|
ارسال به دوستان
اخبار
جایزه جهانی «شهر شعر» فراخوان داد
جایزه جهانی «شهر شعر» با هدف اعتلای شعر فارسی و تقویت پیوندهای فرهنگی پایتخت ایران برگزار میشود.
جایزه جهانی «شهر شعر» به عنوان یکی از مهمترین رویدادهای ادبی در حوزه شعر فارسی شناخته میشود که در تلاش است جایگاه پایتخت ایران را به عنوان مهد شعر و ادبیات تقویت کند. این جایزه با هدف اعتلای شعر فارسی و تقویت پیوندهای فرهنگی پایتخت ایران با هنر شعر طراحی شده است. پس از تجربه موفق جشنواره شبهای شهریور، این رویداد تازه با تمرکز بر ارتقای سطح کیفی، گسترش مخاطبان و ارائه جوایزی درخور شعر ایرانیان، برنامهریزی شده است. در بخش اصلی جشنواره، محدودیتی برای موضوع آثار وجود ندارد اما بخشی ویژه به موضوع فلسطین، صلح و عدالت جهانی اختصاص یافته است. از دیگر برنامههای این جشنواره میتوان به تجلیل از شاعران برجسته جهانی، نیز شاعران گویشهای محلی ایرانی اشاره کرد. همچنین بخش نوآورانهای به نام «ایدههای ادبی برای فضای شهری» در این جشنواره پیشبینی شده است که ایدههای برتر را در راستای تعمیق هویت شعری تهران و طراحی شهری به کار خواهد گرفت. بخشهای جشنواره شامل: ۱- جایزه همای زرین (بخش شعر پارسی): غزل، مثنوی، چهارپاره، ترانه و تصنیف، نیمایی و سپید، شعر کوتاه، طنز، کودک و نوجوان و شعر بلند، 2- جایزه ویژه شعر با گویشهای محلی و ۳- تجلیل از شاعران منتخب جهان است.
***
اعلام فیلمهای بخش مسابقه کوتاه داستانی فجر ۴۳
۴۴ فیلم راهیافته به بخش مسابقه فیلم کوتاه داستانی چهلوسومین جشنواره فیلم فجر معرفی شدند.
مریم اسمیخانی، آرش رصافی، مجید شیخانصاری، محمدرضا عرب و سیدصادق موسوی پس از ارزیابی آثار متقاضی در این بخش، فیلمهای نهایی را به شرح ذیل اعلام کردند.
«ابله» به کارگردانی میثم محمدخانی، «اسپی 110» به کارگردانی پیام ناصر، «اسپیرال» به کارگردانی میناسادات حسینی، «اهلی» به کارگردانی نیما عبدالعظیمی، «بچه خوان» به کارگردانی اسماعیل عظیمی، «بدرود پاریس» به کارگردانی محمدابراهیم شهبازی، «به شرط ...» به کارگردانی سهیل رحیمی، «بیتا» به کارگردانی دانیال رحیمیکاشانی، «پس از پدر» به کارگردانی نوشین معراجی، «پیام» به کارگردانی سعید ملتجی، «تاجی» به کارگردانی مهدی برجیان، «تاری» به کارگردانی صحرا اسداللهی، «تانکر» به کارگردانی امیر پذیرفته، «تبر» به کارگردانی مهدی گنجی و مجید حقیقت، «تفنگ چخوف» به کارگردانی سیدعباس حسینی، «تنها کنار هم» به کارگردانی امید میرزایی، «جشن هنر» به کارگردانی علی توکلی، «جوجه رنگی» به کارگردانی فرید حاجی، «چولی بولی» به کارگردانی مانا پاکسرشت، «حدود سیزده کیلوگرم» به کارگردانی مهدی برزکی، «خانه ماه» به کارگردانی حمیدرضا مقصودیداغداری، «خرده سیاره» به کارگردانی احسان شادمانی، «خسرو127» به کارگردانی ابوالفضل ساعیمهربانی، «دادرسی» به کارگردانی نادره سادات سِرکی، «دوبیتو» به کارگردانی دانیال محمودنیا، «راوی» به کارگردانی محمد پایدار، «روز خداحافظی» به کارگردانی فرزاد رنجبرنظری، «رویاساز» به کارگردانی محسن مهریدرزی و میلاد کیایی، «زیر سایه بلوط» به کارگردانی حسین اللهیاری، «ژیله مو» به کارگردانی زیور حجتی، «سُل» به کارگردانی سجاد معارفی، «سیزده سالگی» به کارگردانی محمد اسفندیاری، «شاهپر» به کارگردانی روناک جعفری، «کشکهای شور عزیز» به کارگردانی محسن صالحیفرد، «کوتی» به کارگردانی سهیلا پورمحمدی، «کودکی» به کارگردانی لیلا نیکزاد، «کین آختن» به کارگردانی رضا میرزایی، «گیاهخوار» به کارگردانی مرتضی آقاجانی، «لکنت» به کارگردانی جابر نوریزارمی، «لیمو از همه چیز خبر داشت» به کارگردانی ادریس محمودی، «نخ» به کارگردانی زهرا ترکمنلو، «نوجنین» به کارگردانی محمدرضا گنجخانلو، «وس مار» به کارگردانی نیما تابنده و «ویر» به کارگردانی جواد گنجی.
اسامی آثار راهیافته به بخش مسابقه سینمای ایران و مستند نیز طی روزهای آینده اعلام خواهد شد.
***
پویش مردمی «مثل قاسم» برگزار میشود
پویش مردمی مثل قاسم در 3 بخش دابسمش سخنرانیهای منتخب، خواندن بخشهایی از وصیتنامه و خواندن بخشهایی از کتاب زندگینامه خودنوشت حاجقاسم برگزار میشود.
مخاطبان برای شرکت در پویش مردمی مثل قاسم میتوانند با ارسال ویدئوهای کوتاه از خود در یکی از قالبها به این پویش پیوسته و از جوایز ارزنده این پویش بهرهمند شوند.
مهلت ارسال آثار به این پویش ۳٠ دی است.
ارسال به دوستان
روانشناسی زرد چگونه روان ما را به مصالح کسب درآمد تبدیل کرده است
ابتذال روان
مهرداد احمدی: روانشناسی، بهمثابه ابزاری برای فهم انسان و جهان درونی او، همواره با پیچیدگیهای عمیقی عجین بوده است. دانشی که از دل تأملات فلسفی و تجارب بالینی زاده شد، در اصل به دنبال آن بود که در تاریکی ذهن انسان نور بیفکند و گرههای کور روان را باز کند. اما این علم، که در ذات خود جستوجویی شریف و عمیق است، در دنیای امروز به شکلی از ابتذال و سطحینگری کشیده شده که از اصل خویش بیگانه است. ورود روانشناسی به فضای سوشال مدیا، بویژه اینستاگرام، چیزی جز سقوط به ورطه ابتذال مطلق نبوده است. این ابتذال نهتنها محتوای این علم را کممایه و تهی کرده، بلکه آن را به ابزاری برای نمایش، خودنمایی و سودجویی بدل ساخته است. اینستاگرام، به عنوان پلتفرمی که جوهرهاش تصویر و نمایش است، بستری کامل برای کسانی شده که نه به روانشناسی، بلکه به جذابیت ظاهری آن علاقه دارند. این افراد، که بیشترشان نه تحصیلات جدی دارند و نه تجربه بالینی، خوراک خود را از سطحیترین و کلیشهایترین منابع موجود تهیه میکنند. ترجمه ضعیف چند جمله از کتابهای عامهپسند روانشناسی غربی یا بازتولید کلیشههای فرهنگی که ریشه در عرف عام دارد، ابزار کارشان است. این محتوا نه برای حل مشکلات واقعی افراد، بلکه برای جذب فالوئر، فروش دورههای بیاساس و تبلیغ محصولات بیربط تولید میشود. هدف اصلی این افراد چیزی جز سودجویی اقتصادی و کسب شهرت نیست. آنها روانشناسی را از اصالت علمی و انسانیاش تهی کرده و آن را به نوعی «کالا» تبدیل کردهاند که با بستهبندیهای رنگارنگ به مشتری عرضه میشود. اما شاید تلختر از این، آن است که روانشناسان واقعی نیز بهتدریج در این بازی گرفتار شدهاند. کسانی که از دانشگاههای معتبر مدرک گرفتهاند و در اصول علمی این رشته ریشه دارند، برای بقای حرفهای خود مجبور شدهاند به قواعد بازی سوشال مدیا تن دهند. اینستاگرام، با الگوریتمهایی که تنها به اعداد و بازدید اهمیت میدهد، محتوای جدی و عمیق را نادیده میگیرد و آنچه را که ساده، جذاب و جنجالی است به اوج میرساند. روانشناسان واقعی، برای رقابت با این موج سطحینگری، ناگزیرند از زبان علمی و دقیق خود فاصله بگیرند و به تولید محتوای سادهانگارانه بپردازند. این امر، به نوعی سقوط اخلاقی و علمی برای آنها تبدیل شده است، چراکه برای بقا در این فضا، باید اصول علمی و حقیقتجویی را قربانی کنند اما چرا جامعه به جای رو آوردن به روانشناسی عمیق و علمی، به این افراد سطحینگر جذب میشود؟ پاسخ این پرسش در ساختار فرهنگی و اجتماعی ما نهفته است. جامعهای که علاقه چندانی به مطالعه و تفکر جدی ندارد، طبیعتا محتوای ساده، کوتاه و زودفهم را ترجیح میدهد. در چنین فضایی، جملات انگیزشی و توصیههای کلیشهای که در قالبهای زیبا و جذاب ارائه میشوند، جای تحلیلهای عمیق و ریشهای را میگیرند. افراد، به جای آنکه زمان و انرژی خود را صرف فهم عمیق مشکلات خویش کنند، ترجیح میدهند با شنیدن یک جمله ساده از یک اینستاگرامر، حس بهتری پیدا کنند و به خود بقبولانند که مشکلی وجود ندارد. این سطحینگری جمعی، همان بستری است که به ابتذال روانشناسی در فضای سوشالمدیا دامن زده است.
اینستاگرام، در نهایت آینهای است که سطحیترین لایههای جامعه را بازتاب میدهد. روانشناسان زرد این فضا، چیزی نیستند جز تجسم همان تمنای جمعی برای سادگی، سرعت و جذابیت. اما این امر، بهنوعی بیماری فرهنگی بدل شده است که نهتنها روانشناسی، بلکه ارزشهای دیگر جامعه را نیز تهدید میکند. علمی که زمانی مأمن خرد، عمق و تفکر بود، اکنون در میان هیاهوی تبلیغات و نمایشهای سطحی گم شده است. شاید تنها راه بازگشت به اصالت، آن باشد که هم روانشناسان و هم مخاطبان، به ارزش تفکر و مطالعه بازگردند و از این نمایشهای پرزرق و برق ولی توخالی فاصله بگیرند. جهان مدرن، با تمام ادعای پیشرفتش، در بسیاری از حوزهها نشان داده که عمق را فدای سرعت، و معنا را فدای تصویر کرده است. این واقعیت در روانشناسی مدرن، بویژه در شکل ارائه آن در شبکههای اجتماعی، بیش از هر جای دیگری آشکار است. اینستاگرام و پلتفرمهای مشابه، نهتنها محل مناسبی برای انتقال عمیقترین مفاهیم علمی نیستند، بلکه بهدلیل ذات بصری و لحظهای خود، عملا ابزارهایی برای تقلیلگرایی و تحریف حقیقت شدهاند. این مساله، در حوزه روانشناسی، معنایی فراتر از یک تغییر ساده دارد. روانشناسی، که ذاتاً نیازمند تأمل، تحقیق و گفتوگوی عمیق است، وقتی به قالبی تبدیل میشود که مخاطب آن تنها چند ثانیه وقت دارد، دیگر از کارکرد اصلی خود فاصله میگیرد. اما آنچه کمتر به آن پرداخته میشود، تأثیرات مخرب این روانشناسان زرد بر روان جمعی جامعه است. مخاطبانی که به طور مداوم در معرض این نوع محتــوا قرار میگیرند، بهتدریج نوعی نگاه سطحی و سادهانگارانه به مسائل عمیق زندگی پیدا میکنند. روانشناسان زرد، با ارائه توصیههای کوتاه و جملات شعاری، به مخاطبان این توهم را میدهند که راهحل مشکلاتشان بهسادگی یک جمله است. آنها اضطراب، افسردگی، تنهایی و بحرانهای هویتی را، که نیازمند درمانهای عمیق و بلندمدت هستند، در حد چند جمله انگیزشی تقلیل میدهند. این روند، بهجای حل مشکلات، نوعی گمراهی جمعی ایجاد میکند. مخاطب نهتنها مشکل خود را حل نمیکند، بلکه با این باور که همه چیز را میداند و میتواند با یک جمله تغییر کند، از جستوجوی راهحلهای واقعی فاصله میگیرد. از سوی دیگر، روانشناسان زرد، به طور ناخودآگاه، نوعی حس ناکافی بودن در مخاطبان خود ایجاد میکنند. آنها معمولا زندگی را به صورت ایدهآل و بینقص به تصویر میکشند و این پیام را منتقل میکنند که اگر به توصیههای آنها عمل کنید، میتوانید به این ایدهآل برسید اما حقیقت آن است که این تصویر، نهتنها غیرواقعی است، بلکه فشار روانی مضاعفی بر مخاطبان وارد میکند. افراد، با دیدن این تصاویر ایدهآل و مقایسه آن با زندگی خود، دچار احساس ناکامی و سرخوردگی میشوند. این تناقض، خود به منبعی جدید برای اضطراب و افسردگی تبدیل میشود، درحالیکه هدف ظاهری این محتواها کاهش اضطراب
بوده است.
یکی دیگر از مشکلات اساسی این روند، از دست رفتن اعتماد به روانشناسی واقعی است. وقتی مخاطبان بارها با توصیههای بیاساس و ناکارآمد این روانشناسان زرد مواجه میشوند، بهتدریج کل علم روانشناسی را زیر سؤال میبرند. آنها دیگر تمایزی بین روانشناسی زرد و علمی قائل نیستند و نتیجهگیری میکنند که این علم بیفایده یا غیرقابل اعتماد است. این مساله، تأثیرات عمیقی بر حوزه سلامت روان دارد، زیرا افراد نیازمند کمک واقعی، به دلیل تجربههای قبلی خود، از مراجعه به متخصصان واقعی خودداری میکنند. از منظر فلسفی، این روند نشاندهنده یک بحران عمیقتر در جوامع مدرن است. در دنیایی که همه چیز به کالا تبدیل شده، روانشناسی نیز از این قاعده مستثنی نبوده است.
اینستاگرام، به عنوان بازاری برای عرضه محتوا، روانشناسی را به نوعی محصول قابل فروش تبدیل کرده است. محتوای تولیدشده نه برای حل مشکلات واقعی، بلکه برای جلب توجه و کسب درآمد طراحی میشود. این روند، ارزش انسانی روانشناسی را که در اصل برای کمک به افراد و بهبود کیفیت زندگی آنها ایجاد شده بود، کاملا نادیده میگیرد. روانشناسی، بهجای آنکه ابزاری برای عمقبخشی به زندگی باشد، به ابزاری برای سطحیسازی و تجاریسازی زندگی بدل شده است. در این میان، روانشناسان واقعی نیز حتی اگر نخواهند، در معرض این موج قرار میگیرند. آنها برای بقای حرفهای خود و برای آنکه در میان سیل محتواهای زرد دیده شوند، مجبور میشوند اصول علمی خود را کنار بگذارند و به بازی قواعد اینستاگرام تن دهند اما این تسلیم، به نوعی خیانت به ذات علم است. روانشناسان واقعی، اگرچه ممکن است نیت خیر داشته باشند و بخواهند پیامهای مفیدی ارائه دهند اما وقتی به زبان ساده و غیرعلمی صحبت میکنند، در نهایت خود نیز بخشی از این چرخه ابتذال میشوند.
اما آیا راه برونرفت از این بحران وجود دارد؟ پاسخ به این پرسش نیازمند بازنگری در اولویتها و ارزشهای جامعه است. تنها راه مقابله با این روند، افزایش آگاهی عمومی درباره تفاوت روانشناسی علمـــــــــی و روانشناسی زرد است. جامعه باید به این درک برسد که حل مشکلات روانی نیازمند زمان، تلاش و تعهد است و نمیتوان آن را در چند جمله یا دوره کوتاهمدت خلاصه کرد. از سوی دیگر، روانشناسان واقعی باید به رسالت علمی و اخلاقی خود پایبند باشند و از افتادن در دام قواعد بازاریابی اینستاگرامی خودداری کنند، حتی اگر این کار به قیمت از دست دادن محبوبیت باشد. در نهایت، این بحران تنها به روانشناسی محدود نمیشود. این روند، بخشی از یک تغییر فرهنگی عمیقتر است که ارزشهای سطحی و زودگذر را جایگزین تفکر عمیق و پایدار کرده است. روانشناسی، بهعنوان یکی از شاخههای علوم انسانی، تنها یک نمونه از این تغییر است. اگر این روند ادامه پیدا کند، نهتنها روانشناسی، بلکه دیگر حوزههای علم و هنر نیز در معرض خطر قرار خواهند گرفت. تنها با بازگشت به ارزشهای اصیل انسانی میتوان از این ورطه
نجات یافت.
ارسال به دوستان
نگاه
شرق، گوشت دم توپ است!
امیر فرشباف: در اروپا بهرغم تسلط گفتمانهای راست و چپ میانه بر فضای کلی سیاسی و تضعیف هنجارهای ملی، جغرافیایی و نژادی که تهدیدکننده وحدت و امنیت اروپا تلقی میشوند، همچنان تقابلهای ژئوپلیتیک و فرهنگی و تاریخی مانند تقسیمبندیهای شمالی - جنوبی و شرقی - غربی تعیینکننده است. یکی از دغدغههای فعلی رسانهها و اندیشکدههای اروپایی، رهبری اروپای واحد در برابر تهدیداتی مانند ریاست جمهوری ترامپ و سرنوشت جنگ اوکراین و آینده متزلزل ناتو و اتحادیه اروپایی است. ایده رهبری مقتدرانه در حالی ذهنها را مشغول کرده است که این تقابلهای سنتی شرقی - غربی و تسلط دولتهای اروپای غربی بر ساختارهای سیاسی و اقتصادی اروپا همچنان اجازه نقشآفرینی جدی و موثر به کشورهای شرقی را نمیدهد. وبگاه پولیتیکو این مسأله را با توجه به شکست حزب حاکم لیتوانی در انتخابات پارلمانی این کشور و ممانعت پایتختهای غربی اروپا از نقشآفرینی چهرههای شرقی در اتحادیه اروپایی مانند وزیر خارجه و رهبر حزب محافظهکار لیتوانی (اتحادیه میهن - دموکراتهای مسیحی) بررسی کرده است:
«گابریلیوس لندسبرگیس» وزیر خارجه لیتوانی هرچند در خارج از کشورش موفقیتهای بزرگی داشت اما در داخل چندان موفق نبود. او پس از شکست سنگین در انتخابات ماه گذشته که باعث از دست دادن حوزه انتخاباتی خود شد، اعلام کرد به دلیل پرهیز از خطر گسترش شکاف در رهبری سیاست خارجی اتحادیه اروپایی از سیاست کنارهگیری خواهد کرد.
لندسبرگیس یکی از پر سر و صداترین حامیان افزایش حمایت از اوکراین، اعمال تحریمهای سختتر علیه روسیه و مقابله با تهدیدات فزاینده چین بود اما با توجه به اینکه دونالد ترامپ، رئیسجمهور منتخب ایالات متحده قرار است از ماه ژانویه به کاخ سفید بازگردد، زمانبندی آرایش جدید سیاسی، بدتر از این نمیتوانست باشد.
لندسبرگیس پیشتر در مصاحبه با پولیتیکو گفته بود: «ما که اینقدر نگران انزواطلبی ایالات متحده (بعد از ترامپ) هستیم، آیا انزواطلبی کشورهای عضو اتحادیه اروپا را میبینیم؟ ما هم بیشتر به درون نگاه میکنیم و بیشتر نگران تحولات داخلی هستیم.
آلمانها نگران انتخابات آینده و ظهور راست رادیکال هستند، در کشورهایی مانند هلند، بحث اصلی درباره مهاجرت است و فرانسه به درون نگاه میکند و نمیداند ائتلاف (راست میانه با راست رادیکال) در آنجا چگونه عمل خواهد کرد؟ به هر کجا نگاه کنید، بحثهای داخلی بر هر چیز دیگری غلبه دارد».
* جبهه شرقی فرمانده ندارد
3 کشور بالتیک - لیتوانی، لتونی و استونی - که در طول جنگ دوم جهانی توسط اتحاد جماهیر شوروی تجزیه و تصرف شدند، زمانی که صحبت از تهدیدات مسکو به میان میآید، همواره تهاجمیترین مواضع را داشتهاند و در حالی که بسیاری از دولتهای اروپای غربی درگیر بحرانهای سیاسی هستند، کشورهای بالتیک به طور مداوم برای توسعه نقشآفرینی جهانی اتحادیه اروپا فشار میآورند اما با بیمیلی پایتختهایی مانند برلین و مخالفت آشکار کشورهایی مثل مجارستان و اسلواکی مواجه میشوند.
«بایبا براژه» وزیر خارجه لتونی گفته کشورهای بالتیک در موقعیت ایدهآلی برای پیشبرد سیاست خارجی اروپا قرار دارند، زیرا «درک ما از تهدیدات مدنی، نظامی، بخش خصوصی و اقتصادی روسیه، از نظر پاسخ هماهنگ [به این تهدیدات] نسبتاً یکپارچه است».
به گفته وی، «وقتی که سایر کشورهای عضو اتحادیه اروپا نظارت نمیکنند که کدام کالاهای تجاری به روسیه ارسال میشود، این امر بر عهده کشورهای در امتداد مرز مشترک [با روسیه] گذاشته میشود تا وظیفهای را که اتحادیه اروپا ترک میکند، آنها (3 کشور شرق بالتیک) برعهده گیرند. ما به رسیدگی به این موضوع ادامه خواهیم داد، زیرا فشار جدی بر نظام ما ایجاد میکند ولی فکر هم نمیکنیم این ما هستیم که باید هزینهای که سایر کشورها در زمینه تحریمها و کنترلهای گمرکی متقبل نمیشوند، بپردازیم».
* ترامپ و تهدید پیوندهای فراآتلانتیکی
طی سال گذشته، لهستان به کشورهای بالتیک پیوسته است و دونالد توسک، رئیس سابق شورای اروپا از جناح راست میانه زمام امور را در ورشو به دست گرفته است اما خروج شوکآور لندسبرگیس از قدرت، نگرانیهایی را درباره شکستن ائتلاف برانگیخت، درست همانطور که صعود ترامپ، غرب را بدون رهبری روشن در صحنه جهانی رها میکند.
با این حال، به نظر میرسد این ترسها با انتصاب «کستوتیس بودریس» به عنوان جانشین او (لندسبرگیس) برطرف شده است. این مرد ۴۳ ساله، مشاور پیشین امنیت ملی و معاون سابق آژانس اطلاعات ملی لیتوانی است که مسؤولیت پاسخ به توطئههای خرابکارانه مشکوک روسیه در این کشور را بر عهده گرفته بود.
«لیناس کوجالا» رئیس مرکز مطالعات اروپای شرقی در ویلنیوس گفت: «بودریس در دیپلماسی باتجربه است و از ساختار نهادهای دولتی آگاه است. در لیتوانی، انتقادات زیادی از آلمان و سایر کشورهای پیشرو در اروپا به دلیل عدم مواجهه با تهدیدات روسیه در دهه گذشته وجود دارد و گاهی اوقات اروپا به طور کلی، از نظر سیاسی و تصمیمگیریهای فوری ناتوان نشان میدهد اما برای ما، انتخابات و تغییر دولت، این را تغییر نخواهد داد، زیرا ما تهدیدات روسیه را نه فقط برای اوکراین، بلکه برای خودمان نیز به عنوان یک جنگ وجودی میبینیم».
در واکنش به پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری 5 نوامبر آمریکا، بودریس اصرار داشت کشورهایی مانند لیتوانی برای تقویت امنیت اروپا با کاخ سفید همکاری خواهند کرد. وی گفت: «آنچه ما نمیتوانیم اجازه دهیم و من فکر نمیکنم که اتفاق بیفتد، تضعیف تعهدات امنیت جمعی از سوی ایالات متحده است، زیرا تضعیف پیوند فراآتلانتیک، پایان چارچوب مشترک اروپا و آینده ناتو است».
ارسال به دوستان
یادداشت
صادرات ناامنی از سوریه به عراق
سلمان مالکی: طی تحولات یک سال گذشته و با سقوط حکومت سوریه و بازتعریف ساختار قدرت در سوریه، منطقه با یکی از حساسترین دورههای تاریخی خود روبهرو شده است. این رخداد، ضمن اینکه نظم و معادلات سیاسی - امنیتی منطقه را بر هم میزند، در کشورهای همسایه نیز پیامدهای عمیق و گاه خطرناکی به دنبال دارد. عراق از جمله کشورهایی است که به دلیل همجواری با سوریه و جایگاه مهمش در تحولات منطقهای، در خط مقدم تأثیرپذیری قرار میگیرد. یکی از سناریوهای محتمل در چنین وضعیتی، شکلگیری موجی از ترورهای هدفمند علیه شخصیتهای عراقی است که با نیت ایجاد ناامنی و آشوب گسترده انجام میشود. هدف از این یادداشت، ارائه یک هشدار تحلیلی درباره امکان وقوع ترورها در عراق، ریشههای احتمالی آن و پیامدهای بعدیای است که میتواند ساختار سیاسی و اجتماعی عراق را با بحرانهای عمیقی روبهرو کند.
1- پیشزمینه تاریخی و بستر سیاسی عراق پس از فروپاشی سوریه: عراق سالهاست با مسائلی چون جنگ و ناامنی دستوپنجه نرم میکند. از جنگ ۸ ساله با ایران و درگیریهای پس از حمله و اشغال نظامی آمریکا گرفته تا ظهور داعش و بازپسگیری مناطق اشغالشده توسط داعش، این کشور تجربههای سخت و پرهزینه امنیتی را از سر گذرانده است. طی تحولات اخیر، فضایی خالی به وجود میآید که گروههای مسلح، بازیگران منطقهای و حتی قدرتهای فرامنطقهای میتوانند از آن به عنوان فرصتی برای بازتعریف موقعیت خود بهره گیرند. ترور نخبگان و شخصیتهای بانفوذ عراقی میتواند ابزاری برای گروههای افراطی یا کشورهای مداخلهگر باشد تا از این خلأ قدرت استفاده کنند. این ترورها فضای جامعه را ملتهب میکند و عراق را در معرض یک هرجومرج سازمانیافته قرار میدهد.
2- سناریوی ترور؛ اهداف و بازیگران احتمالی: اگر ترورها با هدف ایجاد ناامنی و آشوب در عراق انجام شود، باید دید چه بازیگرانی از این وضعیت سود میبرند. بازیگران داخلی، نظیر گروههای شبهنظامی، برخی جریانهای تندرو مذهبی و قبایل متخاصم میتوانند در اجرای ترورهای هدفمند نقش داشته باشند اما موضوع محدود به این عوامل نیست. بازیگران خارجی، کشورهای منطقهای یا قدرتهای فرامنطقهای نیز قادرند با پشتیبانیهای مالی، لجستیکی و اطلاعاتی، دست گروههای تندرو را برای انجام چنین عملیاتهایی باز بگذارند. انگیزههای آنان میتواند شامل تضعیف دولت مرکزی عراق، جلوگیری از شکلگیری دوباره ائتلافهای قدرتمند منطقهای، یا اعمال فشار بر حکومت بغداد برای پذیرش برخی مطالبات سیاسی و اقتصادی باشد. در این میان، مجموعهای از اهداف ترورهای احتمالی را میتوان برشمرد: ۱- حذف یا ترساندن رقبای سیاسی، ۲- ایجاد رعب و وحشت در جامعه و تضعیف روحیه ملی، ۳- جابهجایی موازنههای قدرت درون عراق و ۴- شکلدهی به فضای افکار عمومی برای حمایت از حضور یا مداخلات خارجی. البته در پشت همه این اهداف یک هدف پنهان وجود دارد و آن خاج کردن عراق از جبهه مقاومت است.
3- پیامدهای ناامنی روانی ناشی از ترورها: ترورهای هدفمند معمولا همزمان با ایجاد خسارات جانی و سیاسی، اثر و شوکی روانی بر مردم جامعه به جا میگذارد و در ادامه میتواند به گسترش ترس و بیاعتمادی منجر شود. عراقیها که سابقه تلخی از ترور و بمبگذاری و عملیاتهای انتحاری و جنگهای داخلی دارند، در صورت شدت گرفتن این موج ترور، ممکن است امید خود را نسبت به بهبود اوضاع از دست بدهند. اگر این ناامیدی شکل عمیقی به خود بگیرد، شکافهای اجتماعی را گستردهتر میکند. در چنین فضایی، امکان شکلگیری اعتراضات خیابانی یا درگیریهای داخلی بالا میرود و هرگونه برنامه برای بازسازی عراق به دشواری پیش خواهد رفت. تجزیه و تقسیم عراق نیز یکی دیگر از پیامدها و نتایج این ناامنی احتمالی خواهد بود.
4- نقش رسانهها در دامن زدن به بحران یا آرامسازی فضا: در دنیای امروز، جریانهای خبری و فضای مجازی نقشی انکارناپذیر در شکلگیری یا کنترل بحرانها دارند. با توجه به تحولات منطقه، رسانههای وابسته به جریانهای خارجی یا گروههای تندرو میتوانند کمپینهایی هماهنگ برای بزرگنمایی حوادث تروریستی به راه اندازند و افکار عمومی را به سمت واگرایی و ترس سوق دهند. از سوی دیگر، رسانههای ملی و مستقل عراق اگر به شکل همافزا و مسؤولانه عمل کنند، قادرند به شفافسازی حوادث، آگاهیرسانی درباره عوامل احتمالی ترورها و بازگرداندن امید به مردم کمک کنند. مبارزه با اخبار جعلی و مدیریت فضای مجازی نیز از جمله اقدامات مهمی است که دولت عراق و نهادهای مردمی باید در دستور کار قرار دهند.
5- راهبرد همگرایی سیاسی داخلی در برابر موج احتمالی ترور: یکی از کلیدهای اصلی برای مقابله با ترورهای هدفمند در عراق، ایجاد یک وحدت سیاسی بین گروههای مختلف است. در شرایطی که بازیگران خارجی بویژه آمریکا و رژیم صهیونیستی به دنبال بهرهبرداری از خلأ امنیتی پس از سوریه هستند، اتحاد میان جناحهای شیعه، سنی، کرد و سایر اقلیتها میتواند ترفند تروریستها و حامیان منطقهای آنان را خنثی کند. رهبران مذهبی و سیاسی عراق لازم است در محکومیت هرگونه ترور موضعی واحد و قاطع اتخاذ و پیام همگرایی و همدلی را به جامعه مخابره کنند. تشکیل شورای مشترکی از نخبگان سیاسی و نظامی برای بررسی تهدیدهای امنیتی، تبادل اطلاعات و هماهنگی در واکنش به حوادث تروریستی، از جمله اقدامات کلیدی برای مدیریت بحران و پیشگیری از فجایع بزرگتر خواهد بود.
6- افزایش تنشهای مذهبی – قومی؛ خطری که نباید نادیده گرفته شود: پس از فروپاشی حکومت سوریه، همگرایی یا واگرایی گروههای عراقی تا حد زیادی بر امنیت و ثبات این کشور سایه خواهد انداخت. اگر ترور شخصیتهای کلیدی عراقی به گونهای برنامهریزی شود که رنگ و بوی فرقهای به خود بگیرد، خطر گسترش منازعات داخلی بالا میرود. در این صورت، واکنشهای انتقامجویانه و افزایش خشونتهای فرقهای نهتنها دولت بغداد را تضعیف میکند، بلکه بازسازی ساختارهای امنیتی و اقتصادی را سالها به تعویق میاندازد. از این رو، سران سیاسی و مذهبی باید با شناسایی نقاط حساس و اتخاذ تدابیر پیشگیرانه، جلوی هرگونه دامنزدن به اختلافات فرقهای را بگیرند.
7- سناریوهای محتمل در آینده نزدیک و اهمیت هشدار: در یک نگاه هشدارآمیز، میتوان ۳ سناریوی کلی برای وضعیت عراق پس از سقوط حکومت سوریه و موج احتمالی ترورها ترسیم کرد:
الف- سناریوی بدبینانه: تداوم و گسترش موج ترورها و بهرهبرداری گروههای افراطی و قدرتهای خارجی از فرصت ایجادشده برای تضعیف کامل دولت مرکزی. در این حالت، شکافهای قومی و مذهبی به نقطه بحرانی میرسد و احتمال شکلگیری درگیریهای داخلی گسترده و تجزیه عراق وجود دارد.
ب- سناریوی میانه: دولت عراق با کمک همسایگان و بخشهایی از جامعه بینالملل و حمایت نسبی گروههای داخلی، موفق به کنترل جزئی ترورهای هدفمند و مدیریت نسبی اوضاع میشود. با این حال، ناامنی همچنان در سطحی باقی میماند که مانع از شکوفایی اقتصادی و سیاسی عراق است.
پ- سناریوی خوشبینانه: گروههای سیاسی و مذهبی عراق به وحدت و درایت بیشتری دست مییابند، با تشکیل ائتلاف امنیتی منطقهای، دست عوامل تروریستی را کوتاه میکنند و دولتی قوی و ملیگرا را روی کار میآورند. در نتیجه، ترورهای هدفمند نهتنها کاهش مییابد، بلکه شکافهای درونی عراق نیز تا حد مطلوبی ترمیم میشود.
در نهایت، اگر مردم و دولت عراق در برابر سناریوی ترورهای هدفمند و برنامهریزیشده، با رویکردی پیشگیرانه و هوشمندانه اقدام نکنند، آشوبی تازه در راه خواهد بود. این هشدار لازم است جدی گرفته شود تا بار دیگر صفحات تاریخ عراق، با خون شخصیتهای تأثیرگذاری رنگین نشود که میتوانستند نقش مهمی در ساختن آینده بهتر برای مردمشان ایفا کنند. از این رو، حفاظت از چهرههای کلیدی و همزمان تحکیم همگرایی ملی، وظیفهای است که پیش روی دولت عراق و جامعه مدنی قرار دارد. پذیرش این وظیفه و ساماندهی اقدامات عملی میتواند سرنوشت عراق را از باتلاق ترور و ناامنی دور کند و فرصتهای نوظهوری را برای ثبات و امنیت پایدار در این کشور فراهم آورد.
ارسال به دوستان
یادداشت روز
جهت اسلحه مهم است
رها عبداللهی: سال ۲۰۰۱ میلادی است. برجهای دوقلوی نیویورک در حملهای تروریستی منفجر شده و جهان نگران و مبهوت اتفاقات هولناک بعدی است. جرج بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا اعلام کرده هرکس با ما نیست، با تروریستهاست. آمریکا در حال تدارک حملهای عظیم به افغانستان و عراق است و مقاماتش از خاورمیانه جدید سخن میگویند. برخی حکام بزدل منطقه غرب آسیا دنبال راهی هستند که با راضی کردن آمریکا کشور خود را از خطر دور کنند.
در لبنان، کشوری کوچک در کرانه مدیترانه، اتفاقات بزرگی رخ داده است. حزبالله لبنان، طلسم چندده ساله شکستناپذیری اسرائیل را شکسته و کشورش را از 18 سال اشغال و شرارت خلاص کرده است. رژیم صهیونیستی بعد از خروج خفتبار از جنوب لبنان، حالا مجبور شده تحت فشار حزبالله، صدها اسیر لبنانی و فلسطینی را از زندانهایش آزاد کند. نقشه اسرائیل بزرگ هرتزل و رویای نیل تا فرات یهود، توسط این گروه مقاومت نقش بر آب شده! چرا که حالا حزبالله یک مانع بزرگ بر سر راه کشورگشایی صهیونیستهاست.
نظام سلطه برای تضعیف حزبالله، سلاح تحریم را به کار میگیرد تا با فشار اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، آنان را وادار به کوتاه آمدن کند اما غربیها عادت دارند اهدافشان از چماق تحریم را با هویج تطمیع نقد کنند. دیک چنی، معاون جرج بوش، فردی را در پوشش خبرنگار نزد سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزبالله میفرستد. وی به ایشان پیشنهاد مفصل دولت آمریکا را ارائه میدهد؛ از جمله میلیاردها دلار پول، خروج حزبالله از لیست سازمانهای تروریستی، اجازه ورود به دولت لبنان لغو تحریم ویزا، به رسمیت شناخته شدن در سازمانهای بینالمللی، آزادی کامل اسرای در بند رژیم صهیونیستی و حتی مشروعیت بخشیدن به سلاح حزبالله! در مقابل، سیدحسن نصرالله باید تعهد بدهد حزبالله دیگر به اسرائیل و اقداماتش کاری نداشته باشد؛ یعنی مبارزه با اسرائیل، دفاع از قضیه فلسطین، حمایت از گروههای مقاومت فلسطینی و دفاع از تمامیت ارضی لبنان در برابر تجاوزات مکرر ارتش رژیم را ترک کند.
پیشنهاد فرستاده آمریکایی وسوسهکننده است اما سیدحسن پاسخ صریح و محکمی دارد: «سلاح مقاومت چه ارزشی دارد اگر در خدمت قضیه فلسطین و برای دفاع از کشور نباشد؟ روح، ماهیت و ریشه حزبالله این است».
سیدحسن نصرالله سالها بعد در مصاحبه با «غسان بن جدو» خبرنگار المیادین، ضمن نقل این اتفاق میفرماید: «آنها [غربیها] میخواهند همه کشورهای عربی مسلح شوند اما برای جنگ داخلی! آنان با اصل سلاح مشکلی ندارند، با جهت اسلحه مشکل دارند».
برای نظام سلطه جهت اسلحه مهم است، نه خود اسلحه. خشونت و کشتار اگر در خدمت سلطهگری غرب باشد، مشروع است و در غیر این صورت، تهدید جامعه بشری و علیه صلح است. فرمولی که شهید نصرالله توضیح میدهد، بسیاری از وقایع را در مواجهه غرب با منطقه ما تفسیر میکند. نزدیکترین واقعه همین اتفاقات اخیر سوریه است. یک گروه بنیادگرای اسلامی با شعارهای جهاد و تکفیر و سلفیت و سابقه خونین در خشونت و جنایت که اتفاقا در لیست سازمانهای تروریستی آمریکا و اروپاست، با حمایت تسلیحاتی و اطلاعاتی و رسانهای آمریکا و اسرائیل و ترکیه، در منطقه جولان میدهد و حکومت دمشق را در دست میگیرد و رسانهها هم آن را برای افکار عمومی سفیدشویی میکنند. جولانی، سرکرده آن گروه تروریستی بارها اعلام میکند با وجود اشغالگری مناطقی از سوریه توسط اسرائیل، تمایلی به جنگ با آنان ندارد و ایران و حزبالله لبنان را دشمن خود میداند! همچنین به اسرائیل اطمینان میدهد هرگز اجازه نخواهد داد سوریه به مکانی برای حمله به اسرائیل تبدیل شود.
پس جهت اسلحه مهم است، نه خود اسلحه. آمریکا با پولهای کلان نفتی گاوهای شیرده، خاورمیانه را مسلح کرده، در حالی که اطمینان دارد حتی یک گلوله آن، به صورت غیرمستقیم هم به سمت اسرائیل شلیک نخواهد شد، بلکه مردم یمن و شیعیان بحرین و عربستان را سرکوب خواهد کرد و حتی میتواند در آینده ایران را تهدید کند. در منطق نظام سلطه، سلاحی خوب است که دیگر مسلمانان را نشانه رود، اگرنه باید غلاف شود.
کسانی که هنوز فکر میکنند پرونده هستهای ایران این همه سال به خاطر احتمال تلاش ایران برای دستیابی به بمب اتمی در جریان است و ایران را مقصر میدانند، اطلاعی از منطق نظام سلطه و واقعیات جهان ندارند.
شاید هم مطلوبشان این است که جمهوری اسلامی هم مانند گروههای فعلی حاکم بر سوریه یا آلسعود و آلخلیفه، دست از منافع ملت، آرمانهای انسانی و حمایت از مظلومان بردارد، اجازه دهد راهبردهایش را آمریکا تعیین کند و در مقابل جنایات اسرائیل در غزه و لبنان و سوریه سکوت کند؛ حتی مثل آن حکومتها مردمش را در صورت اعتراض به این سکوت سرکوب کند تا مبادا صدایی علیه اسرائیل از کشور بلند شود و به این ترتیب از تحریم و تهدید و سایه جنگ و تنش برای همیشه رهایی یابد. این چهره مطلوب ایران در نزد آنان است؟ باید گفت اگر چنین است، برای واضحتر دیدن چهره مدنظرشان از کشور، نگاهی به وضعیت امروز لیبی بیندازند؛ سرنوشت کشوری که به غربیها قول داد جهت اسلحهاش هیچگاه سمت اسرائیل نخواهد چرخید تا وعده گشایش غربیها را نقد کند اما روزگارش این شد که امروز میبینیم؛ کشوری ویران و تکهتکه و مردمی آواره و بیچاره.
هضم در منطق نظام سلطه، هیچ ملتی را سعادتمند نکرده است. مقاومت، مطلوبترین حالتی است که منافع و امنیت ملتها را تأمین میکند. جهت اسلحه، شرافت و کرامت یک ملت را نشان میدهد و ملت ایران، شرافت ایستادن در کنار مظلومان و مستضعفان را به ذلت تعظیم در برابر ظالمان و جنایتکاران ترجیح داده است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|