|
انتخابات هم انتخابات زمان شاه
آچمزشدگان
این روزها تنور انتخابات حسابی گرم بود، حتی آنهایی که نمیخواستند رای بدهند حسابی در این تنور زغال و آتش ریختند. معمولا در چنین مواقعی درهای جدیدی از معرفت به روی آدمیزاد گشوده میشود. به طور مثال یکی از اقوام که کلا اعتقادی به ارتباط دوطرفه نداشت و تازه هروقت زنگ میزدیم با جمله «چه عجب! یادی از ما کردین» درافشانمان میکرد، به طور عجیبی این یک ماه با همه مهربان شده بود، مثلا یک روز به منزلمان آمد برای تبریک قدم نورسیده، هرچه ما میگفتیم دنبال کارهای سربازی نورسیده هستیم زیربار نمیرفت و میگفت تا چشمروشنی نورسیده را توی پرقنداقش نگذارد آرام نمیگیرد، آخر سر مجابش کردیم که نورسیده از پادگان که برگشت چشمروشنیتان را بهش میدهیم تا اینکه پذیرفت و رفت.
بعدا دیدیم که یک گروه تشکیل داده و از همه اقوام و خویشان باشعور و بافرهنگ و غیور خواسته برای اعتلای ایران عزیز به او رای بدهند.
همین آدم برای لوبیای نپخته قرمه سبزی میزبان چنان قشقرقی به پا میکرد که کل همین فامیل باشعور و بافرهنگ هرچه فحش چیزدار بود، ازش یاد میگرفتند. اصلا من در این دوره فهمیدم اقوام کشدار دارم که تا الان اسمشان را هم نشنیده بودم. هرکدام از دم یک گروه تشکیل داده بودند و فعالیتها و چشمانداز آینده را شرح داده بودند.
به یکی دیگر از اقوام هم که کاندیدا شده بود پیام دادم که یک میلیون دستی که پنج سال پیش از من گرفته را پس بدهد ولی جوری بلاک و میوت و دیلیت چت کرد که هیتلر در آشوویتس نکرد.
فردای انتخابات گفتیم یک نفسی بکشیم و چندتا کامنت زیر نالههای مردم از خانهتکانی و قیمت آجیل شب عید بگذاریم و چهارتا پیج فروش لوازم شب چهارشنبهسوری را ریپورت کنیم و به میزان لازم فحش به عکسهای آتلیهای با تم نوروز ببندیم که یکهو بساط آماربازی ملت گل کرد. طرف تا همین دیروز جلو در اتاق استاد آمار و احتمال مهندسی هلیکوپتری میرفت که نمره نه و نیمش را ده بکند، حالا برای ملت تحلیل تکنیکال میکرد و نسبت آرای باطله را به هر کاندیدا محاسبه میکرد و ضرب در نسبت آرای منفی به آرای مثبت رفراندوم سال ۵۸ میکرد و با انتخابات پارلمانی عربستان سعودی مقایسه میکرد و میگفت اگر این نسبت کمتر از ۲۱ درصد شود وقتش است که ارتش ناتو ورود کند.
یکسری دیگر هم که دیدند تحلیل آماری دست توش زیاد شده شروع کردند به انتخاب رئیس مجلس بعدی و با انواع و اقسام ابزارهای هوش مصنوعی و فوتوشاپ عکس کراششان را کنار رئیس دو قوه دیگر میچسباندند.
ولی این وسط از همه سرکارتر پستهای حاوی هشتگ #سیرک_انتخابات و #جاویدشاه بود دقیقا مثل همین آدمهایی که پنیر را با مربا میخورند. یعنی این افراد معتقدند انتخابات هم فقط انتخابات زمان شاه که محمدرضا در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ با صددرصد آرای مطلق مردم به حکومت رسید، یا مثلا انتخابات زمان رضاشاه که شاهنشاه از یک عدد رای شهید مدرس هم گذشت نکرد. البته از طرفداران آن مقبور انتظار زیادی هم نمیتوان داشت زیرا رضاشاه که مجلس را طویله میخواند و این البته به طرحواره اصطبلداریش در دوران جوانی برمیگردد، گویی در جسم طرفدارانش حلول کرده و هرگونه مراسمی که قرار باشد با انتخاب مردم برگزار شود را سیرک و اصطبلی بیش نمیبیند.
در انتها به عنوان توصیه نهایی این حقیر از مسؤولین خواهشمندم دست از انتخابات الکترونیک که امسال در بعضی از شهرها بود بکشند و بگذارند همین یک استامپ برای ما بماند. ما تا ده انگشتانمان را استامپی نکنیم و از ده زاویه استوری نگذاریم، انتخابات برایمـان انتخابات نمیشود.
ارسال به دوستان
لطفا پشت کنید
آوردهاند روزی شیخ بر کرسی پرسش و پاسخ جلوس بکرد و قضات بلاد و اشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان، کسانی که نامدار و فراروی بودند، همه آنجا حاضر بودند و بنشسته.
شیخ گفت: خواجه آغاز کن.
خواجه المجری گفت: چنین کنم. وی قبالهای که نام پرسشکنندگان در آن نبشته بود بگشود و کرسی پرسش و پاسخ آغاز گردید.
پرسشکننده الاول برخاست بینیاش را بالا کشید و بگفت: پس از ۷ اکتبر یک چشممان اشک است و یک چشممان خون که چه بربریگیریهایی علیه برادرانمان در غزه رخ میدهد.
شیخ بگفت: درود بر شرفت!
وی بگفت: پول لازمم! به گونهای که مجبورم با جهود فعالیت اقتصادی کنم؛ آیا این اشک و فغان برای حمایت برادرانم کافیست؟!
شیخ بگفت: بابا تو دیگه کی هستی دست شیطون و نفس اماره رو بستی!
کافی است اما اگر صدای نالههایت را بیشتر کنی، اثر افزون خواهد شد.
خواجه المجری بگفت: شیخ الشیوخ گاو شیرده اسبق الامریکا!
وی برخاست و بگفت: پس از برقراری ابوی گرامی از سلطنت، جهد و تلاشم بر اتحاد ممالک عربی بود حال یکی کم و زیاد فرقی ندارد اما همچنان حامی عربزبانانم.
شیخ بگفت: التشویق...
وی بگفت: چنین که میگویند سیبزمینی نیستیم بعد از ۷ اکتبر به تقلید از سازمان ملل به قضایا پشت کردیم که چیزی نبینیم.
شیخ بگفت: چه استراثژی عاقلانهای، دیگران نیز چنین کنند.
یکی دیگر برخاست و بگفت: ما نصیحتها بکردیم که ایها الفلسطینیون! یک عمر جهود از شما میکشت، چه بسا بدون هیچ جیغ و دادی ادامه میدادید به کشته شدن، ۷ اکتبر دیگر چه کوفتی بود؟ راضی شدید اینگونه شد؟ این سکوت زیادی از ما انرژی بگرفت.
شیخ که بدید وی بر خویشتن میژکید بگفت: یک لیوان آب خنک دستش بدهید.
شیخ بگفت: سوال بس است. جمعبندی میکنیم
أیها الرفقا! تا جای دارد؛ خود را از اخبار مربوط به فلسطین دور کنید؛ اینکه کودکان از گرسنگی میمیرند، زنان و کودکان بیشترین کشتگانند به شما لامربوط! ریلکس بمانید و چشمبند و گوشبند فراموش نگردد.
تا دیداری دیگر بدرود.
ارسال به دوستان
دوران ایزیلایفها
بعد مایبیبی شود دوران ایزیلایفها
میشود سهمی کلان از آنِ ایزیلایفها
گوشهای با غصه مایبیبی جماعت، خون جگر
هر کجا بینی لبِ خندان ایزیلایفها
نیست مایبیبی درون خانه مردم ولی
حکمران هستند تویِ خانه ایزیلایفها
غصه تامین مایبیبی ندارد هیچکس
مردمان فکرِ سر و سامان ایزیلایفها
هی مرتب میگه: قربونش بشمه منه این
توی هرچه ویدئو، مامان ایزیلایفها
دیدم آری نقشه آن روزها را میکِشند
چون شنیدم صحبت پنهان ایزیلایفها
همتی کن فصل مایبیبی نیاید هیچ سر
کک بیفتد باز در تُمبان ایزیلایفها
ارسال به دوستان
تک فرزند
همیشه غرق در لبخند بودم
برای مادرم دلبند بودم
به چشم مادرم، شایسته بودم
نمونه، پاک، بیمانند بودم
میان بچهها در گیم و فوتبال
کمی نو و بسی آکبند بودم
اگر آنها خطای تکل بودند
ولی من فوق فوقش hand بودم
به ارزشها و رسم خانواده
عمیقاً بنده باورمند بودم
میان خاله و دایی و عمه
همیشه مرجع سوگند بودم
برای دوری از شوری چشمان
همش در معرض اسپند بودم
فضای خانه چون شیراز بود و
من آنجا پادشاه زند بودم
خلاصه! یک تنه در ناز و نعمت
ولی افسوس، تک فرزند بودم
ارسال به دوستان
سفر ثواب ممنوع
موضوع انشا: تعطیلات عید میخواهید چه کار کنید؟
ما برای اینکه به این سوال جواب درستی بدهیم و از خودمان چیزی نپرانده باشیم، رفتیم از بابایمان بپرسیم.
بابایمان یک جور که انگار منتظر بود، یکی این سوال را بپرسد، صدایش را صاف و کمی بلند کرد و گفت: امسال خاندان ما عید ندارد. از گوشه و کنار خانه همه یک هو پرسیدند: چرا؟ مگر چه شده است؟ بابا هم جواب داد: چه شده؟ بگو چه نشده! این همه برنامه ریختیم، این همه تدارک دیدیم، پول جمع کردیم و گفتیم حالا که ماه رمضان و عید یکی شده توی تعطیلات یک کربلایمان نشود؟
بعد امروز رفتیم بلیت هواپیما بگیریم دیدیم قیمتها دو برابر شده فقط نصف خانوادهمان میتوانند بروند. از هر طرف که خواستیم خانواده را نصف کنیم نشد! دیگر قید بلیت گرفتن را زدیم. مامانمان که انتظار هر مشکلی جز این را داشت گفت: ای بابا! خیلیها امسال می خواستند سفر کنند، پس یعنی سیمین خانم اینا که قرار بود تعطیلات به آنتالیا بروند هم سفرشان کنسل شده؟
بابایمان گفت: نه خانم جان فقط بلیت عتبات گران شده بلیت آنها گران نمیشود، اتفاقا با تخفیفهای دم عید ارزان هم میشود! آخر آنها قشر ضعیف جامعه هستند و برای اینکه ضعف بهشان فشار نیاورد سالی دو بار سفر ترکیه و آنتالیا دارند. از طرفی در کار خیر هم هستند و برای مردم فقیر ترکیه که اقتصادشان ضعیف شده اشتغالزایی میکنند. به هر حال ترکیه کشور دوست و همسایه ماست مردم باید هوای آن را داشته باشند.
مردم عراق هم ماشاءالله پولدار هستند و در اربعین از همه زائران پذیرایی میکنند. پس نیازی نیست اقتصاد آنها را قوی کنیم. کلا ما مرفههای بیدرد برایمان فرقی نمیکند بلیت گران شود یا نه، این همه سال نرفتهایم فوقش امسال هم نمیرویم!
خانم معلم! ما که زیاد نفهمیدیم بابایمان چه گفت، از خواهر بزرگمان خواستیم، برایمان ترجمه کند. او هم گفت: خلاصهاش این است که، چون بلیت کربلا گران شده است؛ دیگر نمیتوانیم به کربلا برویم. اما اگر میخواستیم آنتالیا برویم، میتواستیم، چون بلیت آنجا گران نشده است.
خانم معلم پس خوش به حال امیر پسر سیمین خانم اینها که میتوانند مسافرتشان را بروند اما ما تعطیلات عید امسال را در خانه میمانیم.
ارسال به دوستان
گزارش خونهتکونی
سلام و وقت بخیر خدمت شما شنوندگان عزیز
امروز با گزارش یک خونهتکونی دیگه در خدمتتون هستیم.
همین ابتدای کار، مامانِ خونه با جارو پسر کوچیک خانواده رو بیدار میکنه و سریع دستمال و تِی رو میده دستش. پسرک هنوز زیر چشماش پف داره. پدر خانواده با جاروبرقی از روی پسرک رد میشه و پای بچه داخل جارو گیر میکنه. چطور شد که جاروبرقی اینقدر قدرتی شده؟ موتور دیزل سه ممیز دو دهم لیتری به جارو برقی متصل شده و همه چیز درحال بلعیده شدن هست!
دختر بزرگ خونه رو میبینیم که دستمالی رو به صورت کاسه درآورده و به سرش بسته؛ داره چیکار میکنه؟ ظرفای پلوخوری برای مهمونی که ته کابینت هستند رو داره در میاره و خاکشون رو میگیره. پسر بزرگ خونه که بچه وسطی هم میشه دستمال رو از دست خواهر میربایه! ممانعت خواهر بزرگ و تعقیب برادر توسط خواهر. پدر سوت رو به صدا در میاره و مادر دستمال میاره. خونه تکونی با اشکهای حلقه شده در چشم پسر بزرگ شروع میشه. تیشرت قشنگ بوده که الان دستمال شده. چه جذب خاکی داره این لعنتی! پسر کوچیک از جناح راست به سمت دیوارها میره و با آب و تاید و دستمال توری به جون دیوارها افتاده. مامان خونه از دور تذکرات «گربهشور نکن بچه!» رو میگه. پدر با جاروبرقی به بالای کمدها حمله میبره و سقف کمدها کنده میشه. هیچ چیز جلودار پدر نیست و لباسها داره به داخل جاروبرقی کشیده میشه.
بوم بوم هِی! بوم بوم هِی!
صدای تشویق رادیوی خونهرو میشنویم و مجری معلوم نیست اول صبحی چه مادهای مصرف کرده! این همه انرژی واقعا اعجابانگیزه!
مامانِ خونه سوت رو به صدا درمیاره و خونه تکونی از جریان میفته. نفسها در سینه حبس شده. خوشبختانه زمان استراحت بین دو نیمه هست و استکانهای چای توسط خواهر بزرگ آورده میشه!
بیاید سریع به خونه بغلی نگاه کنیم. یک زوج نهچندان جوان که یکی توی سر خودشون میزنن و یکی هم توی سر وسایل شوینده؛ معلوم نیست کی گفته سگ و گربه توی خونه بیارن. دارم چی میبینم؟! گلدون عتیقه خانم خونه توسط گربه به زمین انداخته شد و آقای خونه خودش رو انداخت روی زمین. چه تمارضی کرد این بازیکن!
برگردیم به خونهتکونی خودمون؛ با سوت مجدد بابای خونه به خونه تکونی برمیگردیم. دیگه گازوئیل جاروبرقی تموم شده ولی بابا دستبردار نیست. روزنامههای پر پر شده و شیشه شوی دوست داشتنی در دست بابا هست. آثار هنری پرندههایی که پشت پنجره هستن، با کاردک جمع آوری میشه.
کتابخونه به خواهر بزرگ میفته. لوستر هم به داداش بزرگه که بچه وسطیه. پسر کوچیک هم هنوز سرگرم دیواره و توصیههای تاکتیکی مادر همچنان ادامه داره: «گربه شور نکن بچه!»
ارسال به دوستان
راهکارهایی برای حفظ طویله
1- بجنگید: شما هویت مشخصی ندارید، حتی سرزمینی هم ندارید که مال خودتان باشد. پس خوب است که برای به دست آوردن همه اینها بجنگید. البته حواستان باشد که طرف مقابل جنگ را هوشمندانه انتخاب کنید. یعنی یککاره نروید سراغ هدفهای بزرگی مثل اروپا و آمریکا! از چیزهای کوچک شروع کنید؛ مثلا گیر بدهید به یک سرزمین خوش آبوهوا و زیبا مثل فلسطین. اصلا بگویید سرزمین آبا و اجدادی خودتان هم بوده. نشان به آن نشان که... نشانی نمیخواهد. سخت نگیرید.
2- یار جمع کنید: وقتی دارید با یکی میجنگید، باید یار برای خودتان جمع کنید. فرقی نمیکند به چه وسیلهای؛ به یکی پول بدهید و از یکی دیگر گروگان بگیرید. به هر قیمتی شده باید یار جمع کنید. وگرنه تسلیحات نظامی و ادوات شکنجه را از کجا میخواهید جمع کنید؟ اصلا سرباز از کجا میآورید؟! شما که وطنی ندارید که هموطنی داشته باشید!
3- حیوان باشید: به هر حال دارید یک طویلهای را برای خودتان آماده میکنید دیگر؛ پس حیوان کاملی باشید. طرف مقابلتان را از آب و غذا محروم کنید. برق و گاز را به رویشان ببندید. همه را بزنید. دشمن فرضیتان، همان ساکنان اصلی فلسطین را بزنید. مردهایشان، زنهایشان را بزنید. اگر دیدید از آسمان برایشان غذایی، آردی، چیزی میرسد، آنها را هم بزنید. اگر کسی برای امداد سمتشان آمد، آنها را هم بزنید. مرزهای وقاحت و سنگدلی را جابهجا کنید؛ آنقدر که تعریف جدیدی از انسانیت به دنیا هدیه کنید. حتی بچههایشان را هم بزنید؛ یادتان نرود شما باید شایسته یک طویله واقعی باشید.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|