نگاهی به نمایش «هویت پروانههای مرده» به نویسندگی و کارگردانی احمد سلگی
نفسهای پروانگی
چند روز پیش اجرای مجدد نمایش «هویت پروانههای مرده» با اجرای احمد سلگی در تالار مولوی پایان یافت. اثری که پیش از این در خردادماه سال گذشته هم روی صحنه رفته بود و حال کارگردان سعی داشت برای طیف دیگری از مخاطبان آن را به صحنه درآورد. البته با وجود اهمیت تماشای تئاتر برای اقشار مختلف مردم که رویهای مرسوم در کشورهای اروپایی است و لزوم اهمیتبخشی جامعه به آثار نمایشی، این پرسش ایجاد میشود که دلیل بازنمایش برخی آثار بدون تفاوتی متمایز در فرم اجرایی از چه رو است؟!
با این وجود نمایش «هویت پروانههای مرده» اثری است جذاب و قابل توجه برای معرفی و نقد در صفحه تئاتر این هفته، چرا که همراه با ایدههایی خلاقانه بوده که میتواند برای نسل علاقهمند به آگاهی همراه با نکاتی ارزنده باشد. از سویی فضای دانشجویی نمایش در محیطی چون تالار مولوی که برای دانشگاه و در محدوده مکانی دانشجویان است، میتواند همراه با ظرفیتهای مناسبی برای اهالی جویای علم باشد.
نمایش «هویت پروانههای مرده» که اثر برگزیده هجدهمین جشنواره تئاتر دانشگاهی است، دارای قابلیتهای قابل توجهی است که به آن پرداخته میشود. اول اینکه این اثر دارای ریتم سریع و مناسبی است و بدون شک مخاطب با دیدن «هویت پروانههای مرده» حس میکند سوار بر یک خودروی پرسرعت، در فضای سالن به چرخش درآمده است. فضایی برای تنفس وجود ندارد. بازیگران مدام جای خود را عوض میکنند و هر یک در دیگری حلول پیدا میکند. مخاطب گیج و منگ، مبهوت میشود که چه شرایطی حاکم است. البته این برای چند دقیقه نخست است. فرم نمایش به همان سرعت اجرا، مخاطب را آموزش میدهد. ریتم تند نمایش کارکردی هیجانانگیز دارد. این هیجان بارها و بارها تشدید میشود؛ همانند صحنه کافیشاپ و دخترکی که مدام سفارشها را برمیشمرد. البته تنها این تندی در کلام نیست، در حرکات نیز بروز پیدا میکند، مثل کوبیدن صندلیهای فایبرگلاس در هم یا افتادنهای مکرر.
ریتم تند «هویت پروانههای مرده» به حفظ ساختار کمک میکند یعنی اگر نمایش از نفس بیفتد، برای مخاطب تبدیل به یک چیز نامفهوم میشود. سلگی برای رسیدن به این رابطه، بازی خوبی از بازیگرانش گرفته است و این حس خوب بودن را باید در تغییر مدام لحن، حرکت و ژست آنان جستوجو کرد. به مثالها نقبی بزنیم و به جایی برویم که یکی از بازیگران دختر از نقش دختر کافهچی به زن لوند و سپس عاشق دلخسته اصطلاحاً شیفت- تغییر موضع- میدهد. همچنین نمایش «هویت پروانههای مرده» دارای خردهروایت/ کلانروایت است. به نحوی که شاهد هستیم در نمایش یکی از بازیگران، موقعیت زمانی نمایش را نقطه عطف روایت میخواند و تاکید میکند که پس از این عطف روایی، نمایش به پایان نزدیک میشود. این تعریف که پس از گذشت تقریباً دوسوم نمایش بیان میشود، شکل کلاسیکی از روایت دراماتیک است و تقریباً همان فرمی است که با اسامی چون فرایتاگ در تئاتر و سیدفیلد در سینما میشناسیم. نکته قابل توجه آن است که در نمایش «هویت پروانههای مرده» این فرم روایی یک کلانروایت در نظر گرفته میشود. این کلانروایت برای آثار قصهگوی 3 پردهای و 5 پردهای انتخاب میشود که طبق یک تعریف ساده داستان از نقطه A به B، سپس C و در نهایت به D ختم میشود. سلگی سعی میکند این ساختار را بشکند. او از یک روایت منفرد استفاده میکند. حتی میتوانیم بگوییم که نمایش واجد پیرنگ اصلی هم نیست. در عوض نمایش مملو از خردهروایتهاست. از همین رو است که نمیشود یک خلاصه منسجم از نمایش بیان کرد. یکی از مهمترین عوامل شکسته شدن کلانروایت جابهجایی شخصیتهاست. نمایش فاقد شخصیتهای ثابت است؛ این در حالی است که طبق تعریف و شرح بازیگران، نمایش داستان عشقی مثلثی است. این مثلث بر پایه 4 بازیگر شکل میگیرد و هیچ قطعیتی در اینکه کدام بازیگر کدام نقش را برعهده دارد وجود ندارد. اما از جمله خصوصیات نمایش این است که دارای نمایشنامهای علمی است. اگر چه گفتن این سخن که «هویت پروانههای مرده» اثر علمی است گزاف خواهد بود اما در این نمایشنامه تلاشی برای رسیدن به برخی المانهای آن شده است. با این حال گفتن این حرف که احمد سلگی با آگاهی قصد خلق نمایشنامهای علمی داشته نیز گزاف است. گفتنی است که «هویت پروانههای مرده» با چند مورد ریز به گونه نمایشهای علمی نزدیک شده است. بدون توضیح مفصلی درباره این گونه میتوان به خلاصه گفت، نمایشنامه علمی اثری است که فرم یا محتوای آن با مباحث علمی غیرعلوم انسانی ارتباط داشته باشد، همانند آثار تام استوپارد. نمایش در چند جا و البته با تکرار، مفاهیمی چون اثر پروانهای، تقسیم میتوز، بیماری سرطان و... را شرح میدهد. این مفاهیم در ساختار نیز نمود دارد، از جمله اثر پروانهای. الگوی مادری که میتوان برای نمایش یافت، نمایشنامه تحسینشده «زیرکی» است و البته تا حدودی «آرکادیا». از سویی نمایش احمد سلگی بشدت وابسته به جهان پستمدرن است. شکستن کلانروایت برای رسیدن به خردهروایت – با خوانش لیوتاری– میتواند گام مهمی در رسیدن به رویه پستمدرنیسم باشد. در کنار این باید از عدم قطعیت موجود در اثر حرف زد که در وجوه شخصیتپردازی تعبیه شده است. ریتم تند نمایش نیز وابستگی خاصی به نگرش پستمدرنیسم دارد. حتی ورود دادن مباحث علمی به اثر برآمده از پستمدرنیسم است. این را باید در شکل اجرا نیز قرار داد. مخاطب با یک اثر رئالیستی مواجه نیست. همه چیز ساختگی پیشمیرود. آدمها فاقد هویت ثابت هستند. برای مثال نمیتوانید نقش بازیگری به یک بازیگر اطلاق دهید. استفاده از فاصلهگذاریهای مکرر در دل نمایش نیز به رویه پستمدرنیستی ارتباط پیدا میکند. تا اینجا مشخص شد که اثر سلگی، اثری است پویا و جذاب که در آن رگههای فکر و اندیشه نیز یافت میشود و شما را به تامل میاندازد؛ اگر فرصتی برای تنفس بگذارد. به دنبال روشهای تازهای در اجراست و بازیگرانش توان معقولی برای ارائه آن بروز میدهند. با این حال پستمدرنیسم اثر تا جایی مخدوش است. نخست از همان جایی شروع کنیم که تعریف اثر است، شکستن کلانروایت. اگرچه به نظر میرسد سلگی در «هویت پروانههای مرده» یک کلانروایت مرسوم را زیر سوال برده است؛ اما باز هم از آن پیروی میکند. برای روشن شدن اینگونه فکر کنید که مخاطب در همان ابتدای نمایش میدانست بر سر شخصیتها چه آمده است و حال به دنبال ادامه اثر مینشست، آیا به اثر خدشهای وارد میشد؟ بدون شک خیر؛ چرا که در شکل روایتی انتخاب شده برای اثر دیگر قصهگویی محلی از اعراب ندارد و این فرم اثر است که قصد خودنمایی دارد. دیگر قرار نیست داستان را از نقطه A به B ببریم؛ همه چیز یک آشوب است. منطق این آشوب نیز منطبق با همان اثر پروانهای است. سلگی برای روایت خود در نهایت نقطه D کلاسیکی انتخاب میکند و برای شکلگیری این نقطه D سراغ داستانی سانتیمانتال میرود. به آثار پستمدرن مشهور رجوع کنیم و ببینیم آیا در میان آنان آثاری ملودرام مییابیم. ذهن نگارنده چیزی نمیجوید و متوجه آن است که اصولاً جهان پستمدرن به دنبال معماست تا داستان عاشقانهای که در سطح رخ میدهد یا همچون آثار مدرن غور در احوالات درونی یک شخصیت. شاید رسالت تئاتر پستمدرن رسیدن به ایدهآلهای برشت نباشد؛ ولی بدون شک گریه کردن مخاطب برای مرگ یک پسر سرطانی نیز هدف چنین نمایشی نیست. البته این یک عیب نیست؛ بلکه یک پیشنهاد برای بهتر دیدن اثر است، چرا که اثر از زوایایی مختلف قابل تماشاست و این مهم بستگی به چشمان بیننده دارد.