|
ارسال به دوستان
اخبار
استقبال از خاطرات شهید جمهور ادامه دارد
کتاب «پایان ماموریت»، خاطرات آیتالله شهید سیدابراهیم رئیسی، با استقبال مخاطبان از سوی دفتر نشر معارف به چاپ سوم رسید و بار دیگر در کتابفروشیها عرضه شد.
«پایان ماموریت» از جمله آثاری است که پس از سانحه بالگرد و شهادت آیتالله شهید سیدابراهیم رئیسی با هدف معرفی این شهید عزیز و پرداختن به زندگی او منتشر شد. کتاب حاضر در قیاس با آثار مشابهی که در ماههای اخیر منتشر شده، وجه تمایزی دارد و آن، روایت خاطرات از زبان خود شهید است.
مصطفی رضایی کتاب خود را در 140 برش داستانی تنظیم کرده که از ابتدای تولد تا زمان شهادت آیتالله رئیسی در آن به رشته تحریر درآمده است.
نویسنده «پایان ماموریت» در گفتوگویی با اشاره به ویژگیهای شخصیتی آیتالله شهید رئیسی و تأثیرگذاری شخصیتهای برجسته بر ایشان گفت: در این کتاب ۳ الگوی برجسته را برای شهید ترسیم کردهایم. نخست تأثیرپذیری از مقام معظم رهبری است که از دوران پیش از پیروزی انقلاب و با حضور در مسجد کرامت مشهد آغاز میشود و تا زمان شهادت ادامه مییابد.
وی ادامه داد: پس از آن، به تأثیرپذیری از شخصیت شهید بهشتی اختصاص دارد که همزمان با ورود آیتالله شهید رئیسی به قوهقضائیه آغاز میشود. در واقع شهید رئیسی جزو هسته کادرسازی بود که شهید بهشتی به دنبال تشکیل آن بود و بعدها بدنه قوهقضائیه را تشکیل دادند.
رضایی با بیان اینکه یادآوری خاطرات شهید بهشتی همواره در کلام شهید رئیسی دیده میشود، به سومین فرد تأثیرگذار بر شخصیت رئیسجمهور شهید اشاره و اضافه کرد: شهید قاسم سلیمانی سومین فردی است که بیشترین تأثیرگذاری را بر شخصیت شهید رئیسی داشت. اگر گفتارها و گفتمانهای شهید رئیسی را پیگیری کنیم، میبینیم که این تأثیرگذاری محسوس است.
***
معرفی نامزدهای بخش کودک و نوجوان جشنواره تئاتر مقاومت
نامزدهای دریافت جایزه بخش کودک و نوجوان مسابقه نمایشنامهنویسی نوزدهمین جشنواره تئاتر مقاومت معرفی شدند.
ستاد برگزاری نوزدهمین جشنواره بینالمللی تئاتر مقاومت فهرست نامزدهای دریافت جایزه بخش کودک و نوجوان مسابقه نمایشنامهنویسی این دوره از جشنواره را منتشر کرد.
هیات داوران بخش کودک و نوجوان مسابقه نمایشنامهنویسی نوزدهمین جشنواره بینالمللی تئاتر مقاومت متشکل از آزاده انصاری، منوچهر اکبرلو و محسن عظیمی، اسامی نامزدهای دریافت جایزه را به این شرح معرفی کرده است:
- نمایشنامه «افسانه آبیزاد» به نویسندگی عقیل جماعتی از شهر برازجان - استان بوشهر
- نمایشنامه «بشکفته غنچه کوچولو» به نویسندگی رقیه ارشادی از شهر لار - استان فارس
- نمایشنامه «چپ» به نویسندگی محسن رحمانی از شهر تهران - استان تهران
- نمایشنامه «دالیا» به نویسندگی مهدی حاجمحمدی از شهر کرمان - استان کرمان
- نمایشنامه «دیوار، تماشای ستارههای آب شده» به نویسندگی محمد ایرانی از شهر تهران - استان تهران
- نمایشنامه «طوطا و جانا» به نویسندگی رضا ادیبنیا (بیات) از شهر تهران - استان تهران
- نمایشنامه «کریسمس در میدان جنگ» به نویسندگی سیدسعید محمدی از شهر تهران - استان تهران
- نمایشنامه «یک شب طولانی» به نویسندگی کیوان اقبالیگوران از شهر هشتگرد - استان البرز.
بخش «کودک و نوجوان» مسابقه نمایشنامهنویسی نوزدهمین جشنواره بینالمللی تئاتر مقاومت بر اساس آفرینش نویسندگان بر مبنای «مفهوم مقاومت»، «شهدای نوجوان دفاعمقدس، محور مقاومت و فلسطین»، «حماسهآفرینی رزمندگان نوجوان دفاعمقدس، محوریت مقاومت و فلسطین» برگزار میشود.
نوزدهمین جشنواره بینالمللی تئاتر مقاومت پاییز و زمستان سال 1403 به دبیری محمد کاظمتبار توسط انجمن تئاتر انقلاب و دفاعمقدس بنیاد فرهنگی روایت فتح در تهران و شهرهای مختلف کشور در حال برگزاری است.
ارسال به دوستان
نگاهی متفاوت به لزوم حضور روحانیت در فضای مجازی
هنر قرائتی بودن
مهرداد احمدی: روحانیون همواره در طول تاریخ، نمادی از یک اقتدار معنوی و مرجعیت فکری برای جوامع مذهبی بودهاند. این جایگاه، نه صرفا برآمده از مقام رسمی آنها، بلکه حاصل نوعی اعتماد جمعی بوده است که با زیستن در میان مردم، پاسداری از ارزشهای دینی و ایستادگی در برابر انحرافات فرهنگی حاصل شده است. آنان، همچون فانوسهای روشن، مسیر زندگی معنوی و اخلاقی را برای جامعه تبیین کردهاند اما پرسشی که امروز مطرح میشود این است: آیا ورود به عرصههایی همچون بلاگری در اینستاگرام، که فضایی پرسرعت، سطحی و مبتنی بر مصرفگرایی است، این فانوسهای معنوی را کمفروغ نمیکند؟ برای تحلیل این مساله، ابتدا باید به جایگاه تاریخی روحانیون نگاهی فلسفی و جامعهشناختی افکند. روحانیون، به عنوان حاملان حقیقت، نقشی فراتر از تبلیغ دینی داشتهاند؛ آنان حافظان سنتهای معنوی، مربیان اخلاق و واسطههای میان مسائل قدسی و عرفی بودهاند. این نقش از آن رو اهمیت دارد که در فضایی آرام و محکم از مناسبات اجتماعی و فرهنگی رشد میکرد. جامعه، با پذیرش مرجعیت روحانیون، در برابر تلاطمات فرهنگی و فکری پایدار میماند. حال اگر این مرجعیت معنوی به ساحت شبکههای اجتماعی کشیده شود؛ جایی که همه چیز در معرض نسبیگرایی و مصرف فوری قرار دارد، آیا آن وقار و عمق تاریخی حفظ خواهد شد؟
از منظر جامعهشناسی دین، مرجعیت دینی زمانی کارآمد است که فاصلهای معناشناختی میان مرجع و مخاطب وجود داشته باشد. این فاصله، نه برای ایجاد گسست، بلکه برای حفظ احترام و وقار نقش معنوی است. روحانی، همچون چشمهای در دل کوه، با فاصلهای از هیاهوی شهر، آب زلال حقیقت را به مردم عرضه میکند اما اکنون، در فضایی که همه چیز به سطحیترین شکل ممکن بازنمایی میشود، این فاصله محو میشود. روحانی بلاگر، که در رقابت با دیگر تولیدکنندگان محتوا ناچار به جلب توجه است، ناگزیر است از ابزارهایی استفاده کند که با ذات رسالت معنویاش در تعارض است. این امر به نوعی فرآیند سکولاریزاسیون درونی منجر میشود، چرا که مرجعیت دینی به یک هویت مصرفی و قابل بازاریابی بدل میشود اما از منظر فلسفه دین، مشکل عمیقتری نیز وجود دارد. دین همواره در جستوجوی «حقیقت» است و حقیقت، برخلاف مصرف، ذاتا فرازمانی و فرافضایی است. شبکههای اجتماعی، با ساختاری که لحظهای و زودگذر است، نهتنها بستر مناسبی برای انتقال حقیقت نیستند، بلکه خود عاملی برای تحریف حقیقتاند. ورود روحانیون به چنین فضایی، به معنای پذیرش قواعد بازی است؛ قواعدی که در آن، «دیده شدن» جایگزین «فهمیدن» میشود و «محبوبیت» بر «حقانیت» غلبه میکند. آیا میتوان فانوس حقیقت را در میانه گردباد زودگذر امواج مجازی افروخت؟ در اینجا، مسالهای دیگر نیز مطرح است: آیا حضور دین در فضای مجازی، به حضور فیزیکی روحانیون نیاز دارد؟ یا آنکه این تصور، ناشی از بدفهمی نقش دین در جهان امروز است؟ دین، به عنوان پدیدهای فرهنگی و معنوی، میتواند از طریق نهادها، متون و حتی آثار هنری در فضای مجازی بازتاب یابد، بیآنکه نیازمند حضور مستقیم حاملان آن باشد. حضور مستقیم روحانیون، گاه نهتنها ضروری نیست، بلکه میتواند به کاهش عمق معنوی پیام منجر شود. فضای مجازی، همانگونه که از نامش پیداست، فضایی است که بیشتر بر بازنماییهای ظاهری تکیه دارد و کمتر ظرفیت درک معانی عمیق را دارد.
از سوی دیگر، این تصور که حضور نداشتن روحانیون در فضای مجازی به معنای حذف دین است، برداشتی تقلیلگرایانه از ماهیت دین است. دین، همچون نوری که از خورشید حقیقت سرچشمه میگیرد، نیازی به حضور مستقیم ندارد تا در جهان جاری باشد. هرچند حضور متخصصان دینشناس در تبیین آموزهها موثر است اما باید پرسید آیا این حضور حتما باید در قالبهایی باشد که ذاتا با فضای قدسی و معنوی دین ناسازگار است؟ شبکههای اجتماعی، با ساختار مخاطبمحور و مبتنی بر الگوریتمهای جذبکننده، بیشتر به «نمایش» وابستهاند تا به «مفهوم». روحانیای که وارد این فضا میشود، ناچار است قواعد آن را بپذیرد و در این پذیرش، بسیاری از ارزشهای معنوی خود را تعدیل کند. شاید بتوان این فرآیند را به ورود یک آبشار زلال به میان امواج متلاطم تشبیه کرد: هر چند آبشار همچنان زلال است اما در میانه آن امواج، قدرت و وضوحش کاهش مییابد. ضرورت حضور دین در فضای مجازی، ضرورتی است که باید به شکلی عمیقتر بازاندیشی شود. دین، بهمثابه یک حقیقت فرازمانی، نیازی به انطباق کامل با فضای مجازی ندارد، بلکه میتواند از ابزارهای این فضا، بدون از دست دادن ماهیت خود، بهره ببرد. این ابزارها میتوانند شامل متون آموزشی ویدئوهای کوتاه مفهومی، یا حتی نرمافزارهای تعاملی باشند که آموزههای دینی را به شیوهای مدرن و در عین حال وفادار به اصل خود منتقل کنند.
در پایان باید گفت روحانیت به عنوان یکی از مهمترین نهادهای تاریخی دین، نمیتواند نقش معنوی و هدایتگرانه خود را در برابر مخاطرات جدید فراموش کند. ورود به عرصههایی که ذاتا با پیام معنوی دین در تضادند، نهتنها به کاهش اعتبار این نهاد منجر میشود، بلکه میتواند باعث ایجاد تصویری نادرست از دین در میان نسلهای جدید شود. روحانیون، به جای ورود مستقیم به فضای مجازی، باید به نقش هدایتگری خود ادامه دهند و از طریق تربیت نخبگان و کارشناسانی که با زبان این فضا آشنا هستند، به ترویج آموزههای دینی بپردازند. به بیان دیگر، فانوس معنویت باید همچنان روشن بماند اما در مسیری که از گردبادهای گذرای روزگار محفوظ باشد. نقش رسانهای روحانیون، بویژه در جهان معاصر، جایگاه ویژهای در انتقال آموزههای دینی و اخلاقی دارد. این نقش، هنگامیکه با وقار و اصالت همراه باشد، میتواند بیش از هر ابزار مدرنی تأثیرگذار باشد. در این میان، چهرههایی چون آقای قرائتی بهخوبی نشان دادهاند که چگونه میتوان بدون افتادن در دام نمایشگری و سطحیگرایی، رسانهای موثر و نافذ بود. او، بدون نیاز به حضور در شبکههای اجتماعی یا بهرهگیری از ابزارهای پرزرقوبرق دیجیتال، تنها با تکیه بر صداقت، عمق پیام و شناخت نیازهای مخاطب، توانست به تنهایی یک رسانه باشد.
آقای قرائتی با بهرهگیری از روشهای ساده اما عمیق در بیان مفاهیم دینی، نشان داد که رسانه بودن به معنای پر کردن صفحات مجازی با محتواهای رنگارنگ نیست. او، همچون معلمی صبور و دلسوز، با زبانی ساده اما اندیشمندانه، پیام دین را به گوش و دل میلیونها مخاطب رساند. این روش، به جای آنکه بر هیاهو و تبلیغات متکی باشد، بر جوهره پیام دینی تمرکز داشت. او از همان ابزارهایی بهره گرفت که در دسترس همه بود: سخن گفتن با صداقت، استفاده از مثالهای روزمره و ایجاد ارتباط عاطفی با مخاطبان. همین ویژگیها او را از دیگران متمایز ساخت و نشان داد که میتوان رسانهای عظیم بود، بیآنکه مرزهای معنویت را درنوردید. آنچه قرائتی را موفق ساخت، وفاداری او به شأن و جایگاه روحانیت بود. او، برخلاف جریان غالب که در آن شهرت و محبوبیت غالبا به قیمت از دست دادن عمق و محتوا به دست میآید، هیچگاه از اصول خود عدول نکرد. در تمام سالهای فعالیت رسانهایاش، هرگز وارد فضایی نشد که شأن روحانیت را خدشهدار کند. او همواره در قامت یک معلم اخلاق و راهنمای معنوی باقی ماند و با صراحت، شوخطبعی و آگاهی از نیازهای جامعه، آموزههای دینی را به زبانی قابل فهم و دلنشین ارائه کرد.
این رویکرد نشان میدهد که رسانه بودن به معنای سازگاری با هر نوع فضایی نیست. رسانه واقعی، کسی است که بتواند حقیقت را منتقل کند، بیآنکه اصالت پیام یا وقار خود را از دست دهد. استاد قرائتی، با اجتناب از ظاهرسازی یا دنبال کردن ترندهای زودگذر، توانست آموزههای دینی را به گونهای بیان کند که نهتنها برای مخاطب جذاب باشد، بلکه در عمق جان او بنشیند. این نوع حضور رسانهای، برخلاف بسیاری از تلاشهای معاصر، بر پایگاههای اصیل انسانی و معنوی استوار است اما نکتهای که در اینجا باید به آن پرداخت، این است که تجربه افرادی چون قرائتی، حجتی برای بینیاز بودن دین از ابزارهای مدرن نیست، بلکه نشاندهنده این است که ابزارها باید در خدمت پیام باشند، نه بالعکس. فضای مجازی، به عنوان یکی از واقعیتهای انکارناپذیر زندگی امروز، میتواند بهعنوان بستری برای انتقال آموزههای دینی مورد استفاده قرار گیرد اما مشروط بر آنکه این استفاده با حفظ شأن و اصالت همراه باشد. روحانیونی که وارد این فضا میشوند، باید از الگوی قرائتی درس بگیرند: وفاداری به اصول، اجتناب از سطحیگرایی و تمرکز بر جوهره پیام. قرائتی در مقام یک رسانه، توانست پلی میان سنت و مدرنیته بزند. او با زبانی که هم برای نسل گذشته و هم برای جوانان قابل فهم بود، آموزههای دینی را به زبان زندگی روزمره ترجمه کرد. این ترجمه، نهتنها محتوای دین را تقلیل نداد، بلکه آن را در قالبی تازه و جذاب ارائه داد. همین توانایی، راز ماندگاری و موفقیت او بود. اگر او توانست بدون هیچ حضوری در شبکههای اجتماعی، چنین تأثیر شگرفی بگذارد، این خود دلیلی است بر آنکه حضور مستقیم در فضای مجازی، تنها راه انتقال آموزههای دینی نیست.
از منظر جامعهشناختی، میتوان گفت الگوی قرائتی، الگویی است که مرجعیت معنوی را به معنای واقعی کلمه احیا میکند. او نهتنها از هویت و شأن روحانی خود فاصله نگرفت، بلکه این شأن را در تمام فعالیتهای خود برجسته کرد. برخلاف بسیاری از بلاگرهای امروزی که ناچارند برای جلب توجه، از ارزشها عدول کنند، قرائتی نشان داد که میتوان با حفظ عمق و وقار، مخاطب را جذب کرد. او به جای رقابت در سطح، در عمق رقابت کرد و همین امر، او را از دیگران متمایز کرد. در نهایت، مساله اصلی این است: روحانیت اگر بخواهد در دنیای امروز نقشی موثر ایفا کند، باید میان حفظ اصالت خود و پاسخ به نیازهای زمانه تعادل برقرار کند. تجربه قرائتی نشان میدهد که میتوان این تعادل را حفظ کرد. او ثابت کرد رسانه بودن، نیازی به حضور در تمام عرصههای مدرن ندارد، بلکه با شناخت دقیق مخاطب، درک شرایط اجتماعی و وفاداری به اصول، میتوان تأثیری عمیقتر از هر شبکه اجتماعی برجا گذاشت. روحانیت امروز، اگر بخواهد همچنان نقش محوری در هدایت معنوی جامعه ایفا کند، باید بیش از هر زمان دیگری به اصالت خود وفادار بماند. حضور در فضای مجازی اگرچه ضروری است اما نباید به قیمت از دست دادن جوهره معنوی و تاریخی این نهاد تمام شود. همانطور که قرائتی بدون حضور در فضای مجازی، خود یک رسانه بود، دیگر روحانیون نیز میتوانند با الگو گرفتن از این روش، به جایگاه واقعی خود بازگردند و بدون نیاز به ابزارهای زودگذر، پیام دین را به گوش و دل مخاطبان برسانند.
ارسال به دوستان
نگاه
نتیجه عکس بازی ژرمنها در زمین آمریکا!
حنیف غفاری: مقامات ۲ حزب سنتی آلمان (دموکرات ـ مسیحی و سوسیال ـ دموکرات) شدیدا از ایلان ماسک و مواضع وی خشمگین هستند. صورت ماجرا از این قرار است که ماسک، متحد نزدیک دونالد ترامپ، رئیسجمهور آتی آمریکا و یکی از وزرای وی، در موضعگیری اخیر خود از جریان ملیگرای افراطی و به صورت خاص حزب آلترناتیو برای آلمان (AFD) به عنوان جریانی نجاتبخش در این کشور یاد کرده و درباره پیروزی آن در انتخابات سراسری زودهنگام آلمان ابراز امیدواری کرده است. ماسک این حزب را تنها جریانی معرفی کرد که قادر است آلمان را «نجات» دهد. این اظهارات، درست در زمانی انجام شده که انتخابات زودهنگام پارلمانی آلمان قرار است بهمنماه امسال برگزار شود. این ماراتن سیاسی در پی سقوط دولت ائتلافی اولاف شولتس، صدراعظم آلمان انجام میشود؛ همان سیاستمداری که در جریان جنگ غزه و لبنان، تبدیل به کارگزار رسمی واشنگتن و تلآویو شد و برخی مواضع وی در حمایت از کشتار کودکان و زنان در غزه، از مواضع مقامات رسمی آمریکا و اسرائیل نیز تندتر بود!
اگرچه آلیس وایدل، نامزد صدراعظمی از سوی حزب آلترناتیو برای آلمان از حمایت ایلان ماسک استقبال کرده است اما سران ۲ حزب رقیب سنتی این مواضع را محکوم کرده و آن را مصداق بارز دخالت دولت آینده آمریکا در انتخابات سراسری خود قلمداد کردهاند. نکته قابل تامل اینکه تیم انتخاباتی ترامپ نیز وقعی نسبت به اعتراض مهرههای اروپایی آمریکا در برلین ننهاده و اهمیتی برای آن قائل نشده است.
همگان به یاد دارند در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ، آنگلا مرکل، صدراعظم وقت آلمان (از حزب دموکرات ـ مسیحی) بارها بر اصل وابستگی یکطرفه آلمان به آن سوی آتلانتیک یعنی آمریکا تاکید و حتی تشکیل ارتش واحد اروپایی در برابر ناتو را ایدهای غیرعملیاتی قلمداد کرد. ترامپ و همراهانش در آستانه ورود مجدد به کاخ سفید قرار دارند. یکی از استراتژیهای دولت ترامپ، در هم شکستن اتحادیه اروپایی و حوزه یورو است، همان حوزه جغرافیایی و اقتصادی اروپاییان که بارها آن را خط قرمز خود تلقی کردهاند. فراتر از آن، واشنگتن اعلام کرده برلین، پاریس و دیگر اعضای اروپایی پیمان آتلانتیک شمالی باید علاوه بر تبعیت مطلق از سیاستهای کاخ سفید و پنتاگون، هزینههای سالانه خود در ناتو (به عنوان حق عضویت سالانه خود) را تا 2 درصد تولید ملی کشورهایشان افزایش دهند.
ژرمنها پس از جنگ دوم جهانی، کشورشان را تبدیل به حیاط خلوت سیاسی آمریکا کرده و حتی جرات پیگیری ماجرای جاسوسی تلفنی آژانس امنیت ملی آمریکا از تلفن همراه صدراعظم و مقامات ارشد خود را نداشتند! در چنین شرایطی ایلان ماسک بهسادگی با یک اظهارنظر مداخلهگرانه، پاسخ بازی همیشگی اروپاییان مفلوک را در زمین واشنگتن میدهد. بهتر است مقامات آلمانی به جای سرزنش ماسک و محکوم کردن موضعگیری اخیر وی در حمایت از جریان ملیگرای افراطی، پاسخگوی ساختار و قواعدی باشند که در تبعیت مطلق از واشنگتن ایجاد و تقویت کردهاند. ۲ حزب سنتی آلمان طی دهههای اخیر سکان قدرت را در برلین در دست داشتهاند. حتی در دوران صدارت اعظمی گرهارد شرودر که مصادف با اشغال عراق (سال 2003 میلادی) شد، مخالفت مشترک شرودر و شیراک رئیسجمهور وقت فرانسه با اشغال عراق جنبهای تشریفاتی داشت، زیرا پس از آن، برلین نقش بسزایی در تکمیل منظومههای جاسوسی - نظامی واشنگتن در منطقه ایفا کرد. این قاعده درباره فرانسه نیز صادق است؛ جایی که ۲ حزب سوسیالیست و محافظهکار، در زمینه جلب رضایت مطلق کاخ سفید از خود با یکدیگر رقابتی نزدیک داشتند.
تبدیل اروپای یکپارچه و ۲ ستون اصلی آن یعنی برلین و پاریس به مهرههای بازی کاخ سفید در نظام بینالملل، محصول یک سیاستگذاری کلان بر اساس «اصل وابستگی» بوده و برطرف کردن عوارض آن، دیگر از عهده اروپای پرادعا اما غیرمستقل خارج است. تنها اقدامی که امروز از دست ژرمنها برمیآید، نظارهگر بودن نحوه معامله دولت بعد آمریکا با برلین است و دیگر هیچ! بدونشک ترامپ به باجدهیهای حداقلی دولت آتی آلمان قانع نخواهد شد و هر گام عقبنشینی اجباری برلین در برابر مطالبات واشنگتن، هزینههای سختتری بر پیکر نیمه جان ژرمنها وارد خواهد کرد. نکته حائز اهمیت اینکه چنین سیاستگذاری باجخواهانه و مداخلهگرانهای، دیگر نه در قالب یک «سیاست پنهان»، بلکه در قالب یک «اعلان موضع آشکار» مطرح میشود. ماسک، ترامپ، مارک روبیو و دیگر سیاستمدارانی که در دولت جدید ترامپ حضور دارند، ابایی از قربانی کردن اتحادیه اروپایی و احزاب سنتی آن پای اهداف توسعهطلبانه خود در ۲ سوی آتلانتیک ندارند. بدونشک افرادی نظیر اولاف شولتس، مرکل، اشتانمایر و دیگر سیاستمداران آلمانی، نمیتوانند ادعا کنند متوجه این نگاه ابزاری مطلق سیاستمداران ۲ حزب دموکرات و جمهوریخواه آمریکا نسبت به خود و کشورشان نبودهاند!
ارسال به دوستان
یادداشت
آمریکا تاریخ را با خون رقم میزند
مرتضی کاکائی: پرسش از نقش ایالات متحده آمریکا در تحولات جهانی، همواره موضوعی جنجالبرانگیز بوده است. رسانههای غربی این کشور را به دلیل توان نظامی و اقتصادی بالایش ستایش میکنند اما بخش قابل توجهی از متفکران روابط بینالملل آن را تهدیدی برای صلح جهانی میدانند. کتاب تازهای که به دست ناتان جی. رابینسون گردآوری و در اکتبر 2024 شده و به طور عمده متکی بر نوشتهها و گفتارهای نوآم چامسکی، استاد برجسته زبانشناسی و منتقد دیرپای سیاستهای آمریکاست، تصویری عمیق و انتقادی از این نقش ارائه میدهد. عنوان این کتاب، «افسانه ایدهآلیسم آمریکایی: چگونه سیاست خارجی ایالات متحده جهان را به خطر میاندازد»، به تنهایی گویای دغدغهمحوری کتاب است: بازخوانی روایت غالب درباره نجابت و خیرخواهی آمریکا در صحنه جهانی و نشان دادن ریشههای پیچیده و بعضا ویرانگر سیاست خارجی این کشور. نوآم چامسکی که خود دهههاست یکی از تأثیرگذارترین و صریحترین منتقدان هژمونی آمریکا به شمار میرود، در این کتاب بیان میکند آمریکا بارها و بارها در عرصه نظامی و سیاسی شکست خورده است اما هر بار، این شکستها یا به «سوءتفاهم» و «اشتباه» تعبیر میشود یا از آنها تحت عنوان «رفتارهای نجیبانهای که بد از آب درآمدند» یاد میشود. چامسکی به کمک اسناد تاریخی، نمونههایی همچون مداخلات نظامی آمریکا در ویتنام، آمریکای مرکزی، افغانستان و عراق را یادآوری میکند و سپس نقش این کشور در مناقشاتی مثل اوکراین، همچنین رقابتهایی را که با چین و روسیه دارد، تحلیل میکند. در مطلب حاضر خلاصهای از نکات کلیدی این کتاب و چشماندازی که ارائه میکند، میآید اما پیش از آن باید توضیح داد انتشار این اثر، بویژه زمانی که جهان درگیر تنشهای متعددی است -از جنگ اوکراین گرفته تا تهدید تشدید تنشها با چین- بسیار معنادار است. افزون بر آن، بهروزرسانی استدلالهای چامسکی برای سال ۲۰۲۴، نشان از استمرار همان پرسش بنیادینی دارد که او قریب به 50 سال پیش مطرح کرده بود: «آیا ایالات متحده واقعا حامل خیر مطلق در جهان است، یا همانطور که بسیاری از شواهد نشان میدهد، پای منافع و اهدافی در میان است که منجر به بدبختی ملتهای مختلف میشود؟»
* ایدهآلیسم یا پوششی برای جاهطلبی؟
چامسکی به نقل از ناتان جی. رابینسون خاطرنشان میکند اخلاقگرایی ظاهری ایالات متحده در سیاست خارجی، عمدتا پوششی است برای به کرسی نشاندن قدرت و منافع تجاری و راهبردی خاص. او مثالی از هنری کیسینجر (مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون) میآورد که در جریان مداخله آمریکا در شیلی پیش از کودتای ۱۹۷۳ و سرنگونی دولت سالوادور آلنده، به صراحت گفته بود: «من نمیبینم چرا باید بایستیم و نظارهگر باشیم که یک کشور به دلیل بیمسؤولیتی مردمش کمونیست شود». این جمله به وضوح نشان میدهد واژه «دموکراسی» برای برخی مقامات آمریکایی، انعطافپذیر است و هر وقت منافع ایالات متحده اقتضا کند، میتوان ملتها را به خاطر انتخابهایشان، هر چند دموکراتیک باشد، تنبیه کرد.
از نظر چامسکی، چنین دیدگاههایی به شکلدهی سیاست خارجی آمریکا انجامیده است؛ سیاستی که به طور ساختاری، حق تعیین سرنوشت مردمان در کشورهای دیگر را به رسمیت نمیشناسد. مهمتر آنکه، وقتی آمریکا دست به اقدام نظامی یا تحریمهای گسترده میزند و فاجعههای انسانی رخ میدهد، غالبا با این توجیه همراه میشود که «نیات ما خوب بود اما متأسفانه اوضاع وفق مراد پیش نرفت». چامسکی استدلال میکند این «نیات نجیب» فقط بخشی از یک تبلیغات سیاسی برای توجیه قدرتطلبی آمریکاست.
* آمریکاییها پایمال کردن حقوق دیگران را «اشتباهات غیرعمد» خود مینامند!
همانطور که در کتاب اشاره شده، اگر رویدادهایی نظیر جنگ ویتنام، مداخلات آمریکا در آمریکای مرکزی، حمله به افغانستان و عراق و همدستی با عربستان سعودی در حمله به یمن یا حمایت از اسرائیل در سرکوب فلسطینیان را به صورت یک فهرست منسجم کنار هم بگذاریم، به ندرت میتوان آنها را صرفا «اشتباهات غیرعمد» دانست. چامسکی به تفصیل نشان میدهد رهبران ایالات متحده در بسیاری از این عملیاتها، یا به روشنی از پیامدهای اقدامات مرگبارشان باخبر بودهاند یا پس از وقوع این بحرانها، باز هم به این باور ادامه دادهاند که هدف عالی «حفظ نظم جهانی به رهبری آمریکا» یا «پیشگیری از نفوذ کمونیسم/ تروریسم» چنان ارزشمند است که هر گونه تلفات انسانی را توجیه میکند.
به زعم چامسکی، این توجیهات همانقدر که در دهه ۱۹۷۰ برای جلوگیری از گسترش کمونیسم در شیلی به کار گرفته میشد، امروز برای پیشگیری از گسترش نفوذ اقتصادی چین یا «تضعیف ارتش روسیه» به کار میرود. برای او، این پدیده الگویی ثابت در سیاست خارجی آمریکاست؛ الگویی که میکوشد «دشمن» را هر بار با برچسبی جدید (مثل کمونیسم، بنیادگرایی اسلامگرا، تروریسم، تهدید هستهای، نفوذ چینی یا روسی و...) معرفی کند تا تداوم سلطه و نظامیگری ایالات متحده مشروع جلوه کند.
* چرا چین «دشمن» شده است؟
یکی از بحثهای مطرح شده در کتاب، دشمنتراشی ایالات متحده در قبال چین است. نویسنده میگوید چین برای آمریکاییها نه از جهت تهدید نظامی، بلکه از زاویه تهدید برتری اقتصادی و تکنولوژیکش خطرناک شمرده میشود. چامسکی بارها تأکید کرده نظامیان پنتاگون و شرکتهای بزرگ آمریکایی، زمانی موضع تهاجمی نسبت به کشوری میگیرند که احساس کنند جایگاه اقتصادی یا ژئوپلیتیک ایالات متحده را در خطر میاندازد. او به پروندههایی در تاریخ معاصر اشاره میکند که در آن حتی تلاش برخی کشورهای اروپایی برای ایجاد استقلال اقتصادی نیز با مخالفت شدید آمریکا روبهرو شده است؛ در واقع، کمتر کشوری میتواند بدون مزاحمت به قدرتی مستقل تبدیل شود.
از این منظر، نوآم چامسکی رقابت با چین را نه صرفا در چارچوب «اخلاقیات» یا «حقوق بشر» - که دولت آمریکا گهگاه آن را دستاویزی برای فشار بر چین قرار میدهد - بلکه بیشتر در بستر رقابت بر سر بازارها، تولیدات صنعتی پیشرفته، فناوریهای نوین و نفوذ در کشورهای در حال توسعه تحلیل میکند.
* جنگ اوکراین ناشی از جاهطلبی روسیه بود یا حاصل تحریک غرب؟
چامسکی و گردآورنده کتاب، ناتان جی. رابینسون معتقدند باید میان تهاجم روسیه به اوکراین و ریشههای این بحران که به رفتارهای تحریکآمیز ناتو و ایالات متحده بازمیگردد، تمایز گذاشت. از دید این منتقدان، چنانچه راهکارهای دیپلماتیک (برای مثال اطمینان دادن به روسیه درباره عدم گسترش ناتو به مرزهایش) جدی گرفته میشد، شاید این جنگ هیچگاه آغاز نمیشد. از سوی دیگر، استمرار جنگ اوکراین از سوی برخی مقامات آمریکایی به نفع تضعیف نظامی روسیه دانسته شده است؛ دیدگاهی که سناتور میت رامنی صراحتا بیان کرد. در کتاب، این ادعا مطرح میشود که اگر ایالات متحده واقعا به فکر ملت اوکراین بود، میتوانست هر چه سریعتر برای راهحل دیپلماتیک فشار بیاورد اما به جای آن، از طولانیشدن جنگ نیز بیم ندارد، زیرا بهانه و فرصتی برای محاصره بیشتر روسیه و تضعیف توانش در عرصه بینالمللی میبیند.
* «جمهوریخواه» و «دموکرات» در یک چیز مشترکند؛ جنگ و سرکوب!
یکی از نکاتی که چامسکی به کرات تکرار میکند، این است که نباید برچسب «جمهوریخواه» یا «دموکرات» را نشانگر تفاوتی بنیادین در سیاست خارجی آمریکا فرض کرد. او معتقد است بسیاری از «بدترین موارد نقض سیاست خارجی آمریکا» از جمله حمایت بیچون و چرا از اسرائیل در سرکوب فلسطینیها، حمله نظامی به عراق و تحمیل تحریمهای فلجکننده به کشورهای مختلف، با اجماع نسبی هر دو حزب شکل گرفته است. در کتاب آمده است جرج دبلیو بوش با بهانهجوییهای دروغین (مانند ادعای وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق) موجب ویرانی یک کشور و کشتار هزاران غیرنظامی شد اما در نهایت، باراک اوباما بود که عملا او را مورد بازخواست قرار نداد. اوباما اعلام کرد ترجیح میدهد «به جای نگاه به عقب، رو به جلو نگاه کند.» به اعتقاد چامسکی، این رفتار به مشروعیتبخشی به جنگهای پیشگیرانه میانجامد و نشان میدهد حتی رؤسای جمهوری که چهره لیبرالتری دارند، در بزنگاههای تاریخی از محاکمه همتایان سابق خود شانه خالی میکنند. از نمونههای دیگر، همسویی دونالد ترامپ و جو بایدن در قبال عربستان سعودی است. هر دو رئیسجمهور، برای تضمین منافع نفتی و راهبردی خود، با «رژیم سرکوبگر» سعودی روابط نزدیکی داشتند و حتی دولت بایدن نیز که در کارزار انتخاباتی سخن از «تجدیدنظر» در رابطه با عربستان میگفت، در عمل از «محمد بنسلمان» ولیعهد سعودی در پرونده ترور جمال خاشقجی حمایت حقوقی کرد.
* با روند «حذف وقایع ناخوشایند» از حافظه جمعی آمریکاییان وجدان عمومی را آرام میکنند
کتاب به این پرسش مهم میپردازد که چطور ممکن است در کشوری با فضای رسانهای بازتر نسبت به بسیاری از کشورهای دیگر، بسیاری از مردم آمریکا از ابعاد واقعی سیاست خارجی کشورشان بیاطلاع باشند یا انگیزهای برای تغییر آن احساس نکنند؟ پاسخ از نظر چامسکی، در کارکرد نظاممند پروپاگاندای دولتی، همچنین عدم تمایل بخش بزرگی از مطبوعات به «شکافتن زخمهای کهنه» نهفته است.
اصطلاح «اشتباهات نجیبانه» که در رسانههای غربی بسیار تکرار میشود، خود نمونهای از این پروپاگانداست: انگار همواره سیاستمداران آمریکایی با حسننیت وارد میدان میشوند اما دست بر قضا فرجام کارشان فاجعهبار میشود. این رویه باعث میشود مردم کمتر احساس مسؤولیت اخلاقی کنند و سیاستمداران نیز از پاسخگویی در امان بمانند.
رابینسون در یادداشتی که بخشی از آن در نشریه «کارنت افرز» منتشر شده، اینطور مینویسد: «چامسکی به من کمک کرد بفهمم چرا جنگ رخ میدهد و این پدیده را در بستر مجموعهای طولانی از تلاشهای ایالات متحده برای اعمال سلطه از راه زور برایم توضیح داد؛ او پیشینه مستندی ارائه کرد که هرگز به من آموزش داده نشده بود، مثلا اینکه ایالات متحده سال ۱۹۸۰ هنگامیکه ایرانیان دیکتاتور وحشیای را که ما بر سر کار آورده بودیم سرنگون کردند، از صدام برای حمله به ایران حمایت کرد». در کنار آن، روند «حذف وقایع ناخوشایند» از حافظه جمعی آمریکاییان نیز به تلطیف چهره سیاسی این کشور کمک کرده است. بسیاری از اقدامات خشونتآمیز، از بمباران لائوس گرفته تا نقش آمریکا در حمله وحشیانه ارتش اندونزی به تیمور شرقی، در کتابهای درسی و خاطرات رسمی بسیار کمرنگ است؛ گویی تاریخ رسمی آمریکا تمایل دارد تنها روایتهای قهرمانانه خود را برجسته کند و مسؤولیت فجایع را به گردن «خطاهای فردی» یا «دشمنان بدطینت» بیندازد.
* بسیاری از آمریکاییها نمیدانند دولتشان در خارج از مرزها دقیقا چه میکند
از جمله استدلالهای اساسی کتاب آن است که مردم آمریکا اگر با واقعیتهای سیاست خارجی کشورشان مواجه شوند، امکان دارد سیاستی «کاملا متفاوت» را بخواهند، چرا که بسیاری از آنها نمیدانند دولتشان در خارج از مرزها دقیقا چه میکند و همین عدم آگاهی موجب میشود نتوانند ظرفیت عظیمی برای فشار مدنی و اصلاحات به وجود آورند.
در تاریخ ایالات متحده، نمونههای مشخصی وجود دارد که نشان میدهد حساسیت افکار عمومی میتواند تا حدی جلوی اقدامات دولت را بگیرد؛ برای مثال، اعتراضات گسترده به جنگ ویتنام باعث شد دولت آمریکا تحت فشار اجتماعی عقب بنشیند. با این حال، چامسکی عقیده دارد ساختار رسانهها و نفوذ لابیهای سیاسی قدرتمند در واشنگتن، عملا دسترسی شهروندان آمریکایی به اطلاعات شفاف و دقیق را محدود میکند و هنگامی که آمریکاییها از ابعاد واقعی بحرانها (مثلا تلفات انسانی جنگ عراق یا جنایتهای انجام شده در خاورمیانه) باخبر شوند، اغلب به دلیل شوکه شدن یا ناامیدی، بهسختی میتوانند یک جنبش اعتراضی قدرتمند را پایهریزی کنند.
کتاب «افسانه ایدهآلیسم آمریکایی» یک فراخوان است به همه آنهایی که در درون یا بیرون ایالات متحده، خواهان صلح و عدالت جهانی هستند. چامسکی با صدایی که دههها پیش آغاز به هشدار کرد، اکنون با لحنی جدیتر میگوید اگر مردم، بویژه مردم آمریکا، از جنایتها و مداخلات کشورشان مطلع شوند و در برابر آن موضع بگیرند، میتوان مسیری متفاوت در پیش گرفت؛ مسیری که نیازی به «دشمنتراشی» همیشگی نداشته باشد و بتواند به جای تهدید و محاصره، به همکاری و همگرایی جهانی بینجامد.
گردآورنده کتاب میگوید: «ما نیاز داریم سیاستهای دولت خود را آنگونه ببینیم که دیگران در سراسر جهان میبینند. این دیدگاه شاید در ابتدا رادیکال به نظر برسد اما اگر سیاستمداران و رسانههای آمریکایی کمی سراغ آمار و ارقامی بروند که نشانگر قربانیان این سیاستها در جهان است، درمییابند نارضایتیهای گستردهای از سلطهگری آمریکا وجود دارد».
ارسال به دوستان
یادداشت روز
مرگ خالق کمپ دیوید
محمدعلی حسننیا: خبر کوتاه بود؛ جیمی کارتر در 100 سالگی مرد. رئیسجمهور یکدورهای آمریکا که بعد از اتمام دوره نخست حضور در کاخ سفید انتخابات را به طرز بسیار بدی به رقیب بازیگر جمهوریخواه خود یعنی رونالد ریگان باخت. اکنون تنها میراث جیمی باقی مانده است؛ گذشتهای که برخی از آنها در سیاست خارجی و امنیت مربوط به خاورمیانه میشود. علاوه بر اینکه همواره نام کارتر با انقلاب سال 1979 ایران و ماجرای گروگانگیری لانه جاسوسی آمریکا در تهران گره خورده است، یکی از مهمترین توافقهای صلح میان اسرائیل و اعراب توسط جیمی کارتر مدیریت شد؛ توافقی که هنوز بین مصر و اسرائیل باقی مانده است و جرقه نخستین آشتی و توافق بین اعراب و رژیم صهیونیستی در غرب آسیا بود. کارتر خالق کمپ دیوید بود که سپتامبر 1979 بین رئیسجمهور مصر و نخستوزیر رژیم صهیونیستی در آمریکا بسته شد. کارتر درصدد بود از این صلح استفاده کند و دومینویی از توافق بین اعراب و اسرائیل را منجر شود که در انتها به صلحی دائم تبدیل شود. کارتر چه قبل، چه حین و بعد از دوران ریاستجمهوری، همواره سعی داشت این مسیر را ادامه دهد تا بتواند صلحی پایدار بین آنها ایجاد کند اما همواره این نکته از ذهن کارتر حذف نمیشد که چرا تلآویو امتیازی برای اعراب قائل نمیشود تا بتوان صلح را برقرار کرد؛ همان سوالی که بیل کلینتون در ذهن داشت. خانم شعبان، مشاور رسانهای و مترجم حافظ اسد در کتاب خود به این نکته اشاره کرده است که کلینتون هم مانند کارتر بارها به سوریه و اراضی اشغالی فلسطین سفر کرد و در آخر دریافت تلآویو عزمی برای صلح ندارد. اکنون کارتر نیز میراثی از خود برای خاورمیانه برجا گذاشته است که شاید مهمترین آنها «توافق کمپ دیوید» باشد. البته میتوان کارتر را احیاکننده اسرائیل هم دانست. زمانی که سال 1977 کارتر به اتاق بیضی کاخ سفید رسید، اسرائیل 4 جنگ بزرگ با اعراب در سالهای 1948، 1956، 1967 و 1973 کرده بود و کاملا در یک لاک محاصره شده بود. کارتر سعی کرد از این فرصت استفاده کند و تلآویو را از خفگی راهبردی نجات دهد. اغراق نیست بگوییم که جیمی باعث رهایی اسرائیل از قفس شد. بلافاصله بعد از اینکه اسرائیل قرارداد سال 1979 با مصر را امضا کرد و انور سادات را به اراضی اشغالی و کنست اسرائیل کشاند، بلندپروازیهای خود را آغاز و در سال 1982 به لبنان حمله کرد. فشارها در کرانه باختری و نوار غزه به فلسطینیها را بیشتر و اعلام کرد جولان اشغالی بخشی از خاک اسرائیل است و دیگر به سوریه بازپس نخواهد داد. کارتر با توافق کمپ دیوید بزرگترین تهدید دولتی اسرائیل یعنی مصر و ارتش قدرتمند این کشور را کنار گذاشت و تا هماکنون این میراث صلح که برای اعراب هزینه و ضرر و برای اسرائیل منفعت و سود داشت، حفظ شده است. همین میراث باعث شد اسرائیل بیمحابا به غزه حمله و 150 هزار نفر را کشته و زخمی کند و قاهره که روزی رهبری جهان عرب را برای مقابله با اسرائیل برعهده داشت و در 4 جنگ توان اسرائیل را مستهلک کرده بود، هیچ کاری نکرد و تنها نظارهگر بود. کارتر خود میگفت برای کمپ دیوید وقت گذاشت و زمان خرج کرد. تایم دونیلون، مشاور امنیت ملی دوران اوباما و یکی از کارمندان دفتر کارتر در زمان ریاستجمهوری درباره خلق کمپ دیوید نوشته است: «کارتر آسیبپذیری اسرائیل را تشخیص داد. بهرغم اینکه تقریبا همه مشاوران به او گفته بودند از وضعیت خاورمیانه دور بماند، همانطور که او در خاطرات خود بازگو میکند، کارتر در نخستین روز ریاستجمهوری خود منطقه (غرب آسیا) را یک اولویت اعلام کرد». سپتامبر 1978، کارتر رهبران اسرائیل و مصر را در خلوتگاه ریاستجمهوری در تپههای مریلند گرد هم آورد. در آن زمان، اقتصاد آمریکا در حال مبارزه بود، ایران به سمت انقلاب حرکت میکرد و انتخابات میاندورهای نزدیک بود. با این حال کارتر همه چیز را کنار گذاشت تا «13 روز را در کمپ دیوید» بگذراند. او در آنجا از هر ابزاری که در اختیار داشت برای منعقد کردن توافق بین مناخیم بگین، نخستوزیر اسرائیل و انور سادات، رئیسجمهور مصر استفاده کرد. او سعی کرد بازوهای آنها را بچرخاند و اسرائیل و مصر را به از دست دادن کمکهای آمریکا تهدید کند.
مارس 1979، برای شکستن بنبست، کارتر بدون اطمینان از موفقیت، برای چندین روز مذاکرات شخصی شدید، بین اورشلیم و قاهره رفت و آمد کرد. سرانجام 26 مارس، ۶ ماه پس از کمپ دیوید، بگین و سادات، کنار دست کارتر، در چمن شمالی کاخ سفید ایستادند تا معاهده صلح مصر و اسرائیل را امضا کنند! این شد که کارتر توانست مصر انقلابی جمال عبدالناصر را که داعیه رهبری عربی و مبارزه با اسرائیل را داشت برای همیشه از صحنه خارج کند.
این راهبرد مصر را از کشور درجه یک عربی به درجه دوم و سوم تبدیل کرد و اکنون دیگر آن قدرت و اقتدار عربی ناصری در مصر نیست. بعد از این توافق بود که مصر از اتحادیه عرب اخراج شد. سادات دیگر مانند ناصر محبوب نبود و حسنی مبارک هم راه سادات را رفت. قاهره دچار تنهایی عربی شد و برای چند دهه از معادلات قدرت کنار گذاشته شد اما تلآویو سود سرشاری کرد. از قفس رها شده به فکر سرکوب لبنان، سوریه و اردن افتاد. هر کدام را با ترفندی کنار زد؛ اردن را با قرارداد عقبه، سوریه را با حملات متناوب و حتی سوپ صلح و لبنان را با حمله و جنگ داخلی. دیگر اعراب مانند 1948 و 1967 متحد نبودند. کمپ دیوید مانند یک فروپاشی دیوار برلین برای اعراب بود. به یکباره همهشان را از هم گسست و دیگر مانند قبل اتحاد نداشتند. این صلح دستاورد بزرگ کارتر بود که برای همیشه میراثی از او به جا گذاشت که روسای جمهوری بعدی آمریکا از 2 طیف دموکرات و جمهوریخواه از آن استفاده کردند و توافقهایی مانند اسلو که بعدها در حیاط کاخ سفید بسته شد، مولود کمپدیوید بود.
آنچه به دکترین کارتر معروف شد، دهههاست زیربنای رویکرد آمریکا در قبال خلیجفارس بوده و از منافع این کشور محافظت میکند!
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|