بررسی تجربههای گذشته مذاکره با ایالات متحده
نتیجه اعتماد کشورها به آمریکا چه شد؟
مجتبی رحمتی*: نگاهی به روابط آمریکا با سایر کشورها، پرده از اهداف این کشور در سیاست خارجی برمیدارد. هرچند در هر صورت، برای هر کشوری سیاست خارجی و دیپلماسی، ابزاری برای تأمین منافع ملی است اما حفظ احترام متقابل، نمایش منطق در حرف و عمل، عدم دخالت در امور یکدیگر و اثبات حسننیت، از بایستههای اولیه مذاکره و رابطه با هر کشوری است. اصل ماکیاولیستی «هدف، وسیله را توجیه میکند» اصل اساسی آمریکا در تنظیم نوع روابط خارجی است. مهم نیست در کشوری دموکراسی برقرار است یا دیکتاتوری. مهم این است که آیا آن کشور در راستای اهداف آمریکا برای ایجاد نظم جهانی گام برمیدارد یا خیر، لذا دشمنان و متحدان خویش را بر این اساس تعیین میکند. در این مجال، برآنیم به بررسی تجربه برخی کشورها در رابطه و مذاکره با آمریکا بپردازیم. هرچند جمهوری اسلامی ایران تفاوتهای ایدئولوژیک و ذاتی با این کشورها داشته و روش برخورد آن با موضوع نیز متفاوت است اما آنچه اهمیت دارد نوع برخورد آمریکا با این کشورهاست که میتواند بهعنوان تجربهای مهم و شاخصی اساسی، در تنظیم روابط با این کشور مدنظر قرار گیرد. هدف بهرهگیری از تجربه کشورها در رابطه با آمریکاست؛ «هر ملتی به آمریکا اعتماد کرد، ضربه خورد؛ حتی آن کسانی که دوست آمریکا بودند». (رهبر معظم انقلاب، 13 آبان 92)
1- مصر
مواردی مانند وسعت جمعیت، کانال سوئز، همسایگی با فلسطین و قرار گرفتن در نقطه اتصال آسیا و آفریقا، سبب شده مصر دارای جایگاه ویژه ژئوپلیتیکی شود، لذا همواره در نیمقرن اخیر، مورد توجه قرار گرفته است. این کشور سال 1979 قرارداد «کمپدیوید» را امضا کرد و از آن زمان تحت حمایتهای آمریکا قرار گرفت. ابتدا انور سادات و پس از او مبارک، وظیفه حفاظت از امنیت رژیم صهیونیستی را برعهده گرفتند. بر این اساس، آمریکا سالانه 3/1 میلیارد دلار کمک بلاعوض به مصر پرداخت میکرد و تجهیز نیروهای مسلح مصر را نیز برعهده داشت. با وجود همه روابط متواضعانه دیکتاتور سابق مصر با آمریکا (یا بهتر است بگوییم خوشخدمتیهایش به این کشور) اما در نهایت و با شدت گرفتن اعتراضات در مصر، همه حمایتهای آمریکا از وی پایان یافت. آمریکا بخوبی درک کرده بود که سقوط مبارک قطعی است، لذا با تنها گذاشتن یکی از مهمترین متحدان خود، تلاش کرد خود را در کنار مردم نشان دهد و اعتراضات مردمی را مدیریت کند. از سوی دیگر، با وجود کمکهای آمریکا به مصر اما مردم این کشور هیچگاه نفعی از آن نبردند. در سالهای آخر زمامداری حسنی مبارک، اقتصاد این کشور بیش از پیش رو به وخامت نهاد بهطوریکه بیکاری به 20 درصد رسید و سال 2010 میزان درآمد ماهانه هر مصری به 2950 پوند مصری رسید که این به معنای از میان رفتن قشر متوسط جامعه و پیوستن آنها به قشر فقیر بود که از دلایل آن میتوان به گسترش فساد در این کشور و خصوصیسازیهای سازمانیافته اشاره کرد. نتیجه وابستگی مصر به آمریکا، آن شد که «فهمی هویدی» نویسنده مشهور مصری، با اشاره به پیشرفتهای ایران که در شرایط تحریم به دست آمده است، میگوید: «ایران و مصر در سال 1978م. مانند هم بودند اما حالا ایران ماهواره به فضا پرتاب میکند و مصر همچنان در 32 سال قبل درجا میزند». پس از سرنگونی مبارک و تشکیل دولت «مُرسی»، تلاش وی نیز برای نزدیکی به آمریکا در راستای کاسته نشدن از میزان کمکهای اقتصادی این کشور به مصر و ارتش آن بود تا بهنوعی سیاستهای مبارک در این زمینه تداوم یابد. نتیجه آن شد که آمریکاییها به یار جدید خود در منطقه نیز پشت کردند و با کودتایی نظامی، رئیسجمهور منتخب به زندان افتاد و بار دیگر نظامیان بر امور مسلط شدند.
2- لیبی
قذافی از ابتدای روی کار آمدنش، مواضع و سیاستهای ضدآمریکایی و ضدصهیونیستی در پیش گرفت و تلاش کرد در بحبوحه رقابت بلوک غرب و شرق، خود را به بلوک شرق نزدیک کرد. سال 1980م. در پی مواضع تند قذافی علیه آمریکا، روابط 2 کشور بهطور رسمی قطع شد و 4 سال بعد نیز انگلیس و لیبی روابط خود را قطع کردند. اما از اواسط دهه 80 میلادی (سال 1986) تحولات جهان، منجر به تغییر مواضع قذافی شد که مهمترین آنها، سقوط شوروی از یکسو و شکلگیری تفکر اصیل انقلابی در منطقه، از سوی دیگر بود. گفتنی است یکی از دلایل عمده حمایت قذافی از فلسطین و طرح شعارهای ضدصهیونیستی توسط وی، مقبولیت این نوع شعارها در آن برهه از زمان در میان ملل مسلمان و عرب بود، لذا وقوع این تحولات منجر به تغییر شعارها و روابط قذافی با غرب شد؛ بهگونهای که پس از 16 سال تلاش پنهان، به تغییر کامل هویت سیاستها و برنامههای قذافی منجر شد. این تغییرات بهحدی بود که بوش بارها از قذافی به دلیل تغییر سیاستهایش تقدیر کرد. نوزدهم دسامبر سال 2003، دولت لیبی در یک بیانیه مهم- که با استقبال 2 کشور آمریکا و انگلیس روبهرو شد- اعلام کرد همه تأسیسات هستهای خود را نابود کرده است. این به معنای چرخش کامل لیبی از شعارهای شبهانقلابی و سوسیالیستی به شعارهای غربگرایانه بود. بعد از اجرای کامل خواستههای غرب توسط قذافی، سیفالاسلام پسر وی در مصاحبهای با روزنامه «الشرقالاوسط» اعلام کرد آمریکا بهخاطر دست کشیدن لیبی از فعالیتهای هستهای، تضمین امنیتی و نظامی به این کشور داده است. از سوی دیگر، انگلستان نیز در سال 2006، معاهدهای نظامی با لیبی با نام «نامه مشترک صلح و امنیت» امضا کرد تا در صورتی که لیبی مورد حمله قرار گیرد، انگلستان ملزم به حمایت از این کشور باشد. تعهداتی که سال 2011 و در پی گسترش خیزشهای مردمی در خاورمیانه نقض شد و نیروهای ناتو وارد این کشور شدند تا گذر زمان، میزان پایبندی آمریکا و غرب به تعهداتشان را نشان دهد.
3- شوروی
«ساموئل هانتینگتون» در کتاب «موج سوم دموکراسی»، مدل فروپاشی شوروی را که با تلاشهای گورباچف به دوره جنگ سرد پایان داد، بهعنوان تجربه موفق پیادهسازی استحاله سیاسی از درون یا اصلاحات آمریکایی معرفی میکند. هرچند عواملی مانند فقر شدید اقتصادی، فشار بر مردم، اختناق شدید، فساد اداری و بروکراسی و وجود انگیزههای قومی و ملی را میتوان از عوامل فروپاشی شوروی دانست اما بیشک طرح آمریکا و غرب بهعنوان نیروی محرک فروپاشی شوروی عمل کرد. پس از روی کار آمدن «گورباچف» 2 شعار مهم و اساسی «پروسترویکا» (بازسازی و اصلاحات اقتصادی) و «گلاسنوست» (اصلاحات در زمینه مسائل اجتماعی، آزادی بیان) توسط وی مطرح شد. 2 بسته اصلاحی که بسیاری از مارکسیستهای مخالف اصلاحات، از آن تحت عنوان خیانت یاد میکنند. باید گفت این اصلاحات گورباچف عملاً قدرت اتحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست را در جمهوریهای شوروی سابق و اروپای شرقی کاست و بالاخص اصلاحات اقتصادی او بر مشکلات اقتصادی شوروی سابق افزود. در حالی که سیاستهای اقتصادی برای به نتیجه رسیدن، نیازمند زمانهای نسبتاً طولانی است و در طرحریزی آنها باید جوانب گوناگونی در نظر گرفته شود و همچنین مهمتر از همه به ثبات سیاسی و اجتماعی و اقتدار حکومتی نیاز دارد اما گورباچف هیچیک از این زمینهها را فراهم نکرده بود. در نتیجه، کمبود کالاهای اساسی بهشکل خطرناکی بروز کرد و مردم اکثراً با قفسههای خالی فروشگاهها روبهرو میشدند. این وضعیت سبب شد حمایت مردمی گورباچف بشدت تضعیف شود و او برای بهبود اوضاع، به کمکهای اقتصادی کشورهای غربی متوسل شد و اهرم فشار بسیار نیرومندی را برای نابودی شوروی در اختیار آنان قرار داد. کشورهای غربی اعطای کمکهای خود را منوط به انجام اصلاحات بیشتر کردند و تنها مقدار کمی کمک اقتصادی ارائه دادند. آنها با این کار، گورباچف را به دنبال خود کشاندند. از سوی دیگر، یلتسین نیز نقش مهمی را ایفا و تلاش میکرد گورباچف را برای تسریع هرچه بیشتر در اصلاحات، تحریک کند. شخصی که سال 1991 و در پی برگزاری انتخابات در جمهوری روسیه (و نه همه شوروی) که برای نخستینبار بعد از 73 سال برگزار میشد، بهعنوان رئیسجمهور انتخاب شد، لذا از این تاریخ وی تبدیل به نفر دوم شوروی شد تا در زمان فروپاشی شوروی (به مدت 7 ماه) و با پایان تاریخ مصرف گورباچف برای اجرای برنامه آمریکاییها، ابتکار عمل برای اجرای این برنامه به دست او بیفتد. 3 روز بعد از این انتخاب، «جرج بوش» [پدر] رئیسجمهور آمریکا، اعلام کرد 3 جمهوری بالتیک (شامل لتونی، استونی و لیتوانی) متعلق به شوروی نیست و شوروی باید این 3 جمهوری را رها کند و استقلال آنها را به رسمیت بشناسد؛ در غیر این صورت، کمکهایی که آمریکا قول داده است، قطع خواهد شد، لذا چندی بعد یلتسین اعلام کرد ما استقلال جمهوریهای سهگانه را به رسمیت میشناسیم. 2 ماه بعد، در 19 آگوست 1991، کودتای معروف و مشکوک شوروی اتفاق افتاد؛ کودتایی که پس از 3 روز اعلام شد با دستگیری کودتاچیان پایان یافته است اما در جریان آن، گورباچف دستگیر شد. نتیجه این کودتا و دستگیری کوتاه گورباچف، جابهجایی عملی (و نه اسمی) نفر اول و دوم شوروی بود؛ بهگونهای که دیگر گورباچف تابع یلتسین شده بود. در نهایت با استعفای گورباچف در اواخر دسامبر 1991، اتحاد جماهیر شوروی که حاصل انقلاب 1917 روسیه بود، سقوط کرد و جمهوریهای آن اعلام استقلال کردند و اینچنین بود که رویکرد کمیته خطر جاری با موفقیت توأم شد. تنها چند سال پس از فروپاشی بود که آثار قوانین تجارت آزاد و کاپیتالیستی و هجوم فرهنگی غرب به ایالتها و کشورهای وابسته به شوروی آشکار شد. فقر همهجا را در بر گرفت و تا امروز هم همچنان این ناحیه از اروپا که معروف به اروپای شرقی است، از لحاظ سطح زندگی و دیگر جوانب، از کشورهای پیشرفته عقبتر است.
4- کشورهای حاشیه خلیجفارس
خلیجفارس منطقهای است ژئوپلیتیک، ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک. وجود منابع انرژی سبب حضور پررنگ شرکتهای نفتی آمریکایی شده است که از یکسو سود کلانی را نصیب آنها کرده و از سوی دیگر، موجب نفوذ آمریکا در اقتصاد این کشورها شده است. از طرف دیگر، دشمنتراشی و ایجاد توهم تهدید در میان کشورهای عربی از ناحیه ایران (ایرانهراسی) و همچنین علاقه کشورهای عربی به تبدیل شدن به قدرت برتر نظامی، باعث شده قسمت اعظم درآمدهای نفتی که عاید کشورهای عربی میشود، صرف هزینههای تسلیحاتی و خرید ادوات نظامی از غرب شود بهطوریکه تنها در سال 2011، آمریکا به میزان 57 میلیارد دلار (یعنی 60 درصد تسلیحات فروختهشده) تجهیزات نظامی به 6 پادشاهی عرب فروخته است و این یعنی منفعتی چند سر سود برای ایالات متحده آمریکا از ناحیه ارتباط با کشورهای عربی. اما در این میان، سهم مردم این کشورها از چنین ارتباطات تنگاتنگی، چیزی جز فقر و بیکاری نیست؛ چنانکه چندی پیش «علی الیامی»، مدیر مرکز دموکراسی و حقوقبشر عربستان (بهعنوان کشوری وسیع، تأثیرگذار و قدرتمند در مقایسه با کشورهای عربی که به نوعی داعیههایی از رهبری کشورهای عربی را میتوان در آن یافت)، در گفتوگو با شبکه «العالم» اظهار داشت: درآمدها در عربستان برای تأمین نیازهای اساسی مردم، از جمله مواد غذایی، کافی نیست. براساس آمارهای رسمی، درآمد سرانه در عربستان از 20 هزار دلار در سال 1980 به 10 هزار دلار کاهش یافته و تورم بشدت افزایش یافته است. الیامی بر اساس آمارهای بینالمللی، 40 درصد از مردم عربستان را زیر خط فقر خواند و این در حالی است که حق اعتراضی هم در این کشور وجود ندارد؛ چنانکه هرکس از مشکلات بگوید، به تلاش برای بر هم زدن ثبات کشور متهم میشود و او را مزدور بیگانه مینامند. براساس آمار موجود، دوسوم مردم عربستان زیر 30 سال سن دارند و حدود سهچهارم بیکاران نیز زیر 20 سال هستند. طبق آمار، درآمد سالانه عربستان بیش از 300 میلیارد دلار است، در حالی که شمار ساکنان اصلی این کشور بین 12 تا 14 میلیون نفر است.
فرجام سخن
هدف از طرح موارد بالا، بهرهگیری از تجربه این کشورها در تنظیم روابط جمهوری اسلامی با آمریکاست. آنچه در بالا مسلم است آن است که «هر ملتی به آمریکا اعتماد کرد، ضربه خورد؛ حتی آن کسانی که دوست آمریکا بودند». (رهبر معظم انقلاب، 13 آبان 92) هدف از روابط خارجی، تحصیل حداکثری منافع ملی است. هرچند منافع ملی جمهوری اسلامی ایران تنها به مباحث اقتصادی خلاصه نمیشود و بیشک منافع ایدئولوژیک بر آن رجحان دارد ولی همان کشورهایی هم که به دلیل مسائل اقتصادی مانند کاهش تحریمها (مثل لیبی) یا حل مشکلات اقتصادی (مثل مصر) وارد مذاکره با آمریکا شدهاند نیز از آن سودی نبردهاند. از سوی دیگر، آمریکا همواره با نگاهی ایدئولوژیک به سیاست خارجی، در پی گسترش لیبرالیسم و طرد و نفی سایر ایدئولوژیهای مخالف آن بوده است. بدیهی است جمهوری اسلامی ایران که طبق اصل 152 قانون اساسی، سیاست خارجی خود را براساس نفی هرگونه سلطهجویی و سلطهپذیری، حفظ استقلال همهجانبه و تمامیت ارضی کشور، دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدم تعهد برابر قدرتهای سلطهگر و روابط صلحآمیز متقابل با دولتهای غیرمحارب استوار کرده است، با آمریکا مشکلی بنیادین دارد که با مذاکره و برقراری روابط عادی، قابل حل نیست.
*کارشناس مسائل بینالملل
منبع: برهان