سر منزل برسانند اما زبان ماهیتی ایستا ندارد و مثل یک موجود زنده مدام در حال تپش و حرکت است. این یعنی اینکه سرمنزل مذکور توقفگاه نیست. در زبان، با سلسله جبال طرفیم، نه یک قله خاص برای رسیدن و فتح کردن. حالا ۲ مسیر متفاوتی که شاعران در پیش میگیرند، در رفت یا برگشت بین همین قلهها و سر منزلهاست. گاهی یک منزلگاه تا منزلگاه بعدی فاصله زیادی دارد و بارها باید این رفت و برگشت شکل بگیرد که مسیر هموار شده و منزلگاه جدید از دور پیدا شود. عمده اشعار معروف مرحوم محمدرضا آقاسی گنجینهای غنی از رهتوشههای منازل قبلی بود که در ساختاری نوآورانه سرمنزلی بین راهی برای ادبیات انقلاب و بویژه شعر آیینی ایجاد میکرد؛ توقفگاهی آشنا برای مخاطب، به کمک «تلمیح» و استعارات قوی از کلمات و آموزههای دینی و اصطلاحات عامیانه و قسمتهای متنوعی از آیات و ادعیه و.... چیزی که البته مهمترین دلیل بلاغت و رسایی سرودههای او بود؛ زبان معیاری که انقلابیها و حزباللهیها راحت آن را میفهمیدند و با آن ارتباط میگرفتند. حالا درباره اینکه «چرا اساسا شعر، هنری شفاهی است و نه مکتوب» (برخلاف بسیاری از اشعار معاصر!) در فرصتی مناسب - و اتفاقا به بهانه همین آثار مرحوم آقاسی - باید مفصلتر
بحث کرد.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|