|
درباره «علی معلم» و برخی از ویژگیهای شاعریاش
هم آسان، هم دشوار
رضا شیبانی: علی معلم در دوره دوم شاعری خود و در قالبهای کلاسیک، شاعری است پیچیدهگو و دشوارنویس؛ هم در مضمون و هم بیشتر در الفاظ و معانی لغات. اگر چه در مضامین شعری او نیز گره پشت گره زده میشود اما دشواری اصلی شعر معلم همانا در حوزه معنی الفاظ و استفاده از لغات غریبی است که ادیبترین و فارسیدانترین افراد جهان نیز برای فهم شعر او مجبورند که دعاگوی روح علامه دهخدا باشند. اما راز این همه دشوارنویسی چیست؟ ارسال به دوستان
نگاهی به رمان «بگذار تروا بسوزد» اثر آناهیتا آروان
غافلگیری با پایان باز
صادق مؤمنی: «درست میانه دیوار خانه خاله صبورا، یک میخ طویله توی دیوار هست که هر جور و از هر زاویه که به سالن نگاه کنی از چشمت پنهان نمیماند.» این یک خط ورودی رمان «بگذار تروا بسوزد» اثر آناهیتا آروان است که نشر علمی و فرهنگی آن را منتشر کرده و در جایزه ادبی پروین اعتصامی که سال جاری برگزار شد به عنوان اثر شایسته تقدیر معرفی شد. اثری که با نشان دادن یک میخ طویله روی دیوار در خط اول آغاز میشود و از همانجا این رمان گسترش پیدا میکند و تبدیل به اثری میشود که نمیتوانید آن را کنار بگذارید. برای این موضوع هم استدلالهایی وجود دارد که به مرور بیان میشود. اولین نکتهای که درباره این اثر باید مورد اشاره قرار داد ضرباهنگ آن است. رمان آروان از ریتم خوبی بهره میبرد و همین نکته خواننده را برای ادامه دادن اثر ترغیب میکند. ضرباهنگی که سرعت یکدستی دارد و فراز و فرود ندارد و سبب میشود خواننده با آن هماهنگ شود و اثر را به پایان برساند. این ضرباهنگ به هیچوجه کُند نیست، بلکه میتوان گفت ریتم نسبتا بالایی دارد ولی طوری نیست که خواننده از اتفاقات و حتی اطلاعات اثر جا بماند. «بگذار تروا بسوزد» اثری است که حرف یا همان قصهای برای گفتن دارد. این هم به خاطر نویسندهاش است. اصولا به نظر میرسد نویسندههای زنی که امروز اثر خلق میکنند تجربههای بیشتری نسبت به مردان نویسنده دارند و حرفهایشان شنیدنیتر است (هرچند این حرف مطلق نیست). شاید گفته شود که این رمان اثری زنانه است در صورتی که گذشته از اینکه چنین قضاوتی درباره آثار نویسندههای زن منطقی نیست اما رمان آناهیتا آروان با ساخت شخصیتی به نام «فروغ» رمانی قصهگو محسوب میشود در کنار اینکه دغدغههای یک دختر جوان را مطرح میکند. دختری عاشق که در جستوجوی عشق گمشده سفر را انتخاب میکند ولی حتی زمانی که خیانت میبیند دست برنمیدارد. دختری که نحوه شخصیتپردازی آن، خواننده را ترغیب میکند کار را تا پایان بخواند تا بتواند سر از کار او و مسیری که انتخاب کرده در آورد. البته شخصیت اصلی، فقط برای خودش کار میکند و انگیزههای شخصی او بسیار برجسته است در صورتی که این شخصیت با تعریف قهرمان همخوانی ندارد و بیشتر در این اثر شاهد تکقهرمان هستیم (شاید باید گفت که دیگر نباید انتظار داستانهای قهرمانمحور را داشت). همچنین «پایانباز» و «کشمکشهای درونی» شخصیت سبب میشود رمانی را شاهد باشیم که بر پایه ضدپیرنگ ساخته شده است. شخصیتهای فرعی رمان هم هرکدام قصهای دارند و میخ طویلهای که در ابتدای این یادداشت هم به آن اشاره شد، قصه خاله صبورای شخصیت اصلی است که به تنهایی میتواند گسترش پیدا کند و این موضوع میتواند درباره شخصیتهای دیگر قصه هم روی دهد. از این رو میتوان گفت نویسنده در پرداخت شخصیتهای فرعی داستانش هم کوتاهی نکرده و تمام شخصیتها را به اندازه نقشی که در داستان دارند پرورش داده است و این یکی از نقاط قوت داستان «بگذارتروا بسوزد» محسوب میشود. طبیعی است که عشق را به عنوان موتور محرک هر اثری در نظر بگیریم و در این اثر هم عشق به عنوان موتور محرک کار میکند اما ویژگی این عشق در نرسیدن است و نویسنده در صدد نبوده کار با وصال به پایان برساند و همین مساله سبب میشود که «بگذار تروا بسوزد» اثری متمایز باشد و پایان باز این اثر هم ناشی از همین موضوع است و نویسنده خواننده را در انتخاب پایان مخیر کرده است. شخصیت اصلی ویژگیهایی دارد که برای برخی خوانندهها میتواند جذاب باشد. برای مثال او شخصیتی اهل مطالعه است و این در طول مسیر داستان مشهود است. استفاده از جملات مشهور آثار نویسندگان و شعرا در دیالوگهای میان شخصیتها نشان از تسلط نویسنده به آثار ادبی دارد و در کنار آن، این مساله تبدیل به یک ریزهکاری در شخصیتپردازی کتاب شده است. همچنین علاقه او به نقاشی و تسلط بر آثار نقاشی مشهور، خواننده را با شخصیتی فرهیخته روبهرو میکند که از تنهایی گریزان است.آناهیتا آروان در این اثر سراغ روایت پیچیده نرفته و در یک روایت سرراست و فرمی متعارف قصهاش را تعریف کرده است. این نشان میدهد نویسنده این کتاب، قصه گفتن برایش موضوعیت داشته و ترجیح داده به جای بازیهای ساختاری یا زبانآوری در داستان، قصه محکمی تعریف کند تا خواننده از خواندن آن لذت ببرد. البته یک نکته وجود دارد آن هم پیشینه شخصیتهاست که در بسیاری از بخشها ابهام دارد. ابهامهایی که نویسنده در صدد روشن کردن آنها نیست و همین موضوع موجب شده گاهی خواننده نسبت به شخصیت اصلی دچار شک و تردید شود. شاید اگر نویسنده حتی به اشاره به برخی سوابق درباره شخصیتهایش اشاره میکرد، خواننده ارتباط بیشتری پیدا میکرد اما نباید از این نکته نیز چشم پوشید که این ابهامها میتواند منجر به افزایش جذابیت شخصیتها و رازآلود بودن آنها شود. رمان «بگذار تروا بسوزد» اثر آناهیتا آروان کتابی است که خواننده در مواجه شدن با آن راضی میشود. رمانی که قصه دختری را تعریف میکند که خود را تنها حس میکند و تکیهگاهی ندارد اما با این حال دست از جستوجو برنمیدارد حتی اگر این جستوجو به قیمت پاگذاشتن روی عرف جاری خانواده و حتی جامعهاش باشد. این موضوع سبب میشود مضمون و درونمایه اثر در کنار ساختار روایی «بگذار تروا بسوزد»، خواننده را غافلگیر و او را با فضایی متفاوت مواجه کند. ارسال به دوستان
نگاهی به رمان «همیشه دختر» اثر محمد ترکاشوند
صدایی که شنیده نمیشود!
حسام آبنوس: نوشتن در نگاه اول امر سادهای به نظر میرسد اما وقتی صحبت از ریاضیات و مهندسی و عواطف به میان بیاید و قرار باشد با استفاده از این 3 موضوع اثری را خلق کنیم به نظر باید در باورهایمان تجدیدنظر کنیم، زیرا ساختمان یک اثر داستانی نیازمند رعایت پیشنیازهایی است که در نوع خود مهندسی محسوب میشود و «دودو تا چهارتای» اثر هم که زمینه باورپذیری یک کار را فراهم میکند ریاضیات آن محسوب میشود و البته عواطف و تخیل هم که بخش جدا نشدنی یک اثر داستانی محسوب میشود. حالا که دقیقتر میشویم میبینیم نوشتن چندان کار سادهای نیست و نمیتوان براحتی ادعا کرد هرکسی، نویسنده است و هر نوشتهای، داستان. حالا با همین نگاه میخواهیم درباره یک اثر داستانی با عنوان «همیشه دختر» اظهار نظر کنیم. اثری که یک روحانی آن را خلق کرده و باید آن را در جرگه آثار داستانی طلاب داستاننویس برشمرد. محمد ترکاشوند در این اثر در کنار رعایت پیشفرضهایی که بالا ذکر شد، دست به کار دشوار و شاید تا حدودی خطرناک در روایت داستان زده است. شخصیت، یکی از عناصر اصلی شکلگیری یک داستان محسوب میشود و ترکاشوند هم برای خلق جهان داستانش سراغ شخصیت دختر مجردی رفته و این در نوع خود کار دشوار و البته بدیعی است که باید به نویسنده به خاطر این کار تبریک گفت، زیرا وقتی اثر را مطالعه میکنید، میبینید در خلق چنین شخصیتی موفق هم بوده و توانسته از پس ساخت شخصیتی که نسبتا میتواند برای نویسنده ناشناخته باشد، بربیاید. از این رو نویسنده در ساخت شخصیتی که خواننده با آن همزادپنداری کند موفق بوده و توانسته در جهانی که شخصیتهای مرد داستانها هم نیمهکاره از آب در میآید، شخصیتی بسازد که خواننده نسبت به آن حسی مثبت و احتمالا با دغدغه و دردهای او حس نزدیکی پیدا کند. این نشان میدهد نویسنده تجربیاتی داشته که در این بخش به کمک او آمده است. قصه سرراست و بدون پیچیدگی کتاب سبب میشود خواننده از موضوع اصلی خیلی دور نشود و بدون دستانداز اتفاقات را پیگیری کند و به نهایت برساند. در واقع نویسنده حتی اگر دارای توانایی پیچیدهنویسی هم بوده، باز نخواسته دست به چنین کاری بزند و تلاش کرده قصهاش را بدون دستانداز روایت کند و خواننده را اسیر بازیهای فرمی و احیانا زبانی خود نکرده است. این نشان میدهد قصه گفتن برای ترکاشوند اتفاق مهمی است که نویسنده تلاش کرده از این اصل دور نیفتد. اتفاقی که در داستانهای این روزگار میتوان نمونههای مشابه بسیاری برای آن برشمرد که نویسنده دست به شیرینکاریهایی فرمی و احیانا زبانی زده تا توانایی و تسلط خود را به رخ خواننده و احیانا منتقد بکشد. افزایش سن مجردها و کاهش میزان ازدواج و دغدغهها و تبعاتی که مجرد ماندن در جامعه ایجاد میکند موضوعی است که ترکاشوند در «همیشه دختر» پیگیری و سعی کرده سوالاتی را طرح کند و پاسخهایی برای برخی از آنها مطرح کند و البته برخی را نیز تا حدودی بیپاسخ رها کرده که شاید بتوان گفت با این کار در صدد این بوده که خواننده را به جستوجو و یافتن پاسخ وادار کند. او در این کتاب سراغ موضوعی رفته که شاید امروز باید از آن به عنوان یک معضل اجتماعی یاد کرد و البته سعی کرده با زبان داستان و به هنرمندی آن را طرح کند و حتی ولو به قدر تلنگر زدن تلاش کند خواننده را نسبت به موضوع حساس کند. او در موقعیتهایی که خلق میکند خواننده را جای دختر مجردی قرار میدهد تا بتواند اندکی در مشکلاتی که او تحمل میکند همراه شود. این مدل روایت داستان سبب میشود خواننده مردی که دغدغههایی از جنس شخصیتهای قصه ندارد هم در مشکلات با آنها همراه شود و اندکی نسبت به رنج آنها حس نگرانی کند. اینکه یک طلبه داستاننویس نسبت به این موضوع احساس مسؤولیت کرده نشان میدهد موضوع آنقدر اهمیت دارد که با زبان داستان نیاز به طرح آن در یک گستره وسیع باشد. ارسال به دوستان
نقدی بر مجموعه شعر «به رنگ درنگ» سروده «محمد مرادی»
همه چیز به رنگ دین
حمیدرضا شکارسری: مجموعه شعری که دارای عنصر یا عناصری تکرار شونده و نظامبخش (موتیو) باشد به سمت کتابشدگی حرکت کرده است. مجموعه شعری که از گسیختگی حس مخاطب جلوگیری میکند و با قراردادن او در اتمسفری واحد و فراگیر، قدرت تاثیر خویش را بر مخاطب همچون رسانهای گرم افزایش میدهد. از سوی دیگر بعضی از موتیوها که غالبا محتوایی هستند، شعرها را به سمت ماهیتی محتواگرایانه متمایل میسازند، آنقدر که چگونه گفتن یا فرم سرایش به طور کامل جا را برای چه گفتن خالی میکند. در این موقعیت متن صریح مینماید و به شعار میگراید. مجموعه شعر «به رنگ درنگ» از «محمد مرادی» دارای موتیو محتوایی است. تقریبا تمام اشعار این مجموعه محتوایی دینی دارد. کلیت این مجموعه نماینده ذهنیت شاعری دینمدار است که جهان را از دیدگاهی دینی میبیند و تفسیر میکند. به همین دلیل شعر «مرادی» نهتنها در ژانر مذهبی، بلکه در ژانرهای سیاسی و اجتماعی هم قابل ردهبندی است. شعری مسؤول و متعهد که غایت خود را نه در فرم قالبی چون غزل، بلکه در محتواهای دینی میجوید. ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|