09/مهر/1404
|
02:09
نگاهی به مجموعه‌ شعر «رابعه» سروده سیدمهدی موسوی‌نیا

شکست نوگرایی

وارش گیلانی: مجموعه‌ شعر «رابعه» سیدمهدی موسوی‌نیا را نشر فصل پنجم در 68 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این مجموعه 42 شعر دارد که جز یکی‌ دو‌ شعر، مابقی غزل است؛ غزل‌هایی 5 تا 8 بیتی.
این مجموعه‌ شعر دارای مضامینی عمومی و عاشقانه است. در واقع شاعر همچون بسیاری از غزل‌سرایان، غزل را صرفا مأمنی برای تغزل و عاشقانه‌سرودن نمی‌داند که گاه اینگونه نیز می‌سراید:
«در حوصله مرگ مجال نفسی نیست 
فریادرسی نیست که فریادرسی نیست
در حضرت سیمرغ، من و هر چه پرنده‌ست
آنگونه نشستیم که جای مگسی نیست
عمری‌ست عقابان جهان چله نشستند
ما قله قافیم و به ما دسترسی نیست
پیش از پدرم آدم و تا هر چه پس از من
این عشق پدرسوخته را پیش و پسی نیست
از لاله گذشتیم، دریغ از گل زردی
سرتاسر این باغ به جز خار و خسی نیست
لیلاست فراوان و جنون خانه به خانه‌ست
در کوچه ما عشق به غیر از هوسی نیست
عمری‌ست غریبیم، اگر چه نه غریبیم
عمری‌ست اسیریم، اگر چه قفسی نیست
شهری‌ست پر از ولوله و هلهله و شور
ما را بگذارید کسی را به کسی نیست»
بسیاری از غزل‌ها هم تقریبا عاشقانه‌اند؛ غزلی که اگر 2 اصطلاح «نان تنوری» و «حضوری» ـ به معنای امروزینش ـ را کنار بگذاریم، غزلی است که به زبان شعر دیروز گفته شده و از این رو، دچار همان مفاهیم و محتوایی است که بارها به شکل و بیان زیباتر و تازه‌تری پیش از این بزرگان شعر فارسی گفته و سروده‌اند. یعنی واقعیت امر این است که نمی‌توان و نباید از ظرفیت زبان دیروز به نفع معاصر بهره برد که این عین اشتباه و خطاست، زیرا آن زبان هر شاعری را وادار به بیان همان مفاهیمی می‌کند که پیش از این گفته شده است و مهم‌تر از آن اینکه هر شاعری را وادار می‌کند که به همان شکل و صورت مفاهیم را مطرح کند:
«حال و روزی نیست از شب‌های دوری دم نزن
عشق ما را کشت با ما از صبوری دم نزن
های ‌ای غم! با بیابان‌گردهایی مثل من
از شراب جنت و چشمان حوری دم نزن
ما به عطر پیرهن‌های خود عادت کرده‌ای
با من و یعقوب از درمان کوری دم نزن
پیش این گنجشک‌ها قدری رعایت کن عزیز
بیشتر از عطر نان‌های تنوری دم نزن
لاله را خاموش کن با او بگو ما تشنه‌ایم 
از شراب سرخ در جام بلوری دم نزن
آه خیست خاطر ما را مکدر می‌کند 
در مقام آینه هر گز حضوری دم نزن»
در مجموعه‌ شعر «رابعه» غزل‌هایی سخت عاشقانه هم می‌توان دید و خواند؛ منتها این غزل به واسطه تعابیر تازه و استفاده ‌دقیق و درست و بجا از اصطلاحات امروزی توانسته خود را در دل غزل امروز بخوبی جای دهد؛ اصطلاحاتی چون «خنده‌رو بودن»، «رو شدن خنده»، «زیر و رو شدن»، «بگومگو کردن»، «رفو کردن»:
«تا نگاه تو خنده‌رو می‌شد
شادی‌ات خنده خنده رو می‌شد
با گل خنده‌های تو، خاری
ساکن حفره گلو می‌شد 
خنده‌ای بر لب تو جا می‌کرد
دشنه‌ای در دلم فرو می‌شد
رفتی اما کنار رفتنِ تو
یک نفر داشت زیر و رو می‌شد
تا سراپا سکوت می‌کردم
همه شهر گفت‌وگو می‌شد
عطر تو با نسیم می‌پیچید
بین گل‌ها بگومگو می‌شد
ماهِ تو توی آب می‌افتد
یک جهان غرق آرزو می‌شد
ابرها ازدحام می‌کردند
سینه آسمان رفو می‌شد
آب اگر پیش‌تر تو را می‌دید
بیشتر طالب وضو می‌شد
عرقی می‌نشست بر پلکت
زخمیِ تیغ آبرو می‌شد»
بعضی غزل‌های مجموعه‌ شعر «رابعه» نیز طبیعت‌گرا هستند که می‌توان آنها را نیز عاشقانه‌های آرام یا غیر مستقیم دانست. در واقع غزل زیر به این دلیل آمده که یکی دیگر از نمونه‌های غزل کتاب «رابعه»، موسوی‌نیا را نشان دهم؛ اگرنه این غزل نارسا و کمی هم گنگ است که در واقع این گنگی برمی‌گردد به همان نارسایی کلام:
«تُنگ من چشمه‌سار باید و نیست
تَنگم اندر کنار باید و نیست
تک‌سواری، مسافری، شبحی
از کف هر غبار باید و نیست
طبق قانون فصل‌ها، بعد از
هر زمان بهار باید و نیست
بادهای جهان چه می‌فهمند
باغ ما ماندگار باید و نیست
مثل شیری کنار آهویی 
مسلک ما شکار باید و نیست
جای این خارهای صحراگرد
سایه‌سار انار باید و نیست
باغ در باغ، شعله در شعله
لاله داغدار باید و نیست
برگ‌های تگرگ‌فرسا را
مرگ در اختیار باید و نیست»
در مجموعه‌ شعر «رابعه» غزل‌هایی نیز که بین شعر دیروز و امروز در نوسانند بسیار دیده می‌شود؛ غزل‌هایی که از تعابیرشان یا از تعابیر بعضی ابیات‌شان می‌توان این امر را دریافت. البته شاعر در تلفیق این 2 امر تقریبا اغلب موفق بوده است.
علاوه بر این، غزل‌هایی بین غزل امروز و غزل امروزِ در حال تحول زمان رهی معیری و شهریار نیز در این مجموعه‌ شعر قابل مشاهده است؛ غزل‌هایی که براحتی نوع نگاه و نوع زبان و نوع عاشقانه‌های رهی معیری و شهریار را در خود نشان می‌دهد که غزل زیر نمونه‌ای از آنهاست:
«نشسته‌ایم لب بام مهربانی تو 
چه مهمانی خوبی‌ست مهمانی تو
میان این همه یار و میان این همه دوست
کسی سراغ ندارم به مهربانی تو
قیاس ماهیِ دریاست هم‌نشینی ما
نگاه کوچک من غرق بی‌کرانه تو
مگیر چشم، حتی مگیر خشمت را
که راضی‌ام به بلاهای ناگهانی تو
نه آیه‌ای و نه بیتی، کدام یک زیباست!
ترانه‌خوانی من یا ترانه‌خوانی تو؟
هنوز رگ به رگ گردنم هوایی توست
دلم خوش است به همراهی نهانی تو»
نیز غزل زیر:
«پشت قفس به روزنه‌ای باز دلخوشم
پر بسته‌ام اگر چه، به پرواز دلخوشم
لب بسته است عالم و من بغض کرده‌ام
از کولیان شهر به آواز دلخوشم...»
بعضی غزل‌ها مثل غزل زیر نیز بین غزل دیروز و امروز تقسیم می‌شوند؛ به 4 بیت اول و 3 بیت آخر غزل زیر بنگرید، به همین نتیجه می‌رسید، زیرا بیت‌های آخر به سمت غزل امروز متمایلند:
«بی‌تو با گل می‌نشینم خار می‌آید پدید
جانب در می‌روم دیوار می‌آید پدید
می‌روم مثل زلیخا با خودم خلوت کنم
یوسفی از هر سوی بازار می‌آید پدید
با شراب و شعر و شور و شروه و دلدادگی
می‌نشینم، حس استغفار می‌آید پدید
می‌برد با خود مرا به دورهای گیسویت
هر کجا که عطر گندمزار می‌آید پدید
اشک خون از چشم من دلتنگ می‌افتد به خاک
لاله‌ای با جامه گلدار می‌آید پدید
بعد تو هر سال توی هفت‌سین سفره‌ام
تُنگ ماهی می‌گذارم مار می‌آید پدید 
شعرهایم بعد تو از سادگی افتاده‌اند
زود در آیینه‌ها زنگار می‌آید پدید»
در این مجموعه‌ شعر، موسوی‌نیا به نوعی از غزل نوکلاسیک ابتهاج‌وار هم می‌رسد و به تنوع و رنگارنگی انواع غزل در دفتر شعر خود نیز می‌افزاید؛ یعنی به نوعی از غزل می‌رسد که به لحاظ نوگرایی از غزل شهریار و رهی فاصله گرفته و به غزل امروز  نزدیک می‌شود؛ یعنی به نوعی از غزل که پایه‌های آن را غزل‌سرای بزرگی چون ابتهاج بتن‌ریزی کرده تا پلی بین غزل دیروز و غزل امروز بسازد. البته غزل موسوی‌نیا در حد غزل‌های ابتهاج نیست اما در آن حال و هوا و در آن زبان سیر می‌کند:
 «پس از تو عشق‌ها بسیار و دلبرها فراوانند
ولی مثل تو رسم دلبری کردن نمی‌دانند
بهاری بود با تو زندگی، نارنج باغستان!
تمام فصل‌هایم بعد تو فصل زمستانند
پریزاد غزلخوان! ساکنان شهر من بی‌تو
اگر چه مهربان هستند اما باز انسانند
نه تنها من که روح عشق در پیرامُنم جاری‌ست
تمام مردم از زیبایی چشم تو حیرانند
تو رشک زندگی، تفسیر شورانگیز زیبایی
تمام دلبران از جنس نام و هیمه و نانند
کنار تو تمام زهرها انگار شیرینی
کنار تو تمام دردها انگار درمانند»
شاعر گاه به زبانی تازه‌تر و نوتر از غزل ابتهاج نیز می‌رسد و حتی به غزل نو در ابیات آخر غزل زیر:
«بهار نام تو را خنده انار گذاشت
انار دید تو را خنده را کنار گذاشت
نسیم توبره عطر تو را به یغما برد
لبی به روی لب تشنه بهار گذاشت
به غیر نخل کسی باغ را سراغ نداشت
قلندری که سرش را به روی دار گذاشت
چراغ خنده تو شهر را نشانه گرفت
ستاره‌های جهان را امیدوار گذاشت
میان خیل مژه‌ساز و برگ چشمانت
مترسکی‌ست که با زاغ‌ها قرار گذاشت
لبت نشست به کنجی به خنده‌ای نشکفت
تمام باغچه‌ها را در انتظار گذاشت
دلیل پلک‌زدن‌های خوبرویان چیست؟
خدا برای جهان  فرصت مهار گذاشت
در این زمانه فقط آنکه از تو بویی یافت
نسیم بود، اگر پای به فرار گذاشت»
اما سیدمهدی موسوی‌نیا در غزل‌هایی نظیر غزل‌های زیر تنها ادای غزل امروز و ورود به غزل نو را درمی‌آورد، چون نه تازگی غزل نو و امروز را دارد و نه نوگرایی آنها را و نه زبان و فضایی که باید خود را به تمامی و در کلیت در این نوع از غزل جا بیندازد. در واقع چون نمی‌تواند در بیت‌های خود جا بیفتد و به شیوایی عمل کند، نیز  چون نمی‌تواند این نوع زبان را به استخدام بگیرد، دچار ادا در نوگرایی شده است:
«به شراب سپید می‌مانی
به دبستان عید می‌مانتی
من به آغوش پرمحبت یاس
تو به اخم امید می‌مانی
من به کج‌خلقی طریقت تو
راست به بایزید می‌مانی
مثل راهی که رفت تا آخر
به حقیقت رسی می‌مانی
خواندنت عین علم و آگاهی
به کتاب جدید می‌مانی
به تمنای آسمانیِ نخل
به بلندای بید می‌مانی
مثل خوابی، همیشه در چشمی
مثل ماهی، بعید می‌مانی»
چنان که در ابیات زیر، جدا از امروزی و دیروزی بودن غزل و زبان غزل، مخاطب آن شیوایی و صلابت را در کلام شاعر نمی‌بیند و کوتاهی می‌بیند؛ مثلا در غزل زیر که منهای 2 بیت دوم و چهارم که زیبایی‌شان را از شیوایی و بلاغت کلام و عاطفه جاری در خود کسب کرده‌اند، بقیه ابیات هیچ‌یک از ویژگی‌های شعری را در خود ندارد:
«این روزها اگر چه خطاکار نیستم
به لطفت ‌ای عزیز سزاوار نیستم
با خون و اشک بدرقه‌ات می‌کنم ولی
آنگونه می‌روی که من انگار نیستم
مثل کبوتری حرمم را غزل بپاش
من آفتاب گوشه دیوار نیستم
بی‌تو شبیه یک گره کوچکم که جز
در لابه‌لای خویش گرفتار نیستم
جز آه نیست حاصل من سال‌هاست، چون
آیینه‌ای که محرم اسرار نیستم
«یک جمله بیش نیست غم عشق و» کافی است
من اهل قصه‌گویی بسیار نیستم»
یا مثل بیت زیر که مصراع اولش زیبا و شیوا و با صلابت است اما مصراع دومش با آوردن حشو و زاید «با این» که تنها وزن پرکن است، کلام را از بلندا و زیبایی به زیر کشیده است:
«انتظارت را کشیدم زیر باران که رفت
چشم بر در دوختم با این زمستانی که رفت»
و غزل زیر که نه تنها در ردیف غزل امروز جای می‌گیرد، بلکه غزلی است که تا حد قابل قبول و دلپذیری (البته نه چشمگیر)، روانی با صلابت و شیوایی در بلاغت خود را در همه ابیات رعایت کرده و نشان می‌دهد:
«ترکیب گل چینی و انگور هراتی
شیرازی شیرین‌سخن شاخه‌نباتی
گیرایی گرمای نگاهت، همگانی‌ست
سودایی گیسوی سیاهت، صلواتی‌
انگار که شب بافته از موی تو دامن
انگار که دریا شده با چشم تو قاطی
همچون قفسی تنگ هوای تو نفسگیر 
همچون نفسی گرم وجود تو حیاتی
هر صبح برون آمده از آن طرف کوه
شبگیر تماشای تو خورشید دهاتی».

ارسال نظر
پربیننده