|
ریشه بدگمانی و بیاعتمادی به بانکها کجاست؟
بانک خوب بانک بد
اریکا واس: بانکها همیشه برانگیزاننده بیاعتمادی بودهاند. بدگمانی به بانکها بازمیگردد به آغاز نظام بانکداری مدرن در اروپای قرن هفدهم. آن دوره شاهد ظهور بانکهای مرکزی و بانکداری ذخیره کسری(۱) و نیز ازدیاد اسناد اعتباری انتقالپذیر (برات) بود. نخستین تأثیر این نوآوریها سویهای عملی داشت. در کشورهایی همچون هلند و انگلیس، بانکها بههمراه مشروطهگرایی به میان آمدند. وامدهندگان به حکومتهایی که به حکمرانی قانون احترام میگذاشتند اطمینان بیشتری داشتند. همچنین بانکداری قدرت دولتها را برای تأمین مالی جنگها و برپایی امپراتوریها فزونی بخشید. انقلاب مالی پیامدهای ایدئولوژیک مهمی در بر داشت. این انقلاب، ایدههای جدیدی را درباره رابطه بین پول و اعتبار، بسط و توسعه داد. در غرب، تا چندین سده، وام دادن پول در ازای سود رسماً ممنوع بود، اگرچه در عمل رخ میداد و با آن مدارا میشد. این امر در جهانی که ثروت محدود و ایستا تلقی میشد همچون کاری غیرطبیعی و استثمارگرانه جلوهگر بود. رباخواری از نگاه مراجع قدرت مذهبی گناه بود و اقتصاد سیاسی قدیمی از زمان ارسطو باور داشت که پول «سترون» و در نتیجه ناتوان از «زایش» از رهگذر سود است. این نظرگاه در «دوزخ» دانته به منصه ظهور رسیده است که در آن، وامدهندگان پول در کنار همجنسگرایان، هر دو به جرم جماع «غیرطبیعی»، مجازات میشدند. قرن شانزدهم، اصلاحات پروتستانی و رشد مداوم بازرگانی، بتدریج ننگ پیوندخورده با رباخواری را از میان برد اما وام دادن پول کماکان رنگوبوی کاری غیرطبیعی را داشت. طرفداران آغازین قدرت بانکها برای ایجاد پول بر پایه اعتبار، از اصول کیمیاگری یعنی اصول جادوگری استفاده کردند تا تبدیل فلزات پایه به فلزات گرانبها و تبدیل سکه به پول کاغذی را مشابه یکدیگر کنند. از نظر این طرفداران، توجیه موجودیت بانکها و رشد فزاینده اعتبار و پول بازتابی از مفهوم تحولیافته امر طبیعی نزد آنهاست. اینکه بانکی میتوانست با مقدار مشخصی طلا کارش را شروع کند و 5 یا 10 برابر آن مقدار طلا را بهصورت اعتباری وام بدهد «غیرطبیعی» نبود، چراکه خود اعتبار از دل تمایلات طبیعی انسان در جهت همکاری و خوشبینی درباره آینده بیرون آمده است. بانکها بهعنوان تنها مجرای اصلی برای اعتبار به کار میروند، همچون نیرویی که اشتیاق معطوف به نفع شخصی انسان را در جهت رسیدن به خیر عمومی هدایت میکند، آن هم با تکیه بر ظرفیت انسان در وفای به عهد. با اعطای اعتبار مبتنی بر انتظار بازپرداخت، بانک جامعهای متحدتر و امیدوارتر ایجاد کرد. در چنین دیدگاهی از جهان، درصورتیکه قرارداد بهنظر مردم عادلانه بود، پول میتوانست در واقع «زایش» داشته باشد. اندیشمندان عصر روشنگری، همچون جرمی بنتام و آنه رابرت ژاک تورگو، برای مثال، ارتدوکسباوری قدیمی را معکوس و بهنفع اعتبار استدلال کردند.با این همه گروهی از اندیشمندان و رهبران سیاسی کماکان بانکها را نهادهایی غیرطبیعی و از بنیاد فاسد میدانستند. جی.جی.ای پوکاک تاریخدان آنها را «جمهوریخواهان کلاسیک» نامیده است. جمهوریخواهان کلاسیک باور داشتند مالکیت در شکل زمین تنها منبع واقعی و ملموس ارزش است. از نظر آنها، بانکها ارزش موهومی را ایجاد کردند که به همان سرعتی که پدیدار شده، مستعد ناپدید شدن است. افزون بر این، بانکها استقلال مردانه- بنیاد عمده جامعه- را تحلیل بردهاند و زنصفتی کلفتمآبانه را گسترش دادهاند. موردی که به مذاق بدگمانها خوش میآید طرح متخصص مالی «جان لا» است برای تأمین بدهی ملی فرانسه از طریق وصلکردن آن به یک بانک و شرکت سهامی برای فروش سهمهایش در مناطق ثروتمندنشین لوئیزیانا. بعد از بالا رفتن قیمتهای سهام بانک تا میزانی سرگیجهآور، شهوت سوداگری ناگهان فروکش کرد. این اتفاق موجب ورشکستگی حکومت فرانسه و بسیاری از افرادی شد که به برنامه لا اعتماد کرده بودند. از دیدگاه جمهوریخواهان کلاسیک، بانکها همچنین میتوانستند بهعنوان ابزارهایی برای دستکاری و ثروتمند ساختن خود، در دست نخبگان پشتپرده عمل کنند. اوایل قرن نوزدهم شایعاتی درباره واکنشهای بهنگام خانواده بانکدار روچیلد به شکست ناپلئون در واترلو موجب بروز چیزی شد که به موضوع مورد علاقه راست ضدیهودی بدل شد؛ این ایده که دسته کوچکی از بانکداران یهودی بهوسیله اعتبار و وام، کنترل فراز و فرودهای تاریخ جهان را در دست دارند. [البته] در حقیقت، واترلو و سقوط ناپلئون تا حد زیادی ناتان مایر روچیلد را ورشکسته کرد. با وجود این، تصورات کلیشهای دیرینه درباره یهودیان، بهعنوان قرضدهندگان پول، بهعلاوه فهم نوبنیاد از قدرت بانکداری سازمانیافته، نظریههای توطئهمحور بیشتری را پروراند که مدعی بودند بانکداران کنترل رخدادهای سیاسی را در دست دارند. از اوایل قرن نوزدهم، بانکها رونق گرفته و به بنیان زندگی اقتصادی مدرن بدل شدهاند اما دلنگرانی مربوط به آنها هنوز ناپدید نشده است. در طول قرن نوزدهم، ایده مطلوب مالکیت مستقل- که جمهوریخواهان کلاسیک از آن پشتیبانی میکردند- بتدریج از میان رفت. در عوض کار کارخانهای بدل به شکل ایدهآل ارزش شد و ورای آن، مالیه مشکوک و ساختگی تلقی میشد. قهرمانان بسیاری از رمانهای قرن نوزدهمی همچون رمان «شمال و جنوب»(۲) (۱۸۵۵) از الیزابت گسکل و «شیوه زندگی امروز ما»(۳) از آنتونی ترولوپ، کار «واقعی» در کارخانهها را به ثروت ساختگی و اغلب مخاطرهآمیز برآمده از سوداگری مالی ترجیح میدادند. چنانکه در پرتو این تاریخ طولانی دیده میشود، بیاعتمادی کنونی به بانکها که از سال ۲۰۰۸ بسیار برجسته شده است، کمتر بهعنوان واکنشی بدیع به دوران در حال تغییر ما و بیشتر بهعنوان آخرین فصل از ناسازنمایی دیرپای اعتماد و اعتبار ظاهر میشود. بر پایه [تجربه] روزمره، اکثر ما بهاندازه کافی به بانکها اعتماد میکنیم و ترجیح میدهیم پول خود را در حسابی بانکی بگذاریم تا آن را مثلاً در تشک جاسازی کنیم. با این حال، از نظر شدت پریشانی و انزجاری که بانک موجب آن میشود، هیچیک از دیگر نهادهای سرمایهدارانه را نمیتوان با آن مقایسه کرد. نظرسنجیها نشان میدهد سال ۲۰۱۰ صرفاً 18 درصد آمریکاییها به بانکها اعتماد داشتهاند. «سنجه اعتماد ادلمن»(۴) در سال ۲۰۱۵ (پیمایش سالانه نگرشها از ۲۷ کشور صنعتی) نشان داد در میان صنایع عمده، تنها «رسانه» از بانکداری و مالیه کمتر مورد اعتماد بوده است. بدگمانی به بانکها در میان طیفهای سیاسی مختلف وجود دارد. نظرگاههای سیاسی متفاوت گرایش دارند که بر وجوه متفاوت انتقادهای اصلی بر بانکها درنگ کنند. چپها مالیه را بهتمام پیوندخورده با گروهی معدود و انگلوار از سودجویان در نظر میگیرند؛ سودجویانی که تا حد زیادی بیکارهاند. آنها بیشتر همچون جمهوریخواهان کلاسیک دیروزی، بانکها را مقصر جعلکردن ارزش ساختگی و ممانعت از کار «واقعی» میدانند. راستها بانکداری را تهدیدی برای استقلال ملی و شخصی در نظر میگیرند. آنها نگرانی جمهوریخواهان کلاسیک را درباره بانکداری و استبداد دوباره مطرح میکنند. مثلاً در ایالات متحده مفسرانی همچون گلن بک و ران پل، فدرال رزرو را فقط در ایجاد تورمها و رکودها مسؤول ندانستهاند، بلکه آن را بهعنوان ابزار استبداد نیز مورد نقد قرار دادهاند. خارج از گفتمان جریان اصلی، تئوریهای توطئهمحور درباره بانکها اغلب رنگوبوی ضدیهودی دارد. برای امتحان، «بانکداری» را در یوتیوب جستوجو کنید. در این نظریههای توطئهمحور شایعاتی همچون همانهایی که درباره روچیلدها و واترلو وجود داشت، حضور پررنگی دارد. هیچ نهادی آشکارتر از بانکها متکی بر اعتماد نیست. این موضوع دقیقاً همان چیزی است که بانکها را در کانون بدگمانی قرار میدهد. از زمانی که بانکداری مدرن به میدان آمد، بانکها سوژه شکها و نگرانیهای شدیدی بودهاند. بسیاری از این بدگمانیها کماکان در ما وجود دارد. چرایی و چگونگی بیاعتمادی یک نفر به بانکها چیزهای زیادی به ما درباره دیدگاه سیاسی آن فرد درباره جهان میگوید. ارسال به دوستان
تیتر «شاه رفت» چگونه انتخاب شد؟
۲۶ دی 57 محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران، تهران را به مقصد آسوان مصر ترک کرد؛ سفری بیبازگشت که خبر آن به سرعت در ایران و جهان پیچید و زیر عنوان «شاه رفت» تیتر درشت روزنامههای عصر تهران شد. وی به همراه «فرح دیبا» همسر، 3 فرزند از 4 فرزندش (ولیعهد از چندین ماه پیش در ایالات متحده آمریکا مشغول تحصیل بود)، مادر همسرش و برخی مقامات ارتش به فرودگاه رفت. صاحبمنصبان ارشد ارتش، اعضای شورای سلطنت و «شاپور بختیار» نخستوزیر برای بدرقه شاه در فرودگاه حضور یافتند. سرانجام پس از مدت کوتاهی هواپیمای نیروی هوایی به پرواز درآمد و شاه در نخستین مرحله از سفر بدون بازگشت خود وارد آسوان مصر شد. شاه و همراهانش هنگام ورود به مصر مورد استقبال رسمی و تشریفاتی «انور سادات» رئیسجمهور این کشور قرار گرفتند و سادات، میهمانان را به هتلی در یک جزیره مصنوعی در وسط رود نیل انتقال داد. تیتر «شاه رفت» یکی از ماندگارترین تیترهای مطبوعات دوران انقلاب 57 است که ۲۶ دیماه در صفحه نخست روزنامه اطلاعات نقش بست. مرحوم «غلامحسین صالحیار» سردبیر وقت روزنامه اطلاعات در خاطرات شفاهی خود به تاریخ ۲۴ دیماه ۵۷ که «سیدفرید قاسمی» آن را نقل کرده، میگوید: «چون رفتن شاه قطعی است و توانستهایم تاریخ و حتی ساعت پرواز را هم به دست بیاوریم باید پیشبینی کارها را بکنم. میدانم در ساعتی که پرواز انجام میشود، رساندن عکس به روزنامه و انعکاس جزئیات چگونگی انجام این حادثه مهم، مقدور نیست. از این رو از فرصتی که پیش آمد استفاده کردم و «عباس مژدهبخش» رئیس شعبه صفحهبندی و مسؤول آرایش صفحه اول روزنامه را به کنج خلوت میکشم و با او به صحبت مینشینم. از مدتی قبل مساله تیتر اول روزنامه در روز رفتن شاه فکر مرا به خود مشغول کرده است. همان 2 کلمه را روی یک تکه کاغذ کوچک نوشتم و دادم دست مسؤول فنی و پرسیدم: میتوانی این 2 کلمه را با دستگاه «آگران» طوری بزرگ کنی که تمام عرض بالای صفحه اول را بپوشاند؟ یکه خورد و گفت مگر تمام شد؟ گفتم: میشود! اما فعلا فقط بین من و تو باشد. میخواهم کارمان را جلو بیندازیم. ضمنا خودت در آرشیو بگرد و یک عکس از شاه و فرح با لباس زمستانی در فرودگاه مهرآباد پیدا کن که آنها را پشت به دوربین در حال نزدیک شدن به هواپیما نشان دهد. طوری باشد که دارند میروند. دور میشوند. آن را هم 3 ستونی بساز تیتر و گراور را هم، بعد از آنکه به من نشان دادی، بگذار در کشویت و درش را هم قفل کن. فکر نمیکنم زیاد در کشو بماند. به عباس مژدهبخش اطمینان صددرصد داشتم. هنوز 2 ساعت نگذشته بود که اینبار او مرا به همان کنج خلوت کشاند و نمونه کار را نشان داد. درست همان چیزی بود که خواسته بودم. خندیدم و از هم جدا شدیم... . ۲۶ دی از همان نخستین ساعات صبح، خبرهای رسیده از دربار، نخستوزیری، فرودگاه مهرآباد و منابع دیگر نشان میدهد امروز خروج شاه قطعی است. مهمترین قسمت تدارک کار امروز، قبلا دیده شده و فقط مسائلی نظیر استقرار خبرنگار و عکاس در فرودگاه و نظایر آن باقی مانده است. ناگهان صدای رئیس دفترم بلند شد که گوشی را به دستم داد و گفت: فرودگاه! ارسال به دوستان
از تهران تا آسوان
کتاب «آخرین سفر شاه» نوشته «ویلیام شوکراس» روزنامهنگار و نویسنده انگلیسی، از جمله آثار مستندی است که درباره سالهای آخر حکومت محمدرضاشاه نوشته شده است. در این کتاب نویسنده سعی کرده است با بهرهگیری از منابع مستقیم و مستند و تا حدی بیطرف، سالهای آخر حکومت شاه، جریانهای دوره انقلاب اسلامی، زندگی شاه در تبعید، سیر بیماری او، جریانهای مربوط به معالجه و چگونگی مرگ وی را با گفتوگو و مصاحبه با افراد مرتبط بررسی کند. نوشته حاضر تنها به روز اول خروج شاه از کشور یعنی 26 دی 57 و پرواز وی به شهر آسوان مصر اختصاص دارد. با هم میخوانیم. ... پرواز به مصر 3 ساعت هم طول نکشید. شاه که همیشه عاشق پرواز بود در کابین خلبان ماند تا اینکه بوئینگ 707 از قلمرو هوایی ایران خارج شد. چند کیلومتر عقبتر هواپیمای کمکی پرواز میکرد. طبق معمول در سفرهای خارجی هواپیمای مزبور به علل امنیتی جامهدانها و بار و بنه را حمل میکرد. وقتی هواپیما قلمرو هوایی ایران را ترک کرد، شاه هدایت هواپیما را به خلبانش سرهنگ بهزاد معزی سپرد و برای صرف ناهار با ملکه به اتاق مخصوصش رفت. غذا در کاخ سلطنتی تهیه شده بود و اکنون توسط علی کبیری، آشپز مخصوص شاه به سر میز آورده میشد. هواپیمای شاه در قسمت جلو بخش باشکوهی برای خانواده سلطنتی و در قسمت عقب صندلیهایی برای ملتزمان رکاب داشت. در ایام گذشته مجموعه کاملی از آژودانها، درباریان، وزیران، منشیان و گاردهای محافظ در این قسمت مینشستند اما در این پرواز، هواپیما تقریباً خالی بود. عضو ارشد در هواپیما «امیراصلان افشار» رئیس کل تشریفات بود. او تمایلی به عزیمت شاه نداشت ولی به او اطمینان داده بودند شاه فقط برای گذراندن چند هفته «تعطیلات» از کشور خارج خواهد شد. در صندلی کنار او سرهنگ «کیومرث جهانبینی» رئیس گاردهای محافظ شاه نشسته بود. جهانبینی هیچ شباهتی به افراد تنومندی که اغلب از مردان مهم حفاظت میکنند نداشت. او نسبتاً کوتاهقد بود، عینک میزد و موهای کمپشت داشت. در سنت هرست انگلستان دوران آموزشی را گذرانده و طی 15 سال گذشته افسر گارد سلطنتی بود. عنوان رسمی جهانبینی فرمانده مخصوص گارد امنیت بود. او سایه شاه شمرده میشد و تقریباً هرجا که شاه به سفر میرفت با او بود. جهانبینی از معدود اشخاصی بود که تقریباً از یک ماه پیش میدانست آنها در شرف ترک ایران هستند. میگوید: «فرصت زیادی برای آماده کردن خود داشتم فقط نمیتوانستم باور کنم که دیگر باز نخواهم گشت. بدین جهت تقریباً هرچه را که داشتم باقی گذاشتم». چندین گارد دیگر نیز در هواپیما بودند. از جمله سرهنگ یزدان نویسی محافظ مخصوص ملکه و گروهبان علی شهبازی. همچنین امیر پورشجاع و محمود الیاسی پیشخدمتهای مخصوص شاه و بالاخره دکتر لوسی پیرنیا. دکتر پیرنیا پزشک فرزندان چهارگانه شاه بود (همگی آنان چند هفته پیش از پدر و مادرشان، ایران را به مقصد آمریکا ترک کرده بودند). او زنی بود ریزنقش و جذاب با موهای قرمز، هیچ تمایلی به رها کردن خانوادهاش در ایران نداشت اما نسبت به ملکه وفادار بود و ژانویه 1979 تشخیص داده بود ملکه با یک مساله جدی مواجه است. تقریباً هیچ زنی در کاخ سلطنتی باقی نمانده بود. بسیاری از دوستان و ندیمههای شهبانو قبلاً کشور را ترک گفته بودند. مادرش نیز از تهران رفته بود. یکی از مستخدمههایش ازدواج کرده بود و تمایلی به رفتن نداشت. یکی دیگر بسیار مذهبی شده بود و بعدها ملکه گفت: «او از مینیژوپ به زیر چادر رفت اما در آخر کار به من التماس کرد که او را با خود ببرم. میگفت من کسی را ندارم شما به جای مادرم هستید. خواهش میکنم مرا با خود ببرید اما من احساس کردم که نمیتوانم یک نفر دیگر را با اعصاب خراب تحمل کنم. احتیاج به یک نفر آرامتر داشتم». دکتر پیرنیا چند روز پیش از عزیمت برای خداحافظی با ملکه به کاخ رفت و پذیرفت که با او پرواز کند. از میان این گروه کوچک فقط چند ایرانی در ماههای بعد با شاه و ملکه باقی ماندند. اگر آنها میتوانستند پیشبینی تلخیها و رنجهای سفر طولانی را که در پیش داشتند بکنند، بدون شک وحشتزده یا دست کم شگفتزده میشدند. تبعیدی که اکنون شاه آغاز میکرد از پارهای جهات نه تنها بازتاب نخستین تبعیدش در 1953 به شمار میرفت، بلکه حتی تبعید پدرش رضاشاه را به خاطر میآورد. بعدازظهر 16 ژانویه که هواپیمای آبی و سفید 707 به فرودگاه آسوان نزدیک شد، شاه دوباره به کابین خلبان رفت و به سرهنگ معزی پیوست. او شخصاً هواپیما را بر زمین نشاند و تا جایی که پرزیدنت سادات و همسرش با گارد احترام در انتهای قالی قرمز ایستاده بودند هدایت کرد. 21 توپ شلیک شد، موزیک نظامی سرود شاهنشاهی ایران و سرود ملی مصر را نواخت. دیگر هیچگاه و در هیچ نقطهای از جهان چنین مراسم احترامی برای او برگزار نشد. در آسوان بعد از ظهری گرم و مطبوع بود؛ درست از همان روزهایی که پرستوها تا مسافتهای دور پرواز میکنند. شاه به آهستگی از هواپیما خارج شد و خسته و پژمرده مینمود. بهرغم سفارش مقامات مصری که باید با شاه سرنگونشده با احتیاط بیشتری رفتار شود، سادات قدم پیش نهاد تا گونههای او را ببوسد. به شاه گفت: «مطمئن باش محمد، تو در کشور خودت و در میان ملت خودت و برادرانت هستی». چشمان شاه پر از اشک شد. سادات و شاه به اتفاق همسرانشان عازم هتل «اوبروی» شدند که در یک جزیره مصنوعی در وسط رود نیل بنا شده است. سادات دستور داده بود عکسهای شاه را که از سفر سابقش باقی مانده بود در طول مسیر بیاویزند. وقتی شاه در اتومبیل قرار گرفت گریه سر داد. به سادات گفت افسرانش در فرودگاه گریسته و به وی التماس کرده بودند که کشور را ترک نکند. وی گفت: «احساس فرماندهای را دارم که از میدان جنگ گریخته است». ارسال به دوستان
تاریخ مشروطه
دکتر موسی نجفی: ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|