|
حاجقاسم، قهرمان سفر زندگی
صادق ابوتراب، خبرنگار: نظریه سفر قهرمان «جوزف کمپل» در کتاب قهرمان هزار چهره، یکی از الگوهای اصلی روایتگری قهرمان نزد راویان و قصهنویسان است. در این نظریه ادعا شده یک الگوی شایع و تکراری درباره قهرمان شدن وجود دارد که همه قهرمانان بزرگ و کوچک، اسطورهای و واقعی، فرابشری و معمولی و تاریخی و کنونی، آن را از سر گذراندهاند. این الگو شامل ۳ مرحله اصلی و چند تجربه فرعی ذیل آن است.
1- عزیمت: در این مرحله قهرمان از دنیای معمولی و آشنای خود بیرون آمده و سفری را آغاز میکند که او را وارد هالهای از ناشناختهها میکند. قهرمان تا قبل از لحظه عزیمت با ۴ تجربه مهم روبهرو میشود.
الف. دعوت و فراخوانده شدن: قهرمان با یک چالش یا دعوت برای ورود به دنیای جدید روبهرو میشود.
ب. رد فراخوان یا دعوت: در ابتدا ممکن است قهرمان این دعوت یا فراخوان را به دلیل ترس یا تردید رد کند.
پ. کمک راهنما یا مرشد: قهرمان معمولا توسط فردی دانا یا یک مرشد راهنمایی شده و به تصمیم میرسد.
د. آستانگی: قهرمان وارد دنیای ناشناخته شده و ماجراجویی او آغاز میشود.
2- آزمون یا امتحان: بعد از تصمیم و ورود قهرمان به ماجرا، او با امتحانات متعدد آزموده میشود. در این مرحله نیز تجارب فرعی پیش راه او قرار دارد.
الف. مواجهه با آزمونهای مسیر: قهرمان با تجربه این آزمونها، در مسیر رشد قرار میگیرد.
ب. دیدار با یک نیروی قوی یا شخصیت مهم: قهرمان ممکن است به یک نیروی الهامبخش یا شخصیت مهم برخورد کند که به او در ادامه مسیر کمک کند.
پ. آزمون سخت نهایی: قهرمان با سختترین و وحشتناکترین لحظات و آنات مقابل با دشمن مواجه میشود.
ت. پاداش: پس از مواجهه با چالش نهایی و فائق آمدن بر آن، قهرمان پاداش یا توانایی خاصی دریافت میکند که میتواند دانشی عمیق یا چیزی باارزش باشد.
3- بازگشت: قهرمان پس از کسب موفقیت و تجربه تغییر خود، به دنیای عادی بازمیگردد، اما خود او دیدگاهش نسبت به جهان دگرگون شده است. قهرمان در این مرحله نیز تجارب متفاوتی را خلق میکند.
الف. بازگشت: قهرمان دستاوردهای سفر خود را به جهانی عادی میآورد.
ب. رد بازگشت: ممکن است تغییرات قهرمان آنقدر زیاد بوده باشد که وی میلی به بازگشت نداشته باشد.
پ. استاد ۲ جهان: قهرمان ممکن است به حالتی برسد که بتواند هم در جهان عادی و هم در جهان اسطورهای فعالیت کند.
ت. هدیه نهایی: دانشی که قهرمان کسب کرده، میتواند برای خود او و دیگران مایه خیر و برکت باشد.
از نظر کمپل، ساختار این الگو به نحوی ریشه در ناخودآگاه جمعی انسانها دارند و در واقع میتواند نمادی از روند رشد و تحول ذهنی و روحی انسانها باشد. قهرمان اما میتواند خصلت متمایزی داشته باشد و آن نمایندگی حداکثری این میل ناخودآگاه جمعی به موفقیت و پیروزی است که امید این جماعت را با به انجام رساندن موفق یک ماموریت یا رقم زدن یک تحول بزرگ صدبرابر کند. اهمیت نظریه سفر قهرمان کمپل در همین مساله است؛ اینکه سفر قهرمانی سرگذشت همه انسانها چه قهرمانان اسطورهای و چه قهرمانان زندگی معمولی باشد. با این حال جامعه و ملتی که قهرمانپرور باشد و قهرمانان اسطورهای یا استثناییاش فقط محدود به چند الگوی محدود نشود، میل به سفر قهرمانی را درون مردم خود گسترده کرده و توسعه میدهد.
مهم آن است که در روایت قهرمانی، سفر قهرمان بیشتر برجسته شود. رمز دسترسپذیر کردن و دستیافتنی شدن قهرمان استثنایی همین است؛ اینکه راه قهرمانی، ورود به سفر قهرمانی است. یعنی زندگی را سفر دانستن؛ سفری که ۳ مرحله دارد. باید اول عازم سفر زندگی شد، به فراخوان زندگی لبیک گفت و باقی مراحل را نیز به همین منوال طی کرد. شاید این اشاره سقراط که در آن گفته بود، زندگی نیازموده (نسنجیده) ارزش زیستن ندارد، دعوتی برای ورود به سفر زندگی یا سفر دانستن آن باشد.
داستان قهرمانی حاجقاسم نیز با پاسخ مثبت دادن به چنین فراخوانی شروع شد. حاجقاسم قهرمان سفر زندگی بود و اراده به حیات را در قویترین شکل خود یعنی پیروزی در برابر ضدقهرمان مرگآفرین، به نمایش گذاشت. سفر او به دنیای ناشناخته و پرماجرای بیرون از خاک ایران با نابودی ضدقهرمانی همراه شد که اراده کرده بود سفر معکوسی را علیه زندگی رقم بزند. فراخوانی که ضدقهرمان به آن لبیک گفته بود انتقام از زندگی بود و به عمل غیراخلاقی و پراگماتیستی برای عبور از آزمونهای این سفر معکوس دست میزد. در مقابل حاجقاسم برای احیای زندگی با سلاح اخلاق و آرمانهای الهی وارد این سفر شد و بر اراده معطوف به مرگ فائق آمد.
پاداش این پیروزی، دانش زندگی بود، یعنی همان که نامش مقاومت است. او با چنین دانشی به میان مردم خود در جهان امن ایرانی بازگشت. بر کسی پوشیده نبود که دانش او هم جنبه این جهانی و هم سویه آن جهانی داشت. او استاد ۲ جهان واقعی و جهان حقیقی بود. هدیه نهایی نیز در مرحله بازگشت نثار او و بلکه همه مردم ایران شد. شهادت هدیه نهایی او بود که دانش عمیقی را به مردم منتقل کرد؛ اینکه اجر هر سفر موفقی، پاداشی گرانبهاست. دانش شجاعت و مقاومت و درس ایثار و ایستادگی پاداشی بود که حاجقاسم به مردم ایران داد تا آنها برای قدم گذاشتن در سفر زندگی کمتر تردید کنند و از ضدقهرمان مرگخواه نهراسند.
ارسال به دوستان
شهید سلیمانی چگونه شجاعت جمعی را قوام داد؟
حاجقاسم و سازه شجاعت ملی
جعفرعلیاننژادی، خبرنگار: در این سالها معلوم شده، «از چیزی نمیترسیدم»، قویترین روایت تکخطیای است که حاجقاسم سلیمانی از خود به جا گذاشته است. این جمله که در عین حال میتواند مهمترین وصف قهرمانی یک قهرمان ملی باشد، اشاره به حقیقتی پابرجا و زائلنشدنی دارد. اینکه سازه شجاعت جمعی با قهرمان قوام مییابد و دوام این سازه به هستی نمادین همین قهرمان گره خورده است. بنابراین میتوان در کنار حقیقت حیات شهید پس از مرگ جسمانی او، از نوعی هستی نمادین حرف زد که نمیگذارد یاد او از خاطره جمعی مردم محو و مشمول مرور زمان شود. چه بسا فاصلی زمانی، شدت آن هستی نمادین را بیشتر کرده و جلوههای اساطیری به او ببخشد. مردم مراقبان اصلی این هستی نمادین هستند و آثار وجودی این قهرمان و انرژی پایانناپذیر او را امتداد میدهند. مردم ایران شانس معاصرت با واقعیترین قهرمان زمانهشان را ارج نهاده و این هستی نمادین را مایه اصلی سازه شجاعت ملی در بحرانهای زمانه میدانند.
مهم آن است که این قهرمان به کار مردم میآید و قاب عکسی روی دیوار یا داستانی بین خطوط متون مکتوب نیست؛ قصهای کوتاه برای آموختن یا الگویی تنها برای شبیه شدن نیست. قهرمان زنده است، چون مردم به قهرمان نیاز دارند و لحظات دهشتناک ترس و افسونگر یأس را با او سپری میکنند و تاب میآورند. اما شجاعت به عنوان قویترین وجه ایمانی حاضرشده نزد حاجقاسم، چه ویژگیهایی داشت که آثار وجودیاش اینچنین پایدار و ماندگار و مردمی است. حاجقاسم چگونه سازه شجاعت جمعی یا ملی را قوام داد و پس از شهادت تقویت کرد. در سطور ذیل به برخی از این وجوه میپردازیم.
اول - شجاعت و خرد: بر کسی پوشیده نیست که حاجقاسم به معنای واقعی کلمه، ردای خردورزی را بر تن شجاعت پوشاند. نمونه حاجقاسم بخوبی نشان میدهد تقابل با دشمن بیش از هر چیز به عقلانیت انقلابی بستگی دارد، نه تهور و خودسری. عقلانیتی که حاصل خوب دیدن صحنه نزاع و نبرد است، نه خوشبینی یا بدبینی؛ خردی که برای او مشخص میکرد دشمن اصلی که بوده و دشمن بدلی کیست. او داعش را طرح دشمن میدانست نه دشمن اصلی. او میفهمید باید طرح دشمن را به هم بزند و هل من مبارز را نثار دشمن واقعی یعنی آمریکا و رئیسجمهوری قماربازش ترامپ کند. شجاعت میدانی او حاصل تحلیل شجاعانه میدان بود، داعش را در حدی نمیدانست که برایش لباس رزم بپوشد، میدانست کجا فرود آمده و کجا فرمان رزم بدهد. همین شجاعت خردمندانه است که رعب او را دل داعشیها و دیگر گروههای متجاوز منطقهای انداخته بود. شیوه چشم حاجقاسم، در دل دشمنان ترس و دل دوستان شجاعت میکاشت.
دوم - شجاعت و فاعلیت: انفعال جمعی، حاصل عملیات روانی دشمن یا همان چیزی است که به بیان دقیق رهبر انقلاب بزرگنمایی اوست. داعش با رسانه خشونت، دلهای مردم جبهه مقابل خود در سوریه و عراق را میلرزاند.
ترس در مردم و یأس در قوای نظامی آنها حاصل این پروپاگاندا بود. این وضعیت نوعی حس عمومی بیارادگی و تسلیمشدگی قبل از درگیری ایجاد و کار داعش را برای تصرف سرزمینها راحت میکرد. جنس شجاعت حاجقاسم تقابل فعالانه با این شیوه از خشونت و کشتار وحشیانه بود. در برابر داعش هیچ انفعالی حتی تاکتیکی، وارد نبود. تقابل آنان از جنس بکشید یا کشته شوید بود. عقبنشینی در برابر این شیوه از جنگیدن، شبیه نوعی خودکشی است. حاجقاسم با ترکیبی از سیاست تحقیر داعش و فرماندهی شجاعانه میدان، اثر عملیات روانی آنان را خنثی کرده و در میدان آنان را سرکوب میکرد. با اینکه خشکاندن ریشه داعش به همین آسانی ذکر شده در این نوشتار نبود اما سرنوشت جنگ نشان داد چرا باید در برابر چنین خطراتی، فاعلانه ایستاد و لحظهای غفلت نکرد. حاجقاسم با چنین فهمی از صحنه، میدان را تابع انفعال دیپلماتیک دولت یازدهم و دوازدهم نکرد و فاعلانه ایستاد تا آن واقعیت جعلی به مرزهای سرزمینی ما نزدیک نشود.
سوم - شجاعت و امید: انگیزه بالا و اراده به حرکت قوی علیه واقعیتهای منفی، از نشانههای بارز امیدواری است. بین شجاعت و امید از این نظر نسبت معناداری وجود دارد. شجاعت صفت وجودی کسی است که حرکت قوی علیه واقعیتهای منفی دارد. امیدواری نیز نوعی توان تصمیم به حرکت شجاعانه و عبور از حالت تردید و شک در انسان ایجاد میکند. وجه دیگر شجاعت حاجقاسم همین امیدواری او به تغییر واقعیتهای منفی بود. این وصف وجودی یک قهرمان ملی است. حاجقاسم به نحوی این امیدواری شجاعانه را نمایندگی میکرد که هر کنش گفتاری یا کرداری او چه در داخل کشور و چه بیرون مرزها، منجر به امیدبخشی و تسری آن به دیگر جمعیتها میشد. همین شجاعت امیدوارانه در حاجقاسم بود که منجر به نزدیکسازی موفقیت، ایمان به پیشرفت قطعی و عبور از روحیه «شاید نشود» در مردم میشد. این خصلت به شکلی موج امید را در مردم ایجاد میکرد که از او انتظار ورود به ساحت سیاست نیز داشتند و ایمان داشتند اگر کسی مانند او سکان سیاست کشور را در دست بگیرد، یقینا کار را درمیآورد و ملت را به موفقیت میرساند.
همه اینها که نوشته شد و از حاجقاسم یک قهرمان واقعی ساخت، هیچگاه با شهادت او محو نشد، مردم هیچگاه باور به نبودن او نکردند و همین انتظار بالا از تداوم حاجقاسم، به هستی نمادین این قهرمان ملی انجامید. با اینکه همیشه حسرت نبودن دنیایی او را میخورند اما برای یافتن کسی مانند او یا شباهت یافتن افرادی به او، لحظهشماری میکنند. سازه شجاعت جمعی با این تفاسیر از الگوی حاجقاسم انرژی میگیرد. مردم امیدوارند آن روح یا حقیقت بزرگ و این هستی نمادین در یادها شجاعت ملی را در ناخودآگاه جمعی ایرانیان تثبیت کند تا نه اسیر ترس شوند، نه یأس.
ارسال به دوستان
ساختار و عاملیت در فهم کنش شهید سلیمانی
محسن سلگی، خبرنگار: در نظــریههای علوم اجتمــاعی پیرامون «ساختـــار - کارگزار» یا «ساختــار - عاملیـت»
(agency-Structure) به طور کلی شاهد ۳ جریان هستیم. جریان اول مانند ارادهگرایان و طرفداران نظریه انتخاب عقلایی (نظریه لیبرال) بر اولویت کارگزار و برتری نقش اراده فردی تاکید میکند. در مقابل این جریان، جریان ساختارگرا و پساساختارگرا نقش افراد را یا نادیده گرفته یا تقلیل داده و کمرنگ جلوه میدهد.
جریان سوم اما در میان ۲ جریان پیشگفته ایستاده و مباحثی همچون ساختیابی (آنتونی گیدنز) را طرح کرده است؛ نظریهای که ساختار و کارگزار را همچون ۲ روی یک سکه میداند. همچنین رئالیسم انتقادی و مباحثی چون ساخت اجتماعی واقعیت کوشیدهاند راه سومی را برگزینند.
انتقاد عمدهای که بر جریان اول یعنی کارگزارگرایان میتوان وارد کرد آن است که نقش ساختار را نادیده گرفته و زمینه نوعی ولنتاریسم و ارادهگرایی خام را فراهم میآوردند که فرد را به تفرد و انزوا میکشاند یا حتی در برابر جامعه قرار میدهد و نوعی وندالیسم را ممکن میکند.
بر ساختارگرایی هم به دلیل نادیده گرفتن نقش فرد و درغلتیدن در جبرگرایی نقدهای کثیری انجام شده است.
با این توضیح مقدماتی، سراغ موضع انقلاب اسلامی و رهبران آن خواهیم رفت. امام خمینی(ره) و رهبر حکیم انقلاب اسلامی از آغاز نهضت انقلاب و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ساختارگرایی را به معنایی خلاف معنای روزمره آن برگرفتند. عاملیتگرایی یا کارگزارگرایی هم نزد آنان از همان زمان، معنای دیگر و متفاوت از معنای متداول داشت. بنابراین راه سوم متفاوتی را پیش رو گذاشتند که از راه سوم غربی هم متفاوتتر و کاملتر بود.
همچنان که آنها مروج نوعی از جامعهگرایی بودند که نه تنها ضد اراده فردی و آزادی اراده نبود، که تعالیبخش آن بود؛ تا حدی که فرد تنها و صرفا در جمع میتواند به منحصربهفرد تبدیل شود. به بیان دیگر، در اسلام انقلابی کمالاتی برای فرد وجود دارد که جز با قرار گرفتن در متن جمع، دستیافتنی نیست.
از نظر امام راحل انسانی که زندگی انفرادی برگزیند و خارج از اجتماع باشد، اساسا انسان نیست، چرا که انسان ذاتا و به طور فطری موجودی اجتماعی است.
با این نگاه، هر گونه قهرمان بودن و والامنشی بدون اتصال به جامعه مردود و ناممکن است. امام راحل با چنین نگاهی، از آغاز نهضت با هشیاری و عمق نگاه مخصوص به خود، نظریه ولایت فقیه را طرح و تبیین کردند که تلاشی برای ساختارسازی و جامعهپذیر کردن حکومت مورد نظرشان بود.
این اقدام ایشان همزمان یک عاملیت منحصربهفرد و یک ساختارگرایی منحصر به فرد بوده است. ایشان قهرمانی بودند که قهر زمان را در نظر گرفتند (اینکه باید زمانی طولانی یا مقتضی بگذرد) اما مقهور زمان نشدند. این عقلانیت خاص امام راحل بود که بر خلاف ساختارگراییهای مرسوم، تسلیم زمان نشدند اما همچنین برخلاف ارادهگراییهای رایج به تعجیل و بیقراری برای رسیدن به هدف هم تمایل نشان ندادند.
رهبر حکیم انقلاب نیز چه قبل از انقلاب و چه در دوران انقلاب و چه زمان زعامتشان، روشی کاملا مشابه با امام راحل داشتهاند.
ایشان در تربیت چهرههای شاخص و قهرمان به نحو ساختاری عمل کردهاند و همزمان کوشیدهاند نظام اسلامی را از درگذشت افراد مصون نگه دارند. تلاش ایشان همراه با یک نهادسازی عمیق بوده است. ایشان حتی رهبری را به سمت هرچه بیشتر نهاد شدن پیش بردند و از فردگرایی در این باره دوری کردهاند.
به طریقی مشابه و با در نظر گرفتن اهمیت همزمان فرد و جامعه، رهبران انقلاب اسلامی سعی کردند ساختار قهرمانساز یا عاملیتساز را ترسیم کنند. افزون بر این، مفهوم «سیستم قهرمان» (پیشنهاد نگارنده) مفهومی است که میتوان به میراث مدیریتی امام و رهبری نسبت داد. در این مفهوم، تمامیت جمهوری اسلامی به منزله قهرمان و فردی است که کوشیده ساختار و سیستم ستم بینالملل را به چالش کشیده و راهی دیگر برگزیند. با این وصف، تمامیت جمهوری اسلامی، هویت یک قهرمان است که درگذشت یا شهادت یکی یا چند تن از قهرمانان آن خللی بر قهرمانی آن به مثابه امر کلی و جهانی وارد نمیکند.
قابل اشاره است نظریه قهرمانگرایی یا مردان بزرگ را توماس کارلایل اسکاتلندی در قرن نوزدهم طرح کرد اما این نظریه ظهور قهرمان را استثنا و نادر میداند و نمیتواند توضیحی برای یک سیستم قهرمانپرور ارائه دهد.
اما جامعه ایرانی پس از انقلاب اسلامی یک جامعه قهرمانپرور بوده است و هر بار قهرمانی تازه برای آن معناآفرینی و بازتولید امید کرده است.
سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی یکی از این قهرمانان است که دشمنان انقلاب اسلامی کوشیدند القا کنند پس از او نظام و رهبری تنها شدهاند و 5 سال اخیر بر اثر نبود سردار سلیمانی سختترین سالهای رهبری بوده است (برنامه سیاست با مراد ویسی، ایران اینترنشنال، سهشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۳، ۳۰ دقیقه بامداد). همچنین سقوط اسد در سوریه را به نبود آن شهید والامقام نسبت میدهند. البته این تلقی نهتنها در میان ضدانقلاب که در میان برخی مردم و دلسوزان کشور هم مشاهده میشود.
در مواجهه با شهادت حاجقاسم سلیمانی شاهد آن بودیم که ایران به جای واکنش کارگزارمحور آمریکا و دونالد ترامپ در قتل آن شهید و همراهانشان، اقدامی ساختارمحور از شکایت حقوقی تا تلاش برای اخراج آمریکا از منطقه -که تا حد زیادی موفق بوده است - را در دستور قرار داد.
در برابر ارادهگرایی ولنتاریستی ترامپ که دست بر قضا با کلیترین ساختار بینالمللی یعنی سازمان ملل هم در تضاد است (بنیامین نتانیاهو نیز چنین است)، ایران همواره ضمن احترام به سازمان مورد وفاق ملتها یعنی سازمان ملل، در برابر فردگرایی و تکروی و خودخواهی دولت آمریکا و رژیم غاصب که سعی دارند فردیت خود را در مقام کل نشانده و تمام ملل و دولت را نفی کرده یا سعی کنند در دل خود جذب و هضم کنند، ایستاده است و توانسته نهاد مقاومت را درست در مقابل آن تکسالاری و خودمحوری غربی بدل به یک ساختار قهرمان و قهرمانساز کند که نه تنها با شهادت سیدحسن نصرالله و شهادت یحیی سنوار متوقف نمیشود، بلکه حتی ارتقا و تعالی مییابد. قهرمان شدن کسی چون سنوار و بدل شدن او به رویا و آرمان بسیاری از جوانان حتی در غرب، یک نمونه عیان از سیستم قهرمانسازی است که قهرمان را بدل به نهاد و سیستم میکند اما در عین حال محدود به افراد و قهرمانان خود نیست، چرا که همان سیستم قهرمان یا روح عمومی و جمعی مقاومت است که قهرمان نهایی و غایی است. این روح همان چیزی است که نمیتوان آن را به قتل رساند. به بیان ادبی و نمادین، نمیتوان شهادت را به شهادت رساند.
روح مقاومت، پیکرهایی را هر آن از آن خود میکند و به پیکار فرا میخواند. این روح، افراد را از انزوا، تنهایی و خودخواهی بیرون کشیده و به تعالی و افتخار و عزت میرساند. در این فراروی، دیگر فرد آن فردی که محدود به روزمرگی و خواهشهای حیوانی باشد نیست. این فرد است که جامعه را زنده میکند یا نشان میدهد جامعه همچنان زنده است.
امام راحل از ۳ نوع جامعه سخن میگفتند: «جامعه عدل، جامعه زنده و جامعه اسلامی». ایشان امید داشتند جوامع زنده و جوامع عدل به جامعه اسلامی بپیوندند و همواره بیش از رهبران و قهرمانان فردی، به جامعه قهرمان نظر و امید داشتند. رهبر انقلاب نیز امروز پس از فقدان شهید حاجقاسم سلیمانی و پس از پایان حکومت بشار اسد همانند زمانی که حاجقاسم در میان ما بود و حکومت بشار اسد را حفظ کرد، به ملت سوریه و امت اسلام چشم امید دارند و اولویتشان ملت و امت است. چنانکه برای حاجقاسم سلیمانی نیز ملت سوریه و امت مسلمان بر حفظ بشار اسد اولویت داشت.
حاجقاسم سلیمانی زمانی که نیست هم هست. این محصول ساختارسازی و نهادسازی و گفتمانسازی آن شهید در سوریه و عراق است. اگر امروز تحریرالشام در مقام یک گروه نوتکفیری ظاهر شده و روش تکفیری و سلفی سابق خود را تغییر ظاهری داده است، به سبب اثر همان نهادسازی و گفتمانسازی شهید سلیمانی علیه داعش و حامیان غربی آن است. به بیان دیگر، غرب به این نتیجه رسید با نسخههای موجود تکفیری نمیتواند به مقاومت اسلامی ضربه وارد کند. اساسیتر از این متوجه شده با خود اسلام و اسلامهراسی داعشی نمیتواند به اسلام ضربه جدی وارد کند. بر این اساس، به نسخهای شبهلیبرال از اسلام و قدری متفاوت از داعش اقبال نشان داده که این نسخه هم تا همین لحظه خشونت زیادی از خود نشان داده است.
هرچه زمان بگذرد، اثر گفتمان سلیمانی و حفظ سوریه با فرماندهی حاجقاسم را بیشتر خواهیم دید. حتی اگر حشدالشعبی در عراق ادغام (ادغام حذفی) شود، بنابراین اگر دولت عراق مرتکب اشتباهی شبیه بشار اسد شود، اثر و حقانیت گفتمان انقلاب اسلامی و مکتب سلیمانی را بیشتر لمس خواهد کرد.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|