غلام خانهزاد دربار از خودشیفتگی عجیب محمدرضا پهلوی میگوید
عقده حقارت شاه به روایت عَلَم
چشمداشت همیشگی شاه این بود که بزرگترین مرد تاریخ ایران و بالاتر از همه شاهان پیشین شناخته شود. همه پیروزیهای ملی زمان او به او نسبت داده شود و درخشش زودگذر هیچ کس چیزی مگر بازتاب بیرونقی از شخصیت پرتوافشان او نباشد. باور شاه این بود که پدرش او را مرد باکفایتی گمان نمیکرد. از این گذشته سالهای آغازین سلطنت و بیاعتنایی چند تن از نخستوزیرانش را پیوسته به یاد داشت. در نخستین سفر به انگلستان نیز در تابستان 1327(1948) که مقارن با بازیهای المپیک در آن کشور بود، به گونهای سرد و حتی زننده با او رفتار شد؛ در مراسم گشایش این بازیها پادشاه و خانواده سلطنتی و سپس نخستوزیر و چند تن از وزیران انگلستان در جلو و شاه ایران و همراهانش به دنبال آنان به ورزشگاه رفتند و به همان ترتیب در جای خود قرار گرفتند. در زمان نخستوزیری دکتر مصدق نیز یک بار در مراسمی که به مناسبت زادروز او طبق معمول هر سال در ورزشگاه امجدیه برپا شد، به مجرد ورود شاه ناگهان جمعیت اطراف جایگاه که از هواخواهان حزب توده بودند، دست به ناسزاگویی و توهین زدند و او را به ترک ورزشگاه واداشتند. اینگونه زخمهای روانی ناپیدا همیشه او را رنج میداد و همواره آرزو داشت از ایرانیان گرفته تا بیگانگان؛ از مردم معمولی گرفته تا سیاستپیشگان و رهبران قوم به همه و همه نشان دهد از همه برتر است. پس از 28 مرداد 1332 و واژگون شدن دولت دکتر مصدق و بویژه به دنبال برکناری سپهبد زاهدی، شاه نیروی تازهای یافت و مداخلهاش در امور بیشتر شد و به استثنای دوره صدارت دکتر امینی، نخستوزیرانی را برگزید که هیچ یک ادعایی نداشتند و رهبری او را پذیرا بودند. از 1342 به بعد دیگر شاه با هیچ هماوردی رویاروی نبود و بهتدریج خود را به راستی قهرمانی بیهمتا میپنداشت و توقع داشت اطرافیان او نیز به همین گونه به او بنگرند و دستگاه تبلیغاتی کشور نیز کاری مگر ستایش او و پیشرفتهای کشور- که تنها در سایه وجود او میسر شده است- نداشته باشد. فضای حاکم بر دربار نیز برای چاپلوسی مناسب بود و هرکس به گونهای مدح شاه را میگفت. علم در نامههای خود او را «پیشوای بزرگ من» خطاب میکرد و هویدا که به ورزش یوگا علاقه داشت او را «گورو»ی خود میخواند. چندی نیز در میان ارتشیان باب شد که او را خدایگان بخوانند ولی این نوآوری- که در ذهن مردم ناآگاه به نادرست تعبیر میشد- دیگر آنچنان شور بود که پس از چندی به بوته فراموشی سپرده شد. برای شاه که آمادگی هیچگونه مشارکتی را از سوی مردم در امور کشور نداشت، بهتدریج تفاوتی میان شاهدوستی و میهنپرستی نبود یا شاید هم در آن شرایط وظیفه مردم را صرفا شاهدوستی میدانست. همه کسانی که با شاه سر و کار داشتند، ناچار بودند با این وضع بسازند و در برابر شاه چنان رفتار کنند و چیزهایی را بر زبان آورند که برای او خوشایند باشد. بسیاری در این شرایط دچار دوگانگی شخصیت شده بودند؛ یکی آنچه به راستی بودند و در ته دل میاندیشیدند و دیگر آنچه باید وانمود میکردند که هستند.
شاه بیش از پیش میپنداشت رفتار اطرافیان او پاکدلانه و نشانه باور راستین آنان است. یک بار شاه در نشستی اعلام میدارد که صاحبان صنایع باید 30 درصد از سهام شرکتهای خود را به کارگران واگذارند. پس از پایان جلسه از علم میپرسد آیا به نظر او همه صاحبان صنایع این توصیه را خواهند پذیرفت؟ «عرض کردم تردید ندارم، زیرا مردم حس میکنند که نیات شما در راه رفاه آنهاست. همان مالکیتی که خیال میکردند چون املاک آنها را گرفتید دنیا خراب شده حالا میفهمند که اگر اعلیحضرت این کار را نکرده بودید حالا نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان. باری! یک ساعتی شرفیاب بودم و صحبت از این مقوله بود. فرمودند چیز عجیبی است که وزرا هم میگویند آن چه میگویی ما فورا به آن عقیده قلبی پیدا میکنیم. من دیگر آنجا حرامزادگی و بدجنسی نکردم که پته آنان را روی آب بیندازم». (یادداشت 25 اردیبهشت 1351)
زمانی علم، میهمانی شب پیش به مناسبت دیدار رئیس ستاد ارتش اسرائیل را گزارش میداد: «عرض کردم دیشب که با رئیس ستاد ارتش اسرائیل صحبت از پیشرفتهای کشور بود ارتشبد ازهاری رئیس ستاد ارتش ایران که سر میز من بود گاف عجیبی کرد و گفت ما اگر کاری میکنیم علتش آن است که بینهایت از شاهنشاه میترسیم و اگر کارها سر موقع انجام نشود شدیدا مؤاخذه میشویم. فرمودند کجای این حرف گاف است؟ عرض کردم آخر باید کارها را از روی حس وطنپرستی و علاقه بکنند نه از ترس. فرمودند خیر هیچ گاف هم نکرده است. یعنی تو هم تکلیف خود را بدان و از این فضولیها نکن». (یادداشت 26 مرداد 1351) شاه آرزو داشت همگان او را مردی بی مانند در سراسر تاریخ ایران بدانند. شگفت اینکه نسبت به پدرش حساسیت غریبی داشت و در هر فرصتی به گونهای یادآور میشد که کارنامه خود او درخشانتر از پدرش است. یک بار که سخن از پادشاهان گذشته به میان آمد، شاه گفت: «پادشاهان ما بیچارهها تمام عمر خود را به جنگ و ستیز گذراندند و وقت عمران و آبادی نداشتند. حتی پدر من بیچاره فرصتی برای کار مثبت پیدا نکرد. گرچه ارتش ایران را ساخت، گرچه راهآهن ساخت، گرچه ایران را از پراکندگی نجات داد، گرچه بانک ملی را بنیاد نهاد، گرچه راهها را ساخت و رفع حجاب کرد و غیره و غیره. ولی نه فرصت پیدا کرد و نه وسایل و پول داشت که بتواند کار ما را بکند». (یادداشت31 اردیبهشت1352) زمانی نیز علم به کتابی که علی دشتی درباره رضاشاه در دست نوشتن داشت اشاره کرده و یادآور شد نکتههایی نیز درباره شاه در آن نگاشته شده است. شاه میگوید: «آخر این کتاب مربوط به پدر من است. چطور ممکن است نسبت به من هم در آنجا مطلبی بنویسد؟» و علم با طنز همیشگی خود میافزاید: «مسلما شاهنشاه به حق خیال میکنند از پدرشان بزرگتر هستند و نباید تحتالشعاع پدر قرار گیرند». (یادداشت 8 بهمن 1354) از زندگان نیز هیچ کس نباید بیش از حد متعارف اظهار وجودی کند و محبوبیتی به دست آورد. هنگامی که نخستوزیر یا دولتیهای دیگر در نشستی حضور مییافتند یا به شهرستانهای دیگری سفر میکردند، ابراز احساسات مردم از راه فریاد زندهباد شاه به گوش میرسید در حالی که شاه در میان آنان نبود. اگر هم تازهواردی ناآشنا مقامهای حاضر را مخاطب شعار زندهباد خود میکرد، آن بیچارهها و اطرافیانشان بیدرنگ خطای او را یادآور میشدند. کسان بسیار نزدیک به شاه هشیار بودند که در این زمینه خود را دچار دردسر نکنند. یکی از دوستان علم به او میگوید در برنامه فارسی بیبیسی از خانواده علم به خوبی یاد شده است. علم سخت ناراحت میشود که «با سوءظن فوقالعاده شاه چه بگویم و چه جور تعبیر کنم؟» (یادداشت 14 آبان1352) سرانجام تصمیم میگیرد موضوع را فوری به شاه گزارش کند تا دیگران برای او مایه نیایند. از دید شاه حتی همسر او نیز نمیتوانست از این قاعده مستثنا باشد. روزی علم به عنوان ناظری زیرک داستان مشاجرهای میان این دو را سر شام نقل میکرد: «معلوم میشود شاهنشاه دلخوری شدید دارند. نمیدانم ریشه آن چیست. شاید روی این اصل باشد که به هر صورت به قول سعدی 2 پادشاه در اقلیمی نگنجند. از موقعی که علیاحضرت شهبانو سمت نایبالسلطنه پیدا کردهاند، این بریدگی احساس میشود در صورتی که خود این کار به امر شاهنشاه شده است». (یادداشت 7 دی 1349) در این سالها فرح گاهی به تنهایی سفری به استانها میکرد. علم آورده است: «غفلتا شاهنشاه به من فرمودند که پس از مراجعت از آمریکا به آذربایجان میرویم. برای من باعث تعجب شد. بعد که استقبال مردم کرمانشاه از علیاحضرت را در جراید دیدم، احساس کردم که تصمیم شاهنشاه عکسالعمل آن است». (یادداشت 28 فروردین 1354) در چنین جو آکنده از خودستایی و چاپلوسی، شاه انتظار داشت رسانههای گروهی کشور مردم را ارشاد کنند. در خبرهای رادیویی روش جاافتاده و موردپسند این بود که رویدادها بر حسب تقدم تشریفاتی کسان ذکرشده در خبر و نه بر پایه اهمیت ذاتی خبر آورده شود. در نتیجه فارغ از اینکه در ایران و جهان چه میگذشت، نخست خبرهای مربوط به شاه و سپس به ترتیب تقدم بقیه افراد خاندان سلطنتی و به دنبال آن دیگر رویدادها نقل میشد. اگر بهعنوان مثال شاه سخنی هرچند پیش پاافتاده گفته یا شب پیش سر میز شام به افتخار رئیس کشوری نطقی تشریفاتی ایراد کرده بود، سراسر آن نقل میشد. برنامه خبری که در ساعتهای اصلی باید نیم ساعت باشد بیش از یک ساعت به درازا میکشید و خبرهای مهم هنگامی نقل میشد که شنونده پاک فرسوده شده و احتمالا رادیو را بسته بود. از این گذشته محتوای خبری رادیو نیز بسیار خستهکننده و پر از ستایش کارهای شاه بود. گویی در هیچ کاری کوتاهی نمیشد و به وارونه همه کشورهای دیگر، در ایران هیچکس شکایتی نمیداشت و از سیاست دولت ناخرسند نمیبود. در این میان چه بسا سراسر مقالههایی که به هزینه وزارت اطلاعات در روزنامههای بیگانه درج شده بود خوانده میشد و این را نیز شاهدی درباره پیشرفت بیچون و چرای کشور میشمردند. در نتیجه آنان که مایل بودند به راستی بدانند در درون و بیرون کشور چه گذشته است بهتر میدیدند برنامههای رادیوهای بیگانه را دنبال کنند. وضع روزنامههای داخلی نیز به همین منوال بود و انتشار کوچکترین نکتهای که به مذاق شاه خوش نمیآمد موجب توبیخ مسؤول روزنامه میشد. فرض بر این بود که اینان باید خود بدانند برای شاه چه رویدادهایی دلپذیر است و باید درباره آن خبری درج کنند و از چه خبر یا کسانی خوشش نمیآید و نباید درباره آنان چیزی بنویسند یا اگر هم مینویسند نباید ستایش کنند و به نیکی نام برند.
روی هم رفته و بهرغم بودجه عظیمی که صرف تبلیغات میشد، مردم نسبت به خبرهای رسانههای گروهی داخلی بیاعتنا بودند و علت این امر گذشته از عدم امکان مشارکت آنان در فرآیند تصمیمگیری سیاسی، شیوه ناشیانه تبلیغاتی بود. در نتیجه در بیشتر موردهایی که در ظاهر موفقیتهایی نصیب کشور شد، هیجان چندانی در افکار عمومی پدیدار نگشت و گاهی شاه نیز از این امر آگاه بود. به عنوان مثال خود او اذعان داشت «اگر مردم از موفقیتهای نفتی کشور خوشحال نیستند حق دارند چون نه از جریان خبر دارند و نه به بازی گرفته شدهاند». علم میافزاید: «من نمیدانم این نکته این قدر اساسی و بزرگ را چه طور تا این اندازه شاهنشاه بافراست و بزرگ ما در بوته فراموشی میگذارند؟» (یادداشت 2 خرداد 1352) یک بار نیز شاه ایراد میگیرد که چرا مردم میگویند «قیمتها بالا رفته است»! و تعجب میکند که چرا پیشرفت کشور را نمیبینند. علم یادآور میشود: «وقتی موفقیتی نیز به دست میآید دستگاه تبلیغاتی آنچنان گزاف میگوید و از شاه چاپلوسی میکند که مردم بیزار میشوند. مثلا در قضیه نفت که واقعا فتح بزرگی بود، آن قدر مبالغه شد که حتی من هم که به عظمت کار واقف بودم سرخورده و بیزار شدم». (یادداشت 30 فروردین 1351) شاه توقع داشت رسانههای بیگانه نیز مانند رسانههای دست و زبان بسته داخلی رفتار کنند و همه کارهای او را یکسره بستایند و به هیچ رو شکیبایی این را نداشت که در مقاله یا تفسیری به گونهای واقعبینانه و متعادل درباره او داوری و کاستیهای کار نیز در کنار جنبههای مثبت آن آورده شود. وسواس شاه در این زمینه به حدی بود که خود، مقاله روزنامهنویسان خارجی را میخواند و اگر به مذاقش خوشایند بود اجازه میداد در مطبوعات داخلی نیز نقل شود و اگر نبود از علم و همچنین از مسؤولان دولتی انتظار داشت بیدرنگ از نمایندگان سیاسی کشورهای مربوط توضیح بخواهند. یکی از وظایف اصلی سفیران ایران به ویژه در کشورهای بزرگ غربی نیز این بود که مراقب مطالبی که رسانههای گروهی محل ماموریت آنان نقل میکنند، باشند و به حدی در این زمینه به نمایندگان سیاسی کشور فشار وارد میشد که گویی اینان کارشناس روابط عمومیاند و همه وقت خود را باید صرف تماس با رسانهها کنند. شاه هرگز آزادی این رسانهها را باور نداشت و هرگونه تفسیر ناخوشایندی را از چشم دولتهای متبوع آنها میدید. یک بار از این تعجب کرده و به علم میگوید: «شاید چون من گفتم که روسها حالا خطری برای ما ندارند، مقامات امنیتی آمریکا از این جهت نخواستهاند منتشر شود». (یادداشت12 آبان 1348) با آنکه علم با توضیح خود نگرانی او را از میان میبرد ولی این بدگمانی به ویژه درباره انگلستان همچنان باقی است. شاه روزنامههای معتبر این کشور را سخنگوی دولت میدانست و هنگامی که روزنامههای تایمز و گاردین، رژیم ایران را خفقانآور نامیدند، به علم دستور داد سفیر انگلستان را احضار کرده و به او بگوید: «اگر روزنامهها و رادیو و مجلس شما این طور عقیده درباره ما دارند ما چطور میتوانیم از شما اسلحه بخریم؟ به خصوص وقتی تایمز و گاردین مطلبی بنویسند نظر حزب حاکمه امروزی انگلیس است». (یادداشت 11خرداد 1355) روز بعد علم جریان را به سفیر انگلستان میگوید و وی که دیگر از این شکایات پیوسته ایران از بیبیسی و مطبوعات انگلیس به ستوه آمده بود یادآور میشود: «حزب کارگر سخنگو ندارد. سخنگوی حزب، دولت است.» و سپس میافزاید به دولت خود توصیه خواهد کرد اکنون که خیال صرفهجویی دارد «بخش فارسی رادیو لندن را تعطیل کند، زیرا در ایران آنقدر انگلیسیدان هست که اگر بخواهد همان خبر انگلیسی بیبیسی را گوش کند». (یادداشت 12 خرداد 1355) چند ماه بعد شاه به علم میگوید «این پدرسوخته هاوزگو (Housego) خبرنگار اکونومیست و اریک پیس
(Eric Pace) نیویورک تایمز یا با ما دشمنی مخصوص یا دستور دارند. مثلا اریک پیس هر وقت درباره ایران چیزی مینویسد کلمه دیکتاتوری یا سلطنت مطلقه را استعمال میکند».(یادداشت10شهریور1355) کوتاه سخن آنکه شاه توقع داشت رسانههای غربی همانند همتایان ایرانی خود رفتار و تنها به ستایش بیچون و چرای او و کارهایش بسنده کنند. شاه میپنداشت رسانههای غربی گذشته از فرمانبرداری از دولتهای خود در دست یهودیها و در نتیجه دولت اسرائیل است. هر چه نماینده سیاسی اسرائیل در ایران میکوشید به مقامات ایرانی بفهماند که مساله به این سادگی نیست و موفقیت تبلیغاتی دولت متبوع خود او نیز حاصل تلاش پیگیر و جان کندن مسؤولان امر است و روزنامهنگار یهودی یا اروپایی دربست در اختیار اسرائیل نیست، گوش شنوایی نبود... با این همه از آنجا که اسرائیلیها از ناخرسندی شاه که میتوانست روابط بسیار نزدیک دو دولت را به خطر اندازد نگران بودند، آمادگی خود را برای همکاری با ایران در زمینه تنظیم برنامه تبلیغاتی در غرب و به ویژه در آمریکا اعلام داشتند. به دنبال آن هیاتی از کارشناسان تبلیغاتی اسرائیلی به ایران آمدند و در یک رشته پرسش خواستار شدند مقامات ایرانی روشن کنند که میخواهند چه تصویری از خود در جهان عرضه دارند و از چه راهی- کتاب، روزنامه، رادیو و تلویزیون و دانشگاهها و...- دست به کار شوند. چنین برداشت منظم و منطقی برای دولت ایران تازگی داشت و علم از شاه کسب تکلیف میکند. شاه پاسخ میدهد: «آنچه هست در خلال 17 ماده انقلاب ما روشن است». علم میافزاید: «عرض کردم باز هم میپرسند ما میخواهیم خود را دموکراتیک معرفی کنیم یا طریق دیگر؟ فرمودند در سوال و جواب اول نهفته است. ما یک سیستم مخصوص به خود داریم و به ایسمها و سیستمهای غربی معتقد نیستیم. عرض کردم چرا سیستمهای غربی را تخطئه کنیم؟ اگر اجازه فرمایید بگوییم ما فکر میکنیم رسیدن به دموکراسی حقیقی از راه مشارکت حقیقی افراد در زندگی روزمره و اقتصادی آنان بهتر تامین میشود تا اینکه اقلیتی به نام سندیکای کارگری، به نام دموکراسی نظر خود را بر جامعه و اکثریت تحمیل کند. فرمودند بسیار خوب خیلی خوب است همین طور جواب بده». (یادداشت 28دی1354) سرانجام با کمک اسرائیلیها با یک شرکت سرشناس روابط عمومی آمریکاییYankelovich, skelly& white Inc قراردادی بسته شد و گامهای آغازین این شرکت مورد توجه قرار گرفت ولی هنگامی که این شرکت طی پرسشنامهای جویای نظر آمریکاییان درباره ایران شد شاه برآشفت که چرا به بهانه نظرخواهی از مردم پرسشهای منفی میکنند: «فرمودند این هم شد سوال که ایران به صلح منطقه کمک میکند یا نه؟ در ایران آزادی هست یا خیر؟ در ایران زندانیان سیاسی زجر میبینند یا خیر؟ به تو مردکه پدرسوخته چه ربطی دارد؟! این پدرسوختهها هم بر اثر تحریک نفتیها میخواهند دل ما را خالی بکنند». (یادداشت 7 آذر 1355)
منبع:دوران؛ برگرفته از یادداشتهای امیر اسدالله علم ؛ متن کامل، جلد اول، انتشارات مازیار و انتشارات معین، تهران، چاپ ششم، 1385، صفحات 109 تا 118