|
ارسال به دوستان
اخبار
محفل شعر و ادب ایران و تاجیکستان برگزار شد
همزمان با سفر رئیسجمهور کشورمان به تاجیکستان و به همت بنیاد سعدی و همکاری سفارت جمهوری اسلامی ایران در این کشور، جمعی از شاعران ایرانی و تاجیک در فضایی صمیمی و پرشور با یکدیگر دیدار کردند.
در این مراسم که در کتابخانه ملی تاجیکستان برگزار شد، سیدرضا صالحیامیری وزیر میراث فرهنگی و گردشگری ایران، ستارگان امانزاده وزیر فرهنگ تاجیکستان، سفیر ایران و جمعی از مسؤولان فرهنگی ۲ کشور نیز حضور داشتند و بر اشتراکات تاریخی و تمدنی ۲ ملت و لزوم ارتقای سطح همکاری طرفین در حوزه فرهنگ و ادبیات تأکید کردند.
همچنین در بخشی از این مراسم، شاعران ایرانی و تاجیک به خواندن آثاری از خود پرداختند که با تشویق و استقبال حاضران در مراسم مواجه شد. در این مراسم همچنین قطعاتی از موسیقی تاجیکستانی اجرا شد.
از شاعران ایرانی حاضر در این مراسم میتوان به شهدخت زارعگلستانی، لیلا مهینحسیننیا، افشین علا، محمود رضا اکرامیفر، سعید بیابانکی و حامد عسکری اشاره کرد.
از شاعران معاصر تاجیکستان نیز شاعر برجستهای همچون گلرخسار صفیآوا و دیگر شاعران تاجیکی به شعرخوانی پرداختند.
***
دیوید لینچ درگذشت
دیوید لینچ، کارگردان آمریکایی در ۷۸ سالگی درگذشت. لینچ کارگردان فیلمهای مطرحی چون «مرد فیلنما»، «مخمل آبی»، «از ته دل وحشی» و «جاده مالهالند» بود.
این کارگردان برجسته آمریکایی بهواسطه سبک ساختاری متفاوت و روایتهای دومینووار و پرپیچوتاب خود، همواره کارگردان محبوب منتقدان در سراسر جهانشناخته میشد.
این فیلمساز در سال ۱۹۹۰ برنده نخل طلای کن برای فیلم «از ته دل وحشی» شده بود.
لینچ 4 بار نامزدی اسکار را در کارنامه دارد که البته هیچگاه موفق به کسب این جایزه نشد تا یکی از بزرگترین ناکامان اسکار لقب بگیرد.
او سال ۲۰۰۳ و طبق نظرسنجی مجله گاردین، به عنوان بزرگترین فیلمساز زنده دنیا انتخاب شد.
***
«درسی از ناکامیهای آمریکا در ارتقای آموزش عمومی» در کتابفروشیها
ترجمه کتاب «بازطراحی آموزش: درسی از ناکامیهای آمریکا در ارتقای آموزش عمومی» توسط نشر اختران منتشر و راهی بازار نشر شد.
کتاب «بازطراحی آموزش: درسی از ناکامیهای آمریکا در ارتقای آموزش عمومی» نوشته مشترک کنِت ویلسون و بنِت دیویس بهتازگی با ترجمه مشترک آرش اردهالی و امین هاشمی توسط نشر اختران منتشر و راهی بازار نشر شد.
نظام آموزشی آمریکا تفاوتهای محتوایی عمدهای با آموزشوپرورش ایران دارد اما در مقیاس راهبردی و سیستمی، طرحهای کتاب پیش رو از جمله شبکه مدارس بازطراحی سیستمها، در ایران نیز قابل استفادهاند.
این کتاب نشان میدهد یک برنده جایزه نوبل به علل ناکامی تلاشهای اصلاحاتی در مدارس دولتی جلب شده است. کنت ویلسون به عنوان یک اصلاحگر، خود را موظف دانسته از تاریخچه اصلاحات آموزشی مطلع شود و علل شکستشان را توضیح دهد.
نویسندگان کتاب پیش رو با مثالهای مشخص و متقاعدکننده جوانب اصلی آن فرآیند طراحی را که موجب دستاوردهای علمی است شرح میدهند و پس از توضیح موضوعیت داشتن و اهمیت فرآیند طراحی برای آموزش، به قول خودشان دچار این اشتباه نمیشوند که کاربرد مستقیم این فرآیند را در آموزش توصیه کنند، بلکه جای آن، بینش و خرد درک این مساله را از خود نشان میدهند که فرآیند طراحی در علوم باید با این حقیقت تطبیق داشته باشد که مدارس نظامهایی اجتماعی هستند؛ محافظهکار، سنتی، مقاوم در برابر تغییر و فاقد انجمنها یا سازوکارهایی برای تصحیح خود.
نویسندگان «بازطراحی آموزش...» در ادامه جزئیات یکی از معدود تلاشهای موفق اصلاحی یعنی برنامه «بهبود خواندن» را شرح میدهند تا نشان دهند چگونه و چرا فرآیند طراحی میشود و باید در راستای تغییر طرز فکر و شیوه کار آموزشکاران بهطور اخص، و کل اقشار مردم بهطور اعم، به کار بست.
2 نویسنده از نقدهای اصلاحگران دیگر شروع میکنند اما از آنها نیز فراتر میروند و در همان حال که اثبات میکنند مدارس هرگز ارتقا نخواهند یافت، طرحی مشخص و قانعکننده از مسیری که باید پیش گرفته شود ارائه میدهند؛ مسیری که میگویند به هیچ وجه شامل جهتگیریهای عجیبوغریب یا مرموز نیست.
ارسال به دوستان
تحلیل و بررسی فیلم «برف آخر» و آثار مشابه آن در سینمای ایران
برف سیاه سینمایی
میلاد جلیلزاده: یوسف، یک مرد دامپزشک که در کیاسر مازندران زندگی میکند، هر روز صبح به گاوداری میرود و شبها به شکار گرگها میپردازد؛ دامپزشکی که خودش حیوانات را میکشد! او از گرگها نفرت دارد و جالب اینجاست که اسمش هم یوسف است. اهالی روستا از خساراتی که گرگها به دام و طیورشان وارد میکنند شاکی هستند اما نظر سازمان حفاظت از محیطزیست متفاوت است. این سازمان حتی خود تعدادی گرگ را برای برقراری تعادل در زنجیره غذایی آزاد کرده است.
یک روز یوسف در شرایطی با یک گرگ زخمی مواجه میشود که خاص است و این تجربه باعث تغییر نگاهش به طبیعت و حیوانات میشود. او با دامپزشک دیگری که لادن مستوفی نقش آن را بازی کرده، روبهرو میشود و این شخصیت تأثیر زیادی بر دیدگاه یوسف نسبت به شکار گرگها میگذارد. داستان فیلم «برف آخر» اما به همین جا ختم نمیشود و ماجراهای دیگری هم در آن وجود دارد. دختر یکی از اهالی روستا به نام خورشید، که نامش با فضای برفی فیلم تضاد نمادین دارد، گم شده و حالا همه اهالی روستا بسیج میشوند تا او را پیدا کنند. هیچکس نمیداند چرا خورشید گم شده و این موضوع به یک راز تبدیل میشود تا اینکه در نهایت این ماجرا و داستان یوسف با هم تلاقی پیدا میکنند.
«برف آخر» بعد از فیلم «بدون مرز» که سال 1393 ساخته شد، دومین کار بلند سینمایی امیرحسین عسکری است. این فیلم سال ۱۴۰۰ به جشنواره چهلم فجر راه یافت و با نامزدی در ۱۲ رشته، بعد از «موقعیت مهدی» و «علفزار»، بیشترین تعداد نامزدی را در آن دوره داشت. جلوههای بصری، چهرهپردازی، طراحی صحنه، طراحی لباس، فیلمبرداری و فیلمنامه، بهعلاوه نقشهای مکمل و اصلی زن و مرد و بهترین فیلم، رشتههایی بودند که «برف آخر» برای آنها نامزد شد و در نهایت، غیر از جایزه ویژه هیات داوران، برای بهترین چهرهپردازی، بهترین فیلمبرداری و بهترین نقش اول مرد که به امین حیایی تعلق داشت، سیمرغ گرفت.
عسکری علاوه بر کارگردانی، در نوشتن فیلمنامه برف آخر که بر اساس داستان کوتاه «جلالآباد» اثر محمد صالحعلا نوشته شده هم با امیرمحمد عبدی و سیدحسن حسینی همکاری کرده است. تهیهکننده کار حسن مصطفوی بود که در کنار خود امیرحسین عسکری و احسان علیخانی یکی از سرمایهگذاران فیلم هم به حساب میآید.
امین حیایی، مجید صالحی و لادن مستوفی بازیگران اصلی این فیلماند و نوشین مسعودیان، صادق ملک، امیر مشهدیعباس، امیرعباس رودگرصفاری و مهدی مهربان هم از دیگر هنرپیشههای فیلم هستند.
این فیلم با وجود اینکه در جشنواره فجر موفق بود و طبیعتا باید زمان و سالنهای مناسبی برای اکران پیدا میکرد، با وقفهای ۲ ساله از ۲۸ آذرماه در 100 سالن سینما به نمایش عمومی درآمد که به مرور تعداد آنها افزایش یافت و تاکنون حدود ۱۳۰۰ سانس داشته است و با میانگین حدود 13 بلیت برای هر سانس، تا اینجای کار به عدد یک میلیارد و 80 میلیون تومان فروش نزدیک شده است. برف آخر از آن فیلمهایی است که به طور تیپیکال به عنوان «فیلم هنری» شناخته میشوند؛ فیلمهایی که مخاطب عام چندانی ندارند و بخشی از جامعه منتقدان یا علاقهمندان حرفهای سینما ممکن است آنها را بپسندند. البته در دوران جدید طغیان گستردهای علیه این معیارهای قدیمی انجام شده و دیگر به راحتی نمیتوان به طور کلی حتی حرفهایهای سینما را جزو علاقهمندان این تیپ بویژه از سینما دانست. این نوع فیلمها در میانههای قرن بیستم، ساختار متداول قصهگویی را در فیلمها به چالش کشیده بودند و همین شوک میتوانست به گسترش دستور زبان سینما کمک کند اما اولاً امروز چیزهایی که با آزمون و خطا و تجربهگرایی، از رهگذر خلق چنین آثاری قرار بود کشف شوند به نقطه اشباع رسیده است و ثانیاً همین فیلمها که قرار بود روزگاری کلیشهها را به چالش بکشند، با تکرار مؤلفههای یکسانی که اصطلاحا به آنها جشنوارهپسند گفته میشود، تبدیل به یک ژانر قابل حدس و پیشبینی شدهاند.
«برف آخر» هم فیلمی است که نمیتوان در آن بداعت و تازگی خاصی دید و تمام عناصر تشکیلدهنده ساختار آن چیزهایی هستند که در قالب فیلمهای اینچنینی دیگر هم دیده شدهاند. برف آخر از آن دست فیلمهایی است که تماشا کردنشان «حوصله» میخواهد نه «دقت» و اگر هم کسی بخواهد اندکی در جزئیات آن دقیق شود، احتمالا به این نکته خواهد رسید که کارگردانش با اینکه در دل طبیعت و مجاور با فضای روستا فیلم ساخته، ذهنیت خودش برخاسته از آن فضا نبوده و صرفا با یک عینک توریستی که هندسه اصطلاحا هنری و خاص دارد آن فضا را دیده است. اینها همگی باعث میشوند فیلمی که چهرههایی مثل امین حیایی، مجید صالحی و لادن مستوفی را در فهرست بازیگرانش دارد و توماری از نامزدیها و جوایز فجر هم در عقبهاش قرار میگیرد، در نهایت نتواند با عموم مخاطبان ارتباط چندانی برقرار کند. در این میان تنها یک نکته خاص برای گفتن باقی میماند که آن هم خود برف است. یکی از اصلیترین مؤلفههایی که برف آخر به عنوان یک فیلم هنری دور از فضای شلوغ شهری سراغ آن رفته، جغرافیای روایت و محیط برفی است. این فیلم میتواند بهانهای دست و پا کند تا تفاوت نگاه نمادین سینماگران ایرانی به برف را با سایر فیلمسازان جهان بررسی کنیم.
برفهای غمگین و مأیوسانه سینمای ایران
برف یکی از جدیترین عناصر بصری در سینماست که معانی و تفاسیر مختلفی برای آن تعریف شده و از این میان ۳ عنصر، جاافتادهتر و عمومیتر هستند. یکی از این معانی نمادین، شروع دوباره است که ریشه آن به سال نوی میلادی در کشورهای غربی بازمیگردد، چون معمولا کریسمس با بارش برف همراه است. همچنین برف نماد بیگناهی، پاکی و حتی شادی کودکانه است و در نهایت، میتواند نماد مرگ و پایان یک سفر یا زندگی باشد. هر ۳ مورد از این معانی نمادین و القائات حسی برف را میتوان در فیلم «برف آخر» هم دید؛ هم شروع دوباره و تحول، هم بیگناهی و معصومیت که شامل کودک فیلم و حیوانات میشود و هم مفهوم «پایان» که در نام فیلم هم دیده میشود.
اما میتوان پرسید آیا به طور کلی برف در سینمای ایران همان حال و احوال و معناهایی را دارد که در سینمای سایر کشورهای دنیا دارد؟ بهرغم بعضی همپوشانیها، به نظر نمیرسد کاملا چنین باشد.
در سینمای ایران، فیلمهای زیادی با فضای برفی وجود دارند که بعضی از آنها به ضرورتهای روایی در این فضا قرار گرفتهاند، مثل تعدادی از آثار دفاعمقدس که داستان آنها در زمستان جبهههای غربی میگذرد؛ از جمله «اشک سرما» اثر عزیزالله حمیدنژاد. در بعضی دیگر از فیلمها، برف به عنوان یک مانع طبیعی برای شخصیتهای داستان عمل میکند، مانند «جادههای سرد» از مسعود جعفریجوزانی. همچنین بعضی فیلمها که در نامشان واژه برف وجود دارد، خودشان به این فضا ارتباطی ندارند، مثل «آدمبرفی» از داوود میرباقری.
به طور کلی، فضای برفی در سینمای ایران با کشورهای غربی تفاوت دارد. برفهای سینمای ایران معمولاً غمگینتر و همراه با حس سردی، سکون، تنهایی و یخزدگی هستند. در هنر ایرانی آنچه از دیرباز نماد رهایی، رستگاری، تحول و طراوت بوده، نور است و سبزی. حتی ایرانیها از دیرباز در شب یلدا که زمان آن نزدیک کریسمس است و بلندترین شب سال به حساب میآید، به پشت بامها میرفتند و بر ظروفشان با قاشق میکوبیدند تا در نبرد بین سرما و خورشید، از خورشید هواداری کنند. طبیعی است که با این پیشینه فکری، نگاه نمادین به برف بین اروپاییها و ایرانیها تفاوتی معنادار داشته باشد.
در سال ۸۱، فیلم «باران» مجید مجیدی، فضای برفی را با مصیبتهای یک دختر افغانستانی موازی کرد که مجبور است مانند پسرها لباس بپوشد، خودش را پسر جا بزند و کار کند.
در همان سال نخستین قسمت از سهگانه برفی خسرو معصومی با عنوان «رسم عاشقکشی» ساخته شد که موقعیت دراماتیک تلخ و گزندهای داشت. یک مرد روستایی موقع قطع یکی از درختان جنگلی در شمال دستگیر میشود و به زندان میافتد. بعد از این اتفاق، ارهای که او برای این کار قرض گرفته بود ضبط میشود و اعضای خانواده در غیاب پدر مجبور میشوند هزینه اره را بپردازند.
سال ۸۵ در فیلم «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین»، به کارگردانی سامان سالور، تنهایی و دورافتادگی شخصیتها را برفی شدن فضا و سیاه و سفید شدن تصویر تقویت میکرد. سال بعد خسرو معصومی دومین فیلم برفی خود را با عنوان «باد در علفزار میپیچد» ساخت و داستان دختر فقیری را روایت کرد که به دلیل مشکلات مالی خانوادهاش مجبور است به ازدواج با یک پسر عقبافتاده تن بدهد.
امیرحسین ثقفی در سال ۸۹ نخستین فیلم سینمایی خود را با عنوان «مرگ کسبوکار من است» کارگردانی کرد که حرکت تراژیک چند شخصیت بیچاره را به سمت مرگ نشان میداد؛ آدمهایی که از شدت فقر و بیچارگی ناچار به دزدی کابل از دکلهای فشار قوی برق میشوند.
در سال ۹۰، آخرین قسمت از سهگانه برفی خسرو معصومی با نام «خرس» تولید شد. داستان این فیلم درباره مردی است که پس از بازگشت از جنگ متوجه میشود همسرش ازدواج کرده است. قصه این فیلم به قدری تلخ است که شاید دیدنش برای همه مناسب نباشد.
در همان سال، «پذیرایی ساده» به کارگردانی مانی حقیقی و با بازی خودش ساخته شد که به دلیل سیاهی و تلخیاش در سالنهای نمایش جشنواره فیلم فجر حاشیهساز شد و واکنش تندی از مخاطبان گرفت. سال ۹۱، پیمان معادی «برف روی کاجها» را ساخت که آن هم سیاه و سفید بود و تنهایی و تحمل خیانت را به تصویر میکشید. بسیاری از این فیلمها قابل توجه و حتی قابل تحسین هستند اما نکته مشترک آنها استفاده از فضای برفی برای نمایش تلخی و مصیبت است. حتی پس از ساخت «برف آخر»، فضای برفی در سینمای ایران همچنان همین حال و هوا را حفظ کرده است، مانند فیلم «آه سرد» به کارگردانی ناهید عزیزی که در سال 1401 به جشنواره فجر آمد و عصاره تلخترین اتفاقات زندگی ۲ شخصیت را روایت میکند؛ مردی که زنش را سالها پیش کشته، پس از مدتها از زندان آزاد میشود و در مسیری سراسر برفی و یخبندان با پسر خودش همسفر میشود؛ پسری که طبیعتا تمام وجودش لبریز از کینه است.
ارسال به دوستان
نگاه
عملیات ناامیدسازی؛ محور اصلی جنگ سایبری آمریکا علیه ایران
سیدپویان حسینپور: در سالهای اخیر، جنگ سایبری و عملیات شناختی به عنوان یکی از اصلیترین ابزارهای آمریکا برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران شناخته شده است. این جنگها که با استفاده از فناوریهای پیشرفته و استراتژیهای دقیق روانی انجام میشود، هدفی جز ایجاد تزلزل در باورهای مردم و ناکارآمدنمایی نظام ندارد و در این میان، یکی از مهمترین محورهای این عملیات، پروژههای ناامیدسازی است که با تمرکز بر محیط سایبری اجرا میشود.
عملیات ناامیدسازی به طور مستقیم بر روان جامعه اثر میگذارد و میتواند به تضعیف سرمایه اجتماعی و کاهش انگیزه عمومی برای مشارکت در امور ملی منجر شود. از جمله تأثیرات این عملیات میتوان به کاهش اعتماد به نهادهای حکومتی، ترویج حس انفعال و بیتفاوتی در میان مردم و کاهش امید به آینده و توانایی جامعه برای مقابله با چالشها اشاره کرد.
* محورهای اصلی عملیات ناامیدسازی
عملیات ناامیدسازی علیه ایران را میتوان به چند محور کلی تقسیم کرد: یکی از این محورها، برجستهسازی مشکلات داخلی ایران است. از جمله این مشکلات میتوان به مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اشاره کرد که با هدف القای حس بیثباتی و ناکارآمدی انجام میشود. این برجستهسازی غالبا با استفاده از دادههای ناقص یا تحریفشده انجام میشود.
محور دیگر، تضعیف اعتماد عمومی است که با ایجاد شکاف میان مردم و مسؤولان همراه است. شایعات درباره فساد یا بزرگنمایی اختلافات درونی نظام، نمونههایی از این تلاشهاست. همچنین تحریف دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران و تلاش برای نادیده گرفتن یا کماهمیت جلوه دادن آنها از جمله اقدامات کلیدی این عملیات به شمار میرود. در نهایت، انتشار محتوای ناامیدکننده درباره آینده در حوزههایی نظیر وضعیت جوانان، اشتغال و اقتصاد، هدف دیگری است که آمریکا در این جنگ دنبال میکند.
* نهادهای آمریکایی متولی اجرای عملیات ناامیدسازی را بشناسیم
نهادهای متعددی در آمریکا در پروژههای ناامیدسازی و جنگ سایبری علیه ایران فعالیت میکنند که در ادامه مروری اجمالی بر هر یک از این نهادها خواهیم داشت.
* آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده
(USAID) یکی از این نهادهاست که از طریق حمایت مالی از سازمانهای غیرانتفاعی و کمپینهای رسانهای، در این پروژهها مشارکت دارد.
صندوق ملی برای دموکراسی (NED) نیز نهاد دیگری است که پروژههایی را برای حمایت از گروههای مخالف نظام جمهوری اسلامی و تولید محتوای انتقادی علیه ایران تأمین مالی میکند. همچنین مرکز مشارکت جهانی (GEC) که زیر نظر وزارت امور خارجه آمریکا فعالیت میکند نیز نقش مهمی در هماهنگی و اجرای کمپینهای جنگ روانی علیه ایران دارد. علاوه بر این نهادها، آژانس امنیت ملی (NSA) در عملیات پیشرفته سایبری، از جمله هک سیستمهای اطلاعاتی و ایجاد اختلال در سامانههای حیاتی ایران دخیل است. در این میان، از نقش اندیشکدههایی مانند شورای آتلانتیک و رسانههایی نظیر صدای آمریکا (VOA) نیز در ایجاد روایتهای منفی علیه ایران نباید غافل شد.
* مروری بر پروژههای اجراشده در عملیات ناامیدسازی
از جمله پروژههای کلیدی در حوزه ناامیدسازی میتوان به ناکارآمدنمایی اقتصادی اشاره کرد. کمپینهایی که تورم، بیکاری و بحرانهای ارزی ایران را برجسته میکنند و از محتوای تصویری، نمودارهای آماری و گزارشهای تحلیلمحور برای متقاعدسازی افکار عمومی بهره میبرند. تحریک نارضایتیهای اجتماعی از طریق بزرگنمایی شکافهای طبقاتی، اعتراضات و نارضایتیهای مردمی نیز تلاش دیگری است که حس بیاعتمادی و ناامیدی را در جامعه افزایش میدهد. در حوزه سیاست خارجی هم تخریب موفقیتهای بینالمللی جمهوری اسلامی ایران، نظیر توسعه روابط منطقهای و مقابله با تروریسم، به گونهای بازنمایی میشود که کماهمیت یا ناپایدار جلوه کند. ایجاد بحرانهای مصنوعی از طریق پخش اخبار جعلی یا تحریفشده نیز بخشی از این پروژههاست که این بحرانها عمدتا در حوزههایی مانند کمبود آب، انرژی یا حتی سلامت عمومی برجستهسازی میشود.
* نقش رسانههای اجتماعی در عملیات ناامیدسازی
رسانههای اجتماعی یکی از ابزارهای کلیدی در این جنگ هستند. پلتفرمهایی نظیر ایکس، اینستاگرام و فیسبوک به عنوان میدانهای اصلی جنگ سایبری عمل میکنند و در آنها از حسابهای جعلی و رباتها برای ترویج محتواهای ناامیدکننده استفاده میشود. تولید محتوای تصویری و ویدئویی احساسی و تحریککننده با هدف ایجاد حس سرخوردگی و بیاعتمادی در میان مخاطبان نیز نقش مهمی ایفا میکند. عملیاتهایی که با هدف افشای اطلاعات حساس یا تخریب وجهه سازمانها و نهادهای ایرانی انجام میشود، نمونهای از هک و نشت اطلاعات در این حوزه است. علاوه بر این، اینفلوئنسرهای فارسیزبان، چه در داخل و چه در خارج کشور، برای انتشار پیامهای ناامیدکننده و ایجاد حس یأس به کار گرفته میشوند. از دیگر ابعاد این عملیات، تلاش برای بهرهگیری از الگوریتمهای پلتفرمهای دیجیتال برای افزایش دیده شدن پیامهای ناامیدکننده و کاهش دسترسی مخاطبان به محتوای امیدآفرین است. این عملیات شامل تعامل با شرکتهای فناوری، همچنین استفاده از تکنیکهای پیشرفته در زمینه دستکاری محتوا و ایجاد تعامل مصنوعی با پستهای خاص میشود.
ارسال به دوستان
یادداشت
آسیا با ترامپ چه میکند؟
علی محمولی: با نزدیک شدن به مراسم تحلیف دوم دونالد ترامپ به عنوان رئیسجمهور ایالات متحده، نگرانی کشورهای جهان بویژه متحدان غربی آمریکا از بازگشت سیاستهای غیرلیبرال او افزایش یافته است. از زمان اعلام کاندیداتوری ترامپ، اندیشکدههای مختلف به بررسی عواقب احتمالی روی کار آمدن دوباره او پرداختند و این تحلیلها با نزدیک شدن به مراسم تحلیف، جنبه عملی به خود گرفته است. بسیاری از کشورهای غربی پیشبینی میکنند اصطکاکهای بیشتری با ایالات متحده بویژه در بخش خصوصی ایجاد خواهد شد. این نگرانیها با واکنشهای تهاجمی مدیران شرکتهای آمریکایی مانند ایلان ماسک تشدید شده است. در داخل ایالات متحده نیز واکنشهایی به این وضعیت نشان داده شده و راهحلهایی ارائه شده است. نشریه فارنافرز وابسته به اندیشکده شورای روابط خارجی، با بررسی تاریخچه روابط ایالات متحده و کشورهای آسیایی، پیشنهاد میکند کشورهای غربی از رویکرد آسیاییها درس بگیرند. به اعتقاد این نشریه، سیاست مداخلهگری حداقلی ایالات متحده در آسیا که منجر به بازتعریف روابط اقتصادی و سیاسی بر مبنای منافع و نه ارزشهای مشترک شده، میتواند الگویی برای کشورهای غربی باشد.
* هژمون مردد
برای بسیاری از کشورهای آسیایی، رویکرد «اول آمریکا»ی ترامپ، ادامه راهبردی است که ایالات متحده بیش از ۵ دهه در منطقه اعمال کرده است. سال ۱۹۶۹ ریچارد نیکسون با اعلام دکترین خود، از کشورهای آسیایی خواست مسؤولیت دفاع از خود را بپذیرند و اینکه واشنگتن تنها در صورت تهدید هستهای از آنها حمایت میکند. این رویکرد که پس از جنگ ویتنام شکل گرفت، به ایالات متحده اجازه داد بدون درگیر شدن مستقیم در بحرانهای منطقه، به عنوان یک قدرت موازنهگر عمل کند. از آن زمان، این استراتژی تقریبا همواره سیاست آمریکا در آسیا بوده است. جنگهای افغانستان و عراق پس از ۱۱ سپتامبر، استثنائاتی در این روند بودند. از این رو، آسیاییها آمریکا را قدرتی محتاط میبینند که تمایلی به استقرار نیروهای نظامی ندارد و منافع خود را پیش از هر اقدام محاسبه میکند. با این حال، تصمیمات واشنگتن همواره عامل تردید بوده، چرا که مداخله ممکن است به کشمکشهای بزرگتر بینجامد و عدم مداخله، احساس رها شدن را ایجاد کند. از اوایل قرن ۲۱، ایالات متحده این رویکرد را به دیگر نقاط جهان نیز گسترش داد. جو بایدن سال ۲۰۲۱ با خروج از افغانستان، گره کور بوش را گشود و در جنگهای اوکراین و خاورمیانه، بدون اعزام نیرو، به بازدارندگی و حمایت از متحدان پرداخت. بایدن همچنین با تشکیل اتحادهای جدید (مانند کواد و اوکاس)، گامهایی در حمایت از متحدان آسیایی برداشت اما تضامین امنیتی مستقیمی ارائه نکرد.
آسیا بیش از هر منطقهای، رویکرد ترامپ را خواهد پذیرفت، زیرا سالها با این نوع آمریکا تعامل داشته است. برای آسیاییها تفاوت بین ترامپ و رؤسای جمهور پیشین، بیشتر در شدت سیاست اعمالی است تا ماهیت آن. ترامپ ممکن است کمتر مشاورهپذیر و قابل پیشبینی باشد اما نتیجه نهایی برای آسیا چندان متفاوت نخواهد بود. از این جهت، مثلا تفاوتهای ترامپ و اوباما قابل توجه است. اوباما با وجود سخنرانیهای فصیح درباره تعهدات آمریکا به آسیا، در مقابل چین ضعیف عمل کرد. در عوض، ترامپ با اقداماتی مانند حمله موشکی به سوریه و نمایش بازدارندگی در برابر کرهشمالی، نشان داد رویکرد او با غرایز بسیاری از دولتهای آسیایی همخوانی دارد. رهبران آسیایی دلیلی برای ترس از ترامپ ندارند، چون سیاستهای اصلی آمریکا برایشان از پیش معلوم است. هرچند تغییرات حاشیهای ممکن است اختلالآفرین باشد اما بعید است جهتگیریهای کلی تغییر کند و تنها مسائل نگرانکننده، موضوعاتی مانند تایوان، تعرفهها و رهبری منطقهای است که نیازمند نظارت دقیق است.
* معمای تایوان
بایدن با شکست سیاست «ابهام راهبردی» چند دههای، 4 بار اعلام کرد آمریکا از تایوان در برابر تجاوز چین دفاع خواهد کرد ولی ترامپ چنین اظهاری نخواهد کرد. در طول انتخابات ۲۰۲۴، نظرات او درباره تایوان نشان داد این موضوع در چارچوب دیدگاههای کلی او درباره متحدان و تجارت قرار میگیرد. او تایوان را دور از دسترس دانسته و گفته است باید هزینه بیشتری برای حمایت آمریکا بپردازد. او تایپه را به دزدی صنعت نیمههادی آمریکا متهم کرده است اما اینکه ترامپ، تایوان را صرفا به عنوان یک مهره در بازی بزرگتری با چین ببیند، یک خطر است. اگر او تجارت و امنیت را با گنجاندن تایوان در هر معامله احتمالی با چین در هم بیامیزد، خطرات را بشدت افزایش خواهد داد. ترامپ وعده داده جنگ اوکراین را به پایان خواهد رساند؛ امری که توسط کشورهای آسیایی بویژه چین با دقت رصد میشود. با این حال، شرایط «جغراسیاسی» اوکراین و تایوان مشابه نیست و چین این موضوع را شفاف کرده است. تایوان در قلب روایت مشروعیتبخش حزب کمونیست چین قرار دارد و هر اقدام نظامی ناموفق یا متوقف شده علیه تایوان، برای حاکمیت حزب مهلک است. این موضوع برای رهبران چین بسیار حیاتی است، بالاخص با توجه به رسواییهای فساد در ارتش که توانایی حزب را زیر سوال برده است. از سوی دیگر، حمایت صریح بایدن از تایوان، حس حق به جانب بودن را در تایپه ایجاد کرده و این ایده را تقویت کرده که ایالات متحده و متحدانش راهی جز دفاع از تایوان ندارند. همچنین این موضوع سبب شده تایوان جایگاه راهبردی خود در اقتصاد جهانی را اغراقآمیز ارزیابی کند و نقش شرکت TSMC را در تولید تراشهها بیش از حد در نظر بگیرد. هر چند این شرکت نقش مهمی در صنعت نیمههادی دارد اما تنها یک پیمانکار است و دیگرانی هم هستند. البته این شرکت بخشی از فعالیتهای خود را به ایالات متحده، ژاپن و دیگر مناطق منتقل کرده که ممکن است از اهمیت اقتصادی تایوان در بلندمدت بکاهد. اگر ترامپ از اوکراین عقبنشینی کند یا اقداماتی برای بهبود تولید نیمههادی در آمریکا انجام دهد، تایپه میفهمد نمیتواند بر حمایت نامحدود واشنگتن تکیه کند. چنین اقداماتی ممکن است از حرکت سیاست داخلی تایوان به سمت استقلالطلبی بیثباتکننده جلوگیری کند؛ اقدامی که افزایش رزمایشهای نظامی چین در اطراف آن یا اقدامات تهاجمی در جزیره تایپینگ را محتمل میکند. البته اثر منطقهای جنگ اوکراین نیز نباید بزرگنمایی شود. کشورهایی مانند استرالیا، ژاپن، سنگاپور و کرهجنوبی موضعی قوی در برابر روسیه گرفتهاند اما بیشتر منطقه، بویژه کشورهای مسلمان جنوب شرق آسیا، دودل هستند. این کشورها شاهد استاندارد دوگانه واشنگتن بودهاند که چگونه جنگ روسیه را محکوم میکند اما حامی یا عامل جنگهای افغانستان، عراق و غزه است. بسیاری از دولتهای آسیایی سعی میکنند هزینه و فایده را برای حفظ منافع ملی خود مقابل آمریکا محاسبه کنند ولی در این میان، چین بزرگترین مشکل است.
حتی کشورهای غیرمتعهد به آمریکا، مانند هند، اندونزی و ویتنام به دلیل نگرانی از چین، به واشنگتن نزدیکتر شدهاند. این روند از دوره اول ترامپ آغاز شد و در دوران بایدن گسترش یافت.
* در جستوجوی یک رهبر
مهمترین نگرانی آسیا از بازگشت ترامپ، سیاست تجاری او است. ترامپ بارها اعلام کرده «تعرفه» عبارت محبوبش است و دولتهای خارجی باید این موضوع را جدی بگیرند، بویژه اگر افرادی تندرو (مانند جیمیسون گریر) به نقشهای کلیدی در سیاست تجاری آمریکا دست یابند. ترامپ احتمالا تعرفههای جدیدی علیه چین اعمال خواهد کرد و این تعرفهها ممکن است شامل کشورهایی مانند مالزی، تایلند و ویتنام نیز شود. پکن به طریقی تلافی خواهد کرد اما مشکلات اقتصادی داخلی، از جمله کاهش اعتماد به مدیریت اقتصادی و بحران املاک، توانایی چین را برای پاسخگویی محدود میکند. این شرایط میتواند چرخه معیوبی ایجاد کند که رشد اقتصادی چین را بیشتر تضعیف کرده و تنشهای تجاری با غرب را افزایش دهد. در کنار این چالشها، رقابت فزاینده بین ایالات متحده و چین ادامه خواهد داشت، اگرچه بازدارندگی هستهای، درگیری نظامی را تقریبا ناممکن میکند. بسیاری از دولتهای آسیایی سعی خواهند کرد با همکاریهای نزدیکتر، خود را در برابر ابهامات ناشی از سیاستهای اقتصادی چین و بازگشت ترامپ بیمه کنند. با این حال، فقدان رهبری قوی در منطقه یک چالش بزرگ است. تصمیم ترامپ در سال ۲۰۱۷ برای خروج از پیمان تجاری اقیانوس آرام، شوک بزرگی به متحدان آمریکا وارد کرد اما ژاپن تحت رهبری آبه شینزو توانست این پیمان را حفظ کند. امروز رهبران استرالیا، ژاپن و کرهجنوبی از پایگاه سیاسی ضعیفی برخوردارند و رئیسجمهور اندونزی نیز هنوز نتوانسته خود را در منطقه تثبیت کند، منطقهای که به وضوح نیازمند رهبری قوی است اما هیچ نامزد آشکاری برای این نقش وجود ندارد.
* اول، همیشه آمریکا بوده
تجربه طولانی آسیا با واشنگتن نشان میدهد ترامپ پدیدهای منحصربهفرد نیست. کشورهای بزرگ مانند ایالات متحده تمایل دارند بیشتر به درون خود نگاه کنند تا بیرون. بیمیلی ترامپ به درگیر شدن در تعهدات خارجی، بازتابی از جریانی فکری است که از زمان جرج واشنگتن و هشدار او درباره پیمانهای دائمی در سال ۱۷۹۶ در سیاست خارجی آمریکا وجود داشته است. پیش از جنگ دوم جهانی، ایالات متحده تنها به صورت مقطعی در امور خارجی درگیر میشد و حمله به پرل هاربر و تهدید شوروی پس از جنگ بود که واشنگتن را به درگیری پایدار خارجی کشاند. با این حال، از زمان فروپاشی شوروی و بهرغم وجود چین و روسیه، با تهدیدی مشابه شوروی مواجه نشده. بنابراین به جای جستوجوی ارزشهای مشترک خیالی، متحدان و شرکای ایالات متحده باید سیاست خارجی دولت دوم ترامپ را بازگشتی به موقعیت طبیعی این کشور بدانند. آنها باید بیاموزند با واشنگتن نه به عنوان ابرقدرتی با تمایل نامحدود برای دفاع از آنها، بلکه به عنوان موازنهگری فرامرزی برخورد کنند که نیرویش را گزینشی و برای پیشبرد منافع خود به کار میگیرد.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|