|
نصرالله با اشاره به تأثیر جنگ غزه بر موقعیت ضعیف دموکراتها در انتخابات آمریکا:
پاسخ ایران در راه است
دبیرکل حزبالله در مراسم بزرگداشت شهدای حمله تروریستی رژیم صهیونیستی به بخش کنسولی سفارت ایران در دمشق سخنرانی کرد. سیدحسن نصرالله درباره حمله تروریستی رژیم صهیونیستی به بخش کنسولی سفارت ایران در سوریه گفت که هدف قرار دادن مستشاران ایرانی در دمشق، بالاترین سطح تجاوز اسرائیل به سوریه در نوع خود طی سالهای اخیر است. هدف قرار دادن مستشاران ایرانی توسط اسرائیل به دلیل شکست جنگ جهانی علیه سوریه است که اسرائیل هم در این جنگ نقش داشت. دبیرکل حزبالله افزود: این تجاوز اسرائیل به آن دلیل است که میداند نقش مستشاری سپاه پاسداران در مقاومت در منطقه ما تا چه اندازه مهم است. دشمن صهیونیست با هدف قرار دادن مستشاران ایرانی میگوید هدف آن خارج کردن مستشاران ایرانی از سوریه است اما با وجود همه خونهایی که ریخته شد دشمن هرگز نمیتواند به این هدف خود برسد و نیروهای ایرانی در موضع حمایت از مقاومت در فلسطین و لبنان و سوریه باقی میمانند. سیدحسن نصرالله اظهار داشت: حمله به کنسولگری ایران در دمشق تنها تجاوز به سوریه محسوب نمیشود، بلکه به معنای تجاوز به ایران نیز هست و نکته جدید سطح ترور بود که ژنرال زاهدی رئیس مستشاران ایرانی در لبنان و سوریه را هدف قرار داد. دشمن صهیونیست در هدف قرار دادن کنسولگری ایران دچار اشتباه محاسباتی شد و پس از بررسی اطلاعات، مشخص شد آمریکاییها، خود اسرائیل و تمام دنیا پاسخ ایران به این حمله را پذیرفتهاند و این یک حق طبیعی برای ایران است که پاسخ بدهد. آمریکاییها و اسرائیلیها فهمیدهاند پاسخ ایران به این تجاوز صهیونیستها در راه است. سید مقاومت در ادامه به نگرانی آمریکا از روند جنگ غزه اشاره و تاکید کرد تماس اخیر بین بایدن و نتانیاهو صحت گفتههای ما را مبنی بر اینکه آمریکا اگر بخواهد میتواند اسرائیل را تحت فشار قرار دهد، ثابت کرد. حماقت صهیونیستها در هدف قرار دادن کنسولگری ایران موجب شد بایدن برای تماس با نتانیاهو عجله کند و آمریکا فهمیده که نتانیاهو شکست خورده است. سیدحسن نصرالله گفت: از جمله اعتراضاتی که در جبهه داخلی رژیم صهیونیستی علیه نتانیاهو وجود دارد این است که بدون آمریکا، اسرائیل هیچ ذخیرهای ندارد و نه میتواند در غزه بجنگد و نه در لبنان. وی تاکید کرد: امروز در آمریکا صحبت از این است که حزب دموکرات به دلیل موضع خود در حمایت از تجاوزات علیه غزه، آرای بسیاری از ایالتها را از دست داده و همین امر بایدن را مجبور کرد نتانیاهو را برای رسیدن به توافق در مذاکرات قاهره و ورود کمکها به غزه تحت فشار قرار دهد.
ارسال به دوستان
زندگی پس از زندگی چه هدفی را دنبال میکند؟ گفتوگوی «وطن امروز» با دکتر محمدحسن مرصعی
جستوجوی غیب
* تجربههای نزدیک به مرگ و مسأله بدعت
چند سال است ماه مبارک رمضان با برنامه «زندگی پس از زندگی» که توسط شبکه 4 پخش میشود گره خورده است. این برنامه با دست گذاشتن روی موضوعی بسیار حساس و جذاب به نام «اخبار غیرمتعارف از مرگ»، توانسته است رونقی به شبکه کمرونقتر صداوسیما بدهد. بخشی از جذابیت بالای این برنامه قطعا به واسطه موضوع پرکشش و پرجاذبه آن است. در کنار همه اینها اما خود شخصیت آقای عباس موزون، تولیدکننده اثر نیز که به رازآلودگی و ابهام بیشتر آن دامن میزند منجر به پرمخاطب شدن آن شده است. تجربههای نزدیک به مرگ یا اصطلاحا «NDE»ها یکی از حالات و دریافتهای خارقالعاده انسانی هستند. انسانها همواره علاقه خود را به انواع و اقسام خارقالعادگی نشان دادهاند؛ تلهپاتی، احضار روح، غیبگویی و چندین مورد دیگر، همواره انسانها را به خود جذب و مشغول کردهاند. جدا از هیجانات این موضوعات اما اگر بخواهیم نگاهی عمیقتر به این پدیدهها داشته باشیم، میتوان این پرسش را مطرح کرد: چنین پدیدههایی دارای چه پیام و حقیقتی برای انسان هستند؟ از طرف دیگر چه نسبتی را با باورهای دینی ما برقرار میکنند؟ این پرسشها و مسائلی از این دست اموری هستند که تلاش داشتهایم در گفتوگو با دکتر «محمدحسن مرصعی»، فارغالتحصیل دوره دکترای فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف که بخشی از پایاننامه خود را نیز به این دست موضوعات اختصاص داده به بحث بگذاریم.
* به عنوان پرسش نخست چه مسائلی را در مواجهه با این پدیدهها قابل طرح میدانید؟
ابتدا میخواهم 2 سطح بحث را از یکدیگر تفکیک کرده و مورد اشاره قرار دهم. هنگام بحث درباره پدیدههایی مثل تجربههای نزدیک به مرگ و پدیدههای مشابه - که بیش از 10 پدیده را شامل میشود اعم از تلهپاتی، پیشآگاهی و... که اخبار غیبیاند - و تاثیرهای غیبی مثل شفابخشی غیبی، تجربههای خروج از بدن، احضار روح و... که معمولا به آنها پدیدههای فراروانشناختی گفته میشود، 2 سنخ بحث را میتوان از یکدیگر تفکیک کرد. سنخ نخست را من مباحث هستیشناختی مینامم و منظور از آن، این است که مثلا آیا این پدیدهها درباره عالم هستی دلالتی دارند یا خیر؟ بویژه ناظر به اینکه آیا هستی شامل یک سنخ موجودیت دیگری که اسم آن را غیب، ماورای طبیعت، ماورای ماده یا هر اسم دیگری میگذاریم دارای چنین دلالتی است یا خیر؟ به عبارت دیگر آیا تلهپاتی، احضار روح، تجربههای نزدیک به مرگ و امثال آنها این دلالت هستیشناختی را دارد که نشان بدهند عالم دیگری وجود دارد؟ آیا این پدیده و پدیدههای مشابه روزنههایی از عالم غیب است و دلالتی بر عالم غیب دارد؟
سنخ دوم بحث جنبه دینشناختی یا جنبه الهیاتی این پدیدههاست و در آن باید ملاحظات دینی و کلامی مورد توجه قرار گیرد. البته بدون شک مساله اول نیز جنبه دینی دارد. یعنی اینگونه نیست که بحث هستیشناختی بیربط به دین باشد. ممکن است کسی بگوید آن بحث نخست یعنی اثبات عالم غیب از مهمترین مقدمات ورود به دین و از اساس جاده صافکن دین است. بنابراین 2 سطح بحث را باید از هم جدا کرد؛ یک موقع ما درباره NDE بحث میکنیم از نظر هستیشناختی و کاری هم با دین نداریم. میخواهیم ببینیم ما باشیم و این پدیدهها، آیا عالم دیگری به اسم غیب ثابت میشود یا نه؟ یک موقع هم میرویم از منظر دینی تجربههای نزدیک به مرگ را بررسی میکنیم.
خود آقای موزون تصریح دارد و بارها گوشزد کرده که من این برنامه را ناظر به مساله نخست ساختهام نه مساله 2. مساله دوم این پدیدهها مرتبط با روحانیت و حوزه بوده و آنها باید به این موضوع بپردازند که جنبههای دینی این پدیدهها چیست؟ ایشان میخواهد صرفا جنبههای هستیشناسی این امور را طرح کند.
* طرح این جنبه با رویکرد مذکور چه اهمیتی دارد؟
ایشان معتقد است در جهانی زندگی میکنیم که ماتریالیستی و علمزده است. ما از کودکی با افکار پوزیتیویستی بار آمدهایم. حالا من عباس موزون میخواهم بگویم میشود با همان ابزار خود پوزیتیویستها یعنی تجربه و تجربهگرایی، نوعی غیبباوری را در نهاد این انسان مدرن قرار داد. این همان چیزی است که ایشان آن را غیبباوری مینامد و حتی گفته تعبیر «زندگی پس از زندگی» هم خیلی مراد نیست. یعنی آقای موزون نمیخواهد بگوید این چیزهایی که این تجربهگران نقل میکنند معاد یا زندگی پس از مرگ است، بلکه میخواهد صرفا غیبباوری را تقویت کند. ایشان مساله دوم را به روحانیت واگذار کرده است، لذا لوازم و تبعات دینی و فقهی این موضوع به نظر نباید به برنامه نسبت داده شود. یعنی اگر شهید مدافع حرمی در این تجربهها دیده شده که وضع خوشی تجربه نکرده یا خانمی که به لحاظ موازین فقهی خیلی هم مقید نیست حال خوبی داشته، تهیهکننده نمیخواهد از اینها نتیجه خاصی بگیرد. این جنبهای از موضوع است که به نظر باید میان آن و اصل ایده آقای موزون تفکیک قائل شد. یعنی این تجربهها را نمیتوان تاییدگر حکمی و عملی قرار داد.
* به باور شما آیا این برنامه در همین سنخ اول یعنی مباحث هستیشناختی موفق بوده است؟
به باور من اتفاقا ضعفهایی در این زمینه وجود دارد. یعنی اگر ایشان میخواست غیبباوری را ثابت کند لازمه آن این بود که شما ماتریالیستها را هم بیاورید، حالا نه لزوما کسانی که ماتریالیست به معنای کلی آن هستند، بلکه حتی کسانی که در همین موضوع ماتریالیست هستند، افرادی مانند حسین بیات و کسان دیگری که پدیدههایی مانند تجربههای نزدیک به مرگ را کاملا با فیزیولوژی و با کارکرد مغز و ... توضیح میدهند و معتقدند لازم نیست ما پای غیب را وسط بکشیم بلکه با پایبندی به فیزیکالیزم یا طبیعتگرایی نیز اینها قابل توضیح هستند؛ لازم بود اینها را هم دعوت کرده و یک گفتوگوی علمی شکل میگرفت. لازمه ورود و پرداخت به ساحت نخست چنین چیزی بود. برنامه بالاخره افرادی همچون آقای «ایبن الکساندر» را که شهرت جهانی نیز پیدا کرد دعوت کرد. الکساندر کسی است که پس از تجربه نزدیک به مرگ متحول شد و کتابی نیز به رشته تحریر درآورد و به نوعی جهانی شد. آقای موزون در برنامه خود ایشان را معرفی کرده و حتی با او گفتوگویی نیز داشت. در نقطه مقابل افراد مختلفی به او نقد کردند. شخصیتهایی همچون «سم هریس» او و نظراتش را نقد کردهاند. اگر کسی مدعی شود اینها همگی یک سری خطای ادراکی «illusion» یا توهمهای ادراکی یا محصول سوءعملکرد مغزی «dysfunction» است، این تفسیر نتیجه مطلوب شما را مخدوش میکند، لذا باید به اشکالات آنها جواب داده میشد. بنابراین به باور من کار در همین جنبه هستیشناختی نیز دچار کمبود و نقص جدی است.
* اگر بخواهیم به سنخ دوم بحث بیشتر بپردازیم برخی در نقد برنامه معتقدند پرداخت به تجربههای نزدیک به مرگ با این غلظت و بویژه با توجه به فضای مجازی، امروز تجربهگران را تبدیل به مراجع دینی یا معنوی کرده است. به عبارت دیگر، مردم برای این تجربهگران نوعی قداست قائل شده و آنها دینساز شدهاند. پاسخ شما به این اشکال چیست؟
پاسخ این سوال را باید به نحو مبناییتر داد، لذا میخواهم ابتدا تصویری کلی و جامعتر به دست دهم که چنین پدیدههایی با چه تعداد از مباحث دینی و کلامی ممکن است ارتباط برقرار کند. هنگام بحث از منظر کلامی چند مساله را باید از یکدیگر تفکیک کرد. نخستین مساله، مساله نفس به صورت خاص است؛ اینکه آیا این پدیدهها نفس یا روح را ثابت میکند یا نه؟ این را شما ممکن است ملحق به مساله نخست (یعنی بحث هستیشناختی) کنید و ممکن است بگویید نه، نفس و روح یک مقوله دینی است و میآید در سنخ دوم بحث. لذا مسالهای مشترک بوده و میتواند در هر 2 دسته قرار گیرد. مساله کلامی بعدی این است که چهبسا بتوان گفت مساله روح و نفس خصوصا با توجه به صفاتی که برای آن در سنت فلسفی ما طرح شده بویژه مجرد از ماده بودن، زمینهساز مساله مهمتری به نام معاد بوده که خب! این مساله هم یک بحث دینی است.
از طرف دیگر مسالهای که شاید خیلی در ایران مطرح نشده باشد ولی در ادبیات جهانی مطرح است، مساله اصل اثبات وجود خدا و خداباوری است. یعنی کسانی هستند که میخواهند از پدیدههایی همچون تجربههای نزدیک به مرگ به تئیسم یا خداباوری پل بزنند. حالا شاید برای ما الان کمی عجیب باشد که تجربههای نزدیک به مرگ چه ربطی به خدا دارد؟ اینها بحث دیگری است که باید ادله معتقدان و منتقدان بررسی شود، لذا فرصت دیگری را میطلبد اما هستند مثلا کسانی همچون «جی پی مورلند» که معتقدند حتی خودآگاهی نیز دلالت بر وجود خدا دارد و برهانی به نفع خداباوری است.
مساله دیگر نبوت است، یعنی این گونه پدیدهها حالا نه صرفا NDE بلکه این سنخ پدیدهها مانند احضار روح، تلهپاتی و امثالهم ارتباطی با مساله کلامی نبوت هم پیدا میکند، بویژه در مساله اعجاز این موضوع جدی است. یعنی اعجاز یک امر خرق عادت و خارقالعاده است که حالا اوصاف دیگری هم دارد. ذیل بحث اعجاز بعضی متکلمان، متعرض این گونه امور میشوند. پس به نحو خلاصه تا اینجا 3 مبحث بسیار جدی کلامی و دینی یعنی معاد، نبوت و حتی توحید با پدیدههای فراروانشناختی دارای پیوند هستند.
* آیا استدلال به این پدیدهها برای اثبات عقاید کلامی، دارای رواج و استفاده میان علما نیز بوده است؟ چراکه اینجا باز همان اشکال قبلی وجود دارد. یعنی برخی معتقدند استفاده از این پدیدهها منجر به رواج بدعتگذاری در دین میشود.
برای روشنتر شدن: پاسخ این سوال و جواب اشکال شما، من اشارهای به چند متن مختلف از علمای برجسته میکنم. برای ورود از مرحوم آیتالله مصباح شروع میکنم. من چهار متن از ایشان را نقل میکنم. یکی کتاب آموزش فلسفه ایشان است. استاد مصباح در کتاب آموزش فلسفه، ذیل درس چهلوچهارم، ضمن بحث از جواهر (جوهر و عرض در فلسفه) به این موضوع اشاره میکند. همانگونه که میدانید در نظرگاه فلاسفه ما یکی از اقسام جواهر، جوهر نفس است. ایشان برای اثبات جوهر نفسانی و تجرد آن ادله مختلفی را ذکر کرده و یکی از ادله ایشان همین پدیدههای خاص است.
به گفته ایشان: «برای اثبات تجرد نفس راههای گوناگونی وجود دارد که بررسی همه آنها درخور کتاب مستقلی است. از جمله آنها دلایلی است که با استفاده از رویاها و احضار ارواح و خوابهای مغناطیسی و همچنین از اعمال مرتاضان و کرامات اولیای خدا و مانند آنها اقامه میشود... حقیقت این است که این گونه منقولات فوق حد تواتر است».
حالا ممکن است بگویید این کتاب آموزش فلسفه است و شاید چندان ربطی به دین و عقاید دینی ندارد. ایشان در کتاب دیگر خود یعنی «آموزش عقاید» که در واقع دیگر میخواهد به ما دین را یاد دهد، برای اثبات معاد مسیری را طی میکند که از نفس و تجرد آن میگذرد.
در آنجا آیتالله مصباح معتقدند معاد متوقف است بر نفس و تجرد نفس، بعد برای اثبات نفس میگوید ما ادله مختلفی داریم، جدا از شواهد قرآنی در این موضوع، رویاهای صادقه اشخاص بعد از مرگ اشاره میکند که اطلاعات صحیحی را در اختیار خواببیننده قرار داده و نیز به کرامات اولیای خدا و حتی کارهای مرتاضان اشاره میکنند.
مورد سوم از ایشان «آشنایی با مدیریت اسلامی» است. ایشان 10 جلسه درباره علم دینی در حوزه مدیریت صحبت کرده است. در ضمن جلسه دوم این اثر نیز ایشان میخواهد بگوید مبانی انسانشناختی در علم اثر دارد و از جمله این مبانی انسانشناختی، مقوله تجرد نفس است. سپس ایشان برای اثبات تجرد نفس ادلهای را میآورد از جمله مقوله احضار روح و اموری از این دست. اتفاقا در همان جا است که داستانی را نقل میکنند از مرحوم آقای الهی برادر علامه طباطبایی که به درخواست ایشان شخصی که احضار روح میکرده روح پدر علامه طباطبایی را احضار کرده و پدر ایشان گفته من از دست سیدمحمدحسین ناراحت هستم، چراکه من را در ثواب تفسیر المیزان شریک نکرده است. بعدها که این مساله را علامه طباطبایی منتقل میکند، ایشان میگوید خود من به این موضوع توجه نکرده بودم و سپس پدر را در ثواب این تفسیر شریک میکند. بعد نیز مجدد به مرحوم علامه منتقل میکند که پدر از دست شما راضی شده است. جالب است این را خود مرحوم استاد مصباح باز نقل میکند که پس از نقل این داستان، شخصی پیش من آمد و پس از ابراز محبت و احترام زیاد گفت آقا با ذکر این داستان مرا از بسیاری از شبهات نجات دادید.
میبینیم که اتفاقا مواجهه کسانی مثل مرحوم استاد مصباح با این امور خارقالعاده بسیار جدی بوده و روی آنها نیز حساب باز میکرده است.
مورد چهارم از آیتالله مصباح که میخواهم مثال بزنم کتاب «در جستوجوی عرفان اسلامی» است. توجه کنید من تعمدا ابتدا از آیتالله مصباح شروع کردم، چراکه ایشان در این زمینه نسبت به برخی دیگر از عالمان خیلی محتاط و سختگیر است. ایشان چندان اهل عرفان نظری و این امور نیست و میدانید که بهشدت هم جاهایی منتقد محیالدینابنعربی و وحدت وجود بوده، درویشبازی و دکانهایی که با این روش باز میشوند را نیز خیلی نقد میکنند، با این وجود در کتاب «در جستوجوی عرفان اسلامی» فصلی منعقد میکند درباره کشف و کرامات و در ذیل این عنوان 3 مساله را از هم جدا میکند. نخستین مساله این است که آیا کشف و کرامت واقعیت دارد یا نه؟ سپس بنا بر فرض واقعیت، آیا حتما نشانگر این است که فرد دارای کشف و کرامت انسانی الهی است یا نه ما کشف و کرامتهای شیطانی نیز داریم؟ پرسش سوم نیز آن است که آیا داشتن کشف و کرامت دلیل میشود بر اینکه همه اقوال شخص درست باشد یا خیر؟ به نظرم یکی از کارهای خیلی جالب ایشان همین است که این 3 مساله را از هم جدا میکند. در فاز یک ایشان میپردازد به همین دست امور یعنی امور خارقالعاده و معتقد است این امور دارای واقعیت است. بله! البته ایشان در 2 سطح بعدی بحث معتقد است این کشف و کرامتها لزوما الهی نیست و دلیلی نمیشود بر حجیت دیگر اقوال و اعمال صاحب کشف و کرامت.
در اینجا میخواهم گریزی به برخی انتقادات به برنامه آقای موزون بزنم تا سراغ ادامه بحث برویم. اشخاصی همچون حجتالاسلاموالمسملمین علی صبوحی میگویند این برنامه «بدعت» و «منکر» است. ایشان معتقد است برنامه «زندگی پس از زندگی» در حیطه استحفاظی مستقیم دین ورود کرده است و حرفهایی را خلاف مبانی قرآنی ذکر میکند، لذا بدعت بوده و بنابراین من به عنوان بدعت با آن مبارزه میکنم. ایشان در جواب این سوال که چرا در اتاقهای در بسته برنامه را نقد نکردید، میگوید چون این برنامه الان دیگر رسانهای شده و لذا یک منکر اجتماعی است و باید نهی از آن نیز رسانهای باشد.
حالا سوال من در اینجا از این اساتید این است: وقتی آیتالله مصباح از اموری مثل احضار روح به عنوان دلایلی اطمینانبخش و دلنشین بر وجود روح و بقای آن بعد از مرگ استفاده میکند، بهرغم اینکه میداند بسیاری از موارد احضار روح اگر شیطانی نباشد قطعا شیادی است، آیا ایشان در حال بدعتگذاری در دین است؟
استاد مصباح یزدی در آموزش عقاید خود در بحث تجرد نفس برای اثبات آن در ادله احضار روح و این پدیدهها استفاده میکند، این کار ایشان چه تفاوتی با کار آقای موزون دارد؟
آیتالله محسن خرازی کتابی دارد با عنوان روزنههایی از عالم غیب که انتشارات مسجد جمکران آن را منتشر کرده است. ایشان برخی از همین پدیدههای خارق عادت را جمع کرده با این هدف که گویی روزنههایی از عالم غیب در اختیار ما قرار دادهاند. آیا میشود گفت ایشان در حوزه استحفاظی دین ورود کرده و این بدعت است؟ به باور من مرز مشخصی میان کار آقای موزون و این دست کارها وجود ندارد که ما عباس موزون را بدعتگذار دینی معرفی کرده و دیگر اساتید را خیر.
* مساله اینجاست که کار آقای موزون دارای حواشی دیگری نیز میشود. بالاخره کار ایشان یک اثر رسانهای است و اشخاص مختلفی را به عنوان چهرههای معنوی به جامعه معرفی میکند.
بله! متوجه این حواشی هستم اما ذات عمل او هیچ تفاوتی با کار این علما ندارد. اگر کار آقای موزون غلط است،کار استاد مصباح نیز غلط است. اگر استاد مصباح در بحث کلامی اثبات تجرد روح از احضار روح یاد میکند، آیا دارد احضارگر روح را به عنوان چهرهای معنوی تایید میکند؟ اگر ایشان از مرتاضان هندی در این بحث نام میبرد، آیا میتوان ایشان را مواخذه کرد که دارد معنویت سکولار را رواج میدهد یا مرتاضها را تایید میکند؟
حالا من در اینجا زیاد بر روی استاد مصباح تمرکز کردم. ایشان در این موضوع تنها نیستند بلکه ما سنتی طولانی در این زمینه داریم. برای نمونه شهید مطهری در مباحثشان درباره نبوت ضمن بحث از معجزه، اشارهای به درمانهای روانی و خوابهای مغناطیسی میکنند و از مقولههایی مانند احضار روح نیز برای تبیین بحث خود استفاده میکنند. با نگاه این آقایان، شهید مطهری با این کار میشود بدعتگذار ولی به باور من چیزی که در ذهن شهید مطهری است این موضوع است که تا آنجا که پدیدههای مورد نظر توانایی بهرهبرداری دارند باید مورد توجه قرار گیرند، نه کمتر و نه بیشتر. شهید مطهری میخواهند اثبات معجزه کنند و در برابر جو علمزده آن برهه که هیچگونه امر شکننده قواعد فیزیکی را بر نمیتافت از این موارد استفاده میکنند.
آیا این واقعا بدعت است؟ استفاده از همین امور را در برخی کارهای مرحوم علامه طباطبایی نیز میتوانید ببینید. علامه در رساله اعجاز قرآن میگوید شارع اسلام خرق عادتی را به دست هر فرد مسلمان باایمان سپرده و آن مساله مباهله است و در نهایت با مخالفان تحدی هم میکنند. لذا خلاصه سخن تا اینجا چنین است که استفاده از امور به اصطلاح فراروانشناختی در اثبات باورهای دینی در بین سنت متکلمان ما همواره بوده است. حالا نمیخواهم الان پشت این شخصیتهای بزرگ که مثال زدم خود را پنهان کنم و بگویم پس کار آقای موزون حتما درست است اما سخن آن است که اگر کار آقای موزون بدعت، منکر و عناوینی از این دست است پس کار شهید مطهری، علامه طباطبایی و استاد مصباح نیز بدعت و منکر است. تنها چیزی که هست اینکه آنچه علما در آثار خود گذرا آن را ذکر میکنند آقای موزون به نحو تفصیلی مورد بحث قرار داده است. استاد مصباح میگویند پس از آن جلسه ذکر داستان احضار روح پدر علامه طباطبایی، فرد مخاطب من تمام شبهات خود را پاسخیافته دید، در اینجا هم باید دید آیا بعد از مشاهده برنامه «زندگی پس از زندگی» غیبباوری در افراد خیلی بیشتر شده و آیا افرادی هستند که به غیب ایمان آورده باشند یا خیر.
بله! حالا ابعاد دیگر برنامه که فردی ممکن است مثلا به ظواهر فقهی پایبند نباشد و بعد تجربهای خوش را به دست آورده و... باید مراقب بود این تجربههای نزدیک به مرگ وی تاییدی بر اعمال و اقوال او نباشد؛ این امری است که چندان با ذات برنامه آقای موزون ارتباطی ندارد. همانگونه که عالمان ما هم وقتی به پدیدههایی همچون احضار روح و خواب استناد میکنند غرض خاصی دارند و سوءاستفادههای بعدی به آنها ارتباطی ندارد.
استفاده از این پدیدهها در سنت عرفانی و فلسفی ما نیز بسیار جاری است. برای مثال ابنسینا در کتاب اشارات خود به تفصیل در نمط دهم به این موضوع پرداخته است. کل کتاب اشارات ده نمط است. شیخ در نمط دهم به «اسرار آیات» میپردازد و تلاش دارد توضیح دهد اگر عارفی خبری از غیب گفت را چگونه توضیح دهیم. جناب ملاصدرا نیز در شواهد الربوبیه باز به این موضوعات میپردازد و نظیر این علما و حکما بسیار زیاد هستند.
حالا اگر بخواهم یک جمعبندی داشته باشم، تا اینجا ما ۲ سطح از بحث را از هم تفکیک کردیم. سطح اول هستیشناسی بود و مساله ما پاسخ به این پرسش بود که پدیدههای مورد بحث حاوی چه دلالت هستیشناختیای هستند. سطح بحث دوم هم کلامی و دینشناختی بود که در اینجا عرض شد بحث درباره پدیدههای مورد نظر در سنت دینی ما کاملا پذیرفته شده و برای اثبات عقاید اسلامی مورد بهرهبرداری قرار گرفته است.
به عبارت دیگر اینکه گفته میشود این برنامه صرفا هدف بروندینی یا فرادینی دارد چندان مطلب بیراهی نیست و در بین عالمان دیگر نیز سابقهدار است.
بله! به لحاظ درون دینی و از نظر ادله نقلی لازم است تکتک مفاد این پدیدهها مورد بحث و بررسی دینی قرار گیرد. کار آقای موزون بحث از دلالتهای هستیشناختی و احتمالا کلامی است. بله! همانگونه که آقای مصباح در کتاب «در جستوجوی عرفان اسلامی» ۳ سطح از بحث را تفکیک کرده، خوب است ما نیز ۳ سطح بحث را یعنی اصل وجود این پدیدهها، شیطانی یا الهی بودن و در مرتبه بعد توضیح دادن این موضوع که داشتن این تجربیات به معنای درستی دیگر اقوال تجربهگر نیست را مورد تاکید قرار دهیم. کار آقای موزون چون در سطح نخست بحث قرار دارد وظیفهای در قبال ۲ بخش بعدی ندارد؛ ایشان به واسطه همین امر از نقد برخی روحانیون متعجب شده و گفته بودند انتظار داشتم دانشگاهیها به نقد من میآمدند اما نمیدانم چرا روحانیون حوزوی به نقد برنامه برخاستهاند.
آقای صبوحی گفته بود چون آقای موزون در موضوعی دینی ورود کردهاند اتفاقا در اینجا باید حوزویها به نقد او بیایند. امثال آقای صبوحی معتقدند در این برنامه اخبار غیبی، جهانبینی و خطمشی رفتاری داده میشود، این برنامه در حوزه مستقیم دین ورود کرده و چون محتوای آن با مبانی قرآنی (البته مبانی قرآنی طبق نظر خودشان) در تعارض است، بدعت است. خب! سوال بنده این است: آیا این ملاحظات عینا به آقای مطهری، مصباح و... وارد نیست؟
البته از حق نگذریم انتخاب عنوان برنامه هم غلطانداز بوده است و همین عنوان منشأ برخی نقدها شده. آقای موزون اگر چه بارها گفته هدفش صرفا تقویت غیبباوری در جهانی پوزیتیویستی است و حتی نمیخواهد روی ناظر به پس از مرگ بودن این تجربهها تاکید کند ولی انصافا عنوان برنامه این معنا را میرساند. برخی نقدها هم ناظر به همین است که مثلا این تجربهها با نظر قرآن درباره زندگی پس از مرگ همخوانی ندارد. به نظرم اگر عنوان برنامه چیزی مثل «روزنههایی از عالم غیب» انتخاب میشد شاید مناسبتر بود.
* اگر ممکن است دیدگاه خود پیرامون بعد هستیشناختی این پدیدهها را بیشتر باز کنید. در بخش پیشین چندان این موضوع را مورد بحث و بررسی قرار ندادید.
در بحث از ابعاد هستیشناسی قضیه من میخواهم برخی مسائلی که در بعد کلامی و دینشناختی آن را مشترک دانستم، مثلا مساله اثبات نفس را به بعد هستیشناسی منتقل کرده و به صورت یکپارچه درباره آن اظهار نظر کنم. بنابراین سوال این میشود: آیا این پدیدهها چیزی با عنوان عالم غیب یا ماوراء طبیعت، چیزی به نام نفس مجرد انسانی، زندگی پس از مرگ، معاد و... را اثبات میکند؟ مراد از اثبات را هم مقداری وسیع در نظر بگیریم، یعنی آیا حتی اگر اثبات صددرصدی نمیکند، آیا نمیتواند شاهد قویای نیز برای آن باشد؟ توجه دارید که مراد من از عالم غیب نیز نه خصوصا معاد، بلکه اعم از معاد یا هر تصویر دیگری است. یعنی شما ممکن است به وجود غیب اعتقاد داشته باشید اما به معاد اعتقاد نداشته باشید، بلکه تصویر دیگری از آن به دست دهید. بنابراین من سوال را خیلی کلی طراحی کردهام. همینطور ممکن است فرد غیبباور باشد اما به نفس مجرد انسانی نیز اعتقاد نداشته باشد، در عین آنکه ممکن است اندیشمندی تلازمی میان آنها برقرار کند، همانگونه که استاد مصباح همین مسیر را برای اثبات معاد طی میکنند. حالا در اینجا سوال این میشود: برای تبیین پدیدههای نزدیک به مرگ آیا ما نیاز به اموری مانند نفس یا غیب داریم یا با همین چارچوبهای فیزیکالیستی علمی موجود میتوانیم آن را توضیح دهیم؟
پاسخ به این پرسش بحث مفصلی میطلبد ولی اجمالا به باور من این پدیدهها در نهایت بتوانند یک غیبی را فیالجمله ثابت کنند. یعنی اثبات نفس مجرد و غیب به معنای معاد امری فراتر از توانایی این پدیدههاست. لذا ما در نهایت شاید بتوانیم از یک غیبباوری کلی در این زمینه دفاع کنیم.
همه اینها در صورتی است که تبیینهای علمی موجود درباره این پدیدهها را نقد کرده باشیم. بویژه با توجه به پدیدههای عجیبی مثل سندروم دست بیگانه که تبیینی غیرغیبباورانه در علم دارد؛ عدهای از عالمان اعصاب این نظریه را مطرح کردهاند که NDE نوعی اختلال در عملکرد مغز است و جزئیات و آزمایشهایی را مطرح کردهاند که بسیار حائز اهمیت است. متاسفانه جای این دقتها در برنامه خالی است.
* چگونه میان نفس مجرد و غیبباوری فیالجمله تفکیک کردید؟
شما میتوانید بگویید نفس مجرد وجود ندارد و در عین حال معتقد به وجود یک غیب به صورت فیالجمله باشید. اینکه من فرضا ذهن شما را بخوانم، این احتمالا یک امر غیبی یا اخبار غیبی است. یا مثلا تصور کنید ذهن شما نه بلکه الان بگویم در ذهن یکی از فلان دوستان مشترک که نزد ما نیست چه میگذرد، یا چه خوابی میبیند، این احتمالا یک امر غیبی است. با وجود این لزومی ندارد کسی که اخبار از غیب میگوید نفس مجردی داشته باشد، بلکه این امکان هم وجود دارد که او همین بدن مادی باشد و همین بدن مادی واجد تواناییهای غیبی باشد. او میتواند زندگی پس از این دنیا نیز نداشته باشد اما چنین اخباری را از غیب بدهد. این یعنی بر همین عالم ماده، قوانین غیبی حکمفرماست. بنابراین لزومی ندارد من موجودی دوگانه باشم، متشکل از جسم و روح باشم که بعد چنین اخباری را به بعد روحانی من اختصاص دهید بلکه همین اخبار غیبی میتواند به واسطه بدن من رخ دهد. البته بدون شک قائل شدن به نفسی غیر از بدن که پس از مرگ هم باقی است یکی از نظریهها برای تبیین این دست امور است ولی باید دید آیا بهترین تبیین هم
هست یا نه.
* اگر ممکن است این پدیدههای فراهنجار را توضیح بیشتری دهید و اقسام آن را بیان کنید تا مخاطب درک تفصیلیتری از آن به دست بیاورد.
این پدیدهها را میتوان در ۳ دسته کلی قرار داد. دسته نخست که به آنها ادراکات فراحسی (ESP) گفته میشود شامل اموری میشود مثل تلهپاتی (ذهن خوانی)، پیش آگاهی و نهانبینی (یعنی کسی که اکنون نزد شما نشسته ناگاه خبر از آتشسوزی در نقطه دیگری میدهد). همه اینها جزو دسته نخست یعنی ادراکات فراحسی قرار میگیرند. این ادراکات همگی نوعی ادراکند، نوعی تاثرند. یعنی شخص به معرفتی به غیر از روشهای مرسوم دست پیدا میکند. به عبارت دیگر ذهن متاثر از امری شده و ادراکی به دست میآورد.
دسته دیگر را اصطلاحا روان جنبانی (PK) میگویند. اینها اموری تأثیری هستند. یعنی فرد اثری از خود بر جا گذاشته و واقعیت را از خود منفعل میکند. تصور کنید شخصی با یک نگاه میزی را جابهجا کند. یا شفایی را در کسی ایجاد کند. سلول سرطانی را درمان کند و...
دسته سوم اموری هستند که اصطلاحا نام آنها را پدیدههای حاکی از بقا میگذارند. شواهد حاکی از بقا یعنی شواهدی که حکایت میکند از اینکه ظاهرا از هر انسانی چیزی باقی میماند. تجربههای خروج از بدن، احضار روح، تجربههای نزدیک به مرگ و... را معمولا در این دسته قرار میدهند. در احضار روح معمولا فرض میشود که حتما چیزی از آن متوفی باقی مانده که الان به ما خبر میدهد.
مسالهای که عدهای از خود فراروانشناسان مطرح کردند این است که دسته سوم یعنی پدیدههای حاکی از بقا میتواند بازگشت به مورد ۲ یا یک داشته باشد. یعنی ممکن است قدرت روانی شخص احضارگر است که اموری را از ذهن مخاطب خوانده و به او انتقال میدهد نه آنکه حقیقتا با روح شخصی ارتباطی گرفته باشد. به این نظر اصطلاحا فرضیه «Living Agent Psi» میگویند. یعنی کنشگر یا عامل پدیدههای فراحسی و فراهنجار گزارش شده مثلا در جلسه احضار روح یک عامل زنده (مثلا شخص احضارگر) است و نه شخصی مرده که از میان ما رفته است. این پرسش بسیار جدی و چالشی است که آیا مثلا احضار روح (به فرض صحت) حاکی از بقاست یا صرفا حاکی از عاملیت یک کنشگر زنده؟ طبق این فرضیه اموری مثل احضار روح، زندگی پس از مرگ را اثبات نمیکند.
جمعبندی فعلی خود من این است که ادله قائلان به بقا چندان قاطع نبوده است و نیاز به کار و شواهد بیشتری دارد. یک فیلسوف دین به نام مایکل سودوث کتاب مفصلی نگاشته پیرامون همین تجربههای نزدیک به مرگ و تجربههای خروج از بدن که لزوما اتفاقات جلسات احضار روح و پدیدههای مشابه حاکی از بقا نیستند. البته توجه داریم که این اشکال صرفا به آقای موزون نیست بلکه به کار دیگر علما نیز وارد میشود. آقای موزون را نباید مظلوم گیر آورد. کسی اگر هر نقدی به آقای موزون دارد یا باید نشان دهد که فرق معناداری بین کار ایشان و امثال شهید مطهری وجود دارد یا باید بگوید ما به شهید مطهری و علامه مصباح نیز نقد داریم. آقای موزون تا حدی در مسیر سابقهدار موجود حرکت کرده است. حکایتهایی که علما نقل میکردند و مخاطب صرفا به واسطه اعتماد به نقل آن عالم باید قبول میکرد الان آقای موزون روی آنتن آورده تا مخاطب مستقیم از زبان خود شخص آن را بشنود.
به نظرم آنچه اهمیت دارد این است که ما باید به مخاطب این بینش را بدهیم که حیثیات را از یکدیگر جدا کنید. مثلا اگر ما اکنون به لحاظ دلالتهای هستیشناختی این موضوعات را بررسی میکنیم، باید توجه کنیم که لزوما تمام حرفهای شخص درست نیست، یا دیگر تجربههای او الهی نیست. باید توجه کرد که بحث ما در اینجا صرفا هستیشناختی است، نهدروندینی.
* در انتها اگر نکتهای را میخواهید اضافه کنید بفرمایید.
مجددا تاکید میکنم اولا اگر هدف آقای موزون از این برنامه، تقویت «غیبباوری» به عنوان یک مساله هستیشناختی (و نه مثلا بحث از «معاد» به عنوان یک بحث دینی) است به نظر عنوان برنامه درست نباشد. عنوان زندگی پس از زندگی که اشاره به کتاب دکتر ریموند مودی دارد که در واقع جزو نخستین کسانی بود که این پدیدهها را تجربهنگاری کرد به نوعی دلالت بر معاد و مباحث دینی دارد، لذا اگر هدف ایشان صرفا تقویت غیبباوری است باید نامهای دیگری را برمیگزینند.
ثانیا در همین بحث هم لازم است بیشتر و عمیقتر به نقدهای جدی مخالفان پرداخته شود. آیا اموری که در ضمن تجربههای نزدیک به مرگ رخ میدهد میتواند هدف تهیهکننده را تامین کند و شاهدی برای غیب باشد، یا همه این امور را میتوان با روانشناسی (مثلا انتظارات تجربهگر) یا علم اعصاب (مثلا اختلال در شکنج زاویهای مغز او) و... توضیح داد. چنین پرداختی برنامه را از اتهام «شبهمستند» بودن خارج میکند.
ارسال به دوستان
یادداشت
چند تأمل اجتماعی درباره تجربههای نزدیک به مرگ
علی عسگری: ابتدای نوشتار را بد نیست با یکی از مستحبات دینی شروع کنیم. یکی از مستحبات قابل تامل و پرنکته در دین ما، ساخت قبرستان در میان شهرها و آبادیهاست. مرگ در واقع مواجهه با حقیقیترین بخش زندگی انسانهاست. با مرگ، وجود انسان به تمامیت خود میرسد و آماده ورود به عالمی میشود که ظرفیتهای متفاوتی را پیش پای انسان قرار میدهد، لذا مرگ به نحو جبری بخشی از سلوک انسان برای لقای الهی لحاظ شده است، البته این لقا اعم از مواجهه با جلوه خشنود یا ناراضی پروردگار است. انسان محکوم به مرگ بوده و طی تاریخ چند ده هزار ساله خود، بهرغم تکاپوهای فراوان برای جاودانگی در این دنیا، همواره با شکست روبهرو شده است. با این مقدمه به جمله نخست و ابتدایی کلام بازمیگردیم، یعنی استحباب ساخت قبور در میان شهرها و آبادیها. در واقع اگر بناست جهتگیری سلوک نوع بشر به سمت مرگ باشد، مرگ را نمیتوان اصطلاحا پشت گوش نهاد. باید از آن هراسان بود اما در عین حال لازم است با آن روبهرو شویم. از همین رو گفته شده است قبرستانها را در آبادیها و شهرها قرار دهید تا هر انسانی هر صبح و شام متذکر سمت و سوی سلوک خود شود. توجه به قبرستان و به نوعی یاد مرگ همواره بخشی از برنامههای تربیتی عالمان دینی بوده است. این عالمان همواره در کنار تشویق به یادگیری و تحصیل علوم دینی، مردم را به یادگیری «درس قبرستان» تشویق میکردند. چنین سیرهای، مرگ را از مرتبه «آگاهی» فراتر میبرد و به «ذکر» تبدیل میکند. آگاهی در حقیقت چیزی غیر از ذکر است. ما انسانها عموما به شاخصهای اخلاقی، ارزشها و اصول آن آگاهی کافی داریم. همه ما به نحو یقینی میدانیم این دنیا فانی است و بقایی در آن نداریم اما به این دلیل که آگاهی مذکور به ذکر تبدیل نشده است، در عمل ما خود را نمایان نمیسازد؛ بنابراین حالت ذکر، آن وضعیتی است که انسان ملتفت به آگاهیهای خود بوده و بر اساس آنها تصمیم میگیرد. تلاش عالمان دینی فراتر بردن مرگ از آگاهی به سطح ذکر است، لذا مرگ را در بطن زندگی انسانها قرار دادهاند.
اگر از وضعیت دینی مقداری فاصله بگیریم، دوره مدرن نحوه مواجهه کاملا متفاوتی با پدیده مرگ برقرار کرده است. در عالم جدید برای شهرها بیش از 20 کارآیی شمرده شده است. تحصیلی، مسکونی، تجاری، بهداشتی، صنعتی و موارد متعدد دیگری از کارآیی شهرها شمرده شده است. در این بین اما همواره بر این موضوع تاکید شده است که یک کارآیی باید در خارج از شهرها قرار گیرد و آن هم قبرستان است. خروج قبرستان از شهر صنعتی مدرن اتفاقی ساده نیست، نشانه کوچکی از ظهور و بروز شیوه مواجهه متفاوت با مرگ است. مرگ در نزد انسان مدرن پدیدهای است که چندان نباید به آن فکر کرد. به عبارت خیلی ساده باید آن را پشت گوش انداخت، البته اگر لازم باشد چه بهتر بتوان اطمینانی از آن به دست آورد. این مقدمه مختصر پیرامون مرگ و 2 شیوه مواجهه با آن را تا اینجا بسنده میکنیم و به موضوع اصلی بحث یعنی تجربههای پس از مرگ میپردازیم.
درباره سابقه و تاریخ این پدیدهها شاید جسته و گریخته بتوان اطلاعاتی را یافت اما آنچه قطعی است، اینکه تجربههای مذکور برای نخستین بار توسط آقای دکتر ریموند مودی، در کتابی تحت عنوان «زندگی پس از زندگی» مورد توجه قرار گرفت. این پرداخت منجر به آن شد که طی سالهای بعد شاهد مطالعات جدیتر و منظمتری پیرامون آن باشیم.
این پدیده اما تنها برای پژوهشگران جذابیت نداشت، بلکه مردم نیز نسبت به آن اقبال خوبی داشتهاند. نمود این موضوع را میتوان در تعداد بازدیدهای برنامههای تلویزیونی با این موضوع و تعداد چاپهای مکرر کتابها دید. برنامه «زندگی پس از زندگی» که توسط آقای عباس موزون چند سالی است در شبکه 4 و در ماه مبارک رمضان روی آنتن میرود نیز از این موضوع مستثنی نیست اما ریشه این اقبال ناشی از چیست؟
بخشی از ریشه اقبال را میتوان ناشی از علاقه و کنجکاوی انسان برای دیدن آینده پس از مرگ خود دانست اما موضوع دیگری که به دیده شدن این دست از برنامهها منجر میشود، نحوی از اطمینان است که انسانها با مشاهده آن به دست میآورند. موضوعی که در عموم تجربیات این تجربهگران وجود دارد آن است که این افراد، جدا از نوع اعتقاد یا سلوک و زیست خود، احساس خوشی را تجربه کردهاند. نوعی احساس سبکی، خوشی و... از لوازم این تجربهها بوده است. همین نوع از احساس برای انسانی که با عالمی ابهام روبهرو است، کافی خواهد بود تا مقداری نفس راحت بکشد و اطمینانی از مرگ به دست آورد؛ اطمینانی که به او میگوید ممکن است تو به خاطر برخی اعمال و اقوال خود بالاخره با دشواریهایی روبهرو شوی اما در نهایت این حس خوشی و سبکی است که بر تو غلبه میکند.
با این مقدمه باید پرسید نحوه مواجهه ما با این پدیدهها برآمده از کدام زیست جهان اجتماعی است؟ آیا مواجهه ما برآمده از «زیست جهان انسان مسلمان» است یا برآمده از «زیست جهان انسان مدرن»؟ انسان مسلمان در مواجهه با مرگ هراسناک است و جهت زندگی خود را با مرگ تنظیم میکند، لذا همواره آن را در نظر دارد اما ذات مدرنیته در مواجهه با هر پدیده غیرمادی نسیان و فراموشی، کسب اطمینان و رخصت از آن است تا مسیر خود را پی بگیرد.
با این توضیحات باید گفت اگر بخواهیم برنامه «زندگی پس از زندگی» را از منظر اجتماعی مورد بحث قرار دهیم یکی از موضوعاتی که لازم است به آن توجه شود بحث از اثر آن است. عباس موزون سازنده برنامه هدف خود را از ساخت چنین اثری تقویت غیبباوری معرفی کرده است. او حتی تاکید دارد قصد وی اثبات عقاید دینی، معاد و... نیست، بلکه نحوی از غیبباوری را میخواهد اثبات کند اما جدا از آنچه عباس موزون پیرامون قصد خود از ساخت برنامه دارد، میتوان پیرامون برداشت و نحوه مواجهه مردم با آن نیز تأمل کرد. 2 نکتهای که میتوان درباره نحوه مواجهه مردم بیان کرد چنین است که اولا مردم با برنامه آقای موزون تعامل دینی داشتهاند. به عبارت دیگر برنامه را دینی یا دینساز میدانند.
نشانههای مختلفی نیز در برنامه لحاظ شده تا به مردم گفته شود چنین رویکردی داشته باشند. از سوژهگزینی تا زمان پخش برنامه مؤید این منظر نزد مردم شده است. اما نکته دوم آن است که برنامه مذکور و اقبال به آن آیا ناشی از تقویت مرگآگاهی و تذکار مرگ است یا آنکه ناشی از اطمینانبخشی به مردم؟ موردی که به نظر لازم است نسبت به آن حساسیت ایجاد شود آن است که چنین برنامههایی در حال حاضر توانایی لازم را برای تحقق اهداف سلوک دینی پیرامون مرگ ندارند، لذا با هوشیاری بیشتر باید با آنها روبهرو شد.
به عبارت دیگر، اگر پیام برنامه در زیست جهان معنایی مدرن فهم شود، در نهایت برنامه نهتنها منجر به تقویت غیبباوری، ارزشهای دینی و معادباوری نخواهد شد، بلکه نحوی از اطمینانبخشی در برابر پدیدهای به نام مرگ را که ذاتا رعبآور است ایجاد خواهد کرد. برای جلب توجه بیشتر کافی است تنها به این نکته توجه کنید که طبق تحقیقات، حتی عموم تجربهگرانی که هیچ اعتقادی به خدا نداشتهاند نیز در تجربیات خود احساس خوشایندی را تجربه کردهاند به گونهای که هیچ علاقهای به بازگشت نداشتهاند. چیزی که در پایان میتوان به آن اشاره کرد این است که باید خود برنامه اهتمام بیشتری نسبت به تفسیر این پدیدهها و جلوگیری از کجکارکردهای اجتماعی آن داشته باشد. این موضوع خصوصا با توجه به آنکه محوریت برنامه روی سوژههای تجربهگر بوده و امروزه و بویژه با توجه به فضای مجازی هر یک از این افراد میتوانند به عنوان مرجعی معنوی یا دینی مورد توجه قرار گیرند، اهمیت دوچندانی پیدا میکند.
ارسال به دوستان
امیرعبداللهیان در دمشق با اشاره به جلسه با اسد: اسرائیل تنبیه خواهد شد
صدای بلند انتقام
وزیر امور خارجه کشورمان در نشست خبری مشترک با وزیر خارجه سوریه گفت: امروز گفتوگوهای مهمی را با آقای بشار اسد داشتم و علاوه بر موضوعات دوجانبه مسائل منطقهای و بینالمللی بویژه جنایات رژیم صهیونیستی در غزه و جنایت تروریستی رژیم صهیونیستی در کنسولگری ایران در دمشق را مورد توجه قرار دادیم. حسین امیرعبداللهیان ادامه داد: سوریه در خط مقدم مقاومت قرار دارد و مشورت با مقامات عالی رتبه سوریه مورد توجه جدی ایران قرار دارد. امیرعبداللهیان تصریح کرد: جنایت جنگی رژیم صهیونیستی با استقاده از هواپیما و موشکهای ساخت آمریکا علیه کنسولگری ایران در دمشق صفحه جدیدی از نقض حقوق بینالملل و مصونیتهای افراد و اماکن دیپلماتیک در جهان باز کرد. وی تاکید کرد: بلافاصله پس از این جنایت تروریستی نشست شورای عالی امنیت ملی در کشورمان برگزار شد و میخواهم از دمشق با صدای بلند اعلام کنم آمریکا در این حادثه مسؤولیت دارد و باید پاسخگو باشد و رژیم صهیونیستی تنبیه خواهد شد. عدم موافقت آمریکا و ۲ کشور اروپایی برای صدور بیانیهای در محکومیت نقض کنوانسیونهای وین و حمله به سفارت ایران در دمشق نشانهای از چراغ سبز آمریکا به اسرائیل برای مرتکب شدن این جرم است و آمریکا به دلیل این رفتار و حمایت از جنایت رژیم صهیونیستی باید پاسخگو باشد. ارسال به دوستان
همزمان با تجمعات اعتراضی علیه دولت سفر مخالفان نتانیاهو به آمریکا بدون هماهنگی با کابینه، نشاندهنده فروپاشی ساختار سیاسی اسرائیل است
بیدولتی تلآویو
* بن گویر: اگر نتانیاهو به رفح حمله نکند، دیگر نخستوزیر نخواهد بود/ * روایت «گاردین» از وضعیت اسفناک اسرائیل در ۶ ماهگی جنگ غزه
گروه بینالملل: رژیم صهیونیستی در بحرانیترین دوران 76 سالهاش از زمان اشغال فلسطین گرفتار شده است. جنگ غزه ساختار سیاسی این رژیم را دچار از همگسیختگی و فروپاشی کرده است.
به گزارش «وطن امروز»، شرایط وخامتبار جنگی در سرزمینهای اشغالی، اسرائیل را با یک وضعیت عنان گسیخته «بیدولتی» مواجه کرده است. طی یک ماه گذشته مخالفان دولت نتانیاهو بدون هماهنگی با کابینه به منظور رایزنی با کاخ سفید به ایالات متحده سفر کرده و خشم نخستوزیر صهیونیستها را برانگیختهاند.
تلآویو از همه جهات با بحرانهایی بیسابقه دست و پنجه نرم میکند که به تنهایی قادر به حلوفصل آنها نیست. در چنین وضعیتی بنیامین نتانیاهو که میداند در صورت توقف جنگ چه آینده وحشتناکی در حیات سیاسی او رقم خواهد خورد، تلاش میکند بقیه را هم با خود به انتهای چاه سقوط بکشاند. از طرف دیگر شرکای موتلف نتانیاهو در کابینه افراطیونی هستند که مسیر نتانیاهو برای هرگونه مماشات احتمالی را مسدود کردهاند.
در چنین شرایطی در سرزمینهای اشغالی یک «دولت سایه» متشکل از مخالفان کابینه تشکیل شده که دولت بایدن بخشی از مذاکرات خود را برای نجات از بحرانآفرینیهای نخستوزیر در حال سقوط اسرائیل به این کانال غیررسمی سوق داده است.
پس از سفر «بنیگانتس» به ایالات متحده و دیدار وی با مقامات آمریکایی، حالا «یاییر لاپید» رئیس حزب «یش عتید» و دومین رهبر اپوزیسیون کنست رژیم صهیونیستی به فاصله یک ماه از آن سفر، قرار است به ایالات متحده سفر کرده و طی سفری «رسمی» با مقامات آمریکایی دیدار کند. طبق اعلام حزب «لاپید» در شبکه اجتماعی ایکس، وی قرار است در ایالات متحده با «آنتونی بلینکن» وزیر خارجه، «جیک سالیوان» مشاور امنیت ملی و «چاک شومر» رهبر اکثریت دموکرات مجلس سنای آمریکا دیدار کند.
این سفر در فضایی برنامهریزی شده است که ماه گذشته در پی عزیمت بنیگانتس به آمریکا، نتانیاهو به سفارت این رژیم در واشنگتن دستور داد هیچگونه همکاریای برای تسهیل سفر عضو کابینه جنگ رژیم به آمریکا انجام ندهد. «بنیامین نتانیاهو» بعد از عصبانیت شدید از گانتس، به خاطر سفر به آمریکا بدون هماهنگی با وی اعلام کرد اسرائیل فقط یک نخستوزیر دارد. این سفر همچنین باعث شد «مایکل هرتزوگ» سفیر رژیم صهیونیستی در آمریکا نیز در جریان سفر گانتس به این کشور، وی را همراهی نکند. گانتس در سفر خود با «کاملا هریس» معاون رئیسجمهوری آمریکا، «جیک سالیوان» مشاور امنیت ملی و شماری از نمایندگان ۲ حزب دموکرات و جمهوریخواه در کنگره دیدار کرد.
در چنین شرایطی یاییر لاپید به عنوان یکی از ۲ رهبر اپوزیسیون رژیم صهیونیستی در شرایطی به ایالات متحده سفر میکند که روابط این رژیم و کابینه نتانیاهو با ایالاتمتحده در وضعیت چندان مناسبی قرار ندارد. رسانههای رژیم صهیونیستی بعد از گفتوگوی تلفنی 30 دقیقهای پنجشنبهشب بایدن با نتانیاهو آن را شدیداللحن و به گونهای توصیف کردند که طی 6 ماه گذشته و در اثنای جنگ سابقه نداشته است. گفته شده این گفتوگو درباره نوع عملکرد ارتش رژیم صهیونیستی طی 6 ماه گذشته بوده است.
رسانههای صهیونیستی و غربی مدعی شدهاند آمریکا انتقادات بسیاری به نتانیاهو و کابینهاش درباره مدیریت جنگ در غزه و حمله زمینی به رفح دارد؛ جایی که 1.5 میلیون آواره فلسطینی در آنجا مستقر هستند. از سوی دیگر لاپید قرار است با چاک شومر رهبر اکثریت دموکرات مجلس سنای آمریکا دیدار کند که قریب یک ماه قبل خواستار برگزاری انتخابات پیش از موعد کنست شده بود تا به صهیونیستها فرصت خلاص شدن از شر نتانیاهو به عنوان کسی که بزرگترین مانع صلح است را بدهد. در همین رابطه آدمیرال کربی، مشاور ارتباطات شورای امنیت ملی کاخ سفید هم روز گذشته گفت ایالاتمتحده بهطور فزایندهای از اقدامات رژیم صهیونیستی در نوار غزه ناامید شده است. سفر لاپید طبق اعلام حزب وی و رسانههای صهیونیستی برای بررسی برخی موضوعات خاص انجام میشود. یکی از این موضوعات خاص، اقدامی است که ارتش رژیم صهیونیستی، بیش از یک ماه است برای آن برنامهریزی و اظهارنظر میکند و آن حمله زمینی به منطقه رفح است.
نتانیاهو طی این مدت همواره در رسانههای رژیم صهیونیستی اعلام کرده است ارتش برای تکمیل اقدامات خود در نوار غزه، باید عملیات زمینی در رفح انجام دهد، در غیر این صورت، تصویر پیروزی در غزه تکمیل نخواهد شد. این ادعای نتانیاهو از آغاز با مخالفت ظاهری آمریکاییها روبهرو شده است و حالا رسانههای صهیونیستی و آمریکایی نوشتهاند چون ایالات متحده با نتانیاهو برای عملیات زمینی به دیدگاه مشترکی نرسیده است، قصد دارد دیدگاه خود را با مخالفان نتانیاهو مطرح کند.
در همین حال وزیر امنیت داخلی رژیم صهیونیستی اخیرا تهدید کرده در صورت عدم حمله به شهر رفح در جنوب غزه، بنیامین نتانیاهو دیگر نمیتواند در پست نخستوزیری باقی بماند. ایتمار بن گویر، وزیر امنیت داخلی رژیم صهیونیستی اعلام کرد اگر بنیامین نتانیاهو تصمیم بگیرد بدون حمله به رفح به جنگ علیه غزه خاتمه ببخشد دیگر نخستوزیر این رژیم نخواهد بود. لاپید تنها شخصیت بارز سیاسی رژیم صهیونیستی است که از همان آغاز جنگ در نوار غزه خواستار برکناری نتانیاهو حین جنگ شده است و هنوز هم بر موضع خود تأکید دارد، در نتیجه یکی از موضوعات جدی در دیدار وی با مقامات آمریکایی مسالهای است که لاپید روی آن طی 6 ماه گذشته تأکید داشته است و کسانی که قرار است با آنها دیدار کند نیز نظر مثبتی نسبت به آن دارند.
بررسی این موضوع قطعا با هماهنگیهایی همراه خواهد بود که لاپید در صورت یا پیروزی در انتخابات، به آنها نیاز مبرم دارد و بدون دریافت تأیید از ایالات متحده نخواهد توانست در عرصه سیاسی عرضاندام کند.
رژیم صهیونیستی علاوه بر انتظاری که برای پاسخ ایران به ماجراجویی خود میکشد، در 3 حوزه نظامی و امنیتی در وضعیت عملیاتی قرار دارد: استمرار جنگ در غزه، سرکوب در کرانه باختری و عملیات در مرزهای شمالی. این 3 وضعیت، به دلیل نیازی که به پشتیبانی ایالات متحده دارد، بدون هماهنگی با مقامات نظامی و امنیتی آمریکایی مقدور نیست، لذا یکی از موضوعات محتمل برای بررسی در سفر لاپید خواهد بود.
***
دموکراتها نگران تأثیر نتانیاهو بر انتخابات
نشریه آمریکایی گزارش داد دموکراتهای این کشور نگران تاثیر حمایتهای جو بایدن از رژیم صهیونیستی بر انتخابات ۲۰۲۴ هستند و سعی دارند اشتباهات او را جبران کنند. جنگ ۶ ماهه غزه تصویر جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا را در میان رایدهندگان آمریکایی تغییر داده است. بایدن در انتخابات ۲۰۲۰ به «توانایی و تجربه» خود در حوزه سیاست خارجی میبالید و با اتکا به همین ویژگی بود که گوی سبقت را از «دونالد ترامپ» ربود اما جنگ غزه این تواناییهای بایدن را به چالش کشیده است. به گزارش نشریه آمریکایی پلیتیکو، رئیسجمهور آمریکا در زمان آغاز به کار خود وعده دورهای «سرشار از شفافیت اخلاقی» در حوزه روابط خارجی را داد؛ امری که با ریاستجمهوری ترامپ کاملا متفاوت به نظر میرسید. با این حال، جنگ غزه و عملکرد بایدن در قبال جنایات رژیم صهیونیستی، «ذکاوت و هوشیاری» و همچنین «شرافت و نوعدوستی» او را زیر سوال برده است. بر اساس گزارش پلیتیکو، با وقوع جنگ غزه و کشته شدن دهها هزار غیرنظامی فلسطینی و آوارگی میلیونها تن از ساکنان این باریکه، حمایت تمامعیار کاخ سفید از رژیم صهیونیستی و کابینه بنیامین نتانیاهو بسیار جلب توجه کرد و مورد ارزیابی و انتقاد قرار گرفت. حمایت تمامقد بایدن از نتانیاهو با وجود تلفات فراوان جنگ غزه، نهتنها خشم جهانیان را برانگیخت، بلکه همحزبیهای بایدن در حزب دموکرات را هم به انتقاد واداشته است. چهرههای برجسته مستقل و همچنین اعضای حزب دموکرات و ترقیخواهان آمریکا نسبت به سیاستهای بایدن در قبال جنگ غزه ابراز نگرانی کردهاند؛ چهرههایی مانند «برنی سندرز» و «تیم کین» که هر دو عضو مجلس سنای ایالات متحده هستند. این چهرهها هشدار دادهاند مواضع بایدن ممکن است بر عملکرد وی در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۴ تاثیر گذاشته و افرادی را که حامی حقوق بشر و همدلی هستند، از رای به بایدن منصرف کند. یکی از نقاط عطف کلیدی در مواضع آمریکا در قبال جنگ غزه موضعگیری اخیر این کشور در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به یک سازمان خیریه بود. هشدار ظاهری واشنگتن به رژیم صهیونیستی در پی این حمله نشان میدهد کاخ سفید هم متوجه کاهش محبوبیت بایدن در میان رایدهندگان دموکرات شده و سعی دارد در آستانه انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۴ آمریکا، وجهه و اعتبار او را بهبود بخشد. با این حال، بسیاری از دموکراتها که مدتها قبل خواستار اعمال فشار آمریکا بر رژیم صهیونیستی بودند، با باز شدن این گذرگاه از قبل هم خشمگینتر شدند، چون دریافتند واشنگتن از ماهها پیش میتوانست به رژیم اشغالگر فشار بیاورد و نیاورد. به گزارش پلیتیکو، بسیاری حمایت بایدن از رژیم صهیونیستی را با خروج پرهرجومرج آمریکا از افغانستان در سال ۲۰۲۱ مقایسه میکنند؛ زمانی که بایدن به دلیل خروج بیبرنامه نظامیان آمریکایی از افغانستان مورد انتقاد شدید قرار گرفت و میزان محبوبیتش چنان سقوط کرد که تا امروز هنوز به طور کامل احیا نشده است. با گذشت 3 سال از ماجرای افغانستان، امروز دموکراتهای آمریکا بار دیگر از مدیریت بایدن در یک بحران خارجی ناراضی هستند. بر اساس این گزارش، تیم کین، سناتور آمریکایی که در سیاست خارجی سنا چهرهای مطرح است، در این باره گفت: «پرزیدنت بایدن را برای واداشتن نتانیاهو به بازکردن یک گذرگاه مرزی دیگر برای ارسال کمکهای بشردوستانه به غزه تحسین میکنم اما این راهکاری واضح و روشن بود که باید چند ماه قبل اتفاق میافتاد. رویکرد کنونی بایدن کارآمد نیست».
ارسال به دوستان
یادداشت روز
راه طیشده آرمانخواهی دانشگاه
محمد سلحشور: جنبش دانشجویی واژهای وسیع در توصیف تمام فعل و انفعالات سیاسی و اجتماعی نهاد دانشگاه در ایران به حساب میآید. بخشی از این فعالیتها در ساختار رسمی تشکلهای دانشجویی جریان دارد و رد بخش دیگری را نیز در لایههای غیررسمیتر باید گرفت.
1- نخستین فعالیتهای دانشجویی ایرانیان به پیش از تاسیس نهاد دانشگاه بازمیگردد. این تناقض ظاهری از جایی نشأت میگیرد که نخستین فعالیتهای سیاسی - دانشجویی ایرانیان در چارچوب تشکیلات دانشجویانی که برای تحصیل به اروپا رفته بودند شکل گرفت. با تاسیس دانشگاه تهران و رسمیت پیدا کردن صنف نوظهوری با عنوان «دانشجو»، دانشجویان به بازیگر تعیینکنندهتری در مناسبات سیاسی کشور تبدیل شدند. نقاط عطف تاریخی همچون 16 آذر 32 و 13 آبان 58 را میتوان اوج حضور دانشجویان در دل مبارزات انقلابی دانست. عطف به این سوابق بایدها و نبایدهای زیادی درباره رسالت جنبش دانشجویی در فضای عمومی کشور طرح میشود که عمدتا بیگانه از خصلتهای اصلی این جنبش است. در گام نخست و پیش از ترسیم هرگونه مختصاتی برای فعالیت مثبت دانشجویان باید شرایطی را که جنبش دانشجویی در آن شکل گرفته است شناسایی کرد. نخستین وجه اجتماعی این جنبش به نیروی انسانی آن یعنی دانشجویان بازمیگردد. مهمترین چیزی که باعث تمایز فعالیت سیاسی دانشجویان با دیگر اقشار و اصناف میشود کوتاه بودن عمر دانشجویی افراد است. این خصیصه باعث میشود فعالیتهای دانشجویی کمتر از فعالیتهای حزبی با چشماندازی آمیخته با منافع شخصی انجام شود. از سوی دیگر موقعیت عمومی کشور در دهههای متمادی باعث شده دانشگاه مهمترین میدان تقابل و تضارب آرا و اندیشهها باشد. در این فضا فعالیتهای دانشجویان نیز جنبه ایدئولوژیک مضاعف مییابد. حاصل جمع این 2 مؤلفه باعث میشود وجه آرمانی و مطالبهگرانه فعالیت جنبش دانشجویی تبدیل به مهمترین ممیزه آن در قیاس با دیگر گروهها و جریانهای فعال شود.
2- وجه آرمانی جنبش دانشجویی را گاه به عنوان مزیت این جنبش در نظر میگیرند و گاه از آن به عنوان جنبهای ضدعقلانی یاد میکنند. با این حال سیاست در کشاکش میان موجودها و مطلوبها عینیت مییابد. همواره وضع موجودی وجود دارد که بر سر بهینه کردن آن نزاع شکل میگیرد و همواره مطلوبهایی بر سر دست گرفته میشوند که موجود کردن آنها نیازمند نرمافزاری عقلانی است. تهی شدن جامعه از گروههای آرمانگرا این نزاع را به سمت محافظهکاری پیش میبرد و در عین حال توقف در آرمانگرایی باعث میشود نیروهای سیاسی - اجتماعی چشم بر واقعیتها بسته و در گرداب رادیکالیسم فرو روند. با تعریفی که تا اینجا از موقعیت جنبش دانشجویی در تاریخ معاصر ایران داشتهایم میتوان حدس زد یکی از مهمترین سوالات پیشاروی دانشجویان این است: چگونه از آرمان تهی نشوند و در عین حال از این آرمان به عنوان حجابی در برابر واقعیت استفاده نکنند. فعالان دانشجویی زیادی را میتوان نام برد که پس از طرح ایدههای حداکثری و شعارهای پرطمطراق به یک سرخوردگی مضر در پایان دوره دانشجویی خود رسیدهاند. این سرخوردگی طبیعیترین نتیجهای است که از فقدان این یک کنش «آرمانی - عقلانی» صحیح به دست میآید. شاید مهمترین علاج برای دوری جستن از چنین وضعیتی بازتعریف آرمان از نقطه به مسیر باشد، به این معنا که آرمان را در مقصدی خاص محدود نکنیم و حرکت به سمت آن مقصد را به عنوان یک وجه مستمر در نظر بگیریم. این وضع دیگر نیروهای آرمانخواه را از تعهد صرف به اعتراض در برابر نارساییها دور و چشمان آنها را مقابل واقعیات مثبت نیز باز میکند. اگر فعال دانشجویی ایران را در مسیر تاریخی خودش مورد توجه قرار داده و وضعیت خود را با نسلهای قبلی مقایسه کند میتواند در کنار تبعیضها و بیعدالتیها به تفاوت جایگاه جهانی ایران نیز نگاه بیندازد.
3- دیدارهای رمضانی دانشجویان با رهبر انقلاب به یکی از سنتهای تخلفناپذیر سیاسی در ایران تبدیل شده است. نگاه به مجموعه این دیدارها این واقعیت را برای همگان روشن میکند: رهبر انقلاب همواره به دنبال ارتقای جایگاه جنبش دانشجویی در سپهر سیاسی کشورند. ایشان زمانی که بسیاری سیاسی شدن دانشگاه را بدعتی خطرناک برمیشمردند، نه تنها سیاسی بودن دانشگاه را به رسمیت شناختند که آن را به عنوان ویژگیای مثبت ارج نهادند و از سوی دیگر نیز همواره برقراری گفتوگو با دانشجویان و شنیدن انتقادات آنان را به عنوان ابزاری برای عقلانیت بخشیدن به این جریان آرمانخواه در دستور کار قرار دادند. در این فضا دیدار رمضانی امسال دانشجویان با رهبر انقلاب با طرح یک شاخص جدید از سوی ایشان همراه بود.
آیتالله خامنهای در این جلسه با انتقاد از کمرنگ بودن پیشرفتهای کشور در ذهن و مواضع دانشجویان، خطاب به آنها تأکید کردند: ضمن داشتن نگاه نقادانه، نگاه سرافرازانه هم در قبال پیشرفتهای پرشمار بخشهای مختلف کشور داشته باشید و به این پیشرفتها افتخار کنید.
بر این اساس «نگاه سرافرازانه» میتواند علاجی بر همین گرفتاری میان مطلوبیت و موجودیت شرایط باشد. تاکید بر این مولفه در شرایطی است که رهبر انقلاب اوایل دهه80 «عدالتخواهی» را که جنبه انتقادی نسبت به شرایط کشور داشت وارد ادبیات جنبش دانشجویی کردند و بعدها بر «آزاداندیشی» به عنوان مولفهای ارتقابخش برای نهاد دانشگاه تاکید ویژه داشتند. کنار هم قرار دادن این موارد در 3 دهه گذشته نشان از آن دارد که ایشان با شناخت دقیق ظرفیت جنبش دانشجویی همواره به دنبال تقویت و بهینه کردن این قشر آرمانخواه بودهاند.
ارسال به دوستان
یادداشت
چرا اسرائیل از غزه بیرون رفت؟
مهدی بختیاری: صهیونیستها در پایان ششمین ماه نبرد زمینیشان در غزه، تقریبا به شکل غافلگیرکنندهای اعلام کردند نبرد زمینی تمام شده و همه نیروهایشان – به جز بخشی از تیپ ناحال - را از این منطقه بیرون میآورند.
«پایان نبرد زمینی» البته به معنای پایان دادن به جنگ از سوی صهیونیستها نیست و آنها هم گفتهاند جنگ را با «عملیاتهای مبتنی بر اطلاعات» ادامه خواهند داد اما این تصمیم مقامات اسرائیل به معنای شکست واضح در نبرد غزه در برابر گروههای فلسطینی است، چرا که ارتش این رژیم بهرغم یک جنگ تمام عیار 6 ماهه، با بهکارگیری تمام توان خود نتوانست اهداف اصلی دولت اسرائیل یعنی نابودی حماس، آزادی اسرا و تغییر در حاکمیت غزه را محقق کند؛ فرماندهان اصلی حماس «محمد ضیف» (فرمانده گردانهای قسام) و «یحیی سنوار» (رهبر حماس در غزه) همچنان زنده هستند و ساختار رزمی حماس نیز کمترین آسیب را دیده است (یک شاهد مثال آن اینکه روز گذشته تنها چند ساعت بعد از خروج نیروهای اسرائیلی از «خان یونس»، گروههای مقاومت از همان منطقه چند راکت شلیک کردند).
پایان نبرد زمینی - آن هم به این شکل فضاحتبار- نتانیاهو و کابینهاش را یک قدم دیگر به سقوط و دردسرهای بعد از جنگ نزدیکتر کرد اما چند «چرا» را هم پیش روی مخاطب و دنبالکنندگان اخبار تحولات منطقه قرار میدهد.
اما چرا نتانیاهو در این مقطع و به این شکل تصمیم گرفت نبرد زمینی را تمام کند؟
1- فشار افکار عمومی جهان و دولت آمریکا به اسرائیل برای اتمام جنگ
ایالات متحده آمریکا مهمترین حامی رژیم صهیونیستی است و به واسطه همه کمکهای بیدریغ سیاسی، نظامی و اقتصادیاش شریک جرم اصلی آن رژیم در جنایات 7 ماه اخیر در غزه است.
آمریکا نه میخواهد و نه میتواند قید اسرائیل را بزند اما عملکرد این رژیم در ماههای گذشته در غزه و کشتار بیش از 40 هزار انسان بیدفاع - با احتساب ۷ هزار شهید زیر آوار که همچنان ابدانشان مفقود است - که عمده آنها زنان و کودکان هستند و در کنار آن، نابودی بخش اعظمی از زیرساختها، خانهها، مدارس، مساجد و بیمارستانهای غزه، موج بیسابقهای از ضدیت با صهیونیسم و حمایت از فلسطین را در دنیا برانگیخته که دامنه آن از جهان اسلام فراتر رفته و مردم کشورهای غیراسلامی در اروپا و آمریکا را هم به خیابانها کشانده است.
فشار بیسابقه افکار عمومی جهان و در کنار آن، اختلافات بین دولتهای فعلی آمریکا و اسرائیل، موجب شده آمریکاییها بهرغم همه حمایتها و پشتیبانیها و باز گذاشتن دست صهیونیستها در انجام هر جنایتی، پشت پرده به آنها فشار هم بیاورند که تکلیف جنگ را زودتر مشخص کنند.
فشار آمریکا البته دلایل دیگری هم دارد که شاید مهمترین آنها در پیش بودن انتخابات ریاستجمهوری این کشور در ۷ ماه آینده است و «بایدن» و دولتش تمایلی به چالشهای بزرگ (آن هم به خاطر نتانیاهو) در آستانه این انتخابات سخت ندارند.
رای ممتنع آمریکا به قطعنامه آتشبس شورای امنیت سازمان ملل (رغم ۳ بار وتوی قبلی) را میتوان در همین راستا تحلیل کرد که البته خشم مقامات صهیونیست را هم در پی داشت.
2- فشارهای داخلی
اکثر قریب به اتفاق کارشناسان متفقالقول بودند روی کار آمدن نتانیاهو به عنوان نخستوزیر نه تنها چالشهای اسرائیل را کم نمیکند، بلکه شخصیت بدسابقهای مثل او و خانواده و نزدیکانش که از مصادیق جنجال در اسرائیل هستند، بر بحرانها و چالشهای این رژیم خواهد افزود.
ائتلاف او با احزاب تندرو و راستگرای افراطی نیز مزید بر آن بود که اندکی بعد از تشکیل دولت، خودش را در قالب جنجالهایی مثل اصلاحات قضایی (که مخالفان نتانیاهو آن را کوتای قضایی مینامند) و مساله شهرکسازی نشان داد.
شکست اطلاعاتی و امنیتی بیسابقه آنها در 7 اکتبر 2023 و متعاقب آن، ورود به جنگی گسترده و طولانی در غزه نیز بر بحرانهای گذشته افزود و حالا نتانیاهو مجبور شده است با دادن تلفات زیاد و تحت فشار خردکننده داخلی و خارجی، نوار غزه را با انبوهی از کشتهها و جنایتهایی که برخی از آنها در تاریخ خود این رژیم کودککش و جنایتکار نیز بیسابقه است، ترک کند.
فشار افکار عمومی بر دولت نتانیاهو در طول این جنگ روزبهروز بیشتر شد. خانوادههای کشتهها و بویژه اسرای اسرائیلی که در اختیار حماس هستند؛ تجمعات گستردهای در شهرهای مختلف نظیر تلآویو برگزار کردند و همگی خواهان پایان دادن به جنگ و انجام مذاکرات برای آزادی اسرا هستند.
این فشار سنگین، با همراهی احزاب و شخصیتهای مخالف دولت نتانیاهو نیز همراه شده است؛ مخالفانی که اشتیاقشان برای به زیر کشیدن نتانیاهو و دولتش آنقدر بالاست که منتظر پایان جنگ هم نماندهاند.
درخواست برگزاری انتخابات زودهنگام و تاکید بر رفتن نتانیاهو، موضوعاتی است که اگر الان هم محقق نشود، به احتمال بسیار زیاد با پایان رسمی جنگ، به عنوان بزرگترین معضل دولت مستقر، سر باز خواهد کرد.
3- فرار از باتلاق غزه
صهیونیستها بعد از ضربه خردکنندهای که 7 اکتبر دریافت کردند، 20 روز طول کشید تا تصمیمشان برای آغاز نبرد زمینی در نوار غزه را عملی کنند.
آنها برای این نبرد که مخالفان زیادی هم داشت، چند هدف کلی را اعلام کردند که در بالا اشاره شد. شواهد و قرائن میدانی نشان میدهد هیچکدام از آنها محقق نشده و صهیونیستها مجبور خواهند شد برای آزادی اسرایشان با حماسی که شعار نابودیاش را میدادند مذاکره کنند و امتیاز بدهند!
بنابراین ادامه حضور نیروهای پیاده ارتش اسرائیل در غزه آن هم پس از 6 ماه (دومین جنگ طولانی تاریخ اسرائیل) نه تنها دستاوردی برای نتانیاهو نداشته، بلکه فقط کشتههای بیشتری را روی دستانش گذاشت.
در واقع نتانیاهو که میداند پایان جنگ به معنای پایان عمر سیاسیاش خواهد بود، دست به یک قمار بزرگ زد تا هر طور شده حتی یکی، دو دستاورد قابل ارائه را کسب کند و بعد از غزه خارج شود اما کاری جز کشتار بیرحمانه مردم غزه نکرد و چیزی جز کشتههای زیاد صهیونیستها و افزایش فشارهای داخلی و خارجی به دست نیاورد.
۴- ترس اسرائیل از پاسخ ایران و باز شدن جبهههای دیگر
جمهوری اسلامی ایران اعلام کرده است پاسخ حمله جنگندههای اسرائیل به ساختمان کنسولگری کشورمان در دمشق را که به شهادت 7 نفر از نیروهای سپاه از جمله سردار سرلشکر محمدرضا زاهدی، فرمانده مستشاران نظامی ایران در سوریه و لبنان انجامید به شکل پشیمانکنندهای خواهد داد.
فارغ از اینکه این پاسخ به چه شکل و در چه سطحی باشد، یا اینکه چه زمانی اجرا شود اما مساله انتقام، صهیونیستها را در وضعیتی سردرگم و مضطرب قرار داده است.
آنها مجبور شدند چند سفارتخانه خود را در سراسر جهان تعطیل کنند و جامعه صهیونیستی نیز با یک بحران امنیتی کمسابقه مواجه شده است.
اسرائیل از این میترسد که پاسخ ایران موجب باز شدن جبهههای دیگری شود که مشخصترین آنها در شمال سرزمینهای اشغالی است.
احتمال حمله اسرائیل به جنوب لبنان و درگیری تمامعیار با حزبالله و باز شدن جبهه جدید در شمال البته تنها منوط به پاسخ ایران نیست. از چند هفته قبل احتمال این جنگ وجود داشته و هنوز هم دارد اما برآورد صهیونیستها این است که شکل پاسخ ایران میتواند این جبهه را فعالتر هم کند.
حزبالله از آغاز نبرد زمینی اسرائیل در غزه، به شکل مستقیم (البته نه با تمام توان) درگیر این جنگ شده و به دفعات پایگاههای نظامی اسرائیل در مناطق مرزی شمال فلسطین اشغالی را مورد اصابت قرار داده است.
نتانیاهو و دولتش هم که چارهای جز ادامه جنگ نداشتند (به دلایل مختلف که به برخی از آنها بالاتر اشاره شد) بدشان نمیآمد (یا به عبارت بهتر چارهای نداشتند) که با حزبالله هم درگیر شوند. برای همین، بخش زیادی از نیروهای خودشان را به شمال سرزمینهای اشغالی منتقل کردند و اخیرا برخی تیپهای اصلی زمینی نظیر «گولانی» و «اگوز» هم با خروج از نوار غزه به شمال رفتهاند.
خروج مفتضحانه از غزه و روشن شدن این واقعیت که ارتش مدعی اسرائیل نتوانست طی 6 ماه در منطقهای کوچک از پس گروههای مقاومت فلسطینی که به هیچ وجه توانشان قابل مقایسه با صهیونیستها نیست برآید، از یک جهت میتواند احتمال جنگ با حزبالله در جنوب لبنان را کمتر هم کند، چرا که خود فرماندهان نظامی اسرائیل بهتر از همه میدانند تواناییهای حزبالله قابل مقایسه با گروههای فلسطینی نیست.
حزبالله تاکنون تنها بخش بسیار کوچکی از توان خود (بیشتر در حوزه ضدزره) را در جنگ با اسرائیل به کار گرفته و هنوز خبری از موشکهای بالستیک و قدرتمند و موشکهای کروز و از همه آنها مهمتر توان رزم زمینی حزبالله نیست.
حال شاید این سوال مطرح شود: چرا اسرائیل در چنین موقعیتی با حمله بیسابقه به ساختمان سفارت ایران در دمشق، دست به ترور یکی از مهمترین فرماندهان سپاه در جبهه مقاومت زد؟
نتانیاهو به رغم اینکه حیات سیاسیاش به ادامه جنگ بستگی دارد اما میداند این شکل جنگیدن در غزه به نفع او نیست. او برای اینکه دستاوردی حداقلی برای ارائه به افکار عمومی در داخل داشته باشد و بتواند کمی از زیر بار فشار خردکننده مخالفانش رها شود، دست به این اقدام زد و همین عملیات تروریستی به این شکل و حمله بیسابقه به یک مکان دیپلماتیک (کنسولگری یک کشور در کشور سوم) نشان میدهد او و دولتش تا چه حد تحت فشار و خطر قرار دارند. در حالت عادی، دولتی که در میدان پیروز شده و به نتایج دلخواهش رسیده باشد، دست به چنین قماری نمیزند.
از طرف دیگر واضح و روشن است نتانیاهوی در آستانه سقوط، تمام تلاشش را برای ادامه جنگ (برای فرار از تبعات بعد از آن) به کار گرفته تا پای ایران را به میدان نبرد باز کند.
در واقع اسرائیلیها به دنبال پای کار آوردن بیشتر آمریکا هستند؛ آمریکایی که گفتیم دولت فعلیاش روابط چندان مطلوبی هم با نتانیاهو ندارد و حاضر نیست در وضعیت سیاسی فعلی بیش از این برای حماقتهای نتانیاهو هزینه کند.
با این حساب، برآورد نتانیاهو این است که اگر میخواهد آمریکا را بیش از پیش پای کار خودش بیاورد، راه آن ورود ایران به جنگ و گسترش جبهههای نبرد است.
با این تفاسیر، یک بار دیگر به مقدمه بحث بازمیگردم. خروج غافلگیرکننده و فوری اسرائیل از غزه و پایان نبرد زمینی به معنای پایان جنگ نیست (هرچند باقی ماندن بخشی از تیپ ناحال در محوری در شمال غزه هم برایشان هزینهساز خواهد شد).
اسرائیل هنوز به آتشبس گردن نگذاشته اما این شکست فضاحتبار، فشار داخلی و بحرانهای فعلی و آینده اسرائیل یک چیز را مشخص کرده: نتانیاهو به پایان راه رسیده است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|