|
ارسال به دوستان
یادداشتی بر مجموعهشعر «صف عاشقان تمامی ندارد» از کریم رجبزاده
سپیدهایی بین سطح و لطافت
وارش گیلانی: کریم رجبزاده، شاعری است که از جوانی شعرهای گیلکی و فارسیاش را رادیو گیلان میخواند و مجله جوانان و مجلاتی از این دست نیز، اشعارش را چاپ میکردند. بعدها دیگر جز به تفنن گیلکی نسرود اما هماره شعر کلاسیک و نیمایی و سپید را به موازات هم پیش برد. او بعد از انقلاب به اشعار انقلابی و دفاع مقدسی و آیینی نیز رو آورد و اغلب مجموعهشعرهایش را نیز «انتشارات برگ» و در کل انتشارات وابسته به «حوزه هنری» منتشر کرد. البته این اواخر «انتشارات تکا»، «فصل پنجم» و ناشران دیگر هم کتابهای او را انتشار دادند.
مجموعهشعر «صف عاشقان تمامی ندارد» را انتشارات فصل پنجم در 80 صفحه منتشر کرده است. این کتاب، شامل «اشعار پایداری» شاعر است. اغلب اشعار این دفتر سپید است و کوتاه اما خالی از اشعار نیمایی و رباعی و دوبیتی نیست؛ رباعیات و دوبیتیهایی که شاعر آنها را به شکل پلکانی (مثل شعر نو) نوشته است و اگر کسی در وزنش دقت نکند، ممکن است فکر کند در حال خواندن شعرهای سپید یا نیمایی است.
کریم رجبزاده را میتوان بیشتر غزلسرا و سپیدسرا دانست. شعر او در هیچ قالب کلاسیک و نویی سرآمد نیست؛ هر چند طبعا در کارنامه خود اشعار خوبی داشته و دارد؛ چه در غزل و چه در شعر سپید. البته او را بیشتر در غزل میتوان تحسین کرد، زیرا با چند شعر سپید کوتاه و غیر کوتاه سپید، هیچ شاعری گلهایش در شعر امروز به بهار نرسیده است. رجبزاده بهتر بود از همان اول غزل گفتن را دنبال میکرد و ذهن خود را به سمتهای دیگر نمیکشاند و خود را دچار پراکندگی و پراکندهگویی نمیکرد. چون این قانون طبیعت است؛ هر شاعری بهشرط داشتن استعداد، در یک زمینه شعری موفق خواهد شد؛ در یک نوع از شعری که متمرکز شده و با جدیت آن را دنبال کرده است. در واقع تاریخ شعر معاصر و حتی تاریخ شعر دیروز هم همین را نشان میدهد. یک شاعر قصیدهسراست و دیگری غزلسرا و دیگری رباعیسرا و دوبیتیسرا. مثلا غزلسرایی چون محمدعلی بهمنی، بعدها طی دورهای اشعار سپیدش را در کتابی قطور منتشر کرد که با این وصف، باز موفق نبوده است؛ کسی که در غزل موفق است. همینطور غزلسرای مشهور و محبوب حسین منزوی که در شعر نیمایی و سپید شاعر موفقی نبوده است.
در هر حال، یک غزلسرا یا سپیدسرا بهتر است با توجه به تبحر و تسلطی که بر کار خود دارد، به راه دیگری نرود. حال اگر به صورت تفننی شعری دیگر در قالبی دیگر بسراید، یک حرفی. اگر چه آن کار تفننی همیشه در حد همان تفنن باقی میماند؛ مثل غزلهای ۲ شاعر نوگرا مثل اخوان ثالث و کیومرث منشیزاده که در سرودن شعر نیمایی، یکی نوگرا و دیگری مدرن است اما غزلهایشان به سبک شعرای کهن است. در واقع کم پیش میآید شاعری مثلا غزل و شعر سپیدش در یک حد باشد یا... اگر چه میتواند هر ۲ را تا حدی پیش ببرد که باز همیشه یکی برتر است و یکی پایینتر. غزلها و اشعار نیمایی قیصر امینپور هم مثال خوبی است، زیرا قیصر اگر چه غزلهای خوبی دارد اما این غزلها هرگز به پای نیماییهایش نمیرسد. کریم رجبزاده هم غزل و هم شعر نیمایی و هم شعر سپید را خواسته با هم به پیش ببرد و در واقع در شعر امروز طرفی نبسته است، اگر چه غزلش تا حدی قابل دفاع است یا بهتر است بگوییم، گروه اندکی آن را میپسندند اما نوگراییاش در غزل آنقدر نیست که بتوان آنها را «غزل نو» دانست، بلکه میتوان گفت در هر غزلش رگههایی از نوگرایی دیده میشود.
اما مجموعهشعر «صف عاشقان تمامی ندارد» که اشعاری است در پایداری، گزیده اشعاری است از کریم رجبزاده؛ شامل شعرهای سپید کوتاه و تعدادی شعر نیمایی و دوبیتی و رباعی؛ اشعاری که شاعر برای انقلاب و دفاعمقدس و فلسطین و... سروده است. پشت جلد هر دفتر شعری، یکی از بهترین اشعار شاعر را چاپ میکنند، این شعر سپید دفاع مقدسی پشت جلد کتاب «صف عاشقان تمامی ندارد» چاپ شده است:
«پلاکها را/ وقتی تشییع میکردند/ دلم/ شماره تو را/ میپرسید»
این هم شعر کوتاه سپیدی که نام کتاب از آن گرفته شده است:
«در شعله ناپیدایش/هزاران پروانه / خاکستر شدند/صف عاشقان/ تمامی ندارد»
مضمون و محتوای اثر ذکرشده تکراری و لو رفته است و تنها کلمه «صف» به شعر اندک جلوهای متفاوت داده است.
در صورتی که همانطور که اشعار آیینی ما باید بهترین اشعار شاعران ما باشد (چون برای بهترین و برترین اشخاص و موضوعات گفته میشود)، اشعار دفاع مقدسی و پایداری ما هم باید چنین باشند، چون اینگونه اشعار هم برای بهترین و برترین اشخاص و موضوعات گفته میشوند.
شعرهای کوتاه، بویژه شعرهای سپید کوتاه نباید وارد حوزه کاریکلماتور شوند که ممکن است نزدیکیهایی هم با شعر داشته باشند؛ نزدیکیهایی به لحاظ تشبیهسازی، کنایی و بازی با کلمات یا دیگر ظرفتهای ممکن دیگر. در صورتی که بسیاری از اشعار «صف عاشقان تمامی ندارد» شبیه کاریکلماتور هستند:
«دیروز/ موشکی/ به عیادت بیماران رفت/ باورمان شد/ که جهان/ بهجانب دوستی/ پیش میرود»
اثری که کنایهاش عمق ندارد، اگر چه نیش دارد. علاوه بر اینکه این اثر شبیه کنایههای روزنامهنگاران سیاسینویس هم هست.
شعرهای کوتاه، بویژه شعرهای کوتاه سپید، نباید شبیه نثر ادبی حرفشان در سطح بگذرد (اگر چه بعضی از نثرهای ادبی عمیق هستند)؛ یعنی نباید به یک تشبیه معمولی یا بازگو شده اکتفا کنند، بلکه باید از آنها بهرههای دیگری ببرند. اینکه در لفافه و در تشبیهی سطحی بخواهیم شهیدان را به فرشتهها تشبیه کنیم، حرف خوبی است اما تشبیهی تکراری و گفتهشده و مستعمل است:
«در موشکباران دیروز/ بسیاری فرشته شدند/ امروز/ بیوقفه/ نوبت خود را/ انتظار میکشم».
بعد اینکه هر رزمندهای که انتظار شهادت میکشد، آنقدر خاکی و افتاده هست و تواضع دارد و خود را در مقایسه با دوستان شهیدش کوچک میشمارد که هرگز به خودش لقب فرشته ندهد و بگوید:
«... امروز/ بیوقفه/ نوبت خود را/ انتظار میکشم».
شاید بیشترین شعرها وقتی اتفاق میافتند که تضادی و پارادوکسی اتفاق افتاده باشد؛ پارادوکسی که در شعر، در خود وحدت است و یگانگی ایجاد میکند. یعنی شاعر با این تضادها و پارادوکسها نشان میدهد همیشه در تضادها، جنگ و تضاد و ستیز و ناهماهنگی و ناهمگونی نیست، بلکه در بسیاری از آنها و شاید هم همه آنها وحدت و یگانگی حکم میکند. این ما هستیم که باید آن را کشف کنیم. از این رو، باید بگوییم و از حق نگذریم که در مجموعهشعر «صف عاشقان تمامی ندارد» نیز شعرهای سپید کوتاه خوبی هم هست که از طریق تضاد به شعر رسیدهاند، آن هم با استفاده از تمهیدی که اشاره به «خضر» و «آب حیات» و «عمر جاودانی» دارد:
«کنار قمقمههای خالی/ خضرهای خسته/ به حیات جاویدان،/ رسیدند».
در واقع، در عباراتی که پیش از این گفتیم، منظورمان همین امر بود که شاعر باید با پدیدههای و مسائل شناختهشده، برخوردی تازه داشته باشد. برخورد تازه در شعر ذکرشده در بالا، تمهیدی است که با تضاد خود جزئیاتش به هم پیوسته و یگانه شدهاند و این حرکت و چگونگی شعری نیز محتوا را مثل و عین خود ساخته است.
اینجاست که میتوان گفت، فرم سازنده شعر است، حتی سازنده محتوای شعر.
شعر نه تنها از راه تضاد بلکه از راه تشبیه هم به وجود میآید. حرف ما در عبارتهای پیشین این بود که تشبیهات شعری در سطح و در حد تشبیهات کاریکلماتور نباشند، که اگر باشد بیشک اثر را تا حد کاریکلماتور پایین میآورند، زیرا قدرت ندارند که حرف قدرتمند و جاندار بزنند. اما «چشمه» در شعر ذیل به حرکت زلال مردمی در دفاع مقدس یا انقلاب تشبیه شده است که اگر کنار این چشمه بالندگی صورت نگیرد، آرزوی شهیدان این راه (در شعر ذیل «شقاق») بر باد خواهد رفت و دود خواهد شد. ضمن اینکه باید توجه کنیم که چشمه مظهر روندگی و زندگی است و همه تمدنهای بزرگ نیز در کنار آب بهوجود آمدند:
«با این همه چشمه/ اگر نبالی/ آرزوی/ هزاران/ شقایق/ دود/ خواهد/ شد».
با این همه، اغلب، بلکه 90 درصد اشعار سپید این مجموعه در تشبیه و کنایه و استعاره و... عمیق نیست و عناصر شعری و اصلی شعر، مثل تخیل و عاطفه و زبان، در آنها جاندار نیست که دست به آفرینشی جانانه بزند. بیشتر شعرها این مجموعه یا دارای کارکردی تکراری و مستعمل هستند و تعدادی از شعرها هم سطحی و معمولی و بسیاری دیگر نیز صرفا لطیف و شاعرانه. یعنی در واقع 90 درصد شعرهای این مجموعه به شعر نمیرسند؛ به عمق و اوج شعر، بلکه اغلب لطف و لطافتی از شعر را به عاریه گرفتهاند؛ مثل این اثر:
«سر تو/ سلامت!/ سپیداران را/ غم شکستن/ نیست».
اثری که در عین حال در حد یک تیتر زیبا برای یک نثر ادبی جلوه میکند.
این اثر نیز که میگوید:
«بینام آمدگان/ بهنام میروند/ بیچاره،/ ستاره سوختهای/ که/ بینام میآید و/ بینام/ میرود»
اثری است در حد بُرشی از یک نثر ادبی خوب.
ناگفته نماند که یک نکته مثبت دیگر از اندک نکات مثبت این مجموعه، استفاده بهینه، بجا و زیرکانه از مکانها و نامهایی است که تداعیکننده اسطورهای هستند؛ مثل اسطوره «مجنون» که اسطوره عاشقی است و ربطش به شهیدان که مجنون خدایند، در «جزیره مجنون»:
«یک لیلا و/ این همه مجنون!/ عشق/ چه جزیرهای آفریده است».
همین استفاده بهینه را شاعر از شهر «لنگرود» میکند؛ در رابطه با جانبازی که پایش را در خاکریزهای عراق جا گذاشت و در محاصرهای تام و تمام از دست دشمن گریخت و به ایران و به شهرش لنگرود بازگشت:
«پایی/ در میدان آتش/ یا،/ تکریت ـ/ جا مانده/ که،/ پر از «لنگرود» است».
ارسال به دوستان
نقدی بر مجموعه شعر «چشمهای تو روشن بود» سروده یاور مهدیپور
نسخه تازه عاشقی
حمیدرضا شکارسری: عاشقانهسرایی کاری ساده نیست، زیرا پیش از تو عاشقان زیادی شعر گفتهاند و بخش اعظمی از گنجینه شعر باقیمانده در دست بشر و اساسا قسمت مهمی از تراوشات هنری فرهنگ بشری، تغزلی است. تو چه تجربهای از عشق داری که این همه شاعر و هنرمند نداشتهاند و بر آن اساس خلق اثر نکردهاند؟
تو میتوانی بگویی شاید همه آنها تجربه عاشقانه داشته باشند اما تجربه تکتک ما آدمها با هم متفاوت است، چرا که به رغم اشتراکات فراوان، هر کدام از ما فقط خودمان هستیم. ظهور و بروز این «من» شخصی و فردی در اثر هنری از آرمانهای مدرنیسم هنری است، همان منی که در هنر و ادبیات پیشامدرن بروز نمییابد و به همین دلیل برای قرنهای متمادی، مضامین عاشقانه در واقع بازتولید همان تجربههای هنرمندان و شعرای قبلی است؛ تجربیاتی که وقتی کمی نسیم تازگی بر آن میوزد، چشمهای مخاطبان را گرد میکند؛ نمونهاش شعرهای عاشقانه دوره واسوخت و مکتب وقوع.
تلاش «یاور مهدیپور» در مجموعه شعر «چشمهای تو روشن بود» نمایش همین «من» فردی است؛ تجربیاتی که نمیتواند مال «سعدی شیرازی» یا «صائب تبریزی» باشد.
«خیابانها را چون خوابهایم/ دوست دارم/ زیرا/ از این همه دور/ که نزدیک میشوند/ احتمال دارد/ یکی/ تو باشی»
این تمایز البته تمایزی واژگانی است که وقتی رعایت نمیشود، اثر کاملا شکل و ماهیتی کهنه میگیرد و حتی واژهها هم نمیتوانند ظاهری نو و تازه به اثر بدهند:
«بیرون/ همین درون/ تهی شده از توست»
که نه تقطیع درستی دارد و نه حتی بیان پالوده و پیراستهای.
اصلا هر جا دایره واژگانی مهدیپور سر به اشیا میگذارد و شعر او به اصطلاح شیءنگار میشود، متن جان میگیرد و انگار تجارب شخصی به نمایش درمیآیند. آنگاه شعر اگرچه احساساتی مشترک را منتقل میکند اما شکل و ابزار انتقال ویژه و خاص است. این به این معنی نیست که کس دیگری با این اشیا عاشقی نکرده است، بلکه به این معنی است که مهدیپور نخستین نفر یا از نخستین نفراتی است که این تجربه را به رشته کلام درآورده است. اینجاست که تازگی مضمون و تصویر در شعر عاشقانه امروز بسیار بسیار مهم میشود.
«تو را اگر در من نمیریخت/ شاید لیوانی بودم خالی/ گاهی رها شده بر میز کافهای/ گاهی در تقلای پاک کردن رنگ رژی/ از روی لبهام»
چنانچه از شعر بالا برمیآید، زاویه دید هم در القای حس تازگی، همچون تازگی مضمون عامل مهمی در انتقال تجربههای خاص فردی دارد. شعری از دهان لیوانی در کافهای یا حتی مردهای زیر برف:
«... من/ در برگها/ بارانها/ حتی زیر برف هم/ دوست داشتن تو را/ ادامه خواهم داد/ مرگ/ از پس این دل تنگ برنمیآید»
این همان عشق ازلی و ابدی است که به کرات در شعرهای عاشقانه خواندهایم اما حالا در فرمی تازه انگار از نو میشنویم. با این تفاوت که در شعر سنتی تاویل مخاطب از این تعبیر، تاویلی ماورایی و عارفانه است اما در این شعر ما تنها با مبالغهای شاعرانه روبهرو میشویم و مسیر تاویلمان به خوانشهای عارفانه از متن، چندان هموار نیست. خواه ناخواه این امر نتیجه فردی و شخصینویسی است. حالا مخاطب حس میکند با یاور مهدیپور، شاعری در این روزگار روبهرو است و نه با نسخه دست چندم شاعران سنت تغزلیسرای ادب فارسی.
***
تنها معدود شعرهایی از این مجموعه شعر ماهیتی غیرتغزلی دارند؛ شعرهایی که اتفاقا شعرهای خوبی هم هستند اما انگار جایشان در این کتاب نیست و بیموقع لای شعرهای دیگر بُر خوردهاند.
«به هر آسمان زلالی مشکوک است/ گنجشکی/ که سر به شیشه پنجره کوفته بود»
گویا در روزگار ما همانقدر که شاعر باید در ویرایش متن شعرهایش اقدام کند باید به ویرایش کلیت کتاب خود نیز بیندیشد؛ نوعی هرس کردن و گزینش و چینش همگن اشعار آنگونه که مجموعه شعر را از حالت جُنگ شعری به کتاب شعر متمایل کند.
ارسال به دوستان
درباره مجموعه شعر «مسافر بنفشهها» سروده حمید هنرجو
شعر با طعم مخاطب خاص
متین فردوسی: در شناسنامه مجموعه شعر «مسافر بنفشهها» میخوانیم: گروه سنی ج، د و این یعنی مخاطبان هدفگیری شده این شعرها کودکان و نوجوانانی با سنین حدود 9 تا 15 ساله هستند.
در این سنین، نوجوان میتواند با متنهایی بلندتر از قبل روبهرو شود؛ متنهایی که حاوی حقایق علمی و تاریخی باشند. او بتدریج با فاصلهگیری از فضا و حال و هوای افسانههای کودکانه، حالا دیگر شرح حالها، وقایع تاریخی جذاب، هیجانانگیز و احساسی با تمرکزی دقیقتر بر شخصیتها را بیشتر میپسندد. این همان مختصات و ملاحظاتی است که «حمید هنرجو» در گزینش اشعارش در مجموعه شعر «مسافر بنفشهها» در نظر گرفته است؛ شرح صحنهها و حوادثی از رویداد عظیم انقلاب اسلامی و ترسیم چهرهای روشن از امام خمینی(ره) رهبر فقید آن.
از سوی دیگر «هنرجو» میداند که شعر نمیتواند مانند رمان و داستان به شرح تفصیلی سوژههای خود بپردازد و برای شرح شاعرانه سوژهها نیازمند بیانی استعاری و نمادین است. کار سخت و لطیف او درست از همین جا شروع میشود: انتخاب فضایی استعاری و نمادین که مخاطب خاص او بتواند با آن ارتباط بگیرد. او در مرحله نخست خودآگاه یا ناخودآگاه قالب چهارپاره را برمیگزیند که به هر دلیل قالبی رایج در شعر کودک و نوجوان محسوب میشود و ذهن مخاطب با آن آموختهتر است و به آن عادت کرده است.
در مرحله بعد او باز هم خودآگاه یا ناخودآگاه از دایره واژگانی خاص استفاده میکند که غالبا در مکالمات روزمره مورد استفاده قرار میگیرند و چندان غریبه و مهجور به نظر نمیرسند.
«راستی آن روز، من با بیبیام
با اتوبوسی به تهران آمدیم
هر دومان از اشتیاقت ای امام
با دو چشم خیس باران آمدیم»
و طبعا گاه ترکیبات و مضامینی که از همین کلمات خلق میشوند، کم و بیش پیچیدهتر از آب درمیآیند و شاید برای مخاطبان خاص خود کمی تا قسمتی دشوار باشند.
«بی تو مهربانی جوانهها
رنگ گونههای کال سیب بود»
نگارنده نمیداند شاعر در این بیت دقیقا چه میفرماید؟ اولا با سیب سرخ طرفیم یا سیب زرد یا حتی سبز؟ ثانیا کال بودن سیب چه نقشی در مضمون دارد؟ ثالثا همرنگ بودن گونههای سیب کال با مهربانی جوانهها چه بار مفهومی دارد؟ مثبت است یا منفی؟ خوب است یا بد؟
«حمید هنرجو» اما با بهرهگیری از تجاربش و با شناخت مناسب از مخاطبانش، غالبا از پس کلمات برمیآید و به صمیمیتی ملموس با خوانندگانش دست مییابد؛ صمیمیتی که مدیون روزمرگی مضامین و در دسترس بودن تعابیر شاعرانه و عینی بودن و حتی جزءنگر بودن شعرهاست. به همین دلیل است که در این مجموعه بهرغم خطر دائمی شعارزدگی در این گونه فضاها، به جز چند مورد، شعرها را کمتر شعارزده مییابیم. بیان استعاری و نمادین چنانچه ذکر شد مهمترین ابزار «هنرجو» برای گریز از سطحینویسی و شعارزدگی است.
«دلم میخواهد آن را
همین حالا بخوانم
و قطره قطره قطره
من از دریا بدانم»
و کتابی که صحبت از آن است، زندگینامه امام است. در فرازی از همین شعر اما کلیگویی و شعارزدگی در بافتار متن آشکار است.
«حماسه، زهد، غیرت
فداکاری، شجاعت
به دنیا زندگی داد
بهار انقلابت»
«هنرجو» میتوانست با اندکی سختگیری در هنگام سپردن شعرها برای چاپ و انتشار، آنها را ویرایش و فرازها و پارههای شعارزده را از آثار حذف یا اصلاح کند. این البته منافاتی با شاعرانه بودن آثار ندارد. خوشبختانه «هنرجو» مخاطبان خود را دستکم نمیگیرد و چیزی از شاعرانگی کم نمیگذارد و صور خیال را به کرات در مضامینش به نمایش میگذارد.
«از نگاه گرم و بیغروب او
روشنی به یادگار مانده است
لهجه زلال تو چقدر سبز
بر زبان آبشار مانده است»
حسآمیزی، تشبیه مضمر، تشخیص و... در بستری از ذهن و زبان طبیعتگرا و سادهگو از این بیت و ابیاتی از این دست فرازهایی درخشان آفریده است.
***
اگر شاخهای از شاخسار شعر انقلاب را شعر کودک و نوجوان آن بدانیم، «حمید هنرجو» را باید از چهرههای موجه آن بدانیم و کتاب «مسافر بنفشهها» را از نمونههای قابل بررسی آن.
ارسال به دوستان
نگاهی به غزل سیدسعید صاحبعلم
بازگشتی شیرین
علی جهرمی: شعر هر دوره عکسالعمل خودآگاه یا ناخودآگاه شاعران نسبت به شعر دوره پیش از خود است. غزل سیاسی و اجتماعی مشروطه عکسالعمل غزلسرایان آن دوره به غزل کمرمق و بیموضع دوره بازگشت است. غزل دهههای 20 و 30 متقابلا در برابر غزل صریح و خشک دوره مشروطه قد میکشد و غزل نوگرای دهههای 40 و 50 واکنشی در برابر غزل ماقبل خود. همین وضع را در غزل دهه 60 میبینیم تا برسیم به غزل نوگرای دهه 70 که با اسامی گوناگونی چون خودکار، فرم، فراغزل، پست مدرن و... ظهور کرد و اساسا مانیفستی جدید برای این قالب نوشت. بوطیقای تازه این غزل به سرعت دچار تندروی شد، آنچنان که از غزل تنها ابیاتی مخلوط با شعر نیمایی و حتی سپید ماند با روایاتی که گاه سر به مالیخولیا، وهم و تخیلی مملو از سکس و گناه و یأس فلسفی و بیمعنایی میگذاشت. از دهه 80 تاکنون گروهی از غزلسرایان در واکنش به این غزل، بازگشت به بوطیقای سنتی غزل را در پیش گرفتند. این حرکت اگرچه نوعی بازگشت به گذشته است اما با خلق مضامین نو در بستری از زبان در نوسان بین زبان نو و زبان کهن، مخاطبان سرخورده از تندرویهای غزل نو را جذب کرد. غزلهای «سیدسعید صاحبعلم» در این گروه قرار میگیرد.
مشخصه اصلی غزل صاحبعلم بیان رمانتیک، صمیمی و تغزلی است که بر بستر زبانی نو/ کهن، مضامین و تصاویری بکر را پیش چشمان مخاطب میگذارد. تخیل قابل تامل او باعث میشود روابط بین کلمات، مصاریع و ابیات غزل را به شبکهای از واژگان همخون و همجنس مبدل کند؛ روابطی که آشناست اما در شکلبندی تازه، بکر به نظر میرسد و در واقع با آشنازدایی از معانی و مضامین آشنای سنت غزل فارسی، بازتولید شده است.
روابط کلیشهای بین شمع و پروانه را در نظر بگیرید و به بازتولید آن در این بیت دقت بفرمایید.
«پروانهای دلبسته شمعیست سوزان
شمعی که در دکان ابریشم فروشیست»
انگار صاحبعلم برای خلق مضامین شعرهایش نیازی به کشف سرزمینهای تازه در تفکر و فضای فکری تازهای ندارد، بلکه با اکتشاف در همان حوزههای فکری پیشین خواننده را به شگفتی وامیدارد. مضمون آینه و صداقت و رنگ و بیرنگی را در سنت شعر و ادب فارسی در نظر بگیریم و بازتعریف آن را در این بیت ببینیم:
«تا سایه سیاه تو از روبهرو گذشت
از نو نوشت آینه تعریف رنگ را»
رویارویی با ظرفیتهای تازه کلمات در همان فضاهای مالوف قبلی، لذتی ناشی از غفلت و خوابزدگی به مخاطب میچشاند. غفلت از اشیا و پدیدههای همیشگی و روزمره که در بطن خود دارای پتانسیل خوانش و تاویلی بیحد و مرزند.
«ما میلههای یک قفسیم و کنار هم
همسایهایم و فاصله ما شکاف نیست»
البته اینگونه سرایش تبعاتی هم دارد. سرایشی که حاصل آن ابیاتی است مستقل که گاه با ابیات دیگر قرابت چندانی ندارد. در این وضعیت غزل بیتمحور است و ساختار پاشانی دارد، فاقد محور عمودی است و تنها وحدت فضاست که بیتها را کنار یکدیگر نگاه میدارد. با این همه، شیرینی و ملاحت و نکتهسنجی و دقیقهیابی مضامین، غزلهای صاحب علم را شنیدنی کرده است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|