|
نگاهی به مجموعه شعر «اشعار محمود» اثر محمود ملکثابت
نظم مطلق و کلام مستعمل
وارش گیلانی: دفتر شعر «اشعار محمود» از صفحه 17 تا صفحه 157 دربرگیرنده غزلهای شاعر است و مابقی صفحات این دفتر به قالبهای مثنوی، قطعه، رباعی و دوبیتی اختصاص دارد.
محمود ملکثابت متولد 1321 است. شعرهای این دفتر او هم دارای مضامین عمومی است و هم دارای اشعار مذهبی و دینی (آیینی) درباره حضرت زهرا(س)، نماز، غدیر خم، حضرت مهدی(عج)، کربلا، امام رضا(ع) و.... علاوه بر این، واژههای دینی و مذهبی در اغلب اشعار دیده میشود و به آنها نیز رنگی از اشعار مذهبی داده است.
اشعار دفاع مقدسی این مجموعه نیز اغلب با نامهای کلی «کوچ یاران»، «شهیدان» و... در کتاب آمدهاند.
همچنین شاعر برای آیتالله خاتمی (در سوگ)، دهه مبارک فجر، محمدحسین بهجتی شاعر و امام جمعه اردکان، روز تشریففرمایی مقام معظم رهبری به استان یزد، حضرت آیتاللهالعظمی گلپایگانی (در سوگ)، زلزله بم، شهید محراب آیتالله صدوقی، مادر، فرخییزدی، امام خمینی (در سوگ)، آذرییزدی (در سوگ)، خلیج فارس، سردار قاسم سلیمانی و... شعر گفته است.
غلامرضا محمدی نیز مقدمهای در چند صفحه بر مجموعه شعر «اشعار محمود» نوشته است که بخشهایی از آن را برای بهتر شناختن این کتاب و اشعار محمود ملکثابت در زیر میآورم:
«... محمود ملکثابت را از دهه 70 میشناسم؛ او دلباخته انقلاب و اسلام و مفتون و شیدای ولایت فقیه و عاشق شهیدان و مخلص شاهدان و همواره در حد توان برای ارزشهای الهی قلم و قدم زده است.
بعضی از اشعار این دفتر هم به صورت نوحه درآمده است.
محمود ملکثابت سنتی شعر میگوید و غالبا قالب غزل را برای سرودن انتخاب میکند و بیشتر اشعارش آیینی است و نیز در مناسبتهای مختلف اشعار بسیاری سروده است؛ مثلا درباره شخصیتهای مذهبی معاصر و امروز، جانباز، حزبالله لبنان، غزه و...».
البته من سعی کردم اغراقهای دوستانهای را که در مقدمه آمده است در اینجا بازتاب ندهم که معمولا این گونه از مقدمهها به جای بازگویی واقعیتها و حقیقت و نوع شعر شاعر، وقت خود را به تعارفات میگذراند و...
در کنار شاعران نوگرایی که قالبهای نیمایی و سپید را برای سرودن برگزیدهاند، بسیاری از شاعران کلاسیکسرا هم در روزگار ما هستند که غزل، رباعی، چهارپاره، مثنوی و دوبیتی را به زبان نو و امروزی میسرایند. بعضی از شاعران هم راه میانه را برگزیدهاند که به آنان شاعرانه میانه یا نئوکلاسیک میگویند که در هر دو قالب نو و کلاسیک شعر میگویند و زبانی بینابین دارند؛ بین زبان شعر دیروز و شعر امروز.
از نوع شعر شاعرانی که وصفشان به طور کلی بازگو شد، ما در شعر معاصر شاعرانی هم داریم که در عین کلاسیک بودن و پیروی از شعر و زبان دیروز، شعرهایشان کم و بیش تازگیها و ویژگیهایی دارد که آنان را از دیگر شاعران متمایز میکند، مثل بعضی شاعران مشروطه از جمله محمدتقی بهار، ایرج میرزا، فرخییزدی، عارف قزوینی و علیاکبر دهخدا که از این دستهاند و بعد از مشروطه و نزدیک به زمانه و دوران ما هم پروین اعتصامی، رهی معیری، شهریار و... را میتوان در این دسته جا داد. گذشته از این شاعران و نوع شعرشان، بودند و هستند شاعرانی که درصد تازگی و امروزی بودنشان در شعر حتی از شهریار هم کمتر است، با اینکه همسن و سال شهریارانند و حتی کوچکتر اما شعرشان ظرافتها و ویژگیها و نکتهگوییهایی دارد که آنان را تا حد زیادی مستقل از دیگر شاعران نشان میدهد؛ مثل عماد خراسانی، رعدی آذرخشی یا پژمان بختیاری و دیگر شاعران. 2 تا دو بیت از 2 غزل عماد خراسانی را برگزیدم تا تفاوت او با شاعران امروزی که همچنان وفادار به زبان شعر دیروزند مشخص شود. 2 بیت زیر نهتنها در میان عام و خاص شهرت دارد، بلکه در خود ظرافتها و نکتههایی دارد که اگر چه آنها را به شعر دیروز وابسته میدارد اما به استقلال شاعر لطمه نمیزند. عماد خراسانی تنها به همین 2 مثال زیر هم شهرت ندارد، بسیارند غزلها یا ابیاتی از اشعار او که شهره عام و خاصند.
2 بیت اول:
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست
این همه جنگ و جدل حاصل کوتهنظریست
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست ...
2 بیت دوم:
گرچه مستیم و خرابیم، چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را که در آنیم، غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
البته محمود ملکثابت در مجموعه شعر «اشعار محمود» گاهی اندکی به ظرافت و نکتهگوییهای عمادمانند نزدیک میشود اما این نزدیک شدن آنقدر پررنگ نیست که از او نیز عمادی دیگر یا رعدی آذرخشی دیگر یا پژمان بختیاری دیگر بسازد و ابیات او را در این حد از تازگی نگه میدارد:
«بگذار جسم پر ز خونم بر زمین باشد
انگشترت را خون سرخ من نگین باشد
بگذار بعد از کوچ یاران کوچههای ما
مغلوب سمّ اسبهای ناکثین باشد
بگذار فرزندم نشیند در شهیدآباد
همسایه دیروزمان بالانشین باشد
بگذار تا آن آبرو آن پینههای دست
بیآبرویان را فریبی بر جبین باشد...»
شاید بتوان محمود ملکثابت را در این مجموعه مهدی سهیلی ثانی دانست؛ البته نه در حد او که شعرهای مهدی سهیلی نیز گاه تازگی و نکتهگویی دارد و گاه از این دست تصویری است:
«دیرینه سالهاست که در دیدگاه من -
شبهای ماهتاب چو دریاست آسمان
وین تکستارههای درخشان بیشمار -
سیمین حبابهاست که بر سطح آبهاست» 2 بیت بالا تصویری و مخیل است. 2 بیت دوم از مهدی سهیلی معناگراست که در این کار و 2 بیت قبلی ظرافت و نکتهگویی دارد؛ هر چند نه در حد اشعار عماد خراسانی پرشور و دلچسب:
«خداجو با خداگو فرق دارد
حقیقت با هیاهو فرق دارد
خداگو حاجی مردم فریب است
خداجو مومن حسرت نصیب است
خداجو را هوای سیم و زر نیست
بجز فکر خدا، فکر دگر نیست»
حال همین نکتهگویی و پرشوری و دلچسبی در غزلها و شعرهای برتر محمود ملکثابت هست اما مایه و اندازهاش نهتنها از شعر عماد، بلکه از اشعار مهدی سهیلی هم کمتر است و این کمتر آنقدر قدرت و جذابیت ندارد که مخاطب را جذب خود کند:
«یا رب این آتش جانسوز که افروخته است؟
چه کسی چشم به خاکستر ما دوخته است؟
هیچکس را خبر از حال دل زارم نیست
مگر آن سینه که از آتش دل سوخته است
گو به معشوق من ای بیخبر از روز حساب
عاشق سوختهای چشم به در دوخته است
کاش میآمد و میدید چسان میسوزم
آن که در جان من این شعله برافروخته است
شعر امروز من از دست و زبان من نیست
گنج عشقیست که در سینهام اندوخته است
به جز از سوختن و ساختنم راهی نیست
«ثابت» از عشق تو این مساله آموخته است»
با توجه به کلامی که آمد و نمونههای بالا، در مجموع، گرایش شعری محمود ملکثابت به زبان و کلام شعر دیروز است؛ آنگونه که اغلب این گرایش به کهنهگرایی و طبعا به مستعمل بودن کلام و زبان میرسد. وقتی هم که زبان به شکلی از تقلید رسید، محتوای شعر شاعر هم به همان مفاهیم بازگو شده خواهد رسید. همچنین منظور این است که اگر اشعاری در زمان خود فاخر و کلاسیک شدهاند و موجب فخر و ستایش امروزِ ما، پیروی از آن در بعد از خود، خاصه در روزگار ما، معنایی جز مستعمل بودن نمیتواند داشته باشد؛ خاصه شعرهایی که از نمونه بالا هم کهنهترند و تعابیرش همه برگرفته از تعابیر شعر دیروز است؛ تعابیری چون: «آتش جانسوز»، «حال دل زار»، «آتش دل»، «عاشق سوخته» و...
من تقریبا کل مجموعه شعر «اشعار محمود» از محمود ملکثابت را خواندم اما تنها 2 مثال از کتاب 204 صفحهای او نیاوردم؛ شعرهای بد و خوبش را هم انتخاب نکردم، نخستین نمونه که پیشتر آمد، از پشت جلد کتاب محمود ملکثابت است و نمونه دوم از نخستین شعر کتاب و سومین شعر نمونه هم که در زیر میآید، از شعر دوم کتاب است و این یعنی اینکه شعرها مجموعه شعر «اشعار محمود» کموبیش در همین حد و اندازهاند و فرقی نمیکند از کجای کتابش چه شعری را انتخاب کنیم.
بزرگترین اشکالی که بر مجموعه شعر «اشعار محمود» میتوان وارد کرد، این است که بار معنایی ابیاتش روی دوش لفظ و لحن زبانش سنگینی میکند؛ در صورتی که توازن و تعادل و هارمونی در شعر سبب زیبایی و ظرافت و نازکاندیشی و موجب بلاغت و فصاحت و شیوایی کلام میشود. یعنی محتوا از این راه زلال میشود، زیرا مخاطب با شعر روبهرو است، نه کلامی اجتماعی و حکمی و فلسفی یا با نصایحی خشک و بیرروح که حتی گاه ملموس هم نیست و تعابیرش وامدار شعر شاعران دیروز؛ تعابیری چون «درون خلوت دل»، «هر سو در آینه او را دیدن»، «دیده پرخون»، «با اشک وضو گرفتن»، «خیال رخ» و... در کنار این بعضی ابیات مجموعه شعر «اشعار محمود» دچار ضعف تالیفند، چنان که در بیت پنجم اثر
زیر:
«امشب درون خلوت دل جستوجو کنم
بینم تو را در آینه، هر سو که رو کنم
امشب دوباره دیده من پر ز خون شود
اشکی ز دیده ریزم و با آن وضو کنم
امشب نه قبلهای و نه محراب و مسجدی
تنها نماز بر در آن نیکرو کنم
امشب خموش نیستم آتش گرفتهام
در خانقاه عشق تو من های و هو کنم
امشب حدیث جور رقیبان نگویمت
بار دگر شکایت ظلم عدو کنم
امشب دگر ز میکده یادی نمیکنم
تا صبح در کنار تو می در سبو کنم
امشب که راه دادهای از درگهت مران
بگذار با خیال رخت گفتوگو کنم
امشب حقیقت دل «ثابت» نیاز باد
حاشا که غیر کوی تو را آرزو کنم».
مجموعه شعر «اشعار محمود» از محمود ملکثابت را نشر سوره مهر به سال 1400 و در 204 صفحه در تیراژ 1250 نسخه چاپ و منتشر کرده است.
ارسال به دوستان
نگاهی به مجموعه رباعی «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» سروده سیدروحالله فریدونی
توأمان فکاهه و طنز و جد
الف.م. نیساری: مجموعه رباعی «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» اثر «سیدروحالله فریدونی» حدود 50 رباعی دارد که دارای مضامین عمومی و اجتماعی است اما بیشترین مضمونش به عشق و عاشق و معشوق اختصاص دارد؛ در عین حالی که واژهها و اصطلاحات دینی و مذهبی گاه به شکل آشکار و گاه در لایههای پنهان شعرهایش جا خوش کرده است. ۲ رباعی نخست هم که مناجات در روحش است و سخن شاعر از احد و واحد است که کریم است و دستگیر:
«اویی که از او گرفتهام هستم را
دیدهست گناه و نفس مستم را
میشد که مچ مرا بگیرد اما
پیوسته گرفت از کرم دستم را»
از دیگر مضامین این مجموعه رباعی درباره «پدر» و «مادر است»:
«جانبخشی آنچه کاشتی میکردی
تقدیم؛ هر آنچه داشتی میکردی
هر بار که با تو قهر کردم مادر
تو زودتر از من آشتی میکردی»
اما زبان و مضمون اصلی مجموعه رباعی «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...»، مضمون و زبان «عشق» است و در این حال و هوا:
«هر چند که آبادی دنیا عشق است
ویرانی مطلق است هر جا عشق است
دیریست مرا خوب بهم ریختهای
ای عشق؛ خرابکاریات را عشق است»
حال در این عشقبازی فریدونی در مجموعه رباعی «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» نکتهای خاص قابل بررسی است، چون از مهمترین شاخصههای رباعیات این دفتر است. بخوانید:
«سرویست که سایهسار میریزد از او
دشتیست که جویبار میریزد از او
سالی که نکوست از لباست پیداست
پشت سر هم بهار میریزد از او»
در بیت آخر، خاصه در مصراع آخر رباعی بالا چه شاخصهای خود را نشان میدهد؟ شاخصه طنز که در مضمونی عاشقانه جا باز کرده است. این اتفاق در رباعیات دیگر این دفتر افتاده است؛ از جمله در رباعی زیر:
«در عشق اگر نشان هشداری نیست
هشیار شو که مسیر همواری نیست
در فکر قطار آرزوهایت باش
دیریست که دهقان فداکاری نیست»
طنز در رباعی دوم (در مصراع آخر) پررنگتر شده است؛ چون در مقابل و در تضاد با ۳ مصراع جدی پیش از خود قرار گرفته است. همچنین عینیتر شده است، چرا که شاعر از «دهقان فداکار» مشهور در شعرش بهره برده و از این پشتوانه استفاده کرده است. مصراعی طنزگونه که ۳ مصراع دیگر را نیز در معیت خود درآورده است.
این طنز نه تنها در رباعیات عشقی بلکه در رباعیات دیگر این دفتر که مضمامین دیگری دارند دیده میشود؛ مثلا در رباعی زیر که درباره بهار است:
«هر چند که به آمدنش خوشبین است
سر تا قدمش نسترن و نسرین است
نو کردن سال بیتو ای جان بهار
بیهودهترین تلاش فروردین است»
تنها مشکلی که شعر را مابین طنز و جد میتواند تخریب کند و از مزه و تعادل بیندازد، همانا درغلتیدن شاعر در مصراعهای آخر رباعیاتش به دامان فکاهه است که اگر خوب دقت کنید، در ۳ رباعی بالا نیز اندکی از این درغلتیدن قابل مشاهد و ردیابی است، چرا که مزه این طنز در رباعی جدی باید در حد مزه و چاشنی باشد؛ چنان که این طنز در مصراع آخر رباعی زیر آنقدر نامحسوس و ملیح است که میتوان آن را نوعی از اعتدال در این حال دانست که میتواند به انواع دیگری از این تناسب و اعتدال خود را بیاراید:
«تا چهره توست در دو چشمم جاری
تازهست هر آنچه دیدهام تکراری
در باور من معنی کابوس فقط
روی تو ندیدن است در بیداری»
این هم نوع دیگری از آن ملاحت و اعتدال که شرحش در بالا رفت؛ اگر چه هم طنز رباعی زیر نسبت به رباعی بالا کمی غلیظتر است و هم این طنز برخلاف اغلب رباعیات این دفتر، تقریبا به طور محسوس و نامحسوس در هر ۴ مصراع رباعی زیر جاری است؛ یعنی «عینیت هر چه انتزاعی بودن» و «عاشق شعر گفتن شاعر به واسطه ضربه آخر رباعی بودن یار» و...:
«عینیت هر چه انتزاعی هستی
بر خلقت واژهها تداعی هستی
من عاشق شعر گفتنم وقتی که
تو ضربه آخر رباعی هستی»
گفتیم که مزه طنز در رباعی جدی باید در حد مزه و چاشنی باشد که افراط در این مزهپراکنی و افزودن چاشنی بیشتر یا اینکه استفاده نابجا از این چاشنی میتواند رباعیات دفتر «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» را به هم ریزد و از اصالتش بیندازد؛ آنگونه که در رباعی زیر با 70 درصد فکاهه سبب تخریب جدیت شعر شده است؛ اگر چه میتوان آن را در ردیف یکی از بهترین رباعیات فکاهی قرار داد:
«زیبایی ده، صحبت از شهر نکن
این عشق به کام هر دومان زهر نکن
راضی نشو به خرابی آبادی
ای دختر کدخدا بیا قهر نکن»
رباعی زیر نیز چون رباعی بالا از اعتدال خارج شده و کم و بیش بیشتر به سمت شعری فکاهی در میغلتد تا شعری جدی:
«از هم چقدر سریع ما سیر شدیم
در محضر عشق هر دو تحقیر شدیم
گفتند به پای یکدگر پیر شوید
افسوس به دست یکدگر پیر شدیم»
اما در رباعی زیر آن تعادل در حفظ جدیت رباعی به واسطه استفاده بیش از حد چاشنی فکاهه (نه حتی طنز)، شعر از ماهیت جدیت خود خالی شده و در واقع بیشتر به شعری فکاهی شباهت پیدا کرده است تا یک رباعی جدی:
«در پای جنازهام چه غوغا شده است
این مرگ برایشان معما شده است
با مردن من پزشک قانونی دید
اعضای وجودم به تو اهدا شده است»
در رباعی زیر نیز شاعر همچون رباعی بالا از ریل و جاده اعتدال خارج شده است و رباعیاش وجاهت و عمق طنز را ندارد و لاجرم به دامان فکاهی افتاده است؛ اگر چه یک فکاهی شیرین. شاعر حتی از یکی از مصراعهای مشهوری که پروین اعتصامی در شعری برای سنگ قبر خود نوشته است، بهره طنزآلود کرده است؛ یعنی آن مصراع جدی پروین در کنار بیت دوم رباعی زیر دچار چنین بلایایی شده است:
«آن لحظه که خاک سیهام بالین است
یک حرف نگفته در دلم سنگین است
ای مورچه کاش زهر مارت بشود
این تن که پر از آرزوی شیرین است»
اما دلیل اصلی این دامگه که شاعر برای خود تنیده و ساخته، استفاده نکردن طنز به جای فکاهه است که با بهرهمندی از اصطلاحات و ضربالمثلها همراه است و بار طنازی و کنایی بالایی دارد که میتواند در جایی و سخنی طنزآلود جلوه کند. طبعا این طنز و قابلیت آن را به سطح فکاهه نکشیدن و طنزِ نهفتهاش را آشکار کردن، یا از آنها در سخنانِ جدی بهره بردن، ظرافت و قابلیت بالایی میخواهد که رباعیهای فریدونی اگر چه خالی از آن نیست اما رباعیات این دفتر درصد قابل قبولی از طنز را به خود اختصاص نمیدهند و بیشتر در بند و در فضای فکاهه سیر میکنند. به مصراعهای آخر چند رباعی از دفتر «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» بنگرید؛ این اصطلاحات و تکهکلامهای عام و ضربالمثلها را خواهید دید:
«بیا قهر نکن»، «به پای هم پیر شدن»، «پیه همه چیز را به تن مالیدن»، «دیر آماده شدن»، «ادا درآوردن»، «دو قرت و نیمش باقی بودن» و...
گاهی طنز و فکاهه در دفتر رباعیات «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» به این دلیل جواب نمیدهد که نوع مضمون و تصاویر و تخیل بیشتر به درد شعرهای جدی میخورد، نه شعرهای طنز و فکاهه. از این رو، شاعر در یک وضعیت نامتعادل وقتی خود را به دام فکاهه میاندازد یا اینکه سعی دارد از آن شعری طنزگونه ارائه دهد (در هر صورت)، این نامتعادلی و بیتناسبی، حتی شعرش را دچار ضعف زبانی کرده، به بیانش سستی و کاستی میدهد؛ در صورتی که شاعر از کلمات «زندانی» و «محاکمه» و «شلوار» و «کت» و «کمد» و «اعدام» و از ارتباطی که اینها میتوانستند به خود بگیرند، میتوانست در ایجاد تصویرهای تازه و تخیلی ناگفته و حتی شکلی مدرن در رباعی استفاده کند، نه اینکه اینگونه با حرفی کال در زبانی ناپخته ارائهاش دهد:
«با رفتن تو محاکمه برپا شد
زندانی غم شدم چه تنها در خود
شلوار و کت و بلوز و ژاکت انگار
چندین من اعدام شده توی کمد»
با این همه، همانگونه که در اوایل این نوشته گفتم و برایش مثال آوردم، در مجموعه رباعی «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» فریدونی اشعاری که جدیتش با طنزش در تعارض نباشد و در تعادل و تناسب باشد (چون این دفتر با نام طنز ارائه نشده است) یافت میشود که یکی از بهترین و شاخصترینش رباعی زیر است:
«مانند غریبهایست در شهر خودش
از خویش جدا شدهست با قهر خودش
القصه؛ حکایت من و عاشقیام
ماریست که مرده است با زهر خودش»
علاوه بر این، رباعیهای کاملا جدی نیز در این دفتر، خاصه در اوایل و اواخر آن نیز دیده میشود که از جمله رباعیات برتر این دفتر هستند؛ چه در آن رباعیاتی که شاعر برای شهدا گفته است که رباعی شهید گمنامش در زیر میآید:
«در وقت شهادتت چه آرام شدی
انگار سرانجام و سرآغاز شدی
یکباره شناسنامهمان پیدا شد
آن لحظه که تو شهید گمنام شدی»
و چه در دیگر رباعیات جدی این دفتر که یکی از رباعیات شاخص رباعی زیر است که مقطع مناسبی برای این نوشته نیز خواهد بود:
«انگار که از گوشه چشمش خون ریخت
از حنجرهاش ترانهای محزون ریخت
با ضرب گلولهای که صیاد نواخت
از قلب پرنده آسمان بیرون ریخت».
مجموعه رباعی «من عاشق شعر گفتنم وقتی که...» را انتشارات سوره مهر در 55 صفحه چاپ و منتشر کرده است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|