بیقانونی در ویاودیها
معینالدین راد: در سالهای اخیر بویژه پس از همهگیری کرونا، مصرف محتوای صوتی و تصویری به شکلی بیسابقه افزایش یافته و فضای خلأ میان تلویزیون دولتی و نیازهای فرهنگی نسل جوانتر، فرصت مناسبی برای ظهور پلتفرمهای نمایش خانگی فراهم آورده است. در ابتدا پلتفرمهایی مانند فیلیمو و نماوا با ترکیبی از سرمایهگذاری کلان و تکیه بر زیرساختهای فنی نسبتاً پایدار توانستند جایگاه خود را تثبیت کنند اما موج جدیدی از پلتفرمها که در یک سال گذشته سر برآوردهاند، نشاندهنده روندی نگرانکننده است؛ گویی از دل یک حباب سرمایهگذاری بیمنطق، اپلیکیشنهایی بیرون آمدهاند که نه استانداردهای فنی اولیه دارند، نه چشمانداز محتوایی روشن و نه هویتی شفاف از لحاظ مالکیت، منابع مالی و مأموریت فرهنگی.
در این گزارش به بررسی فنی و ساختاری چند پلتفرم شناختهشده، از جمله شیدا و استارنت و مقایسه آنها با نمونههای موفق جهانی مانند نتفلیکس، HBO Max و هولو میپردازیم و در خلال آن، نگاهی به پشتپردههای سهامداری و فنی این پلتفرمها نیز خواهیم انداخت. پلتفرم استارنت که اخیراً تبلیغات گستردهای با محوریت پخش یک سریال خاص را در فضای مجازی آغاز کرده، یکی از موارد آشکار بحران در طراحی و پشتیبانی فنی است.
اپلیکیشن این پلتفرم در برخی دستگاههای اندرویدی حتی نصب نمیشود یا پس از نصب قادر به اجرای درست نیست. عدم پایداری در پخش، قطع و وصل شدنهای مداوم، نبود پشتیبانی فنی در لحظات بحرانی و حتی رابط کاربری گمراهکننده که کاربر را به سختی به محتوای مورد نظرش میرساند، گواهی است بر اینکه این محصول پیش از آنکه یک پلتفرم باشد، صرفاً پروژهای تبلیغاتی برای پخش یک سریال است؛ سریالی که عمدتاً از بازیگران مطرح بهره میگیرد اما حتی کیفیت تصویری آن در پخش آنلاین دچار افت فاحش میشود. این یعنی نهتنها زیرساخت CDN (شبکه توزیع محتوا) مناسبی برای این پلتفرم در نظر گرفته نشده، بلکه بخش فنی آن یا از مهندسان بیتجربه تشکیل شده یا اساساً از سرویسهای آماده خارجی بدون تطبیق با نیازهای بومی استفاده میکند. پلتفرم شیدا نیز وضعیتی مشابه دارد، با این تفاوت که در ظاهر طراحی رابط کاربری آن شکیلتر است اما در لایه پنهان، همچنان با مشکلات فنی عدیدهای مواجه است.
این پلتفرم، در بخش پشتیبانی مالی، از سوی یک شرکت نوپای فناوری حمایت میشود که کمتر از ۲ سال عمر دارد و تاکنون هیچ پروژه رسانهای دیگری در کارنامهاش ثبت نشده است. بررسیهای ما از طریق سامانه شناسه ملی شرکتها و پایگاه روزنامه رسمی کشور نشان میدهد برخی اعضای هیاتمدیره این شرکت پیشتر در حوزههایی کاملا نامرتبط مانند واردات قطعات الکترونیک و فروش تجهیزات ساختمانی فعالیت داشتهاند و از تخصص در حوزه رسانه و فناوری اطلاعات بیبهرهاند.
این شکاف ساختاری از آنجا نگرانکننده میشود که بخش قابل توجهی از سرمایه اولیه این پلتفرم از منابع نامشخص تأمین شده و هیچ شفافیتی درباره چرایی تأسیس، برنامه کسبوکار یا حتی افق توسعه پلتفرم وجود ندارد.
در مقابل، نمونههای موفقی مانند فیلیمو و نماوا، با وجود تمام انتقادها در زمینه محتوا و سانسور، از منظر زیرساخت و پشتیبانی فنی در سطحی قابلقبول قرار دارند. فیلیمو با استفاده از زیرساختهای هلدینگ صبا ایده، توانسته تجربه کاربری روانی ارائه دهد و در عین حال با تولید محتوای اختصاصی و قراردادهای مداوم با بازیگران و کارگردانان مطرح، نوعی بازار نیمهانحصاری را برای خود رقم بزند.
نماوا نیز با پشتوانه شرکت فناپ و ارتباطات مالی با بانک پاسارگاد، از منابع مالی پایدار و تیم مهندسی حرفهای برخوردار است که به آن اجازه داده زیرساختهای پخش امن، ضدسرقت و با کیفیت بالا ایجاد کند. اما آنچه درباره پلتفرمهای نوظهوری مانند شیدا، استارنت و چند مورد دیگر مانند سینماگرام، تماشاخانه و پرده روشن مشاهده میشود، شباهتی به یک بنگاه رسانهای ندارد؛ بیشتر به «لانچ» شدن موقت یک اپلیکیشن برای پخش یک پروژه خاص شباهت دارد. به بیان دیگر، پلتفرمسازی در این موارد نه یک هدف فرهنگی و اقتصادی بلندمدت، بلکه ابزاری است برای توزیع یک محتوای از پیش ساختهشده با اهداف تبلیغاتی، سیاسی یا اقتصادی کوتاهمدت. در بررسی ما از ساختار سهامداری این پلتفرمها، نکته قابلتوجه دیگری هم دیده میشود.
برخی از این پلتفرمها مانند شیدا و سینماگرام، در لایه سهامداران خود با نهادهای وابسته به برخی موسسات مالی یا افراد مسالهدارِ قضایی ارتباط دارند. این وابستگی ساختاری، موجب آن شده که مأموریت پلتفرم از رقابت آزاد رسانهای و جذب مخاطب با کیفیت محتوا فاصله بگیرد و بیشتر به بازوی توزیع پروژههایی بدل شود که در خدمت اغراض سیاسی یا اقتصادی پشتیبانان پشت پرده این افراد هستند.
بنابراین، کاربر با پلتفرمی روبهرو نیست که برای انتخاب آزادانه طراحی شده باشد، بلکه با ویترینی از محصولات از پیش تأییدشده مواجه است که در قالبی رنگارنگ عرضه شدهاند. مقایسه با نمونههای خارجی، تفاوت فاحش این رویکردها را روشنتر میکند. نتفلیکس، هولو، HBO Max و آمازون پرایم هر کدام نهتنها با زیرساختهای فنی بسیار پیشرفته و تیمهای چندصد نفره مهندسی و تولید فعالیت میکنند، بلکه در ساختار حقوقی و مالی خود نیز از شفافیت بالایی برخوردارند. مثلا نتفلیکس به عنوان یک شرکت سهامی عام، موظف به انتشار گزارشهای فصلی و ارائه اطلاعات دقیق درباره سود و زیان، هزینههای تولید و ترکیب درآمدی خود است. این شفافیت، سرمایهگذاران، مخاطبان و حتی نهادهای ناظر را قادر میسازد تا ارزیابی دقیقی از سلامت مالی، مأموریت فرهنگی و پایداری تجاری آن داشته باشند. افزون بر این، محتوای تولیدی این پلتفرمها عموماً مبتنی بر دادهکاوی گسترده از سلایق کاربران، پژوهشهای بازار و تحلیل رفتار مخاطب است؛ امری که در پلتفرمهای داخلی، بویژه موج جدید آنها، بهکلی غایب است.
از سوی دیگر، پلتفرمهایی مانند شیدا و استارنت، حتی فاقد یک سیاست روشن برای امنیت دادههای کاربران هستند. بررسی سیاستنامه حریم خصوصی آنها - در صورت وجود - نشان میدهد در بیشتر موارد، دادههای حساس مانند موقعیت جغرافیایی، نوع دستگاه یا حتی اطلاعات پرداخت، بدون رمزگذاری کافی یا بدون اعلام صریح نحوه استفاده، ذخیره میشوند. این نقص امنیتی در فضای دیجیتال امروز، بویژه برای کاربرانی که با اپلیکیشنهای بانکی و رسانهای دیگر درگیرند، میتواند زمینهساز حملات سایبری یا نقض حریم خصوصی شود. از نظر اقتصادی نیز مدل درآمدی این پلتفرمهای نوظهور اغلب مبهم است.
برخلاف پلتفرمهایی چون نماوا و فیلیمو که با جذب آگهی، اشتراکهای ماهانه و فروش رایت خارجی به کسب درآمد میپردازند، برخی از پلتفرمهای جدید، اشتراک رایگان یا با تخفیفهای عجیبوغریب عرضه میکنند، بیآنکه مدل پایداری برای ادامه فعالیت خود ارائه دهند. این موضوع باعث میشود کاربران، پس از چند ماه استفاده، با پلتفرمی مواجه شوند که یا تعطیل شده یا به دلیل عدم پرداخت هزینه به سرورها، دیگر توان پخش محتوا را ندارد. در مواردی حتی دسترسی به محتوای خریداریشده نیز از بین رفته است.
نتیجه این وضعیت نهتنها بیاعتمادی کاربران به پلتفرمهای داخلی را افزایش داده، بلکه باعث شده برخی کاربران به استفاده غیرقانونی از پلتفرمهای خارجی روی آورند. استفاده از فیلترشکن برای تماشای نتفلیکس، دانلود از کانالهای تلگرامی یا خرید اشتراکهای ارزان هکشده، در چنین فضایی نهتنها به دلیل نبود اعتماد به کیفیت و امنیت داخلی، بلکه بهمثابه واکنشی به فقدان رقابت واقعی تفسیر میشود. این در حالی است که ایران از منظر فنی و انسانی، ظرفیت بالایی برای توسعه پلتفرمهای بومی دارد. وجود هزاران مهندس نرمافزار، طراح رابط کاربری و تولیدکننده محتوا، همراه با جمعیتی بزرگ و دیجیتالمحور، فرصتی کمنظیر برای تبدیل شدن به قطب تولید محتوای بومی در خاورمیانه فراهم کرده است.
اما این ظرفیت تا زمانی که در اختیار گروههایی قرار گیرد که به جای دید بلندمدت، صرفاً در پی استفاده کوتاهمدت از رانت، پروژههای سفارشی یا منافع تبلیغاتی هستند، نمیتواند به بلوغ برسد.
در نهایت اگر هدف از توسعه پلتفرمهای نمایش خانگی، تقویت فرهنگ ملی، تولید محتوای باکیفیت و ایجاد اشتغال برای هنرمندان و متخصصان ایرانی باشد، این هدف نه با تکثیر بیرویه پلتفرمهای بیریشه، بلکه با نظارت دقیق، سرمایهگذاری هدفمند و شفافیت ساختاری محقق خواهد شد. مخاطب ایرانی سزاوار آن است با پلتفرمهایی روبهرو شود که نهتنها به او احترام میگذارند، بلکه امنیت، کیفیت و آزادی انتخاب را همزمان تضمین میکنند. پلتفرمسازی، بیش از هر چیز، یک کنش فرهنگی است؛ نه یک حرکت نمایشی. در چنین بستری، یکی از مهمترین سوالاتی که مطرح میشود این است که چرا نهادهای ناظر و متولیان امر فرهنگ و رسانه، در قبال این رشد افسارگسیخته و مشکوک پلتفرمهای نمایش خانگی موضعی شفاف اتخاذ نمیکنند؟ آیا صرفاً به دلیل نبود قانون مشخص در حوزه فناوریهای نوپدید است یا اینکه نوعی تساهل و تسامح نسبت به پروژههایی وجود دارد که از نهادهای خاص منبعث میشوند؟ آنچه در عمل شاهد آن هستیم، نوعی رهاشدگی در فضای تنظیمگری رسانهای است که از یکسو، فشار شدید و خطکشیهای سختگیرانه بر پلتفرمهای شناختهشده و دارای هویت مستقل اعمال میشود و از سوی دیگر، فضا برای رشد قارچگونه اپهایی باز گذاشته شده که حتی نمیتوان با اطمینان گفت از کدام مجوز یا با چه نوع نظارت قانونی بهرهمندند. این خلأ نظارتی نهتنها رقابت سالم را از میان برداشته، بلکه زیرساخت اعتماد عمومی به نهادهای رسمی را نیز تضعیف کرده است.
همچنین در کنار نبود چارچوب مشخص برای فعالیت این پلتفرمها، مساله فیلترینگ گزینشی و بیثبات در سطح کلان نیز مزید بر علت شده است. از سویی، دسترسی به بسیاری از پلتفرمهای جهانی قانونی به بهانه تقابل فرهنگی یا اقتصاد مقاومتی محدود شده اما از سوی دیگر، پلتفرمهای داخلیِ بدون ساختار و اغلب ناکارآمد، بدون هیچگونه ارزیابی کیفی، مجوز فعالیت گسترده میگیرند و در رسانههای رسمی نیز تبلیغ میشوند. این تناقض، نوعی سردرگمی راهبردی را در سیاستهای فرهنگی بازتاب میدهد که در بلندمدت به گسترش مصرف بیضابطه، تخریب سرمایه فرهنگی و فرسایش سرمایه اجتماعی خواهد انجامید.
نکته مهم دیگر آن است که بخش قابل توجهی از محتوای این پلتفرمهای نوظهور نهتنها فاقد خلاقیت است، بلکه به نوعی بازتولید ضعیف یا تقلیدی از الگوهای سطحی شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام یا یوتیوب است. در مواردی، حتی ساختار برنامهسازی به وضوح از محتوای بازاری شبهطنزهای مجازی اقتباس شده، بدون آنکه از نظر فرمی یا محتوایی غنای تازهای به آن اضافه شود. نتیجه، اشباع بیهدف از سریالهایی با ریتم کند، روایتهایی گسسته و بازیهایی صرفاً متکی بر چهره است که بیشتر به یک فضای کمرمق و خنثی شباهت دارند تا یک زیستبوم خلاقِ نمایشی. در این وضعیت، حتی هنرمندان و کارگردانانی که به دلایل مالی یا محدودیتهای تولید در تلویزیون دولتی به پلتفرمهای خصوصی پناه آوردهاند، بهتدریج با فقدان چشمانداز هنری و خستگی ساختاری مواجه میشوند.
از این گذشته، مخاطب ایرانی امروز، مخاطبی سادهلوح یا منفعل نیست. تجربه زیسته او در فضای متکثر رسانهای، از شبکههای اجتماعی گرفته تا پلتفرمهای جهانی، نوعی حساسیت کیفی و مقایسهگر در او شکل داده که نمیتوان با برچسبهای کلیشهای «تولید بومی» یا «حمایت از داخل» او را به مصرف محتوای کمکیفیت ترغیب کرد. برعکس، در نبود کیفیت، امنیت، شفافیت و احترام به سلیقه، این مخاطب نهتنها به سمت پلتفرمهای غیررسمی گرایش مییابد، بلکه بیاعتمادیاش به ساختار رسمی نیز تشدید میشود.
این همان شکاف خطرناکی است که در حوزه سیاست فرهنگی، بهتدریج به انفصال کامل میان ملت و نهادهای تولید فرهنگ خواهد انجامید. بنابراین، راهکار نه در پاکسازی میدان رقابت از طریق محدود کردن بازیگران اصلی و نه در رهاسازی مطلق فضا به امید خودتنظیمگری بازار است، بلکه در ایجاد یک نظام تنظیمگری هوشمند، شفاف و عدالتمحور است که بتواند پلتفرمهایی را که بر پایه برنامه، تخصص و تعهد به مخاطب بنا شدهاند، از پروژههای صرفاً تجاری یا سفارشی تفکیک کند.
باید شاخصهایی عینی برای ارزیابی فنی، شفافیت مالی، امنیت داده و کیفیت محتوایی تعریف شود و بر اساس آن، امتیازها، معافیتها، یا مجوزها صادر شود. در غیر این صورت، آنچه در ظاهر گسترش پلتفرمهای داخلی نامیده میشود، در باطن چیزی جز زوال تدریجی اعتبار رسانهای ملی نخواهد بود.