|
یادداشتی بر مجموعه شعر آیینی «شعله در شمعدانی» از اسماعیل سکاک
تصویرسازی در روضه کلمات
م. نیساری: مجموعه شعر آیینی «شعله در شمعدانی»، از اسماعیل سکاک را انتشارات سوره مهر در 136 صفحه منتشر کرده است. این دفتر شامل غزلها، مثنویها، دوبیتیها و رباعیات شاعر است.شکل سرودن و محتوا و نوع مضمونیابی این مجموعه شعر آیینی که از ذهن و زبان اسماعیل سکاک جاری شده، شباهت تام و تمامی با انواع اشعاری دارد که مداحان میخوانند. یعنی شکی نیست اگر خود اسماعیل سکاک مداح نباشد، اشعارش را در اختیار مداحان قرار میدهد یا اینکه مداحان داوطلبانه طالب اشعار اویند. چون که شعرها و نوع زبان و لحن و نوع بیان، همگی در خدمت فرهنگ مداحی است و محتوا هم خارج از این محدوده نیست؛ یعنی از مراثی تا مدح و مولودیه و ستایش باری تعالی و کعبه و ستودن خصلتی از خصایص اسلامی، همگی جزو نوع اشعاری هستند که بیشتر بهدرد مداحان میخورد و به کار ایشان میآید. اگرچه مخاطبان بسیاری نیز هستند که بهواسطه هیاتیبودن اشعار فلان شاعر، شیفته و دوستدار اینچنین اشعاری هستند.
جامعه مداحان که اغلبشان شاعر هم هستند، بعد از انقلاب بهواسطه هدایت و کلاسهای شعری در کنار تعالیم دینی بسیار فعالند و در میان ایشان چهرههایی مثل غلامرضا سازگار و علی انسانی حضور دارند که از شاعران خوب روزگار ما هستند. علاوه بر ایشان تعدادی از جوانان با استعداد در میان ایشان هستند که در بالابردن سطح کیفی مداحی در کنار سطح کمی بسیار فعالند. همچنین شاعران جوان و میانسالی نیز هستند که بهواسطه کثرت اشعار آیینی، جزو جامعه مداحان هستند یا مراودات نزدیکی با ایشان دارند. یکی از اشعار مجموعهشعر آیینی «شعله در شمعدانی»، از اسماعیل سکاک که بیشتر در حال و هوای مداحی است، چنین است:
«بوسید تا گلوی تو را جد اطهرت
باران اشک ریخت ز چشمان مادرت
اینبار نیز از سفری دور آمدهست
تا آن که باز سیر ببیند مکررت
بر شانههای خویش تو را میکند سوار
دوش نبی شدهست به کرات منبرت
خواندهست در نگاه تو یک روز تلخ را
همراه با تمامی گلهای پرپرت
حالا درست لحظه تعبیر آمدهست
خوابی که دیده بود برای تو خواهرت
او ایستاده، روی لبش یامحمد است
یکسو نشسته جد تو گریان برابرت»
و شعری دیگر باز از همین مجموعه شعر آیینی «شعله در شمعدانی»، از اسماعیل سکاک که خود را به غزل امروز نزدیک کرده است؛ نوع زبان، نوع بیان و تعابیر و همه و همه؛ اگرچه مثل اغلب اشعار مداحی ـ بیشتر بهواسطه ضرورتها و وابستگیهایی که به پیشینهاش دارد ـ هنوز بسیاری از ابیات و مصرعها و جملاتش بر مدار نظم میچرخد؛ اما فضا و فضاسازی غزل ذیل و نمونههای نظیر آن به غزل امروز مانند است؛ غزلی که برای ابو ثماعه صاعدی سروده شده؛ همان که در نماز ظهر عاشورا سپر امام شد در مقابل تیرهای دشمن تا به شهادت رسید:
«در لحظه چکاچک شمشیر شد بلند
نزدیک ظهر بود که تکبیر شد بلند
خورشید بود در وسط آسمان و اشک
از چشمها به صورت تبخیر شد بلند
فرزند کعبه روبهروی قبله ایستاد
قامت که بست، از همهسو تیر شد بلند
میرفت تا شکسته شود حرمت نماز
اللهاکبر از دهن پیر شد بلند
آنقدر تیر خورد به جانش که پر کشید
هرچند گشته بود زمینگیر، شد بلند
تا قدری از حقیقت قرآن بیان شود
یک سر به روی نیزه به تفسیر شد بلند»
اسماعیل سکاک کمتر اهل تخیلورزی و تصویرسازی است؛ او اشعارش را با نوع زبان و بیان و نوع لحنی که انتخاب کرده، میسازد؛ شعری که گاه با کنایهها همراه است. از این رو، اگر در اینگونه موارد کم و کوتاه و ضعیف عمل کند، شعر و غزلش براحتی به دامان نظم میافتد؛ چنان که غزل ذیل که به غیر از بهکارگیری تخیلی ضعیف و نیز تکراری در بیت اول و بیت یکیمانده به آخر، همه ابیات نظم مطلقاند. و از این دست غزل در این دفتر کم نیست:
«یک دانه از انار تبسم به ما بده
مست توایم، جرعهای از خم به ما بده
حالا که دست ما به ضریحت نمیرسد
از دور افتخار تکلم به ما بده
مردم کبوتران تو را دانه میدهند
ما هم کبوتریم، تو گندم به ما بده
تا بوی کاظمین رسد بر مشام ما
اذن دُخول از حرم قم به ما بده
تا هفتبار حاجت ما را تو دادهای
اینبار جان قبله هشتم به ما بده
ما سالهاست با دل خود جنگ میکنیم
مولای جود، روح تفاهم به ما بده
هستی شبیه عترت خود کشتی نجات
آرامشی در اوج تلاطم به ما بده
ما را دخیل پنجره کاظمین کن
قطع امید از همهمردم به ما بده»
نکات دیگر در این مجموعه، آمدن اشعاری است که مداحان برای زمانی که مجلس آرام است و یا ابتدای مجلس است و یا هنوز جمعیت کامل نشده (معمولا در مجالس عادی و نه عزا) میخوانند؛ شعری که تعلیمی است و یا اطلاعات قرآنی یا اسلامی را به مخاطبان انتقال میدهد و یا دانستههای عمومی را بازگو و یا تکرار میکند. مداحان در این زمان متوسل به چنین اشعاری میشوند:
«خدا نخواست زمین بیخلیفه سر بکند
و از نداشتن رهنما ضرر بکند
خدا نخواست که شیطان فریبمان بدهد
بهجای خیر بشر جاهلانه شر بکند...»
نکته دیگر در اشعار اینگونه شاعران، نوع انتخاب بعضی از مضامین و موضوعاتی است که در شعر شاعران غیر مداح یا نیست، یا کمتر یافت میشود؛ مثل موضوع و مضمون «صلوات» که مداحان با آن مدام و یکسره سر و کار دارند:
«آمدی و جلوات از نفست میریزد
رنگ آیینه ذات از نفست میریزد
باز هم با لب قرآن خدا صحبت کن
صدزبان شاخهنبات از نفست میریزد
باز هم لب بگشا، از شب معراج بگو
مژدههای صلوات از نفست میریزد...»
اسماعیل سکاک به نسبت اشعار دیگرش در قالبهای دیگر، در غزلگفتن شاخصتر و موفقتر است. در واقع، در این فرصت، نمیشود همه نکات مثبت غزلهایش را بازگو کرد؛ همانگونه که نمیتوان کاستیها و ضعفهایش را. دوبیتیها و رباعیهای اسماعیل سکاک هم درست شبیه غزلهای اوست؛ یعنی همان کارکردها و عملکردهای مثبت و منفی آنها را دارد اما اشعار دیگرش نمونههای ضعیفشده غزلهای او است. سکاک شاعر غزل است و بهتر است هرچه بیشتر خود را در این زمینه تقویت کند.
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
نگاهی به رمان «به نام یونس» اثر علی آرمین
از تاریکی به روشنایی
حسام آبنوس: «راه را پیدا کردیم...» این جمله یکی از آخرین جملات فصل اول رمان «به نام یونس» اثر علی آرمین است. فصلی که اگر بخواهیم ساده به آن نگاه کنیم ارتباط منطقی و معناداری با فصلهای بعدی کتاب ندارد و این سوال را ایجاد میکند که چه کمکی به داستان میکند و این میزان طرح جزئیات برای وارد کردن شخصیت اصلی به بستر قصه چه ضرورتی دارد؟ ولی این تمام ماجرا نیست و در واقع باید اندکی در جزئیات این فصل دقیق شویم و با نگاهی موشکافانه به این فصل نگاه کنیم.
علی آرمین که این رمان تجربه اول او در نوشتن نیست در فصل اول طرحی کلی از کتاب را به خواننده هوشمند عرضه میکند. در واقع در فصل اول خواننده میتواند سیر کلی کتاب را دست بگیرد و متوجه شود که قرار است چه اتفاقی برای شخصیت «یونس» رمان روی دهد. در واقع در انتها قرار است «راه را پیدا کنند» و این هدفی است که در انتها نیز خواننده با آن روبهرو میشود.
ماجرا از سفر تبلیغی یک طلبه در ماه مبارک رمضان آغاز میشود و خواننده با دردسرهایی که او با آنها دست و پنجه نرم میکند روبهرو میشود. از ماندن در برف تا افتادن در چاه و... همه زمینه تحول شخصیت اصلی است و به همین خاطر باید گفت علی آرمین در شخصیتپردازی موفق ظاهر شده و توانسته سیر تحول منطقی برای شخصیت اصلی خود ترسیم کند.این کتاب شاید در بردارنده یک سفر بیرونی باشد که یونس از منزل خود هجرت کرده و برای تبلیغ عازم منطقهای دورافتاده و برفگیر شده باشد ولی این تمام ماجرا نیست. در واقع سفر اصلی، سفر درونی شخصیت یونس است که از لحظه ورود به منزل «هاشم» آغاز میشود و تا پایان کتاب ادامه دارد. سفری که زمینه رشد و تغییر یونس را فراهم میکند و از این منظر این یک نکته مثبت برای این اثر است که تنها به لایههای بیرونی اکتفا نکرده و در زیرمتن هم موضوعاتی برای خواننده قرار داده تا بتواند علاوه بر لذت خواندن رمان به لذت کشف که از اصول اولیه یک داستان است هم دست پیدا کند. او از خویش به خدا سفر میکند و در این سفر با آزمایش بزرگی مواجه است که خواننده آن را در قامت بیماری دختر یونس میبیند.ابتدای داستان در برف است و اگر برف را به عنوان نمادی برای روشنایی در نظر بگیریم آغاز داستان در روشنایی است ولی پایان داستان در شب است که شب هم نماد تاریکی و ظلمات است. شاید گفته شود این سفر که از روشنایی آغاز میشود ولی ختم به تاریکی و ظلمات شده چگونه سفری است که به خدا منجر شده است؟ باید یادآوری کرد که گاهی ما گمان میکنیم در روشنایی بهسر میبریم ولی همان روشنایی هم حجابی است پیش روی ما و مانع از درست دیدن ما میشود به همین خاطر شاید یونس داستان «به نام یونس» از روشنایی مسیر خود را آغاز کرده باشد ولی در تاریکی چاه و شب به روشنایی حقیقی میرسد و از دل تاریکی به نور اصلی راه خود را پیدا میکند و در واقع تا زمانی که او در تاریکی قرار نگرفت و با آن مواجه نشد نتوانست مسیر رسیدن به روشنایی را پیدا کند.تعدد شخصیتها در «به نام یونس» در بخشهایی سبب میشود خواننده نتواند آنها را از هم تشخیص دهد. این به دلیل تعدد آنها نیست بلکه ضعف پرداخت شخصیتها زمینه مانا نشدن آنها را فراهم کرده و ایکاش برخی از شخصیتها یا حذف میشدند یا با ویژگی شخصیتی و رفتاری متمایز میشدند تا ماندگار شوند و در داستان خواننده را گیج نکنند.یکی از نکاتی که در باره این داستان باید مطرح شود ماجرای ازدواج معلم روستا با نام «بهارک» با شخصیت چوپان است. اتفاقی که در یک سوم پایانی با آن روبهرو میشویم و به این صورت تداعی میشود که بهطور ناگهانی به ذهن نویسنده رسیده و از همانجا وارد کتاب کرده است. در صورتی که هر دو شخصیت از ابتدا در داستان معرفی میشوند و حضور دارند و نویسنده میتوانست در کنار جلو بردن ماجرای یونس، قصه چوپان و بهارک را نیز پیش ببرد تا کشش قصه بیش از چیزی که اکنون هست بالا رود. از این زاویه این قصه فرعی به دلیل ورود دیرهنگام میتواند یک نقطه ضعف محسوب شود.رمان «به نام یونس» را باید در دسته آثاری قرار داد که یک طلبه آن را خلق کرده است. طلبههایی که طی سالهای اخیر پا به عرصه داستاننویسی گذاشتهاند و حرکت مهمی در جریان داستان طلاب ایجاد کردهاند که میتواند برای کسانی که علاقه به دنبال کردن جهان زیستی این طیف دارند جالب توجه باشد. علاوه بر این همانطور که خواندید این اثر روایت بخشی از زندگی یک طلبه را در دل خود دارد که میتواند باز هم در نوع خود مهم باشد.این رمان که سال گذشته وارد بازار کتاب شده میتواند برای مخاطبان آثار داستانی با مضمون دینی جالب باشد و حضور و نقش یک روحانی در بطن جامعه را از زاویه آن به تماشا بنشینند. این رمان را نشر شهرستان ادب منتشر کرده است.
ارسال به دوستان
نگاهی به کتاب «سروها ایستاده میمانند» نوشته مریم عرفانیان
شاطر عاشق
مهدی خدادادی: حسن قاسمیدانا که با اسم مستعار به سوریه رفته بود، اولین ایرانی بود که از مشهد به سوریه اعزام میشد و اولین شخص مشهدی بود که در جنگ با تکفیریها به شهادت رسید. آن موقع در تهران شهید زیاد داشتیم. شهدایی که البته سپاهی بودند و از طریق سپاه به سوریه رفته بودند. شهادت او تاثیر بسیاری بر جوانان مشهد گذاشت، حسن سپاهی نبود یک شاطر بود مثل پدرش ولی در نهادهای بسیاری رفتوآمد داشت از سپاه گرفته تا بسیج و خیلی جاهای دیگر. اعتقاد داشت شغل دولتی دست و پای انسان را میبندد. دوست داشت همهجا فعالیت کند و متعلق به یک جای خاص نباشد. از 17 سالگی مربی آموزش نظامی شده بود و در حوزه مالکاشتر که آخر 20 متری طلاب بود، حوزه حمزه سیدالشهدا در خیابان لادن بلوار وکیلآباد و حوزه سلمان واقع در چهارراه دانشجو همزمان فعالیت داشت. یک سال بعد از شهادت حسن، شهیدان مصطفی و مجتبی بختی که 2 تا برادر بودند، از مشهد با هم به سوریه رفتند و شهید شدند. بعد شهید کوهساری، شهید سخندان، شهید محمدی و... .
مریم عرفانیان نویسنده کتاب «سروها ایستاده میمانند» در اثرش ما را پای صحبت سرکار خانم مریم طربی، مادر شهید مینشاند و تمام مقاطع زندگی شهید حسن قاسمیدانا را براساس مشاهدات و شنیدههای این مادر برای مخاطبان بازگو میکند. در این اثر انتخاب زبان مناسب روایت و سادگی جملات در انتقال احساسات نقش خود را بخوبی ایفا مینماید و مخاطب با مادر شهید بخوبی ارتباط برقرار میکند. مادر شهید در این کتاب از کودکی فرزندش و حساسیتهای مادرانهاش نسبت به مراقبت از او برای مخاطب سخن میگوید، از آرزوی قلبیاش برای ازدواج فرزندش و اقداماتی که در اینباره انجام میدهد و به نتیجه نمیرسد. از تغییر حالات روحی شهید قبل از اعزام تا شنیدن خبر شهادت و ارتباطی که هنوز با فرزندش برقرار است. همه این احساسات به مدد نگارش خوب اثر برای مخاطبان ملموس بوده و آنها را متاثر میسازد.
نویسنده در این اثر بخوبی تبعیتپذیری شهید حسن قاسمیدانا از ولایت را به تصویر میکشد. «لباس پلنگی را که رنگهایش سبز و قهوهای و کرم بود برداشت و بر میخی که روی درب کمدش زده بود آویخت. پایین لباسش پوتینهایش، جوراب، کش گتر، یقهبندش و... را با تمام دقت کنار هم چید. همینطور که نگاهش میکردم، پرسیدم: حالا یعنی چی؟ این کاری که کردی و میخ کوبیدی روی در کمدت! در کمدت سوراخ و خراب شد.
پرسید: یعنی نمیدونی؟
- نه والا!
- اینارو آماده کردم که هر وقت آقا حکم جهاد دادن، یه سر سوزن هم معطل نشم».
شهید حسن قاسمیدانا در عملیاتی هشت نفره با نام مبارک علی ابن موسیالرضا(ع) در منطقه حیالزهرا در لیرمون حلب در درگیری مستقیم با نیروهای تکفیری در نبردی نفسگیر در نوزدهم اردیبهشتماه سال 1393 به فیض شهادت نائل آمد و پیکرش پس از بازگشت به وطن و تشییعی با شکوه در گلزار شهدای آرامگاه خواجهربیع در مشهد مقدس آرام گرفت.
کتاب «سروها ایستاده میمانند» به قلم مریم عرفانیان سرگذشتنامه اولین شهید مدافع حرم مشهد مقدس شهید حسن قاسمیدانا به روایت سرکار خانم مریم طربی مادر شهید، در 168 صفحه توسط انتشارات روایت فتح در سال 1396 به چاپ رسیده و هماکنون چاپ دوم این اثر در شمارگان 2200 نسخه در بازار نشر در اختیار مخاطبان قرار گرفته است.
ارسال به دوستان
یادداشتی بر دفتر شعر «پنجرهفولاد» سروده محمدجواد غفورزاده (شفق)
با آینه رباعی و غزل
الف. گیلوایی: شعر آیینی یا شعر مذهبی و یا شعر شیعی، 3 نام و عنوان مصطلح است که منظور همان شعر شیعی یا سروده شاعران شیعی در این حوزه است؛ شعری که پس از انقلاب بهواسطه زمینههای مناسب و همواری که برای اینگونه سرودن ایجاد شد، شاعران این عرصه توانستند استعدادهای خود را تمام و کمال بروز داده و پرورش دهند. از این رو، در این راستا انواع و اقسام برنامهها، شبهای شعر، کنگرهها، مسابقات و... تشکیل شد که یکی از آن جلوهها، چاپ انواع و اقسام شعر و مجموعهشعر توسط افراد، سازمانها، وزارتخانهها و بنیادهاست.
دفتر شعر «پنجرهفولاد»، از محمدجواد غفورزاده (شفق)، در 135 صفحه، توسط «اداره امور فرهنگی آستان قدس رضوی» منتشر شده است. این دفتر در راستای برنامه گستردهای که هدفش تدوین و رواج بهتر شعر شیعی و معرفی بیشتر شاعران شیعی معاصر است، منتشر شده است؛ از این رو، دفترهای دیگری از این مجموعه با عنوان کلی «در سایهسار آفتاب» از شاعران دیگر منتشر شده است که این دفتر، نهمین دفتر آن است.
کلیه اشعار این دفترها در مدح و نعت و مقام امام هشتم حضرت امام رضا (ع) سروده شدهاند که اصطلاحا به آن اشعار رضوی میگویند.
دفتر شعر «پنجرهفولاد» شامل چند بخش است؛ در هر بخش، ابتدا یک غزل 11 تا 14 بیتی چاپ شده و پس از آن چند رباعی. عناوین این بخشها پس از «اشاره» و «مقدمه» عبارتند از: قطعهای از بهشت، ضامن آهو، پنجره و کبوتر، خورشید ولایت، زیارت، همسایه، شهادت، یا علیبن موسیالرضا.
ابتدا به غزلهای این دفتر نگاه کوتاهی میکنیم و سپس میرسیم به رباعیات آن. همچنین لازم نمیبینم که محمدجواد غفورزاده (شفق) را معرفی کنم؛ زیرا هر کس که اهل خواندن و شنیدن شعر مذهبی و شیعی باشد حتما او را به خوبی میشناسد؛ اویی را که از پیشکسوتان شعر آیینی در پیش و پس از انقلاب بوده و هست.
شعر محمدجواد غفورزاده (شفق) در راستای شعر سنتی قرار داشته و دارد؛ اگرچه نمیتوان گفت، شعر انقلاب، بلکه خود انقلاب بیتاثیر در شعر غفورزاده نبوده است؛ بیتاثیر در شکل و محتوا که البته بیشتر این تاثیر در مضامین جدید بوده است، اما در کل شکل شعر او چندان تغییری نکرده است. از این رو همچنان شفق را میتوان جزو شاعران سنتی قرار داد.
در سرودن اشعار آیینی یا شیعی که اشعار رضوی یکی از زیرمجموعههای آن است، یک نکته بسیار مهم و اساسی وجود دارد و آن این که سراینده و شاعر این اشعار باید در حوزه دین و آیین، شاعر باسوادی باشد. یعنی سواد دینیاش باید در حد این باشد که قرآن را و نهجالبلاغه را بخواند و بداند، احادیث و روایت و تاریخ اسلام و تشیع و بسیاری دیگر را؛ چون اگر نداند، یا تنها احساسهای پوک بیتاثیر و آخ و ناله تحویل مردم خواهد داد یا این که از سواد نصفونیمه دیگران استفاده خواهد کرد و حرفهای غلط و درست تحویل مردم خواهد داد. از این رو، شاعر آیینی و شیعی بیسواد بهدرد نمیخورد. اما محمدجواد غفورزاده (شفق) از شاعران آیینی و شیعی بهدردبخور است و اهل مطالعه و دانش اسلامی. او میداند که رسول و ائمه چه فرموده و چه نفرمودهاند؛ پس مستقیم و غیرمستقیم، اشعار خود را به کلام مقدس ایشان میآراید و برای شعر خود دمادم و همواره پشتوانه میخرد؛ پشتوانه مذهبی و شیعی:
«گلزار بهشت است غمی نیست در اینجا
حق را به جز این در حرمی نیست در اینجا
فرمود نبی: روضهای از باغ بهشت است
در سایه گل، خار غمی نیست در اینجا...»
یا این چند بیت که در تاریخ ثبت است از قول امام رضا(ع) که فرمود:
«یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آن که بخوانید به بالین، پسرم را
شب تا به سحر منتظرم بال نسیمی
از من برساند به مدینه خبرم را
کی باور من بود که از آن حرم پاک
یک روز جدا گردم و بندم نظرم را...»
البته این اشعار رضوی جدید محمدجواد غفورزاده است که بیشتر غزلهایش توصیفی است و در آنها شأن و مقام امام با بیان شاعرانه و بهواسطه تشبیهات و استعارهها ستوده شده است و بخش دیگر این اشعار نیز مرثیه است و در مرثیه بیشتر بیان احساسات و برانگیختن مخاطب شرط است؛ اگرچه در این نوع از کارها نیز خوب است واقعیتها بیان شود و نه صرفا سوز و آه و ناله:
«آفاق همه زیر پر رافت من بود
افسوس بدین جرم شکستند پرم را
یا بیان احساسات زائران است و دوستداران حضرت که آرزومند دیدار او هستید:
«دعا کن ای دل مسکین! که چون کبوترها
سفیر نامهبر روضه رضات کنند
یا توصیف حرم است و بارگاه ملکوتی امام:
«در این حرم عقدهگشا میشکفد گل
چون غنچه، دل سربههمی نیست در اینجا»
رباعیات این دفتر علاوه بر دارا بودن نکات و ویژگیهایی که برای غزلیات این دفتر برشمردیم، داری نکات و ویژگیهای دیگری نیز هست؛ یعنی علاوه بر توصیفی بودن، تعلیمیبودن، بیان اقوال امام و دیگران درباره ایشان، بیان احساسات زائران و آرزومندی آنان که خواستار زیارتند، مرثیه در شهادت امام، بیان واقعیتهای تاریخی به اشاره و بسیاری مسائل دیگر، توانسته در بیان کلیات راه و سیره تلاش کند:
«هرکس که شود پاکسرشت، از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
ای دل! به هزار راه و بیراهه مرو
گر مرد رهی، راه بهشت از اینجاست»
اما مهمترین اتفاق در رباعیات این دفتر، تازهشدن نسبی زبان شفق در این قالب نسبت به غزل است. در واقع، این تازگی نشانههایی دارد که یکی از آن نشانهها، امروزی یا امروزیترشدن نوع و لحن بیان و زبان شفق است؛ تغییری که شعر او را ملموستر و محسوستر میکند؛ خاصه وقتی از دمدستیترین اشیا همچون آینه استفاده میکند و با آن به آسانی روبهروی امام، نزدیک و صمیمی مینشیند و نیز وقتی از نزدیکترین و معصومترین پرنده، یعنی «یاکریم»، استفاده میکند:
«ما آینهایم و روبهرویت هستیم
مدهوش شمیم رنگ و بویت هستیم
از ما کرمت را مکن امروز دریغ
عمریست که «یاکریم» کویت هستیم»
و در همین راستا، رباعیاتی که با گفتاریشدن، زمینههای صمیمیت مخاطب با رباعیات این دفتر را فراهم میسازد:
«در توس تجلی بهار است، بهار
بیآن که تفاوتی کند لیل و نهار
هر گوشه این حرم در آیینه نور
انگار که حرف میزند با زوار».
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|