|
ارسال به دوستان
«جهان پهلوان»
روایت نسلی که قهرمان دارد
رها عبداللهی: تاریخ فقط گذشته نیست؛ تعیینکننده آینده است. دانستن آنچه بر سرزمین و وطن گذشته، شکلدهنده ابعاد عاطفی و شناختی هویت ملی ما است. هویت ملی همان عنصری است که باعث میشود خاک، برایمان ناموس شود و نگاه چپ به آن، خونمان را به جوش بیاورد؛ یا با نبودش برعکس، نسبت به وطن بیتفاوت باشیم و با کمترین کاستی، به آن پشت پا بزنیم.
هویت ملی در سالهای کودکی و نوجوانی شکل میگیرد و ارتباط وثیقی با تاریخ و جغرافیا دارد. اگر نوجوان، از نسبت وضعیت فعلی با گذشتههای دور وطن تحلیلی درست داشته باشد و بداند ایرانی که در هر دوره تاریخی، یک پاره از تنش به غارت رفته، چگونه در دوران ما تمامیتش حفظ شده و خون دادهایم تا ایران باقی بماند، قدر قهرمانانش را میداند؛ به آنان عشق میورزد و برای مانند شدن به آنان شوق و انگیزه دارد.
طبق نظریه تعلق، در تربیت ابتدا باید یک قله بلند و آرمان بزرگ را به متربی نشان داده و او را شیفته آن آرمان کنیم. وقتی شیفته شد، شوق حرکت پیدا میکند. اگر پیش از جذب به قله، فقط مشغول آموزش قوانین کوهنوردی شویم، تنها سختی کار را به او نشان دادهایم؛ بدون اینکه انگیزه حرکت داشته باشد اما وقتی دل او متعلق به قله شد، شوق پیدا کرده و خودش راه را مییابد و به سمت قله آرمانی راهی میشود. چالشهایی که در حوزه هنجارها با نسل جدید داریم، نشان از کمتوجهی به مقوله تعلق در نظام تربیتی دارد.
قله میتواند یک قهرمان باشد؛ قهرمانی که دست فرزندان ما را میگیرد و مسیر و سلوک طی مسیر را نشانش میدهد. غرب، مدتها پیش دست به کار شده و برای ردههای مختلف سنی فرزندان ما قهرمانهای باب میل خودش را میسازد. هالیوود از ارتش جنایتکار آمریکا ابرقهرمانی ساخته که در دل بچههای دیگر ملتها، رعب و علاقه توأمان ایجاد کند تا در بزنگاهها، مقاومتشان را در مقابل چکمههای اشغالگر آمریکایی بشکند. او روی نیاز فطری کودکان و نوجوانان دست گذاشته؛ در حالی که ما از تاریخی پر از قهرمانان حقیقی با ماجراهای شگفتشان، بهره کافی
نبردهایم.
نماهنگ «جهان پهلوان» که مدتی است از شبکههای نهال و امید برای مخاطب کودک و نوجوان پخش میشود، یکی از آثاری است که تأثیر شیفتگی نوجوانان به یک قهرمان ملی را ترسیم میکند.
این اثر هنری، یک نقطه بعد از آشنایی و شیفتگی بچهها با قهرمان ایستاده. ما در این نماهنگ، کودکانی در آستانه نوجوانی را میبینیم که با فهم تاریخی و جغرافیایی از مفهوم وطن، در حال حرکت به سمت بلوغند و برایمان از قهرمانی میسرایند که قله شجاعت، مقاومت، مردمداری و شکستناپذیری است.
آرش کمانگیر از دل افسانههای تاریخی کهن بر لبه واقعیت و تخیل، بیرون میآید و گویی از خوابی هزاران ساله برخاسته و میخواهد بداند در زمانه کنونی، ایران چه وضعیتی دارد و قهرمان ایرانیان کیست. نوجوانان ایرانی در پاسخ به او، روایتی کوتاه و حماسی از سرگذشت ایران سروده و برتری قهرمانان دوران ما بر دلاوران کل تاریخ را به رخش میکشند، چرا که برخلاف تمام دورانها، نگذاشتهاند حتی یک وجب از خاک وطن، تاراج شود. سپس آرش و در واقع مخاطب نماهنگ را با قهرمانی نزدیک و واقعی که تاریخ کمتر نظیرش را دیده روبهرو میکنند و دلش را به چشمان حاجقاسم سلیمانی گره میزنند.
«جهان پهلوان» تلنگری ملایم به صاحبان مناصب تعلیم و تربیت کشور هم میزند که قدر ظرفیت سنین دانشآموزی و بستر فراهم این دوران را بدانند. کودکان و نوجوانان ما به جای دریافت صرف اطلاعات سرد و بیروح کتابهای درسی تاریخ و عبارات کلیشهای و تکراری و اسامی ناآشنایش، باید بتوانند به فهم و تحلیل نسبت به سرگذشت وطن برسند و به طور عینی بین وقایع تاریخی و سرنوشت امروز خود پل بزنند.
امروز که بیش از هر وقت دیگر کشور محتاج تقویت روح مقاومت در رگهای زندگی ایرانی و جدا شدن جامعه از روزمرگیها و عناصر نامطلوب زندگی مدرن و بیتفاوتی به رویدادها و رخدادهای جهان و پیرامون است، نماهنگ «جهان پهلوان» میخواهد یک گوشه کار را بگیرد و با استمداد از جاذبههای حماسی و مطلوبیت ابرقهرمان، هم مخاطب کودک و نوجوان را به نماد سازشناپذیری و شجاعت، یعنی شهید سلیمانی علاقهمند کند و هم احساس مسؤولیت نسبت به ایران را در آنان تقویت کند.
این اثر فاخر و دوستداشتنی نشان داد چقدر زوایای مغفول برای بهره بردن از ظرفیت مرد میدان وجود دارد که میتواند مورد توجه هنرمندان دغدغهمند «ایران» قرار بگیرد.
ارسال به دوستان
مروری بر روایتهای ملی شدن صنعت نفت در سینما و تلویزیون ایران به بهانه اکران «خائنکشی»
مصدقی که نمیشناسیم!
میلاد جلیلزاده، خبرنگار: در سال ۱۳۳۰ هستیم و یک باند سرقت به سرکردگی مهدی بلیغ و دوست دوران بچگیاش، به بانک ملی ایران حمله میکنند تا خزانهاش را برای کمک به دولت دکتر مصدق خالی کنند. مصدق که دولتش به دلیل تحریم نفت از طرف انگلیسیها بشدت مشکل پیدا کرده و بودجهاش را نمیتواند تامین کند، طرح اوراق قرضه را راه انداخته و از همه مردم خواسته پولهایشان را بیاورند و این سهام را بخرند. سرقت با موفقیت انجام میشود اما بعضی اعضای باند از جمله مهدی بلیغ و رفیقش زخمی میشوند. مهدی بلیغ با بخشی از پولها به جایی پناه میبرد و بقیه، زخمی و گرسنه به جایی دیگر. این خلاصهای از داستان «خائنکشی» است؛ سیامین فیلم بلند مسعود کیمیایی در سینما که از آن یک نسخه مینیسریال هم به عنوان نخستین سریال این کارگردان کهنهکار تدوین شده است. نسخه سریالی کار از شهریور 1402 در شبکه نمایش خانگی منتشر شد و نسخه سینمایی از ۱۶ آذر 1403، همزمان با روز دانشجو در ۷۴ سالن سینما روی پرده رفت؛ هرچند به رغم نام پرآوازه کارگردانش و هنرپیشههای مشهوری که در آن حضور داشتند، به فروش بالایی نرسید.
«خائنکشی» یکی از پرستارهترین فیلمهای سینمای ایران است که غیر از مهران مدیری، امیر آقایی، پولاد کیمیایی، پانتهآ بهرام، سارا بهرامی، سام درخشانی، نرگس محمدی، پردیس پورعابدینی، فریبا نادری، فرهاد آئیش، علی اوجی، اکبر معززی، الهام حمیدی، حمیدرضا آذرنگ، نسیم ادبی، کیانوش گرامی، سعید پیردوست، سپند امیرسلیمانی، ایوب آقاخانی، اندیشه فولادوند و امیررضا دلاوری، کارگردانهایی مثل سامان سالور و بهرام بهرامیان و حتی منتقد پیشکسوتی مثل جواد طوسی هم در آن بازی دارند. از این فیلم نخستین بار در جشنواره فجر چهلم رونمایی شد؛ جایی که در ۶ رشته فنی نامزدش کردند و نهایتا سیمرغ بلورین بهترین طراحی لباس، برای این فیلم به مارال جیرانی رسید.
تا به حال در سینمای ایران سابقه نداشته یک فیلم کاملا طرف دزدهای بانک باشد؛ در حالی که این قضیه در باقی نقاط دنیا بارها دیده شده است. البته فرجام آدمهای این قصه هم به فرجام قهرمانهای سینمای کیمیایی شباهت دارد؛ سینمایی با بنمایهای قهرمانپرور، آن هم قهرمانی غیرتی، یاغی و اهل معرفت و رفاقت که هنوز هواداران زیادی دارد و هر از چند گاهی فیلمسازی امروزی را در حال گرتهبرداری از آن میبینیم؛ در حالی که به نظر میرسد زبان خود کیمیایی دیگر در روزگار فعلی فهمیده یا پسندیده نمیشود و او هم قابلیت بهروزرسانیاش را ندارد. به عبارتی کیمیایی با وجود خرق عادتی که با فیلم «خائنکشی» در سوژهیابیاش کرده، به دلیل مغلق و گنگ و غریب بودن زبانش برای مخاطب امروز، چندان نتوانسته تاثیر این خرق عادت را در برق چشم مخاطبانش ببیند اما باید گفت خرق عادت او فقط هواداری از سارقان بانک نیست، بلکه موضوع مهمتر، سرک کشیدن این فیلمساز به بخشی از تاریخ معاصر ایران است که اگرچه اهمیت بسیاری دارد و تقریبا همه دربارهاش چیزهایی شنیدهاند اما سینمای ما نخواسته یا نتوانسته تا به حال چندان سراغ آن برود. این موضوع مهجور مانده، ماجرای مصدق و ملی شدن صنعت نفت است. آنچه بر مصدق گذشت، اتفاقا به قدری پر از جزئیات آموزنده و ماجراهای دراماتیک است که باید سینما را بشدت تشنه بازخوانیاش کند اما چنین چیزی تا به حال چندان رخ نداده است. بخشی از این قضیه به کمکاری و تنبلی و عافیتطلبی فیلمسازان ما برمیگردد و بخشی دیگر به فرار از افتادن در دام هر قضاوتی راجع به این شخصیت و اطرافیان او.
* تاریخ معاصر چه ربطی به اوضاع امروز ما دارد؟
مصدق نه قدیس بود نه دیوانه و به طور همزمان هم از موضع یک حق مربوط به ملت ایران دفاع میکرد و هم ناحقیهایی در قبال بعضی دوستان و خطاهایی محاسباتی در برابر بعضی شخصیتها و جریانها داشت و خیلی از فیلمسازان ممکن است بترسند که هر روایتی از این شخصیت یا به آنهایی که او را قدیس میدانند بربخورد، یا به مذاق کسانی که او را دیوانه یا حتی خائن میدانند خوش نیاید. فرو رفتن در هزار و یک شب داستان نفت و مصدق، کسی را میخواهد که اصطلاحا سرش برای این ماجرا درد بکند اما به نظر میرسد خیلی از فیلمسازان ما دنبال چیزهایی کمدردسرتر و زودبازدهتر هستند. خود کیمیایی چند سال پیش در مصاحبهای گفته بود: «من مسعود کیمیایی، اگر در سالهایی به دنیا نیامده بودم که در کودکی و نوجوانیام، در کوچه و خیابان، دور و برم پر از حرف رفاقت و حزب و سیاست و ملی شدن صنعت نفت و نواب صفوی و حزب توده و ملی - مذهبیها و مصدق باشد، آدم دیگری میشدم، با نگاهی دیگر و البته فیلمها و رمانها و شعرهای دیگر».
با این حال به نظر نمیرسد خیلی از فیلمسازان دیگر ایرانی اساسا چنین مسائلی برایشان موضوعیت داشته باشد، چه رسد به اینکه با زیست آنها عجین باشند. در این میان فقط باید افسوس خورد بابت اینکه کیمیایی در این سن و سال و در این مقطع از تاریخ فیلمسازیاش سراغ موضوع مصدق و نفت رفته؛ یعنی مقطعی که هم زبان سینمایی او با زبان زمانه ناهمخوان است و هم به دلیل کیفیت چند فیلم اخیرش، بدبینیهایی نسبت به او وجود دارد و اینها باعث میشود فیلمی که به موضوعی تا این حد مهم پرداخته، چندان دیده نشود. این فیلم اما بهانهای فراهم میکند که ضمن مروری مختصر و چندخطی بر زندگی سیاسی مصدق - در حدی که نشان بدهد چه فرازهای متعددی در حیات او قابلیت سینمایی شدن را دارد - نسبت به تصویر این شخصیت تاریخی در سینما و تلویزیون ایران هم مروری انجام شود. ذکر این نکته هم در اینجا بیمورد به نظر نمیرسد که مرور ماجراهای ملی شدن صنعت نفت، فقط از سر تفنن و میل به قصه شنیدن نیست، بلکه با روزگار فعلی ما هم ارتباطی وثیق دارد. هم تلاش قدرتهای غربی برای عدم کنترل ایران بر نفت خودش و بالتبع تحریمهای مربوط به ملی شدن صنایع آن برای ما در رابطه با صنعت هستهای معادل امروزی پیدا میکند و هم فصل افول امپراتوری بریتانیا در آن مقطع که آنها را حریصتر و جریتر کرده بود، برای امروز ما که پنجه در پنجه قدرتهای در حال افول هستیم و احتمال آسیبدیدنمان از این ناحیه را میدهیم، آموزنده و راهگشاست.
* مبارز پارلمانی پیروز و دولتمرد شکستخورده
امروز اگر از عموم مردم ایران در هر نسلی و از هر گروه اجتماعی و با هر ردهای از تحصیلات پرسیده شود صنعت نفت ایران در دوره نخستوزیری چه کسی ملی شد، احتمالا ۹۹ درصدشان اسم دکتر محمد مصدق را بیاورند؛ در حالی که اینطور نیست و امضای سند ملی شدن نفت ایران در دوران نخستوزیری حسین علاء اتفاق افتاد؛ هرچند محمد مصدق به عنوان لیدر فراکسیون اقلیت مجلس، از عوامل اصلی این قضیه و لیدر کمیسیون نفت در رخ دادن این اتفاق بود. همین نکته به وضوح نشان میدهد هر چند مردم ایران اکثرا چیزهایی درباره ماجرای ملی شدن صنعت نفت شنیدهاند اما تصویر واضحی از آن ماجرای هزارتو و نقشی که هر کدام از افراد و گروههای مختلف در آن داشتند، ندارند. محمد مصدق یک مبارز پارلمانی جدی بود که در دورههای ابتدایی مجلس ملی، همنوا با شهید مدرس، مخالف روی کار آمدن رضاخان بود. بعد هم به همراه مدرس با تاسیس خطآهن جنوب - شمال مخالفت کرد و گفت ما به راهآهن غربی - شرقی نیاز داریم. آنها مخالف همان راهآهنی بودند که بعدها ارتش متفقین به طمع عبور از آن، ایران بیطرف در جنگ را اشغال کرد و خود رضاخان از سلطنت عزل و از کشور تبعید شد. بعدها مصدق اینبار با یک روحانی سیاسی دیگر یعنی آیتالله کاشانی همداستان شد تا مساله ملی شدن صنعت نفت را پیش ببرد. بیرون از پارلمان هم گروههای دیگری مثل فداییان اسلام، قسمتهایی از پروژه را جلو میبردند که مصدق و کاشانی در مجلس نمیتوانستند جلو ببرند. حذف رزمآرا و هژیر، مهمترین بخش از این فعالیتها بود. در این دوره حزب توده هم بشدت با محمد مصدق مشکل داشت.
در حقیقت هر کاری که مصدق برای نفت ایران کرد، به دوران نمایندگیاش بازمیگردد و از وقتی این شخصیت به نخستوزیری رسید، به نوعی میشود گفت کارها قفل شد. فیلم «خائنکشی» مسعود کیمیایی به بخشی از همین دوره زندگی مصدق اشاره دارد که در کار اداره دولت به مشکل خورده بود و برای تأمین بودجه، از مردم میخواست اوراق قرضه نفتی بخرند. اینکه کار مصدق به این وضعیت بغرنج رسید هم خودش داستان مفصل و پیچیدهای دارد. مصدق تا حکم نخستوزیری گرفت، در مجلس تحصن کرد تا فداییان اسلام زندانی شوند. بعد به مرور با بعضی متحدان قبلی دیگر هم زاویه پیدا کرد و در عوض از میانههای راه به حزب توده نزدیک شد؛ هرچند برخی تحلیلگران همچنان در صادقانه بودن همراهی حزب توده با او تردید دارند. او میخواست استعمار پیر انگلستان را با قدرت نوظهوری مثل آمریکا بالانس کند اما این پروژه شکست خورد و پسرعموها علیه او متحد شدند و با کودتایی به اسم آژاکس، در ۲۸ مرداد 1332 دولتش را سرنگون کردند.
* تصویر مصدق و ماجراهای نفتیاش در سینما و تلویزیون ایران
بخشی از اینکه اکثر مردم ایران اسم محمد مصدق را شنیدهاند و حتی تصویرش را براحتی تشخیص میدهند اما بعضی از اصلیترین و تعیینکنندهترین چیزها را درباره جریان نفت نمیدانند، به کمکاری سینمای ایران در این زمینه برمیگردد. تا قبل از اینکه مسعود کیمیایی در سال ۱۴۰۰ با فیلم «خائنکشی» سراغ روایت بخشی از این قضیه برود، فقط یک فیلم در سینمای ایران راجع به حواشی این داستان ساخته شده بود که آن هم خیلی وارد متن ماجرا نمیشد. حسن هدایت در سال ۶۵ فیلمی ساخت به اسم «میهمانی خصوصی». ماجرا این بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳ محکوم سیاسی حزب توده، به اضافه یک زندانی سیاسی دیگر که اصطلاحا جزو بچهمسلمانهاست، موقع انتقال به زندان فرار میکنند و به خانه کسی میروند که به مناسبت انتصابش به سفارت ایران در مسکو، میهمانی گرفته. اینجا الگوریتم روابطی که بین گروههای هوادار مصدق یا منتقداش با هم وجود داشت بخوبی رعایت شده اما اشارهای به پسزمینه این ارتباطات و تنشها نشده است. بعد از چند دهه نوبت به «خائنکشی» رسید که به ماجرای کسری بودجه دولت مصدق و فراخوان عمومیاش برای خرید اوراق قرضه نفتی میپردازد. اینجا تصویر خود مصدق هم نمایش داده میشود که فرهاد آئیش نقش آن را بازی کرده است. سال ۱۴۰۲ از مسعود جعفری جوزانی فیلمی در جشنواره فجر نمایش داده شد به نام «بهشت تبهکاران» که به ماجرای محاکمه جنجالی یکی از کارگران شرکت نفت به نام حسن جعفری به جرم قتل احمد دهقان پرداخته بود و نسبت جریانهای چپ با ملی شدن نفت و البته بعضی مسائل دیگر را در حاشیه خودش روایت میکرد.
غیر از سینما، محمدرضا ورزی هم ۳ بار با سریالهای مختلف تلویزیونی، سراغ شخصیت محمد مصدق و ماجراهای حول و حوش آن رفت. نخستینبار سال ۷۹ با سریال «سقوط» و بار بعد سال ۸۴ با «پدرخوانده». مورد بعد که مقداری مفصلتر بود، به سریال «معمای شاه» مربوط میشد و در هر ۳ مورد، مرحوم اصغر معینیصالح نقش مصدق را بازی کرده بود. گاهی در بعضی فیلمها یا سریالهای دیگر هم به آن بخش از تاریخ ایران که با مساله نفت ارتباط دارد اشارههایی شده که فیلم «پالایشگاه» با نام قبلی «گلهای باوارده» به کارگردانی مهرداد خوشبخت، یکی از آنهاست اما به نظر نمیرسد تماشای همه اینها روی هم بتواند یک روایت نسبتا جامع و کلی از آن چیزی ارائه بدهد که اتفاق افتاد.
ارسال به دوستان
نگاهی به فیلم «گلادیاتور ۲»؛ ساخته جدید اسکات را با «گلادیاتور ۱» مقایسه نکنید
نصف گلادیوس!
بهراد رشوند، خبرنگار: پس از مدتها انتظار، سرانجام ۲۴ دسامبر ۲۰۲۴ مصادف با 4 دی سال ۱۴۰۳ نسخه دیجیتال فیلم «گلادیاتور ۲» منتشر شد؛ اثری که نه ادعا میکند قرار است بهتر و کاملتر از فیلم قبلی باشد و نه همانند اکثر دنبالههای اخیر هالیوود، آنقدر ضعیف و بیمحتوا به شمار میرود که قصد تخریب یا به استهزا کشیدن نسخه پیشین خود را داشته باشد. جدیدترین ساخته ریدلی اسکات، نمایشی است مستقل و محترم با رگههایی از عطری آشنا که مخاطب را همچون تورق یک آلبوم قدیمی، با خاطرات گذشته همراه میسازد و به چالش کشیدن آن با هدف تقابل با فیلم اول، آغازگر حملات پرفشار و انتقادات بعضا متعصبانهای است که ناخواسته از موارد استاندارد قسمت دوم چشمپوشی میکند و صرفا جهت روبهروسازی با قسمت اول، قربانی یک مقایسه بیپایه میشود.
داستان در ۱۶ سال پس از اتفاقات «گلادیاتور ۱» جریان دارد؛ دورهای که بعد از مرگ مارکوس آئورلیوس، پادشاه بزرگ امپراتوری روم، فساد گسترده و عظیمی تحت فرمانروایی دوقلوهای گتا و کاراکالا در مملکت ریشه دوانده و در این حین با پیشروی ارتش روم تا سرزمین نومیدیا، شخصیت هانو (با بازی پل مسکال) قصه خود را آغاز میکند. فیلم از همان ابتدا با گوشه چشمی به اثر قبلی آغاز میشود، آنجا که هانو نوعی غلات را در دست گرفته و آن را به آرامی ورز میدهد؛ بخوبی با همین یک عنصر کلیدی، یاد و خاطره سردار ماکسیمیوس (با بازی راسل کرو) را زنده میکند. کارگردان در جنگ ابتدایی میان ارتش روم و به اصطلاح بربرهای نومیدیا با توجه به پیشرفت جلوههای بصری در صنعت سینما با گذشت ۲۴ سال از «گلادیاتور ۱» همچنین ارتقای ادوات جنگی در تاریخ داستان، سعی کرده است با بهکارگیری بازیگران بیشتر و استفاده از میزانسنهای شلوغ در سکانس افتتاحیه، بار دیگر از هنر بیبدیل خود در ساخت صحنههای پرطمطراق جنگی پرده بردارد که باید گفت تا حدودی در این امر نیز موفق عمل میکند اما در برخی پلانها تصنعی بودن شعله آتش، غیرطبیعی بودن حرکت آب اقیانوس و کشتیهای شناور روی آن، به چشم میخورد که از جمله نقاط ضعف تیم VFX به حساب میآید. مضاف بر آن با وجود تمام تلاشهای مضاعف و بودجه بیشتر، فیلم دوم از حیث شروع و آغاز ماجرا با یک نبرد کوتاه، بدون تردید در قیاس با فیلم اول در سطح پایینتری قرار دارد. به ترازو بردن این 2 اثر و وزن کردن هر کدام به جهت مقایسه اما اساسا امری اشتباه و نوع داوری و طرز قضاوتی غلط است، چراکه همانطور که در ابتدای مطلب به آن اشاره شد، ساخته جدید اسکات با تمام احترام و ادای دین به فیلم اول، ابدا ادعای برتری نمیکند. درست همچون دیالوگی که مسکال در بخشهای انتهایی فیلم میگوید او هرگز نمیتواند مانند ماکسیمیوس باشد، باید گفت «گلادیاتور ۲» نیز هیچگاه به عظمت «گلادیاتور1» نمیرسد و آگاه به این مساله، بهوضوح با طریقه پیرنگ و روایتی که در پیش گرفته است، عملا تلاش میکند از آن تحت عنوان یک پرفورمنس مستقل با سطح و درجه کیفی پایینتری یاد شود. به همین منظور نویسندگان به نحوی جالب و زیرکانه، جزئیاتی را در فیلمنامه کاشتهاند که علاوه بر یک استقلال روایی، دم از یک اشتراک لاینفک ماهیتی با کلیت اثر قبلی میزند. به عنوان مثال، ماکسیمیوس در فیلم اول برای روم میجنگد و هانو در ابتدا علیه روم. مسؤول ارباب گلادیاتورهایی که در نسخه یک نمایش داده میشود، سرجمع با وجود تمام خصایص اخلاقی غلط، انسان خوب و پرسوناژی مثبت به شمار میرود اما در نسخه 2، ماکرینوس (با بازی دنزل واشنگتن) کاراکتری است بهغایت بدذات و خبیث که دست آخر به دشمن شماره یک قهرمان فیلم مبدل میشود. همچنین کشته شدن همسر هانو به فرمان آکاسیوس (با بازی پدرو پاسکال)، این انگاره را به ذهن مخاطب متبادر میکند که حتما تیم نویسنده همانند نسخه یک، از عنصر کمککننده انتقام بهره برده است با این تفاوت که این انگیزه از طرف ماکسیمیوس با روحیه ناسیونالیستی نیز همراه بوده و برای هانو به ظاهر این اقدام با جوهره خشم دنبال میشود اما در ادامه برخلاف این تصور، میبینیم که هانو در واقع همان لوسیوس قسمت نخست است و حال با همان روحیه میهنپرستی ماکسیمیوس به جنگ با حکومت میرود. بخش انتهایی ۶۰ دقیقه اول، سمپاتیکترین نقطه فیلم محسوب میشود؛ مقابله با لوسیلا از قسمت نخست (با بازی کانی نیلسن) و تجدید خاطره با اعضای سنا. شعرخوانی مرموزانه شخصیتی که مشخصا میدانیم تنها یک بربر یاغی و بیهویت نیست و نهایتا مادری که میفهمد او همان لوسیوس قصه است و بینندهای که با پسر ماکسیمیوس فقید مواجه میشود.
صحنه نبردهای تن به تن و مبارزات گلادیاتوری در آوردگاه کاملا آشنا با دیدگان تماشاچی، بینقصترین لحظات فیلم را به مدد مهارت تمامنشدنی اسکات در خلق اکشنهای تماشایی رقم میزند. صحنه جنگ گلادیاتورها با کرگدن از نقاط طلایی فیلم و وداع با آکاسیوس در آن صحن مشهور یک تراژدی مختصر و جذاب است و در صدر جدول، بازسازی جنگ دریایی جنونآمیز سالامیس، برگ برنده و هدیه غافلگیرکننده اسکات است که گویی حسرت ساخته نشدنش در نسخه اول را به تصویر میکشد. ضرباهنگ فیلم از اواسط کار تا سکانس اختتامیه، به مرور کندتر و خستهکننده میشود. مرگ لوسیلا، آن گیرایی و کشش لازم را ندارد، چراکه ابدا شیمی مشخص و ملموسی بین او و لوسیوس شکل نمیگیرد تا حدی که حتی لحظه کشته شدن آکاسیوس حماسیتر است. بازی پل مسکال در ایفای نقش لوسیوس خوب است و شخصیت آکاسیوس با اجرای روان پدرو پاسکال بهدرستی با بیننده ارتباط میگیرد و در راس کار دنزل واشنگتن با یک هنرنمایی هرچه تمام، یک ابرآنتاگونیست شرور را به حرفهایترین نحو ممکن به تصویر میکشد. میمونهای وحشی در ابتدای فیلم و کوسههای کامپیوتری که در نبرد دریایی دیده میشوند، غیرطبیعی و مصنوعی به چشم میآیند تا طبق آنچه گفته شد، تیم جلوههای ویژه از منظر پر ایرادترین عوامل فیلم، در رتبه یک قرار بگیرد.
«گلادیاتور ۲» با تمام اشکالات متعددی که بهدرستی بر آن وارد است، به لطف قصهسرایی مصور ریدلی اسکات، توانسته یک اکشن خوب و سرگرمکننده را به نمایش بگذارد، البته مادامی که با شاهکاری چون «گلادیاتور یک» مقایسه نشود، چرا که نصف قدرت گلادیوس (شمشیر مختص گلادیاتورها) را یدک میکشد و فراموش نکنید همه اینها را به حساب پیرمرد ۸۷ سالهای بگذارید که در چند سال اخیر، با فاجعه «خاندان گوچی»، افتضاحی چون «ناپلئون» را پیشکش سگش کرده است!
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|