09/مهر/1404
|
02:04
نگاهی به مجموعه‌ غزل «ماهی نمیر» اثر پوریا شیرانی

قدم‌ زدن اندیشه و تغزل در خیابان

الف.م. نیساری: مجموعه ‌غزل «ماهی نمیر»، کتابی است از پوریا شیرانی 40 ساله که انتشارات سوره مهر آن را در 85 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این مجموعه 40 غزل دارد؛ غزل‌هایی 5 تا 9 بیتی که  اغلب‌شان 7 بیتی‌اند.
مجموعه ‌غزل «ماهی نمیر» دارای مضامین عاشقانه است اما از مضامین و مفاهیم دیگر نیز برخوردار است، خاصه مضامین و مفاهیم عرفانی، فلسفی و اجتماعی؛ هر چند اغلب غزل‌ها و شعرهای عارفانه به عمق و حقیقت و شعر عاشقانه نزدیکند، مثل غزل زیر که زبان تقریبا امروزی‌اش آن را به شکل عرفانی ملیح و تا حدی اجتماعی تبدیل کرده است:
«آیینه‌ام همیشه و هر قدر بشکنم
جای تو زخم می‌خورم و جا نمی‌زنم
حالا که عشق بال دلم را شکسته است
چاهی به عمق باورِ پرواز می‌کنم
من زخمی از قصورِ زمینم که تیر غیب
از هر کمان رها شده خورده‌ست بر تنم
فردای من حقیقتی از جنس روشنی‌ست
امروز اگر به دور خودم پیله می‌تنم
باید به دست حادثه‌ای زیر و رو شوم
تقدیر را به پای غرورم بی‌افکنم
این‌جا هزار قله‌‎ بی‌فتح مانده است
آن فاتحی که از او نام می‌بری منم!
وقتی نهان شده به قفا دست دوستی
رحمت به دشنه‌ای که عیان کرد دشمنم»
غزل بالا ابعاد و دقایق عرفانی‌ و عاشقانه‌اش به بعد فکری و اجتماعی و فلسفی‌اش می‌چربد، درست برخلاف غزل زیر که بعد اجتماعی‌اش پررنگ‌تر از سایر ابعاد است:
«ناگهان آمد و دلشوره به دل‌ها انداخت
عشق اینگونه جهان را به تقلا انداخت
قطره از ابر جدا شده که به دریا برسد
آسمان دام به اندازه‌ صحرا انداخت
ترس در جامه‌ صبر آمد و دستم را بست
کار امروز مرا باز به فردا انداخت
عقل چون در قلمم جوهر معنا می‌ریخت
عشق در دفتر خود نام مرا جا انداخت
آنقدر در ‌طلب هیچ دویدم که سراب
کودک شوق مرا عاقبت از پا انداخت
هیچ جز تکیه به خوش‌عهدی ایام نبود
اشتباهی که دلم گردنِ دنیا انداخت
مثل سهراب دلم از همه عامل که گرفت
قایقی ساخت و یک روز به دریا اندخت»
در غزل‌های آمده، تفکر و اندیشه‌ شعر مانع بروز تخیل و احساس شاعرانه نشده است؛ اگرچه گاه اندکی از بار احساسی و عاطفی و گستره و عمق تخیل آنها کاسته شده است که طبعا این کاستی باید در اشعار و غزل‌های پوریا شیوانی مرتفع شود؛ مانند اشعار بزرگان شعر دیروز و امروز زبان فارسی ایران‌زمین. هر چند در مثال‌های بعد از این، در این نوشته و نقد و نظر، غزل‌های عاشقانه یا غزل‌هایی را که بار تغزلی بیشتری دارند، بهتر و بیشتر می‌بینید، مثل غزل زیر:
«از سر زلف تو پیداست که سر می‌خواهی
از پریشانیِ یک شهر خبر می‌خواهی
عشق میدانِ جنون است، نه پس‌کوچه‌ عقل
دل دیوانه مهیاست اگر می‌خواهی
هستی‌ام عزت و آزادگی‌ام بود، که رفت
از تهی‌دستی یک سرو ثمر می‌خواهی؟
شاخه‌ خویش شکستم که عصایت باشم
تو ولی از من افتاده تبر می‌خواهی
عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفته‌ست
زلف وا کرده‌ای و شانه به سر می‌خواهی
«مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»
مصلحت نیست که از هر که نظر می‌خواهی
وصف تو کار کسی نیست به جز «حافظ» و من
عاشقی اهل دل و اهل هنر می‌خواهی»
و نیز غزل‌هایی که عشق در آنها گفته آمده است اما بیشتر از زبانی اندیشه‌ورز با ابیاتی نیمه‌فلسفی، مثل غزل زیر:
«بی‌شک اگر تنهایی‌ام را باد می‌فهمید 
اینقدر بین دفتر شعرم نمی‌چرخید
اینقدر با باغ غم‌انگیز غرور من
با خاطرات رفته از یادم نمی‌رقصید
شاید اگر دستی به روی شانه‌هایم بود
چای و غزل در این هوای سرد می‌چسبید
یک سال با خوب و بد تو زندگی کردم
روی پلی لرزان میان باور و تردید
هر بار زیر پای من برگی صدا می‌کرد
دستم شبیه شاخه‌های بید می‌لرزید
از شعرهایم چیزی از دردم نفهمیدی
دیوار اندوه مرا بیش از تو می‌فهمید!
آیینه تنها شاهد تنهایی من بود
حال مرا جز من کسی از من نمی‌پرسید
دیشب که بعد از سال‌ها چشمم به تو افتاد
چشمان تو در پاسخ بغضم فقط خندید!
رندانه گفتی: عاشقی؟ رندانه‌تر گفتم:
عشق مرا با شعرهایم می‌شود سنجید!»
با این وصف، تعداد غزل‌های اندیشه‌ورز و فلسفی و نیمه‌فلسفی در این دفتر بیش از سایر غزل‌هاست با مفاهیم و مضامینی دیگر، مثل غزل زیر:
«نگاه می‌کنم از نو، به خود، به دور و برم
چه حال و روزِ غریبی! چه آمده به سرم؟
اتاقم از همه‌ اتفاق‌ها خالی‌ست 
و سرگذشت عجیبی نشسته پشت سرم
کسی به مبهمی سرنوشت پشت در است
و من که خوب و بدش را همیشه منتظرم
سوال می‌کنم از پشت در: «چه می‌خواهی؟»
جواب می‌دهم: «آمدم تو را ببرم!»
خلاف میل دلم، باز می‌‎کنم در را
نگاه می‌کند اول به روح دربه‌درم
سپس به گونه‌ من دست می‌کشد، شاید
کمی امان بدهد ابر چشم‌های تنم
سکوت حادثه‌جویی فرا گرفته مرا
شبیه کودکی‌ام زیر سلطه‌ پدرم
تنم پر از هوسی رنگ زندگی‌ست ولی
بگو چگونه دلم را به سوی او ببرم!
دلم همیشه به روی عبورها بسته‌ست
کلید قفل دلم دست کیست؟ بی‌خبرم»
یا غزل زیر که همچون اغلب شعرهای صائب تبریزی در مصراع اول به نوعی سوالی را مطرح می‌کند و در مصراع دوم در پی جواب تمثیلی یا غیرممکن آن است:
«شیر هرگز سر نمی‌کوبد به دیوار حصار
من همان دیوانه‌ دیروزم اما بردبار
می‌توانستم فراموشت کنم اما نشد
زندگی یعنی همین؛ جبری به نام اختیار
مثل تو آیینه‌ای «من» را نشان من نداد
بعد تو من ماندم و دیوارهای بی‌شمار
خوب یا بد، با جنون آنی‌ام سر می‌کنم
لحظه‌ای در قید و بندم، لحظه‌ای بی‌بندوبار
من سر ناسازگاری دارم و چشمان تو
جذبه‌ای دارد که سر را می‌کشاند پای دار!
فرق دارد معنی تنهایی و تنها شدن
کوه بی‌فاتح کجا و دشت‌های بی‌سوار
جای پایت را اگر چه برف‌ها پوشانده‌اند
جای زخمت ماند، شد آتشفشانی بی‌قرار»
در حالی که غزل نیز دارای بار فلسفی و فکری عمیق‌تر و گسترده‌تری است:
«هستم میان جمع شماها و نیستم
«بودن» بدون اینکه بدانم که کیستم
عمری‌ست در اسارت تقدیرم و هنوز
فکر رهایی از غم این قصه نیستم
ای روح گنگ خیره به من پشت آینه
با تو هزار حرف مگو را گریستم
با تو مسیر خاطره‌ها را قدم زدم
تا لحظه‌ای مقابل دنیا بایستم
شاعر شدم نهان نکنم نام خویش را
شاید به بامِ شعر ببینم که چیستم»
اما غزل زیر بار معانی خود را بر غزل عاشقانه‌ زیر تحمیل نکرده است، بلکه با آن عاشقانه راه آمده و با آن در جاده‌های عاشقی قدم هم می‌زند:
«به چشمانم بدوز آن چشم‌های آسمانی را 
تو می‌فهمی دلیل گریه‌های ناگهانی را
دوباره کوهی از اندوه آوردم به آغوشت
به نام قدرت آن شانه‌های استخوانی را
کنار چای، جای قند، یک لبخند می‌خواهم
فراهم می‌کنی اکسیر چای زعفرانی را
دو خط شعر است بر پیشانی صبرت که می‌دانم
حکایت می‌کند دلبستگی‌های جوانی را
تو را از عشق پرسیدم، سکوتی حکم‌فرما شد
به لبخندی بیان کردی زبانِ بی‌زبانی را
هزار افسوس! می‌بینم به جای آرزوهایت
تو با بغضی که ‌داری می‌پذیری زندگانی را
رگ غیرت نه بر گردن، که پشت دست‌های توست
از اینجا یاد می‌گیرم مرام پهلوانی را
به راه بوسه بر چشمان تو خم می‌شوم، اینک
ببر بالا کمی آن عینک ته‌استکانی را
هنوز این کودک سی‌ساله‌ات را ساده می‌بخشی
تو معنا می‌کنی با مهربانی مهربانی را»
نکته‌ دیگری که در مجموعه ‌غزل «ماهی نمیر» پوریا شیوانی قابل یادآوری است، این است که غزل‌های این دفتر در مجموع یا به سبک عراقی سروده شده‌ است یا به سبک هندی، و نیز خالی از جلوه‌های زبانی و فضای غزل امروز نیستند. با این وصف، گاه غزلی بیشتر عراقی است با اندک جلوه‌ای از زبان امروز (همچون بیت چهارم و ششم که به زبان غزل یا شعر امروز نزدیک‌تر است)، مثل نمونه‌ زیر:
«شک مثل علف زد به علفزار یقینم
دیروز چندان بودم و امروز چنینم
انداخته ایمان مرا از نفس این بار
تیری که تو انداخته‌ای بر دل و دینم
هر چند که از پیکرِ یک کهنه‌ درختیم
تو سبزترین شاخه و من زردترینم
افراشته‌ای قد جلوی قامتم اما
در جامه‌ای از ترس نشستی به کمینم
من مزرعه‌ای داشتم و بذر امیدی
در حسرت باران تو خشکیده زمینم
حالا که تو برخاسته‌ای از لب این بام
کو پنجره‌ای تا به تماشا بنشینم؟
دیروز شکستم همه‌ آینه‌ها را
امروز همینم که همینم که همینم...»
غزل‌هایی هم در این دفتر است که اگر چه یکسره به سبک هندی نیست اما جلوه‌های زبانی و فضای اینگونه غزل‌ها را تداعی می‌کند که در میان نمونه‌های آورده شده قابل رویت است.
بسیاری از غزل‌های این دفتر نیز توأمانی از سبک‌های عراقی و هندی و غزل امروز است؛ با این حال غزل‌هایی در این دفتر می‌توان دید که سبک هندی در آن جلوه‌ای ندارد یا جلوه‌اش بسیار ناچیز است؛ یا همچنین است سبک و زبان عراقی که تحت‌الشعاع زبان نوکلاسیک یا امروزیِ پوریا شیوانی قرار گرفته است؛ مثلا در غزل زیر، خاصه در بیت‌های اول، دوم، سوم، چهارم، ششم و هفتم؛ یعنی در 6 بیت از 8 بیت؛ اگر چه در همین ۶ بیت نیز نوسان در امروزی بودن و نبودن کم نیست؛ خاصه در 3-2 مصراع یک بیت؛ یعنی در غزلی که عاشورایی است و جلوه‌های از زیبایی را آیینه‌ای است:
«دریای تا همیشه خروشان باورم
ای کشتیِ حقیقت در خون شناورم
ای آب دیدگان توأم بغض آسمان
ای دست‌های خالی بی‌یار و یاورم
پاشیده است روی زمین خون آفتاب
هفتاد و چند آینه دارم برابرم
وقتی که نام سرخ تو را گریه می‌کنم
از هر کسی به غربت تو آشناترم
فریاد تو صدای علی بود در افق
قرآن روی نیزه تو بودی، برادرم
باید تو را برای پریدن رها کنم
اما بگو چگونه من از خویش بگذرم
اینجا چقدر حادثه می‌جوشد از زمین 
باید که از سکون جهان پرده بردرم
تو تشنه‌ رسیدن و پرواز دیگری
من تشنه‌ عدالت و حق برادرم».

ارسال نظر
پربیننده