|
به بهانه زادروز سیمین دانشور نویسنده و مترجم ایرانی
سیمین خانه جلال
محمدرضا کردلو: حتما یادتان هست در کتاب ادبیات فارسی دوم دبیرستان داستان سووشون را؛ داستان سیمین خانم، خانم دانشور. خیلیها آن جمله معروف «شلخته درو کنید تا چیزی گیر خوشهچینها بیاید» را از سووشون به حافظه سپردهاند تا اگر جایی لازم شد، به عنوان یک ضربالمثل از آن استفاده کنند. صفای سووشون را از همان چند خط ابتدایی قصه در کتاب دوم دبیرستان میشود فهمید: زری به کنار مزرعه آخری میرسد. مردها هنوز در حال درو کردن هستند و زنهای خوشهچین، به قطار کنار مزرعه نشستهاند و سرشان به طرف مزرعه است. همهشان چارقد سیاه بر سر دارند. میدانند که یوسف همیشه به مردها میگوید: «شلخته درو کنید تا چیزی گیر خوشهچینها بیاید» و به همین جهت است که زنهای خوشهچین 2 تا جوال با خود میآورند. سیمین دانشور ۸ اردیبهشت سال ۱۳۰۰ خورشیدی در شیراز به دنیا آمد. پدرش محمدعلی دانشور پزشک و مادرش قمرالسلطنه حکمت مدیر هنرستان دخترانه و نقاش بود. بعد از تحصیلات ابتدایی، دیپلمش را با شاگرد اولی در کل کشور گرفت و به دانشگاه تهران رفت تا ادبیات فارسی بخواند. در سال 1320 برای روزنامه ایران و رادیو با نام مستعار مقاله نوشت. داستان کوتاه «آتش خاموش» را در 1327 نوشت. 2 سال بعد با جلال ازدواج میکند. مدرک دکترا را یک سال قبلتر با رساله «علمالجمال و جمال در ادبیات فارسی تا قرن هفتم» با راهنمایی استاد سیاح و بدیعالزمان فروزانفر دریافت میکند. سال 1331 بورس استنفورد میگیرد و 2 سال زیباییشناسی میخواند؛ داستاننویسی و نمایشنامهنویسی. 2 داستان کوتاه انگلیسی در همین ایام مینویسد. دانشور از پیشگامان زن داستاننویسی حرفهای در ایران بود. به ایران بازمیگردد و استاد رشته باستانشناسی و تاریخ و هنر میشود. اندکی پیش از مرگ جلال در سال 1348 سووشون را منتشر میکند. سووشون که نثری ساده دارد از شاهکارهای او است. سووشون پرفروش را به بیش از ۱۷ زبان ترجمه کردهاند. ماجرای این داستان، در سالهای پایان جنگ دوم جهانی در شهر شیراز اتفاق میافتد و فضای اجتماعی فارس را بین سالهای 1320 الی 1325 ترسیم میکند. نویسنده در این رمان، زندگی فئودالی در زمان اشغال ایران از سوی انگلیسیها را به نگارش درآورده است. ماجراها با ساخت و پرداختی دقیق و هماهنگ پیش میروند و وقایع فرعی با مهارت چشمگیری به طرح اصلی میپیوندند و جزئی از آن میشوند. بعد از بازنشستگی از دانشگاه تا زمان بدرود گفتنش به حیات، در خانهای که خانه جلال و سیمین بود بارها دست به قلم میبرد و مینویسد و در 90 سالگی در اسفند 1390 در همان خانه از دنیا میرود. ارسال به دوستان
وادی امن تمام سرگردانیها
یاسمن گودرزی: دهه 70 را در رماننویسی اگر دهه کمکاری نویسندگان بدانیم، خلق رمان جزیره سرگردانی که از پیشگامان رمان بعد از انقلاب محسوب میشود، کوشش بیبدیلی است برای احیا و عمق بخشیدن به شخصیت زن که پیش از این در ادبیات کلاسیک دچار جمودی و انفعال چشمگیری بود. سیمین دانشور، این یگانه نویسنده «سبک قلم» که درک ظریف و هوشمندانهای نسبت به شرایط اجتماعی- سیاسی زمانه خود دارد، در تلاش است بازتعریفی از شخصیت زن ارائه دهد و با بیرون کشیدن او از گزارههای تکراری چون قد سرو و چشم مشکی و خال لب، ضمن اعتلای شخصیت زن، او را وارد جامعه مدرن کند. دانشور از رکود زن ناراضی است و این را با درهم کوبیدن جامعه مردسالارانه مدام تکرار میکند. داستان سرشار از حیرت و سرگردانی است؛ روایت سرزمینی که همه آدمهایش در دوگانگی یا چندگانگی به سر میبرند. این بهت و حیرانی در داستان اینگونه آغاز میشود: «آنها که ریسمان دستشان بود، آنها که کلید داشتند، همهشان گم و گور شدند». ارسال به دوستان
عاشقانه با جلال
سیمین دانشور از آن سیمینهایی نبود که بگذارد برود، جلال را در همین ایران پیدا کرده بود، عاشقش شده بود و با اینکه چند سالی را هم برای تحصیل در خارج از ایران در اروپا و آمریکا گذراند، در عاشقانههایی که به جلال مینوشت این را یادآوری میکرد. زیبا جملاتی است که سیمین وقت رسیدن به ایتالیا در 11 شهریور 31 و با کنایه به «غربزدهها» برای جلال نوشته است: «در طیاره با وجود متلکهای این و آن که آمریکا رفتن گریه ندارد و غیره، باز تا مدتی، یعنی تا وقتی از مرز ایران دور شدیم، گریه میکردم و هرچه میکوشیدم خود را آرام بکنم نمیتوانستم. اکنون که این کاغذ را مینویسم کمی آرام شدهام و رضا به داده دادهام». عاشقانههای جلال و سیمین خواندنی است، دانشور در یکی از پاسخهایی که از راه دور و از پالو آلتو برای جلال میفرستد، مینویسد: «جلال عزیز، کاغذ اخیرت پدرم را درآورد. عزیزم، چرا اینقدر بیتابی میکنی؟ مگر من به قول شیرازیها گل هُـم هُـم هستم که از دوریام اینطور عمر عزیز و جوانی خودت را تباه میکنی؟ صبر داشته باش.
2 نامه از سیمین دانشور به جلال آلاحمد
سهشنبه 2 سپتامبر 1952 / 11 شهریور 1331-ایتالیا ارسال به دوستان
مگر میشود کسی در این دنیا بگردد و علی(ع) توجهش را جلب نکند؟
در روزهای آخر عمرش برای علی (ع) هم نوشت. این بانوی پیشکسوت داستاننویس پس از یک دوره بیماری، در سال 86 کار نوشتن را دوباره از سر گرفت و داستانی با نام «برو به شاه بگو» نگاشت که درباره حضرت علی(ع) و مظلومیتهای آن بزرگوار است. خانواده آلاحمد ارادتی بیمثال به حضرت علی(ع) داشتند و خانه خالی آنها هنوز پر از نشانههایی محکم از این ارادت است. ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|