|
نگاهی به فیلمهای اکران شده در روز دوم جشنواره سی و پنجم فجر
«دعوتنامه»ای برای هیأت انتخاب
گروه فرهنگ و هنر:روز دوم جشنواره سی و پنجم فیلم فجر با نمایش یک مستند که در جشنواره حقیقت هم حضور داشت، آغاز شد؛ «انحصار ورثه» به زندگی و شخصیت شهید آوینی میپردازد و مدعی است برای نمایش یک چهره واقعی از سید شهیدان اهل قلم تلاش میکند. به گزارش «وطن امروز»، نمایش فیلمهای سینمایی روز دوم در کاخ جشنواره با چراغهای ناتمام آغاز شد؛ فیلمی که در 20 دقیقه اول میتواند شروع خوبی برای یک روایت دفاعمقدسی باشد اما با عمیق شدن در فضای احساسات «چراغهای ناتمام» به یک فیلم ناتمام بدل میشود. «شماره 17، سهیلا» فیلم بعدی است که بشدت به روز است و درباره یکی از جدیترین مسائل اجتماعی این روزها یعنی ازدواج زنان میپردازد و تلاش میکند روایتی معمولی از یک مجرد 40ساله ارائه دهد. «دعوتنامه» فیلم ضعیف دیگری از بنیاد فارابی بود که با واکنشهای منفی در سالن نمایش فیلم مواجه شد. اما «تابستان داغ» که جدیترین فیلم روز دوم بود، با بازیهایی سرزندهتر و قویتر از فیلمهای قبلی توانست مخاطبان زیادی را در ساعات پایانی شب در سالن برج میلاد، به خود جلب کند. نقدها و نوشتههایی درباره تعدادی از فیلمهای اکران شده در روز دوم جشنواره را در ادامه میخوانید:
پیام مظاهری: کاش آخر «جدایی نادر از سیمین» مینوشتند «این داستان ادامه دارد» که وقتی فیلمهایی مثل «تابستان داغ» را تماشا میکنیم، اینقدر از این همه شباهت در فرم و قصه و چالشها و دغدغههای تکراری تعجب نکنیم. تصور کنید کمی از جدایی، کمی از شکاف و کمی هم از ملبورن را در هم مخلوط کنند و قصهای بسازند، میشود تابستان داغ. اما این قصه کمی خوشساخت و همزمان آزاردهنده است. زن و شوهری پزشک (مینا ساداتی و علی مصفا) این بار با دعوایی نه برای رفتن از ایران، بلکه برای ماندن در تهران در مجادلهاند. خانم دکتر با داشتن یک فرزند پسر همچنان معتقد است درس نخوانده که در خانه بماند و باید کارش را ادامه دهد. زن لجباز فیلم به حرفهای شوهرش که عاقل مردی موجه و منطقی به نظر مینماید، توجه نمیکند و پنهان از او به کار ادامه میدهد. تکلیف پسربچهای که مادر و پدرش هر دو در «شیفت» هستند، ماندن در خانه زنی از طبقه فقیر(پریناز ایزدیار) است که روزها در مهدکودک بیمارستان مربی پسربچه است. او اما این کار را با رضایت تمام انجام نمیدهد. میداند و مدام میگوید برایش دردسر خواهد شد، چنانکه میشود. به غیر از سکانس حیاتی و محوری فیلم که سکانس پرت شدن بچه از پشتبام است و پس و پیشش به غایت هنرمندانه و با ظرافت کنار هم گذاشته شدهاند، باقی فیلم در قصه، روایت و چالشها و دغدغهها مشابه محتوای همان فیلمهایی است که نامشان برده شد. یکی از مهمترین وجوه افتراق فیلمها در یکدیگر تفاوت تیپهاست. تیپهای تابستان داغ اما همه تکراریاند. از علی مصفا که همان عاقلمرد موجه خونسرد منطقی فیلمهای قبلی است تا پریناز ایزدیار که هنوز هم به فیلمنامه ابدویک روز وفادار است و صابر ابر که نقش شوهر بیکار نسرین (پرستار بچه) را بازی میکند سالهاست در این نقش فرورفتهاند. از طرفی فاجعهای که رخ داده آن هم برای این تیپها خیلی باید عمیق باشد. تا آنجا که همه چیز را به هم بریزد اما چرا این اتفاق نمیافتد. همه مهارت کارگردان در روایت اینجا باید خودش را نشان دهد. فیلم بعد از سقوط بچه تمام میشود. هیچ کدام از اتفاقهای پس از سقوط بچه درنیامدهاند. انگار پای «مرگ» در میان نیست و انگار فیلمنامه برای 20 دقیقه آخر هیچ فکری نکرده و سکوت را انتخاب کرده است. در واقع بعد از سقوط بچه دیگر «فیلم» نیست. اتفاقاتی است که حتی طبیعی هم نیست. تنها دلیل منطقی برای جدی نگرفتن «مرگ هولناک یک بچه» این است که خانم پزشک فرزند دیگری در راه دارد و به خاطر همین پدر آنچنان که طبیعت لازم میدارد، از فوت پسر کوچک معصومش افسرده نیست و گذر زمان هم مزید بر علت شده است تا این فراموشی طبیعی جلوه کند.
محسن شهمیرزادی: تابستان داغ درهمی از روایتهاست، روایتهایی که در شهر مدرن رخ میدهند، شهر مدرنی که هر شب هواپیماهای غولپیکری از فراز آن میگذرند. در این شهر همه مشکل دارند، مهم نیست قشر متوسط باشی یا ضعیف، پزشک باشی یا راننده وانت، بیسواد باشی یا دکتر. در هر حالت شهر منبع مصیبت است و بر این مصیبت نباید گریست، باید برای حل آن چارهای اندیشید. نیمه اول فیلم داستان به کندی پیش میرود، بیان ملالآور زندگی روزمره 2 خانواده از 2 قشر متوسط و ضعیف که هر کدام مشکلات خودشان را دارند. از قوت این داستان است که همه چیز به «بیم نان» منتج نمیشود، هرچند دکتر باشی و بتوانی برای فرزندت پرستار فراهم کنی اما پول برای زندگی کردن در شهر اکتفا نمیکند، باید مسؤولیتپذیر بود. اما این رکود ملالآور اولیه مقدمهچینی برای باورپذیری یک دروغ بزرگ از زبان یک دختر کوچک است، دروغی که تنها 2 حرف دارد اما زندگی خیلیها را دگرگون میکند: «نه!» کارگردان هیچ تلاشی ندارد تا بیننده را شگفتزده کند، مخاطب از هیچ چیزی غافل نیست و همه اطلاعات در اختیار اوست اما به هیچوجه نمیتواند انتهای داستان را پیشبینی کند. شخصیتها انسان واقعی هستند، هر لحظه ممکن است تصمیمی بگیرند و رفتاری از خود نشان دهند که برای مخاطب باورپذیر بوده و منطق داستان نیز آسیبی نبیند. شخصیتها کاریکاتوری خلق نشدهاند، آنها تک بعدی نیستند و دیالوگهایشان بوی حرفهای تصنعی نمیدهد، فیلم هیچ رفتار و تصمیم شگفتآور و خارقالعادهای را روایت نمیکند، حتی هیچ کدام از شخصیتها اشتباه فاحشی انجام نمیدهند اما همین تصمیمهای کوچک است که زندگی انسانها را جهت میدهد، باورپذیر بودن یعنی همین؛ تابستان داغ ممکن است برای هرکسی رخ دهد. در این فیلم قهرمان و ضد قهرمان وجود ندارد، هیچ کس مقصر شناخته نمیشود، یک «تقدیر» این دو خانواده را به هم گره زده و زندگی آنها را دچار تغییر میکند. داستان این فیلم شباهت فراوانی به یکی از قصههای موسی و خضر دارد، جایی که خضر طفل ناخلفی را میکشد تا والدین او فرزند صالحی را به دنیا آورند، در اینجا خضر همان تقدیر بود که در میان این دو خانواده جریان یافت و آن ولدناخلف همان «از هم پاشیدگی خانواده» است که در هیبت «پرهام» نمادسازی شده بود. با از بین رفتن پرهام طی حادثهای اتفاقی، هر دو خانواده به سامان رسیدند، مرگ او پیوندی بود بر این از هم گسستگی. جای تقدیر دارد که کارگردان در کنار فهماندن یک معضل اجتماعی مخاطب را با کام تلخ رها نمیکند، نتیجه آزمایش و فرزند جدید در کنار نمای آخر که بیانگر انصراف از شکایت است، داستان خضر و موسی در تابستان داغ را تکمیل میکند. ارسال به دوستان
حاشیهای بر یکی دیگر از فیلمهای ضعیف فارابی
چطور راضی شدی آقای حیدری؟!
محسن البرزی: بعضی فیلمها آنچنان خاص هستند که نمیتوان به صورت معمول آنها را نقد و بررسی کرد، شاید نیاز است به تقلید از مرحوم کیارستمی، شیرینوار عمل کرد و حالات مخاطب فیلم را دید تا به عمق مفهوم فیلم پی برد. فیلم «دعوتنامه» نیز از جمله همین فیلمهاست. تیتراژ اولیه مثل تمام فیلمها در حال معرفی عوامل فیلم است: حمیدرضا آذرنگ، شقایق فراهانی، میترا حجار و با معرفی عسل «فلانی» که نام خانوادگی فلانی دقیقا همنام کارگردان است و احتمالا مانند مسعود کیمیایی یا داوود میرباقری تلاش دارد تا اطرافیان خود را با فیلمهایش در سینما مطرح کند. ارسال به دوستان
اخبار
«غبار» تالار وحدت را تسخیر میکند ارسال به دوستان
تحریف شهید با توهم مصادره آوینی
محمدرضا کردلو: همه چیز از یک توهم شروع میشود؛ توهم مصادره آوینی و تلاش برای پایان دادن به این مصادره و ارائه تصویری واقعیتر (البته از نظر کارگردان). تصویری که تا پیش از این ارائه نشده است. ادعای فیلم این است که تصویر واقعی از آوینی با تلاش عدهای سالها در محاق بوده و قرار است این فیلم کارستان کند و پدر مصادرهچیها را دربیاورد. اسم فیلم هم برای این ادعا با مسما است و البته متناقض؛ «انحصار ورثه» کارگردان با ادعای نشان دادن آوینی واقعی، با نمایش بخشی و کاریکاتوری از سیدشهیدان اهل قلم، آوینی را تحریف کرده است. اگرچه نشان دادن بخشهای غیرتکراری و ایام نوجوانی و جوانی آوینی برای یک پرتره در این سطح قابل توجه و قابل تحسین است اما به چه قیمتی؟! آیا غلبه این فضا و توجه نکردن تام به تغییرات آوینی قابل قبول است؟! بخش مهمی از مستند را گفتوگو تشکیل میدهد. حضور و غیبت آدمهایی که با آوینی نبودهاند و بودهاند بسیار مهم است. در یک مستند 70 دقیقهای یک روایت ناقص هم برای تحریف کافی است. کافی است یک نفر از گفتوگوشوندهها دروغ بگویند یا نمایش بازی کنند یا هر راستی را نگویند یا با حرف راست بازی کنند، به خاطر همین استفاده از آدمهای گفتوگو هم مهم است. صادق زیباکلام که یکبار پشت تریبون در دانشگاه به صراحت تمام «همه آوینی» را زیر سوال برده است چگونه مرجع قابل اعتمادی برای شمردن تمایزهای آوینی با دیگر افراد موسوم به حزباللهی است. چرا از نادر طالبزاده، رضا برجی، میرشکاک، شهریارزرشناس و تنی چند از معاصرین و مجاورین آوینی در گفتوگوها خبری نیست؟ آوینی در کنار چه کسانی شهید میشود؟ چرا از آنها خبری نیست؟ پاسخ روشن است. به خاطر اینکه این گفتوگوها در قرائتی که شعبانی از آوینی دارد که قرائتی کانالیزه و خانوادگی از سید مرتضی است، کارکردی ندارد.آخرین نوشتههای آوینی در مطبوعاتی منتشر شدهاند (صبح و کیهان) که صاحبان آن مطبوعات در «انحصار ورثه» کسانیاند که آوینی با آنها مرز و خطکشی داشته و آنها به هیچ وجه توانایی درک آوینی را نداشتهاند و در عوض، «زم» رفیق گرمابه و گلستان محمد هاشمی (رئیس وقت سازمان صداوسیما) که آوینی را در ممنوعالتصویر و ممنوعالصدا و کلاً ممنوع کرده بود، فرشته نجات معرفی شده است که همیشه آوینی با او درددل میکرده است. ارسال به دوستان
چراغ خواب ناتمام!
محمدمهدی شیخصراف: دیدن شخصیت یک نویسنده در یک فیلم سینمایی ایرانی تازگی ندارد، با همه اداها و حساسیتها و مشکلات عاطفی و معیشتی و صنفی. این نویسنده اما متفاوت است. «جلال بهبودی» چراغهای ناتمام هرچند فامیلش یادآور یکی از بزرگترین نویسندههای ادبیات پایداری ایران است اما هیچ شباهتی به او ندارد. او تن به هر کاری نمیدهد و محتوا و اعتقاد برایش مهم است. کار سفارشی هم نمیکند. هر بار هم به خاطر بیپولی کاری را قبول میکند سرنوشت آن ناتمام ماندن است. برخلاف بقیه نمونهها مشکل این نویسنده ممیزی نیست! این یک اتفاق تازه در سینماست که یک نویسنده را ببینیم که ماجرای اصلیاش نوشتن یک کتاب درباره جنگ است. ادبیات پایداری در سینمای ایران از سینمای جنگ غریبتر است. با وجود اینکه پرفروشترین آثار بازار کتاب در تمام این سالها کتابهای همین ادبیات پایداری بوده است اما با دیدن این فیلم هرچند این طلسم شکسته شده اما یک فرصتسوزی تمامعیار هم اتفاق افتاده است. فیلم شروع خوبی دارد تا به یک ایده کلاسیک و البته ناب میرسد؛ کولهپشتی بازمانده از یک گردان خطشکن که تنها 15 نفر از آن باقی میماند که آنها هم معلوم نیست چه سرنوشتی یافتهاند. حالا این کولهپشتی به مثابه یک گنج به نویسنده خوشذوق ولی بدحال ما میرسد اما از تمام ظرفیتهای چنین داستانی در باقی فیلم هیچ استفادهای نمیشود. صرفاً فیلم کش پیدا میکند و مونولوگهای مجید صالحی با اینسرت به خورد تماشاگر داده میشود تا کارگردان ادای هنریاش را بیش از پیش کند. داستان رزمنده و همسرش در فلان روستای علیا هم نه ربطی دارد و دردی دوا میکند و نه... جلال به اسناد دست اول جنگ چسب نواری میزند و روی عکس با ماژیک دایره میکشد! رسمالخط قرآن 30 سال پیش هم بماند برای اهلش! در نهایت همه چیز گنگ و مبهم باقی میماند. پای فرضیه، گرهگشایی و حتی یافتن شخصیتها و اسناد محرمانه(!) به میان میآید و مسالهای تازه و بدیع به نام «هورنشین»ها نیز مطرح میشود اما در نهایت فیلم همانطور روی هوا تمام میشود؛ با سوتیهای متعدد طراحی صحنه. تنها قرار است بفهمیم نویسنده در این کار موفق شد اما سهم مخاطب از درک چگونگی این موفقیت یک ابهام ناتمام است. آقای کارگردان! مخاطب پول بلیت نمیدهد که فیلم برایش حکم چراغ خواب را داشته باشد. ارسال به دوستان
رویدادها
پرسپولیسیها در اکران «کارگر ساده نیازمندیم» ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|