یادداشتی بر نمایش «باغ آلبالو» بهکارگردانی آتیلا پسیانی
مرگ اشرافیت
نمایشنامه «باغ آلبالو» یکی از آثار بحثبرانگیز آنتوان چخوف است که برای اولین بار در سال ۱۹۰۴ در مسکو روی صحنه رفت. خلاصه داستان از این قرار است که خانم رانوسکایا بازمانده یک خاندان اشرافی، مالک یک باغ بزرگ و قدیمی آلبالو است. او بدهی زیادی بالا آورده و به همین دلیل قرار است باغ در یک حراج فروخته شود. لوپاخین تاجر که در گذشته پدر و اجدادش کارگر این خانواده بودند، راهحلی برای مشکل ارباب سابقش دارد و به خانم رانوسکایا پیشنهاد میدهد تا با تغییر کاربری باغ و ساختن استراحتگاههای تابستانی، بدهیهایش را بپردازد البته خانم رانوسکایا و اطرافیانش آنچنان غرق در گذشته موهومشان هستند که اصلا به زمان حال فکر نمیکنند. زمان میگذرد، فرصت از دست میرود و روز حراج میرسد. لوپاخین در حراج شرکت میکند و برنده میشود. لوپاخین کارگر سابق باغ که به قول خودش، زمانی پدر و پدربزرگ او را به آشپزخانه آن ساختمان هم راه نمیدادند، مالک باغ میشود و خانواده رانوسکایا با اندوه باغ را ترک میکنند. داستان ظاهری ساده دارد اما توصیفی که چخوف از شرایط روحی، افکار و ارتباطات عاطفی پیچیده کاراکترهایش ارائه میکند، آن را به داستانی جالب و فوقالعاده بحثبرانگیز تبدیل میکند. داستانی تاملبرانگیز مبنی بر مرگ اشرافیت و پایان آرزوهایی که در چنگال زورآزمایی قدرت به سر آمده و دیگر خبری از عصر های و هوی و تاج و تخت و قدرتنمایی نبوده و زمان، حقیقت خود را بر قدرت برتری داده است. تصویری که چخوف از
2 طرف این ماجرا ارائه میکند، جالب توجه است. خانواده ارباب اشرافزادگانی هستند که در گذشته زندگی میکنند. زندگی اشرافی آنها شرایطی ایجاد کرده که به بنبست رسیدهاند و خانواده اشرافی در گذشتهای موهوم و نبود تصویر درستی از آینده، راه انقراض را میپیمایند و در مقابل لوپاخین کارگر سابق، در سایه سختکوشی و جدیت و در امروز زندگی کردن پیشرفت میکند. به گزارش «هنر آنلاین» اگر نمایش چخوف با پیرنگ باز و نرم در پیش بردن داستان و اتکا بر عنصر زبان فضایی سرد و یأسآلود پدید میآورد، اجرای پسیانی با فضاسازی صوتی و بصری سیال بهجای ایجاد موقعیتهای تخت، با حرکت، بهجای سکون و با بصری کردن و بیرونی کردن منش آدمها در عناصری همچون لباس، گریم و حرکت، نوعی رازآلودی و وهم را به نمایش آورده و این گسستی عظیم از متن مبدأ را سبب شده است. اگر به نوع ادا کردن کلمات نزد کلیدیترین شخصیت نمایش پسیانی یعنی «فیرس» مستخدم 87 ساله «باغ آلبالو» دقت کنیم، آن هم با بازی درخشان فاطمه نقوی که قطعا بهترین بازیگر این نمایش است، متوجه میشویم که دیالوگهای او بهگونهای بیان میشوند که اساساً لحن و نوع ادا کردنشان مهمتر از کلمات و محتوایی است که ادا میکنند، یعنی بیشتر شبیه به نوعی هذیانگویی است و کلمات روزمره و پیش پاافتاده به شکلی متفاوت ادا میشود. وقتی این نوع گفتار را نزد کسی میبینیم که به نوعی تنها محافظ و نگهبان این باغ است و در بازخوانی محمد چرمشیر از متن چخوف، به ستون نمایش بدل شده است آنگاه خواهیم فهمید که آن دگردیسی عظیم نمایش پسیانی از طریق تغییرات سبکی و حملهای رادیکال از سوی تجربهگرایی به محافظهکاری تاریخی شده چخوف رخ داده است. حملهای لایهمند که البته با ظرافت انجام شده اما از این اصل پا پس نکشیده که اجرای شخصی در هنر تئاتر مهمتر از تاریخ تئاتر است. آن محافظهکاری که به چخوف نسبت داده شد، خاص چخوف نیست. حتی آثار جسورترین نویسندگان تاریخ نمایش همچون اوریپید، ژنه، کلتس و ژیرودو در پهنه تاریخ و با انواع تحلیلها و اصول گستردهای که پیدا میکنند، آرام آرام تبدیل به نوشتههایی میشوند محافظهکار که اجرای آنها با اصول، مفاهیم و تحلیلهای پذیرفته شده همیشه انگار حق بیشتری دارد، تا اجرایی که میخواهد با حرکت متفاوت خود، تئاتریکالیته آن نمایشها را احیا کند، حال با درک و سلیقهای به لحاظ زیباشناختی تازه. نکته دیگر در ساختن فضای نمایش میزگردی است که دقیقاً همه نمایش را نمایندگی میکند. نمایش بهجای دیدگاه کارکردی که البته توصیه و رویکرد چخوف و متون او در صحنهپردازی محسوب میشود، سعی در ساختن فضا و اتمسفری کلیتر دارد. میز میانی که تماشاگر در 4 طرف آن نظارهگر است، هم باغ آلبالوست با آن درختهای کوچک، هم به نوعی ساختمان و اتاقهای آن، هم نقطه دور هم جمع شدن همه افراد نمایش، هم میز بیلیارد است و هم تعیینکننده جایگاه - و البته تغییر جایگاه- هر یک از شخصیتها در نمایش. طراحی صوتی نمایش و البته حتی گریمهایی که آدمها را به شکلی تصویری و همچون مجسمه یا عروسک میکند، در کنار آن اوراد فیرس و آن صحنه وهمآلود و خیالانگیز نوعی هراس و رمز را وارد نمایش کرده است. هر چند که هجم بالای دیالوگ در نمایش این هراس و رازآمیز بودن را محدود نگه داشته، یا بهتر است بگوییم در همه نمایش جاری نکرده است اما با این وجود این احساس خیلی زود و به تناوب در میان گفتوگو و تغییر موقعیتها ایجاد میشود و در حفظ آن باز شخصیت فیرس و حضور توجهبرانگیز فاطمه نقوی در اجرای آن نقشی اساسی دارد. پسیانی هیچگاه در اجراهای خود تن به داستانگویی از طریق زبان نداده است، اینجا هم او تلاش کرده بیشتر از لحن بهره ببرد تا زبان، یعنی زبان در فضاسازی مؤثر است و نه صرفاً در پیشبرد داستان نمایش. در این مهم خود چرمشیر نویسنده نمایشنامه این نمایش که اصولاً بهترین متنهایش متنهایی است که بر همین عنصر فضاسازی متکی است نقش مهمی داشته است. شاعرانگی که همچون رنگی نرم بر زبان مادام لیوبوف میآید، به طور مقطعی وارد زبان نمایش میشود و به فضاسازی نمایش کمک زیادی کرده و به موازات فضای صوتی و بصری نمایش در ساختن کلیت اجرا مؤثر است. چهارسو چیدن صحنه «باغ آلبالو»، با توجه به دکور و میز گردی که در میان نمایش است تمهید جالب و متفاوتی است اما در یک همچین چینشی طبیعی است که سرعت حرکتها باید بیشتر باشد. گاهی تحرک شخصیتها ریتم کندی پیدا میکند و نمایش دچار سکونی میشود که شایسته این میزانسنی نیست که نسبت به نمایش و تماشاگر تعریف شده است. در این میان یکی از خلاقیتها و نکات جذاب اجرا این است که خیلی از لحظات با توقف به لحظهای دیگر پیوند میخورند، یعنی تغییر زمان و مکان در نمایش از طریق توقف برخی شخصیتها و سخن گفتن
2 شخصیت دیگر اتفاق میافتد که این لحظهای را نگه میدارد تا لحظهای دیگر خلق شود که در دل همان لحظه پیشین است، یعنی زمان در درون خود بُعد پیدا میکند و تولد مییابد. تغییر مکان هم با همین تمهید، فضایی در دل همان فضای قبلی و مکانی به لحاظ نمایشی واحد ایجاد میکند؛ همچون عکس، لحظهای متوقف میشود، لحظهای زاییده میشود، فضایی توقف پیدا میکند و فضایی تازه زاده میشود و باز فضای قبلی با افزودهای جدید ادامه پیدا میکند و اینگونه نمایش مدام ابعاد تازهای پیدا میکند که از هر زاویه که دیده شود تجربهای متفاوت خواهد داشت. منظور از سکونی که گفته شد البته این تمهید جذاب نیست، فارغ از آن در صحنههایی که مدتی طولانی شخصیتها با هم حرف میزنند و به یک موضوع مشغول هستند انتظار تحرک بیشتر و جابهجایی بیشتری- با توجه به چهارسو بودن صحنه- میرود. شاید درباره بازیهای نمایش پسیانی نشود به راحتی حرف زد. به غیر از حضور درخشان فاطمه نقوی، میتوان به رها شدن نسبی بهاره رهنما در این نمایش اشاره کرد و به نظر میرسد پرکاری همواره معضل کلیشهای شدن را به همراه دارد. در کنار اینها اما بازیهایی هست که همچنان در کلیشههای تئاتر اتفاقاً غیرتجربی گیر کرده است و بازیهایی هم وجود دارد که به لحاظ کیفی قابلیت لازم را ندارد تا در کنار بازیهای خوب دیگر قرار گیرد و از سطح نمایش پایینتر است. در مجموع «باغ آلبالو»ی ارائه شده توسط چرمشیر و پسیانی تلاشی متفاوت در جذابیتبخشی به داستان اصلی بوده که در شکل اجرا و نوع بازیها و طراحی صحنه رخ داده است.