|
ارسال به دوستان
نگاهی به مجموعه شعر «سلوک باران» اثر مصطفی محدثیخراسانی
معناهای تازه در بافت قدیمی
الف.م. نیساری: مصطفی محدثیخراسانی از شاعران نسل بعد از قیصر امینپور و سیدحسن حسینی و حسین اسرافیلیاست که در حوزه هنری فعال و پابرجا بودند. وی مدتی نیز سردبیری «ماهنامه شعر» حوزه هنری را بر عهده داشت. مصطفی محدثیخراسانی از چهرههای شناختهشده بین شاعران انقلاب و شاعران آیینی است که سالهاست غزل میگوید و رباعی و ترانه و البته در قالبهای دیگر هم طبعآزمایی کرده است. وی بیش از یک دهه است که شعرش به لحاظ زیباییشناسی و اندیشه، از سطح قابل توجهی برخوردار شده است. حال علت این جهش چه عامل و عواملی بوده، چندان معلوم نیست. شاید بتوان گفت وی نزدیک به 3 دهه از شاعری خود را صرف سرودن شعرهای بیشتر متوسط و تقریبا خوب کرد اما در دهه چهارم از شاعری او کمتر به شعری برمیخوریم که حداقل خواندنی نباشد.
مجموعه شعر «سلوک باران» در 76 صفحه توسط انتشارات سورهمهر منتشر شده است. این مجموعه شامل تعداد کمی رباعی، دوبیتی و چند مثنوی و تعداد چشمگیری غزل است.
***
در رباعیات این دفتر، به رباعیات معمولی که نوع ترکیباتش به گوشها و چشمها آشناست برمیخوریم و اگر نمیگوییم تکراری، از آن رو است که تا حدی با زیباییهای بیانی و زبانی و نوعی تضاد خوب اما نهچندان تازه درآمیخته است؛ آنجا که «خزانخزان میپژمرد و شادابتر از بهار میآید»:
«در پردهای از غبار، میخندیدی
با دیده اشکبار، میخندیدی
با آنکه تو را خزانخزان پژمردند
شادابتر از بهار، میخندیدی»
و در رباعیات دیگر، به تشبیهات تازهای که تخیل را تازه نشان میدهد و نیز نوعی تشخص انسانی بخشیدن به «یاکریم» و «چشم» که دچار بیم و امیدند و شرمنده و ناخواندهاند و این یعنی مجموعهای از این حرفها و کارها توانسته به رباعی ذیل، شکلی امروزیتر و تازهتر ببخشد:
«ماییم و امید و بیم، در چشمانت
فوجی همه یاکریم، در چشمانت
شرمنده پاسخیم اگر میپرسی
ناخوانده چه میکنیم، در چشمانت»
دوبیتیهای این دفتر هم شبیه 99 درصد از دوبیتیهایی است که در چند دهه اخیر چاپ شده است. اما مصطفی محدثیخراسانی در غزل- چه قبل از اینکه به این درجه از کمال برسد و چه امروز که از غزلسرایان صاحبکلام است- همواره شعری برای خواندن داشت. یعنی از غزلهای خواندنی تا غزلهای ماندنی. به غزل 5 بیتی پشت جلد کتاب توجه کنید، آنچه را که در شعرهای کوتاه رباعی و دوبیتی نمیبینید، اینجا مشاهده میکنید؛ نوعی کلام شاخص که اگرچه تا حد زیادی شبیه زبان شعر شاعران دیروز و گذشته است اما ظرایف و لطایفی دارد که در کنار صلابت و فصاحت و شیوایی کلام، غزلش را برجسته میکند؛ کلامی که بافت و ترکیبش دیروزی است اما در آن دست برده شده یا حال و هوایش میتواند امروزی باشد یا هست، خاصه در تنوع کلامی و تخیل؛ نظیر: «کماکان بر آن عهد بودن»، «شکوفاتر از آن در شب توفان»، «از نفس روشن تابستان در سردی شبهای زمستان بودن»:
«گرچه در سایه لطف تو پریشان هستیم
ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم
ما نهتنها به نسیم سحری میشکفیم
که شکوفاتر از آن در شب توفان هستیم
یوسف راه تو، فرهاد تو، مجنون توییم
گو به چاه آی و به کوه آی و بیابان، هستیم
مهر اگر میبُری و چند صباحی دوریم
منتظر باش که باز اول آبان هستیم
ما که گرم از نفس روشن تابستانیم
حال در سردی شبهای زمستان هستیم»
غزل «عطش سوخته» و 3-2 غزل دیگر در میان غزلهای متنوع این دفتر، خود را به لحاظ لفظ و معنا، صورت و محتوا به یک یگانگی و هارمونی برتری رسانده است، تا آنجا که اگرچه به لحاظ ساختاری (غزل چون روایی نیست)، ابیات هر کدام دارای یک ساختارند اما ابیات به صورت نامرئی و حتی مرئی به گونهای یکدیگر را جذب میکنند:
«تشنه لطف تو را جرعه آبی نرسید
ما سلامی به تو کردیم و جوابی نرسید
پنجره سهم حریفان شد و بر این دیوار
به نگاه من بیخاطره قابی نرسید
بس که وسواس در اندیشه حق جویم بود
عطش سوخته من به سرابی نرسید
آنچنان گرم رقیبان شدی ای گل که به ما
فرصت سرزدنی در دل خوابی نرسید
معنی ما که غریب است بماند، حتی
لفظ ما نیز به تعلیق کتابی نرسید
با نگاهی، غزلی میشوم آیینهتبار
گرچه از شعر به من بهره نابی نرسید»
در غزل بالا نیز اگرچه اغلب ترکیبها در بافت بیانی و زبانی قدیمی است اما در معنا و مفهوم تازگیهایی را القا میکند که شاعرانه است؛ بیشتر شبیه شاعری قدیمی که سعی دارد در آن بافت و فضا، تازگیهایی بیافریند؛ مثل «پنجره سهم رقیب شد و دیوار قاب من بیخاطره که قابی هم ندارد» و نیز تعابیری چون «تعلیق کتاب» و «بهره ناب» و... .
غزل «چراغ آینه» هم از جمله غزلهای خوب این مجموعه است که تازگیهایش را بیشتر در نوع معنا و تازگی ناب معنا میجوید و حتی در مطلع غزل با بیان سریع و بیواسطه «جان آمدی» به معنا جانی دیگر میدهد و سپس با بیان اینکه: «جان آمدی و من بهجز این تن نداشتم»، انگار با این بیان میخواهد به کسر و کوتاهی طبیعت در مقابل عظمت انسان اشاره کند که یعنی: اگر این انسان جان داشت، دریغ نمیکرد؛ اگرچه در ظاهر امر، دادن تن همان دادن جان است اما داشتن تن و حضور قاطع آن در مقابل جانی که زلال است و نور است اما تو نداری، چرا که تن داری و... این حرف دیگری است. بعد در ادامه این نداشتن، انسان که همت و بخشندگی خود را میخواهد در لفافه نشان دهد، نداشتنهای جزئی و کوچک دیگر در توجیه این فلسفه صف میکشند و غزل را به انسجامی معنایی میرسانند:
«جان آمدی و من بهجز این تن نداشتم
هستی نداشت یا نه فقط من نداشتم
بارانی از شکوفه و گل بودی و دریغ
بیبهره ماندم از تو که دامن نداشتم
در زمهریر غربت آن دخمههای هول
حتی برای یاد تو روزن نداشتم
وقتی ظهور کردی و آتش گرفت عشق
در دل، چراغ آینه، روشن، نداشتم
از این غزل کناره گرفتند واژهها؟
یا من توان از تو سرودن نداشتم»
در پایان، با تعریفی درست و دقیق از حالتهای شاعرانه اغلب شاعران امروز که توسط مصطفی محدثیخراسانی در غزل «غفلت» به عمل آمده که به تعبیر من بیشتر شبیه دچار شدن به یک نوع تنبلی روحی است، میتوان محدثی را در رسیدن به یک کشف ویژه شناخت، زیرا شناختی که او از شعر امروز در غزل ذیل به دست میدهد، شناختی در حد یک شاعر جامعهشناس است که درک معمولی شدن شعر را در روزگار ما درک کرده است (شاید هم ادراکهایی از این دست، غزل او را در یک دهه اخیر متحول کرده باشد!) شعری که «یک روز نفسگیر جنون بود»:
«روزگاری است که از غیبت ما میگذرد
شعر میآید و از غفلت ما میگذرد
میرسد تا که مگر شعله کشد در رگ و حیف
سرد، از دامنه رخوت ما میگذرد
شعر میآید و میبیندمان مردهدلیم
ذکر اخلاصی و از تربت ما میگذرد
سود میجوید از این غفلت و یک مشت دروغ
جای شعر است که در هیأت ما میگذرد
شعر یک روز نفسگیر جنون بود و حضور
حال میآید و در غیبت ما میگذرد»
ارسال به دوستان
یادداشتی بر «در غبار خویش» گزیده اشعار عبدالله صالحی سمنانی
غزلهای دیروز و خاطرات تلخ و شیرین
الف. گیلوایی: «در غبار خویش» گزیده اشعار عبدالله صالحی سمنانی است به اهتمام حسن یعقوبی و مقدمه مرحوم استاد مهرداد اوستا. این کتاب اخیراً توسط انتشارات سوره مهر در 212 صفحه منتشر شده که شامل غزلیات و دیگر اشعار صالحی است.
برای شناخت بهتر شاعر ابتدا چند سطری از مقدمه حسن یعقوبی را مرور میکنیم: عبدالله صالحی سمنانی، فرزند علیاکبر، متخلص به «صالحی» و «آشنا»، سال 1285 شمسی در محله اسفنجان (محلهای بزرگ در جنوب سمنان) به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در سمنان سپری کرد و در محضر شیخمحمد فانی، عارف و شاعر معروف سمنانی بهرهها برد. بعد به تهران رفت و به استخدام دامپزشکی درآمد. پس از شهریور 1320 اشعار صالحی بر سر زبانها افتاد. این بیت مشهور از او است:
«عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر
به جز از امشب و فرداشب و شبهای دگر»
صالحی از اعضای انجمن ادبی حکیم نظامی بود و اشعارش را در مجلات ارمغان و باغصائب چاپ میکرد. مثنوی «کاوه آهنگر» او در 1330 بیانگر مسائل و نیازهای روز بود که در 47 صفحه منتشر شد. «سرود ناتمام» او نیز شامل غزلها، قصاید و مثنویهایش با مقدمه 48 صفحهای مهرداد اوستا در سال 1353 منتشر شد و دفتر دوم از اشعارش به سرانجام نرسید و صالحی در 1362 درگذشت.
صالحی در انواع قالبها طبعآزمایی کرد اما در غزل جلوهای دیگر داشت. غزلهای او استوار، روان، زیبا و دلانگیز است. او با شاعران و اندیشمندانی چون مشفق کاشانی، محمدجواد تربتی، ادیب طوسی، ابوتراب جلی، شمس آلاحمد، اسلام کاظمیه، مهرداد اوستا و کسانی دیگر دوستی و مصاحبت داشت.
مهرداد اوستا درباره او مینویسد: «مداومت علمی و استقرای پُردامنه او در ادب و فرهنگ کشور ما، از نظم و نثر و عمری را که بر سر این کار نهاده است، به یاری ذوق و قریحهای که در آفرینش مضامین انسانی و عاطفی و مفاهیم بدیع و نوآیین دارد، چیرهدستی او از برای کسی که آشنای سخن است، شگفتیافزا و حیرتانگیز است.
در هنر توصیف و قدرت ابداع کمتر شعری از اشعار صالحی است که به زیور طبع سخن آراسته نباشد، لیکن این آرایش هرگز جنبه تصنع به خود نمیگیرد و از هرگونه تکلف به دور است.
از ویژگیهای سخن صالحی دوری از تکلف و تصنع است، لیکن در این آسانگویی دشوار یا به اصطلاح صنعت سهل و ممتنع از برای آفرینش مضمون و مفاهیم تازه از آیین شاعران شیوه هندی رو برنمیتابد...».
در پایان این مقدمه نیز آمده که این مجموعه گزیدهای است از دفتر «سرود ناتمام» و اشعار منتشرشده صالحی در مجلات و مطبوعات آن روزگار. بخش اول این گزیده اشعار شامل غزلیات صالحی است که تقریبا 2 برابر بخش دوم است که شامل قصاید و مثنویهاست.
از مقدمه مهرداد اوستا هم چند سطری در معرفی شاعر میآوریم و پس از آن، خود به این گزیده اشعار میپردازیم. جناب مهرداد اوستا بهرغم زبان و احترام روزگار دیروز میفرماید: «اینک از من خواستهاند در تذکره حال و کار شاعری که در انسانیت و بزرگواری او داستانها میتوان زد و در هنرش که اقتدار او را در بیان مفاهیم بلند و معانی والا میرساند بتوان سخنها گفت.
مردمی و آزادگی شاعر ما، صالحی، یکی از واقعیترین امتیازهای او است....
اقتدا به سخن استادانی همچون سعدی و حافظ کاری است که تنها از یک شاعر بزرگ برمیآید. در حالی که غزل سعدی بیان شکوهای است عاشقانه و صالحی همان وزن، قافیه و ردیف را با بیانی رندانه استقبال کرده است. غزل با مطلع:
«هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر»
بسیاری از شاعران را برانگیخته است تا به اقتفای غزل شیخ برخیزند و هیچیک از عهده برنیایند؛ لیکن به روزگار ما 2
شاعر- یکی عماد خراسانی، غزلسرای بزرگ و شوریده روزگار، و استاد صالحی ـ است که هر دو در اقتدا به شیخ اجل نیکو از عهده برآمده و غزل مشهور عماد با حسن مطلع شیوایش بدینگونه آغاز میشود:
«گرچه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر»
و غزل صالحی، که از حسن اتفاق هر دو غزل اشتهار بایسته و درخور خویش پیدا کرده و بارها در مطبوعات انتشار یافته و در رادیو و تلویزیون توسط سرشناسترین خوانندگان خوانده شده است.» اینک آن غزل عبدالله صالحی سمنانی:
«غمش افزود غمی بر سر غمهای دگر
ده به شادی غم او دو سه مینای دگر
آشیان کرد غمت در دل بیکینه ما
چون ندیده به جهان خوشتر از این جای دگر
سرسری نیست مرا عشق که با یک دو عتاب
گیرم از تو دل و بندم به دلآرای دگر
جز شرابی و کتابی و تو و طرف چمن
ز خدایم، به خدا نیست تمنای دگر
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر
به جز از امشب و فرداشب و شبهای دگر
زین جهانم چه ثمر بود به جز غم که دهی
زاهدا! وعده بیهوده به دنیای دگر!»
زبان و فضای غزلهای «در غبار خویش» صالحیسمنانی، زبان و فضای شعر قدیم را تداعی میکند اما با این تفاوت که شاعرانی همچون صالحی، یک نوع عصیانی در شعر خود دارند که ایشان را از دیگر شاعران کهنسرا جدا میکند. این عصیان در واقع بهواسطه همین ذات عصیانی خود، تغییرپذیر است و طبیعی است که هر تغییری سبب تازگی هم خواهد شد. از این رو در غزلهای شاعران کهنسرای بزرگی همچون شهریار و عماد خراسانی ناخواسته ما تازگیهایی میبینیم که این تازگیهای برآمده از عصیانهای شاعرانه، تداعیکننده شعر بزرگانی همچون مولانا، خیام، سعدی و حافظ است و همین عصیان در روزگار نوین امروز خواستنی و دوستداشتنی میشود. وقتی عماد خراسانی میگوید: «پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی ست»، مخاطب احساس میکند یکی از شاعران بزرگ گذشته آن را سروده است.
ویژگی برشمرده یکی از امتیازات بزرگ این دسته از شاعران است که تعدادشان بسیار کم است، اگرچه بعد از انقلاب، بهواسطه احیای غزل، بر این تعداد (در کنار سرایندگان غزل امروز و غزل نو) تا حدی افزوده شده است.
بهنظر من، این دسته از شاعران (شاعرانی نظیر عماد و صالحی و...) در صورتی میتوانند به محبوبیت و مخاطبان خود بیفزایند و در کل موجهتر از پیش در شعری امروز جلوه کنند که علاوه بر حضور عصیانی شاعرانه خود، به شیوه خود و در فضای خود و متناسب با آن فضا، نوگراییهایی را ارائه دهند. ما اینک در گزیده اشعار «در غبار خویش» عبدالله صالحیسمنانی، کموبیش به دنبال این دسته از غزلها و ابیات میگردیم؛ اشعار و ابیاتی که عصیانیاند یا حداقل پرشور و نو هستند:
«از آن خواهم که بر بالین من روزی گذار آرَد
که تا بیند ز هجرانش چه بر من روزگار آرد
از آن دل بستهام بر زندگی با این همه غمها
که او را روزگارم شاید از نو در کنار آرد
به حسن خوی من ای گل، که صدها همچو تو گردون
ز یک سو میدهد بر باد و دیگر سو به بار آرد...»
یا این غزل که اگرچه نه چندان عصیانی است اما غزلی پرشور و نو است و مخاطب امروزی اهل دل را نیز برای لحظههایی درگیر خود میکند:
«در عذابم گه ز خود، گاهی ز یار خویشتن
از تو نالم یا ز خود، با روزگار خویشتن
دارم امید وفا زین دوستان بیوفا
بینوا من، کز خزان جویم بهار خویشتن...»
در مقابل این دسته از اشعار عصیانی و شاید عاشقانه بیپروا، در اشعار و حتی غزلیات شاعرانی نظیر صالحی به آثاری برمیخوریم که بیشتر نظم هستند تا شعر؛ شعرهایی که گاه نیز مثل معلمها، بیشتر در حال نصیحتکردن مردمند! مانند اینگونه غزلها:
«چه حاصلی بود آن علم و پارسایی را
که از سرت نبرد باد خودستایی را
خلاف آرزوی خود ز چشم میافتد
هر آنکه شیوه خود کرد خودنمایی را...»
غزلهای صالحی ثابت میکند او شاعری است در حد و اندازههای عماد خراسانی و مهرداد اوستا و دیگر بزرگان معاصر که شیوه و زبان شعر گذشته را با نوآوریهای مختص خودشان در همان چارچوب نگاه و فضا ترسیم میکنند؛ شاعرانی که نه تنها هنگام غزلگفتن برای یار و معشوق، جان مخاطبانشان را به شور و شیدایی و شیرینی میکشانند، بلکه آن هنگام هم که از آزادی سخن میگویند، باز آن شور و شیدایی و شیرینی در غزلهایشان دیده میشود؛ انگار که معشوقه جان و جهانشان یکی است!
«ز شیرین گفتی و آن خواب شیرین یادم آوردی
چه شادیها به یاد این دل ناشادم آوردی
به جُرم دادخواهیها ز حصن امن و آرامش
در این غرقاب وحشتآور بیدادم آوردی
سخن کنج قفس دور از چمن میشد فراموشم
ز آزادی سخن گفتی و در فریادم آوردی...»
ارسال به دوستان
درباره کتاب «سید عزیز» نوشته حمید داوودآبادی
آقای دبیرکل
مهدی خدادادی: آشنایی با شخصیت انسانهای بزرگ در هر عصر و دورهای برای عامه مردم جذاب بوده و هست و این جذابیت با همخوانی جهانبینی و منش فکری آن شخصیت با مخاطب دوچندان خواهد شد. با شکلگیری انقلاب اسلامی در ایران، همزمان با تأسی از حرکت امام راحل، حرکتهایی در نقاط مختلف جهان در اینباره شکل گرفت که به جرأت مهمترین این تحرکات در لبنان و بهوجود آمدن حزبالله لبنان بود. حرکتی جهادی با الگوبرداری صحیح از جریان انقلاب اسلامی که منشأ خیر و برکات فراوانی در منطقه خاورمیانه شده است.
کتاب «سید عزیز» نوشته خاطرهنویس و مستندنگار نامآشنای ادبیات دفاعمقدس، حمید داوودآبادی با نگاه به اهمیت موضوع حزبالله لبنان به زندگی دبیرکل حزبالله لبنان یعنی سیدحسن نصرالله میپردازد و در کنار بیان خاطرات فردی شخص دبیرکل، نگاهی خوب و مفید به تاریخچه شکلگیری حزب، مقتضیات زمان و تأثیرات آن بر شکلگیری حزب، نقش حزب در لبنان، منطقه خاورمیانه و جهان اسلام و در مقابله با رژیم منحوس صهیونیستی، توان نظامی و پشتوانه مردمی و فکری حزب و معرفی فرماندهان و افراد شاخص و شهدای آن از بدو تشکیل تاکنون دارد.
کتاب پیشرو حاصل مصاحبه آقای حمید داوودآبادی با شخص دبیرکل حزبالله لبنان است؛ اقدامی با انگیزهای کاملا شخصی و بدون هیچگونه حمایت مادی و معنوی ارگانها و سازمانهای دولتی. نویسنده در سومین ملاقات خود با سیدحسن نصرالله در سال 1377 سعی داشته مخاطبان را با اوضاع و احوال و روحیات شخصی وی آشنا کند. داوودآبادی با همکاری دوست لبنانیاش «موسی احمدقصیر» طی 2 جلسه و در مجموع با حدود 6 ساعت مصاحبه ویدئویی مطالب این کتاب را جمعآوری کرده و با قلم خویش به زیور طبع آراسته است، اثری که مورد توجه مقام معظم رهبری قرار گرفته و معظمله جملهای را بر نسخه اول این کتاب مکتوب میدارند: «هرچیزی که مایه شناخت و تکریم بیشتر آن سید عزیز شود، خوب و برای من مطلوب است».
نویسنده با استفاده از تکنیک خودنگاشت (روایت از زبان اول شخص) امکان ارتباط بهتر مخاطب با قهرمان کتاب را فراهم میکند و گام به گام او را با تحولات در شخصیت و مقاطع مختلف زندگی سیدحسن نصرالله آشنا و همراه میکند. البته گاهی عدم رعایت تقدم و تاخر تاریخی بیان بعضی مطالب موجب سردرگمی مخاطب در درک مطالب میشود که به علت موردی بودن آن میتوان از آن چشم پوشید، چرا که شاید بتوان گفت تنها اثری است که با زاویه دید متفاوتی به زندگی این شخصیت برجسته سیاسی پرداخته است. «در خانواده ما، هیچ فرد روحانیای وجود ندارد. نهتنها در خانواده خودمان، بلکه در سه، چهار نسل پدرم و پدر بزرگم و پدربزرگ پدرم و پدربزرگ پدربزرگم، هیچ روحانیای نبود ولی از فامیل مادرم عمویش روحانی سیدی بود و عکسش در خانه ما بود و من از همان کودکی دوست داشتم همچون آن سید، در حوزه علمیه درس بخوانم و روحانی شوم... وقتی در روستایی بودیم که تمام جوانهایش کمونیست بودند، من شبهنگام و وقت خواب فکر میکردم چه کنم که جوانان روستایمان به اسلام متعهد و اهالی روستای ما متدین شوند. به این میاندیشیدم که چگونه باید در لبنان یک حکومت اسلامی اقامه کنیم».
کتاب «سید عزیز» به کوشش قلم حمید داوودآبادی نگارش و توسط نشر یازهرا(س) چاپ و روانه بازار نشر شده و با توجه به استقبال مخاطبان تاکنون 8 نوبت تجدید شده است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|