|
یادداشتی بر مجموعه شعر «زاگرس بیگوزن من» سروده امیر بختیاری
ساده اما زیبا و عمیق
الف.م نیساری: امیر بختیاری نام آشنایی در عرصه شعر امروز نیست؛ حتی اگر در سالهای اخیر چند بار در محفلی و کنگره و جشنوارهای آثارش را خوانده و ارائه داده و نفر اول، دوم و سوم شده باشد. اما حالا که نخستین دفتر شعرش را ناشر معتبری به نام مروارید چاپ کرده است، نامش کموبیش در خاطرهها باقی خواهد ماند، بویژه وقتی شعرهایش در افقی دیگر، زیباتر با مخاطب اینگونه سخن گفته باشد:
«... شیر سنگی به پای شکستهاش نگاه میکند
و از بلوطها
سه چیز مانده است
سنجاب بیبلوط
زاگرس بیبلوط
و من
که صدای گنجشک درمیآورم
برای خاکستر شاخهها
صدای رود
برای خاک».
«زاگرس بیگوزن من» مجموعهای از شعرهای سپید امیر بختیاری است که چاپ اول آن سال 1397 در 95 صفحه منتشر شده است. امیر بختیاری متولد سال 1361 و دانشجوی دکترای جامعهشناسی فرهنگی و مدرس دانشگاه آزاد اسلامی است.
تقریبا نیمی از 50 شعر این دفتر کوتاه و نیم دیگر آن غیرکوتاه است؛ شعرهایی که حس و حال، نگاه و تازگیها و در یک کلام استقلال خود را دارد، اگرچه گاه سهل و ناخودآگاه دچار کلام و تعبیر شاعری دیگر قرار میگیرد؛ مثل آنجا که «با انگشتانش میاندیشد و...»، تعبیری از نجدی و فضای شعر او را به یاد میآورد.
بیشک زبان جلوههای گوناگونی دارد و تنها از راه لفظ اتفاق نمیافتد. از این رو لفاظی با کلمات برای جلوهفروشیهای ظاهری و همچنین لفاظی با مفهوم کلمات، هر دو معنای لفاظی میدهد؛ مثل اثر ذیل که خواسته با معنای لغوی صادق (راستی) و هدایت (راهنمایی)، هم صادق هدایت را تداعی کند (یا حتی او را در اثر دخالت دهد) و هم از آن در معنایی دیگر استفاده را ببرد. حرف این نیست که با این روش کارش را درست انجام داده یا نه، حرف این است که اینگونه روشها بیهودهاند، بویژه که از راه خودآگاه میگذرند:
«جغد نابینا هر چه هوهو کرد
سگ ولگرد هر چه لیس زد
سه قطره خون
از گهواره پوسیدهام پاک نشد
من صادقم
با دروغ هدایت نمیشوم».
این یکی از نشانههای ضعف زبانی است که ممکن است در هر قالب و شیوهای اتفاق بیفتد.
جدا از این، ما با شعری روبهرو هستیم که از آن بختیاری است؛ شعری که به لحاظ مضمون، موضوع و نوع نگاه شاعرانه است اما زبانش، زبان شعر نیست. انگار که نثرنویسی بخواهد با نثرهایش شاعرانه بنویسد. یعنی نگاهش از نوع نگاهی است که شاعران نیز از آن منظر به تماشا مینشینند اما زبان شسته و رُفته شاعرانه ندارد. شما به شعر نیما، اخوان، فروغ، سپهری و شاملو نگاه کنید، چقدر تراشخورده و صیقلیافتهاند. البته آنها هم شعرهای اولیهشان خیلی بهتر از اشعار بختیاری نبوده است، بویژه از منظر نوع نگاه و مضامین امروزی. این یعنی بختیاری وقت دارد اشعار نظیر «دیگران» خود را بپروراند نه اینکه تنها به تخیل کودکانه آن پر و بال دهد، بلکه باید این فانتزی را حفظ کرده و به جنبههای دیگر آن هم- اعم از آنچه را که گفتیم و ناگفتهاش گذاشتهایم- بپردازد:
سیارهای با سیارهای دیگر برخورد کرده است/ و تکههایی از آن/ از کنار هم رَد میشوند/ تکههای کوچکتر به تکههای بزرگتر سلام میکنند/ و تکههای سیاه/ ما/ سرگردان و آواره/ چند کولی/ که از چیزی نمیترسیم/ اما مدام به پشت سرمان نگاه میکنیم/ با ترس حرفهایمان را روی کاغذ مینویسیم/ و همیشه، دنبال سنگی میگردیم/ تا خودمان را/ پشت آن پنهان کنیم./ یک نفر/ سنگمان را پرتاب میکند/ بیابان بالا میآید/ پرتاب میکند/ بیابان/ از منظومه میرود بیرون/ و ما/ در تاریکی دیگر/ آتشی دیگر روشن میکنیم».
البته یکی، دو سطر از این شعر عینا و تقریبا مضمون کلی این شعر در مجموعهشعر «دلشورههای من و خاک کاغذی»، اثر ضیاءالدین خالقی که سال 1386 توسط «انتشارات داستانسرا» منتشر شده، آمده است؛ به این شکل:
«تازه زمین جای زندگی شده بود/ .../ یدفه همه چی بهم خورد/ خورد بههم و ریخت بههم/ گمونم زمین با زمون و زمون با آسمون/ دستبهیکی کردن/ تا دنیا رو، زندگی رو/ هُل بدَن/ دوباره تُو دل تاریکی/....»
طبعا هر تازگی نمیتواند زیبا یا شعر و شاعرانه باشد. این دفتر تازگی زیاد دارد اما اینکه شاعر بگوید: «زنی در خانه خودش را دور از چشم مردم در نوشتههایش خالی کرد و مرد هم همین کار را توی بطری کرد و بعد از آن زمین پر شده از زن و مردهای خالی...» یکجور فانتزی بیمزهای است که ممکن است در ذهن هر کسی از روی تداعی معانی اتفاق بیفتد و چهبسا بارها هم اتفاق افتاده اما کسی جرات نکرده آن را به نام شعر چاپ کند! در عوض، موضوعی دیگر در شعر «مادیان سفید من» وجود دارد که شعر را به سرانجام میرساند. با اینکه ساختار درونیاش شبیه ساختار شعر قبلی است و همچنین از راه تداعی معانی شعر را به سرانجام رسانده است. با اینهمه یک شعر فانتزی از راه تخیل فانتزی به شعر میرسد، چون شاعر موضوع و مضمون خوبی را انتخاب کرده است؛ یعنی «به مادیانش نعل آهنی و بعد نعل کتانی و بعد نعل چرمی و چوبی و کاغذی زده» که هر کدام را عوامل مادی از بین میبرد. اینجا شاعر دست به رویا یا شاید دست به امری معنوی میزند و برای مادیانش یک جفت بال میآورد... و یکی از مهمترین فاکتورهای رسیدن به شعر خوب است؛ یعنی داشتن فاکتور انتخاب موضوع خوب. درست است که این امر، همیشه یا اغلب ناخودآگاه اتفاق میافتد.
مستقیم و غیرمستقیم گفتیم شعرهای این دفتر دارای تخیل فانتزی و کودکانهاند و ساختار اصلی و اولیهشان، ساختاری روایی و بر اساس قصویّت است؛ اگرچه کوتاه. همه اینها خوب است و دارای نشانههایی دال بر اینکه شاعر در دوره و حتی دهه خود زندگی میکند اما نکته اصلیتر را همیشه همچون گنجی در جای دیگری چال کردهاند. بسیاری این نکته را میدانند اما چون به آن ایمان ندارند، طبعا جای چاله و گنج را هم گم میکنند. میخواهم بگویم گنج الزاما آنجایی نیست که نگاه روایی و تخیل فانتزی همراهمان باشد و یاریمان کند؛ همراهیای که حتی خاصیت و قابلیتش را زمانه تعیین کرده است. اما نکته اصلیتر آنجاست؛ آنجا که وقتی همه نویسندگان دنیای مدرن برای خلق داستانهای مدرن، دیگر از موضع «دانای کل» داستان نمینویسند و آن را به دور میاندازند، «بورخس» در همان زمان و در میان همان نویسندگان مدرن، تنها از موضع دانای کل (که موضعی قدیمی و منسوخشده است) داستانهایش را مینویسد و همه معادلات دقیق و درست را تنها در آثار خود برهم میزند.
امروزی بودن را هم از یکدیگر و هم از راهی که امروزیاش میدانند و نیز از راههای دیگر میتوان به دست آورد، چرا که امروزی بودن و امروزی نبودن نیز ممکن است به فانتزیهایی در حد و سطح برنامههای طنز «صبح جمعه با شما» برسد، چنانکه بختیاری حتی با مدرن بودنش خود را به این سطح نازل رسانده است:
«در کوچه زمین خوردم/ در مدرسه کتک/ در خیابان گول خوردم/ در خانه حسرت/ در دانشگاه افسوس خوردم / در شعر حرفهایم را/ متخصص تغذیه راست میگفت:/ ما در زندگی، چیزهای اضافی زیاد میخوریم».
حیف از شاعری که اینگونه طنز سطحی میگوید، در صورتی که چنین شعری درخشان دارد؛ شعری درخشان بر پایه و معیار شعرهای همین دفتر؛ شعری که زیبایی و عمقش را از ظواهرش نمیتوان تشخیص داد، بلکه باید در سادگیاش غور کرد و دریافت:
«نه بهموقع به دنیا آمدهام
نه بهموقع میمیرم
شاید این
آخرین سطر از آخرین شعر باشد
که لای دندانهایم گیر کرده بود!»
ارسال به دوستان
نقدی بر مجموعه شعر جواد گنجعلی
دیدار با ذاتالریه
وارش گیلانی: «دیدار با ذاتالریه» مجموعه شعر جواد گنجعلی است که انتشارات نیماژ آن را در 80 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه دارای 2 بخش است: «دری به پاشنه اندوه» و «پرچم سپید متاسف» و در کل دارای 37 شعر سپید کوتاه و غیرکوتاه.
شعرهای گنگ این دفتر کم نیستند اما شعر 4 با همه گنگبودن، توانسته مدرنبودن خود را نیز به رخ بکشد:
«به من انفاق کن تنت را
وقتی هلاک از مزارع تنباکو بازمیگردم
مرا به یاد آر در پیراهنی که دلم را نپوشاند
در آفتاب نیمروز
که پهلوهایم را گرم نکرد
با من بمان
با من که در سینهام
صدای گام سلحشوران ناکام است»
و شعر 8 در سادگی و وضوح گولزنندهاش گنگ و بیمعناست:
«هرگز برایت شعری نگفتم
این روزها فکر میکنم به تو بدهکارم
اما با این پستچیهای سربههوا
دل شاعر که شکستنی است
چگونه در پاکتی سالم
به دست تو خواهد رسید؟»
و از رئالترین شعرهای این مجموعه که بیان صریح صحنهها و لحظههاست، بیهیچ گنگی و ابهامی و نیز بدون هیچ تمهیدی، درست برخلاف اغلب شعرهای بخش اول این مجموعه:
«مادر دور از چشم همه در زیرزمین
پیاز عمرش را رنده میکرد
ما فکر میکردیم بیرون خانه باران میبارد
میبارید
سال کهنه که به پهلو افتاد
سر سفره گلاب و خرما گذاشتیم
با عکسی از تو که برخلاف بزرگیهایت
میخندیدی
با شلواری که چهار انگشت کوتاه بود»
بخش دوم این مجموعه برخلاف بخش اول، اغلب شعرهایش روشن و ساده اما عمیق و گسترده است؛ مثل شعر 3 که هم شعری کاملاً واقعگراست و هم ارزش و اعتبار و حتی ویژگیهای شعری خود را از واقعیت، یعنی از نکتهسنجی و دریافت آنی شاعر از نکتهای که در واقعیت دریافته، گرفته شده است:
«در زندان
درد دندان همصحبت خوبیست
و دیدار با ذاتالریه
که یک روز عصر
سرزده به ملاقات آدم میآید»
این هم خود حکایتی است که شاعری اشعارش گنگ و پرابهام باشد، ناگهان به شعرهایی برسد که کاملا رئال و واقعگراست و اساس آنها بر اساس روابط عینی و ملموس چیده و بافته شده است. این شعر حتی برای «درد دندان» و «ذاتالریه» شخصیت انسانی قائل شده است. در شعر قدیم بیشتر پدیدههای طبیعی عهدهدار این مسؤولیت بود. در شعر امروز حتی این امر از اشیا هم گذشت و کل پدیدهها را درنوردید و اینک به دردها و مرضها هم رسیده است. کارکرد «تشخیص»، یعنی شخصیتبخشیدن، در شعر نو و شعر امروز از بسامد بسیار بالایی برخوردار است، چرا که به تخیل و کشف در شعر، به شاعر بسیار کمک میکند.
اما شعر 4 از بخش دوم مجموعه شعر «دیدار با ذاتالریه» جواد گنجعلی نیز نظیر دو شعر بالاست. اگرچه در شعر ذیل، دریافتی که از تقدس و موجودیت زن، به عنوان مادر، همسر، خواهر، و فرزند دختر میشود، به آن ویژگی دیگر داده، به گستره معنایی و معنوی آن، دامنههای بیشتری بخشیده است:
«زخم را التیام میبخشد
بوی زنانه پرستاران
در درمانگاه صحرایی»
هرچه این دفتر را بیشتر ورق میزنیم، بیشتر به شعرهای روشن و واقعگرا میرسیم. حتی میتوان گفت شاعر در اینگونه اشعار هم بهتر عمل کرده و هم مدرنتر. پس مدرنبودن الزاماً به معنای گنگ و پیچیدهسرودن نیست. اگرچه گاه تخیلات بزرگ و عمیق، به ناگزیر پیچیده عمل میکند که آن نیز جزئی از ذات آن دسته از شعرهاست اما بسیاری از شعرهای عمیق و درخشان، ساده و روشن و روان است؛ البته نه آنقدر که هر کسی از آن سر درآورد. باید حداقل از هوش و فکر یک کتابخوان و شعرخوان معمولی برخوردار باشد.
جواد گنجعلی گاه در این روشنی، وضوح، روانی و واقعگرایی حتی به نوعی به هایکو نزدیک میشود؛ البته نه صد درصد، بلکه تا آنجا که به عطر و بوی هایکو آغشته میشود و تهی از ویژگیهای شعر کوتاه مدرن ایران نیست. یعنی تا حدی هم شبیه هایکوی امروز و مدرن ژاپن است که ملزم به ایجاد فضای انتزاعی نیست و نیز الزاماً از فرهنگ ذن هم برخوردار نیست و از این طرف، بیشتر تحتتاثیر واقعیتهای اجتماعی و فضا و محیط ایرانی است. هرچند 2 شعر ذیل جواد گنجعلی رگهها و مایههایی از عرفان در خود دارد:
«چکمههای همسنگر مردهام میدرخشد
شب سال نو»
«دستهای لکلک
به سمت ارتش دشمن در حرکتند
باران تند بهاری
فرمان حمله را به تعویق میاندازد»
و کاربردیبودن شعرهای جواد گنجعلی که میتواند کاربردهای متعدد داشته باشد؛ از جمله شعر ذیل که برای شعارهای محیطزیستی بسیار مناسب است:
«با صدای انفجار
هرّی پایین میریزد
دل درخت شفتالو»
حالا چرا درخت شفتالو؟!
اما «زخمی دردمند و مطیع از دست یار به بهبودی میاندیشد»، در خود نکتهای عاشقانه دارد که حتی یک درصد خالی از واقعیت نیست. در واقع میتوان زیبایی، ظرافت و قابلیت این شعر را اینگونه تعریف کرد که نکته عاشقانه این شعر، واقعیت تلطیف شده است و معنا و معنویتش شاعرانه و عارفانه است:
«چه دردمند و مطیع
به بهبودی زخم میاندیشد
زخمی که با دستمال معشوقه
بسته میشود»
این نکتهگیریها و نکتهگوییها وجهی از وجوه شعر مدرن است؛ خاصه وقتی در آن به اشیا و پدیدهها شخصیت انسانی بخشیده میشود و این شخصیتپردازی درست و ویژه صورت بگیرد؛ نه اینکه مثل شعر ذیل که نوعی شخصیتپردازی خفیف و نیز تشبیه نتوانسته شعر را به دو سمتی که میخواسته پیش ببرد. از این رو، کار نیمهکار، نصفونیمه، ناتمام و اَبتَر، اینگونه به پایان میرسد:
«گلوله سرزده میرسد
چون سکسکه
در مستی»
در واقع، ساختار شعرش شبیه چیستان و معما میشود. البته به شرطی که قطعیت آن را گرفته، سوالیاش کنید و بگویید: گلوله سرزده به چه یا به چه نوع سکسکهای میماند؟!
شاعر در به تصویرکشیدن تصاویر بکر و تازه که اغلب خالی از پیامهای انسانی هم نیست، در این مجموعه تلاشهای شاعرانه و مدرنی داشته است؛ نظیر شعر ذیل:
«صف سربازان
ماری زخمخورده است
که دنباله خونینش را از گردنه بالا میکشد
و کوهستان
تا سینه در اندوه دستوپا میزند»
علاوه بر این، شعرهای کموبیش مدرن که مایههایی از استقلال و ویژگیهای شعر شاعر را بهطور نسبی در خود داراست، در تنوع این مجموعه مهیاست:
«گوینده رادیو
خبر پایان جنگ را اعلام میکند
و در راه بازگشت میاندیشد
که شاید این خبر نیز
دروغ بوده باشد»
یک جا هم در این مجموعه تَوارُد پیش آمده؛ یعنی فکر شاعر و فلان ضربالمثل هندی در دو مکان و دو زمان متفاوت با هم تصادم کرده است. البته توارد برای همه شاعران پیش میآید؛ خاصه درباره شعرهایی که به نوعی برای همه آشنایند؛ مثل همین ضربالمثل هندی که میگوید: «باران بیدریغ بر همهچیز و همهکس میبارد» و جواد گنجعلی با تفاوتی میگوید:
«باران به تساوی میبارد
بر سپاه ما و سربازان دشمن»
در پایان، شعر نابی را از همین دفتر (به علاوه چند شعری که در متن جهت نمونه و مثال آمده) مثال میآوریم که از حضور ناب اندیشههای شاعرانه (اندیشههای شاعرانه با دیگر اندیشهها اعم از فلسفی، اجتماعی و... فرق دارد. این اندیشهها تلطیفشده، استحالهشده یا حماسیشده و... است) در اشعار آتی شاعر خبر میدهد؛ اندیشهای که نشان از هوشمندی شاعر نیز دارد.
امثال شعر ذیل نیز یک اتفاق شعری است؛ اگرچه مهمترین اتفاق شعری در زبان رخ میدهد و نه در اتفاقهای آنی غیرزبانی نظیر:
«در باران صبحگاهی
همهچیز زیباست
حتی آرایش نظامی دشمن»
ارسال به دوستان
نگاهی به کتاب «عباس برادرم»
در حال و هوای عشق
آرش چراغی: کتاب «عباس برادرم» در 2 فصل مجزا و از 2 چشمانداز ویژه با مخاطبش سخن میگوید که در هر 2 فصل نیز خوانشگر اثر به صورت مستقیم و چهره به چهره با شهید مدافع حرم «عباس کردانی» روبهرو است. عباس کردانی در هر دو مجال، بیپرده و بیتعارف و فارغ از چند و چون گزارههای ادبی و تنها از سر شوق و شیدایی به بازنمایی و انعکاس لایههای پنهان در ضمیرش پرداخته است. کتاب «عباس برادرم» داعیه ادبی ندارد و تنها از سر اتفاق و به سبب دوراندیشی شهید مدافع حرم «عباس کردانی» در روزگار جنگ با داعش در سرزمین سوریه بازآفرینی شده است. فصل ابتدایی کتاب در قالب مصاحبه و به صورت پرسش و پاسخ میان شهید کردانی و دوست همسنگرش مسعود اویسی تدوین شده و فصل دوم آن نیز دستنوشتههای بیکم و کاست شهید عباس کردانی است که در لحظات خلوت راوی به رشته تحریر درآمده است.
انتشار این اثر یک ضرورت اجتماعی منحصربهفرد است. جدا از ضرورتمند بودن انتشار کتاب در این زمانه غریب، نوع برخورد گردآورندگان کتاب با چگونگی بازنمایی کاراکتر شهید عباس کردانی نیز مهر تاییدی بر این ضرورت جمعی است که در آن شخصیت مدافع حرم را بدون هیچ دخل و تصرف زیباییشناسانهای در مقابل مخاطب نشانده و او با زبان زنده خویش با خوانشگرانش سخن میگوید. بهراستی اگر اثر حاضر شیوههای مستندنگاری یا خودنگارهگری چندصدایی را در پیش میگرفت به طور حتم شخصیت عباس کردانی در لابهلایی ضرورتهای ژانریک ادبیات یا لوازم بازنمایی ادبی گم میشد. به سبب آنچه در سطور بالا ذکرش به میان آمد، هوشیاری مولف آگاه کتاب « عباس برادرم» در عدم دخل و تصرف ساختاری و محتوایی پیرفت روایت تحسینبرانگیز است.
جز سخن گفتن زنده و چهره به چهره شخصیت مرکزی کتاب میتوان به جنبههای اندیشهای و اعتقادی ساطع شده از آن اشاره کرد که گاه به پردهدریهای دلسوزانه راوی نیز ختم میشود و همچنان در مسیر بایدها و نبایدهای جامعه پس از انقلاب در حال گسترش است.
عباس کردانی در لحظات عاشقانه گفتوگو با پرسشگر مقابلش، خود را در امتداد فکری و همسنگر با یاران سفرکردهاش در خاکریزهای جنوب ایران معرفی میکند. وی که پس از جنگ تحمیلی دستش از معراج شهادت کوتاه مانده، اکنون کارزار دیگری از جدال با تخاصم را روبهروی خود میبیند و شوق شهادت وجودش را فراگرفته است. مهمترین جنبههای شگفتانگیز کتاب بر لحظاتی استوار است که راوی در آن خالصانه از شهادت سخن میگوید.
محتوا در این کتاب بهدرستی بر ساختار آن غالب است، زیرا راویان گفتوگوهای کتاب حاضر تحت هر شرایطی در پی به چنگ آوردن مخاطب خود نیستند، بلکه آنان تنها بر مدار روایتگری حالتهای شخصی خویش اصرار میورزند و در نهایت این خوانشگران این اثر جذاب هستند که چهره به چهره و یقه به یقه راوی و گفتههایش، به پیش میرانند. با این حال غلبه ادبی محتوا به معنای عدم ساختار مناسب بر پیکره کتاب نیست، بلکه در تمام پاساژهای گفتاری کتاب، شهید عباس کردانی در مرکزیت اثر بوده است و چه زمانی که از جغرافیای زیستی خود در شهر اهواز و خانوادهاش میگوید و چه زمانی که به تحلیل اندیشههای ایدئولوژیک داعش و تشیع میپردازد، ارتباط معنایی و مرکزگرایی اثر را نیز در ذهن میپروراند.
شهید عباس کردانی سال 1358در اهواز به دنیا میآید. او که در کودکی بوی روزهای جنگ را در جنوب ایران استشمام کرده است، پس از پایان جنگ لباس سپاه و بسیج را به تن کرده و در راه خدمت به انقلاب گام برمیدارد. در سالهای جنگ با داعش به سوریه میرود و او که همیشه در آرزوی شهادت زیست میکرده، در نهایت بهمنماه 1394 به شهادت میرسد و پیکرش در اهواز به خاک سپرده میشود.
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|