|
گزارش «وطن امروز» از مراسم چهلو نهمین سالگرد درگذشت جلال آل احمد که برای اولین بار در خانهاش برگزار شد
میهمان جلال
گروه فرهنگ و هنر: مراسم چهلمین سالگرد درگذشت جلال آلاحمد برای نخستینبار در خانهاش که حالا نام «خانه موزه سیمین و جلال» به خود گرفته، برگزار شد. ویکتوریا دانشور خواهر سیمین دانشور، سیدعبدالله انوار، سیدمهدی طالقانی، حجتالاسلام زائری، حسین قدیانی، محمدحسین دانایی و دیگر خواهرزادههای جلال آلاحمد که دم در ایستاده بودند، به میهمانان خیرمقدم میگفتند و به آنها احترام میکردند. محمدرضا کائینی در آغاز مراسم چهلمین سالگرد در گذشت جلال آلاحمد گفت: آلاحمد بیش از روشنفکران به خودتخریبی میپرداخت و خودش پیش از آنکه دیگران او را نقد کنند خود را نقد میکرد. برخی البته معتقدند هویت فکری منسجم نداشت اما این نشان میدهد آلاحمد را بدرستی نمیشناسند. او در نوجوانی وارد حزب توده شد اما بلافاصله وقتی متوجه شد روسپرستی و نه خدمت به ایرانی میکنند از آنها منفک و وارد حزب زحمتکشان شد و اما آنجا هم دید که فردی به نام بقایی در پی مطامع خود است، بنابراین بلافاصله نیروی سومی تشکیل داد و پس از ۲۸ مرداد به خوداتکایی رسید. کائینی با بیان اینکه او با احزاب قطع همکاری کرد و از سوسیالیستها جدا شد، گفت: نوشتن آثاری چون غربزدگی، خسی در میقات و... نشان میدهد سیر آلاحمد در طول عمرش روشن و هدفمند است. ارسال به دوستان
گفتوگوی «وطنامروز» با محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آلاحمد
هنوز هم با جلال دشمنی دارند
مراسم سالگرد جلال فرصت مناسبی برای بازشناسی آلاحمد بود از زبان نزدیکانش. آنهایی که با او معاشرتهای بسیار داشتهاند و خود جلال را بیروتوش و بیکراوات و نه در کافه نادری که در خانه پدری دیده و حرفهایش را شنیده بودند. حتی جلال برایشان منبر رفته بود. با محمدحسین دانایی و مهدی آلاحمد 2 تن از خواهرزادههای جلال به بهانه چهلونهمین سالگرد درگذشت آلاحمد گفتوگو کردهایم. ارسال به دوستان
خاطره مهدی آلاحمد از تشییع و تدفین جلال در گفتوگو با «وطنامروز»
آنقدر شلوغ بود، انگار ماشین عروس میبردیم!
من 26 ساله بودم و یادم نمیرود آن روز که همه برادرها و خواهرها دور هم بودیم، جلال رفت بالای منبر و گفت: بچهها مبادا 2 تا خانه، 2 تا تلویزیون و از هر چیزی دوتا برای خود جمع کنید؛ از هرچیزی که به قدر نیاز و فقط یک دانهاش. دوشنبهها میآمد خانه ما که در گذر قلیخان بود. چند وقتی گذشت و تلفن خانه مادری ما زنگ خورد. از اطلاعات بودند و پرسیدند جلال چند تا بچه دارد؟ من پرسیدم چه شده است مگر؟ مادرم فهمید و سریع گوشی را از من گرفت. پرسید چه شده؟ طرف گفت هیچی فقط خواستم بپرسم. مادرم گفت تو را به خدا به من بگو چه شده؟ من بدنم دارد میلرزد. او هیچ چیزی نگفت. اما مدتی نگذشت که یک خبرنگار به من زنگ زد و گفت جلال را کشتند. قرار بود جنازه را در کرج به ما تحویل بدهند. ما همه با هم رفتیم کرج، جمعیت پر بود. نویسندهها، روحانیون، شاعران و... همه آمده بودند. بنا بود او را به محله خانوادگیمان یعنی پاچنار بیاوریم. به گمانم حدود40، 50 تا ماشین از کرج با ما به پاچنار آمدند به طوری که سرعتمان مثل ماشین عروس آرام بود. به چهارراه گلوبندک که رسیدیم، دیدم از وسط چهارراه تا خود پاچنار چراغهای پایهدار بلند گذاشته شده است. جلال را در مسجد گذاشتیم، مسجد متعلق به پدربزرگمان (مرحوم طالقانی و پدرشان) بود. چندتا پنکه آوردیم تا جنازه خنک بماند و او تا صبح آنجا بود. پدرم گفت او را ببریم قم و کنار پدرم –پدربزرگ جلال- دفن کنیم. چندتا از آقایان آمدند و گفتند: نه او را قم نبرید، ببریم شاهعبدالعظیم. آقای فیروزآبادی گفت من آن جا قبر دارم، ببریم و همانجا دفنش کنیم. پدرم هم گفت من حرفی ندارم، فقط بگذارید از مادرش بپرسم و بعد تصمیم بگیریم. پرسید و مادرم هم گفت باشد. از پاچنار تا ابن بابویه جلال را تشییع کردیم تا او را غسل و کفن کنیم. وقتی او را شستیم و تمام شد، گفتم نگهدار. مادرم را صدا کردم تا بیاید برای آخرین بار جلال را ببیند. وقتی جلال را دید، سرش را بلند کرد تا به او بوسه بزند. ناگهان از 2 سوراخ بینی جلال خون آمد. گفتم نگه دار، بگذار من بروم دکتر را صدا کنم. دکتر شیخالاسلام را صدا کردم و گفتم از دماغش خون آمده، تا نگاه کرد، نایلونی تهیه کرد و برد آزمایشگاه، آمد و گفت که به سر جلال ضربه خورده و آن خون بینیاش به همین خاطر بوده است. شمس را هم صدا کردم و این قضیه را به او گفتم. کسانی گفتند صدایش را در نیاورید. ارسال به دوستان
اخبار
خداحافظی کنایهآمیز محمدعلی بهمنی از شورای شعر دفتر موسیقی ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
اخبار
آیتالله قائممقامی در نشست شنبههای انقلاب: ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|