|
ارسال به دوستان
یادداشتی بر دفتر رباعیهای جلیل صفربیگی با نام «هزج»
با طنز، قدرتمند با فکاهه، سطحینگر بیدرد
الف.م.نیساری: رباعی را همه میشناسیم و اعتبارش را در شعر و زبان پارسی میدانیم. رباعی به همراه دوبیتی، از کوتاهترین و اصیلترین قالبهای شعر پارسی هستند، چون پیش از اسلام دوبیتی را ترانه مینامیدند. رباعی نیز قالب ابداعی ایرانیان و از نظر بسیاری ابداع رودکی است. در هر حال، جدا از قابلیتهای برجسته این دو قالب، ایرانی بودن آنها نیز اهمیتش را نزد ما دوچندان میکند.
پیشینه رباعی پشتوانه و اعتبار آن است که بهواسطه رباعیات خیام از اعتبار بیشتری نیز برخوردار شده است. علاوه بر این، به این اعتبار، عطار نیشابوری، مولانا، ابوسعید ابوالخیر و باباافضل کاشانی که 4 تن از مفاخر ادبیات و عرفان ما هستند، بیش از پیش افزودهاند. در واقع اغلب شاعران از قرنهای دور تا مشروطه و تا ظهور شعر نو، همه اهل رباعیگفتن بودند، حتی اگر شده به تفنن. علاقه وافر پدر شعر نو، نیما یوشیج به این قالب جادویی نیز تا به آنجا بوده که وی حدود 600 رباعی سروده؛ هرچند به غیر از حدود 20 رباعی، مابقی ضعیف و متوسطند. حالا اصرار نیما برای انباشتن این همه رباعی چه بوده و چرا، معمایی است که پاسخش نمیتواند احیای رباعی بوده باشد!
بعد از نیما و جریان شعر نیمایی هم که همه قالبها منسوخ شدند و تنها غزل بود که آن نیز با توجه به گرایش تنی چند از شاعران نوگرا به آن، ابتدا به عنوان تفنن، بعد هم به عنوان شاخهای کوچک از جریان نو معاصر، زیرسیبیلی پذیرفته شد تا اینکه یک روز غولی شود برای خودش؛ یک غول زیبا!
بعد از انقلاب هم بنا به دلایل عدیده، اغلب قالبهای کلاسیک احیا شد و رواج یافت. غزل که از پیش فرصت بهتری برای احیا شدن داشت، موقعیت بسیار عالی پیدا کرد. بعد از غزل هم رباعی رواج یافت و به طرز عجیبی دچار تنوع شد، تا آنجا که در یکی دو دوره از بعد از انقلاب، اغلب شاعران رباعی میگفتند یا رباعی هم میگفتند. بعد از مجموعه رباعیات منصور اوجی با نام «حالیست مرا» که در سال 1358 منتشر شد و هیچگونه تازگی نداشت و معمولی بود، سیدحسن حسینی و قیصر امینپور با نگاه و زبان تازهای به رباعی، آن را احیا کردند که البته سهم سیدحسن بیشتر بود. در میان نسل دوم و سوم شاعران بعد از انقلاب نیز سیدعلی میرافضلی، بیژن ارژن، ایرج زبردست و جلیل صفربیگی از جمله رباعیسرایان شاخص و درجهیکی هستند که کتابهایشان همواره به چندین چاپ رسیده و میرسد و این امر سبب میشود شعر امروز ما کمکم از بحران مخاطب خارج شود.
دفتر رباعیهای جلیل صفربیگی «هزج» نام دارد و این نام، هیچ ارتباط معنایی، اعم از مستقیم و غیرمستقیم، با رباعی ندارد؛ مگر اینکه بگوییم بحر هزج 4 رکن دارد و رباعی هم؛ یعنی تنها وجه اشتراکشان همین 4 رکن داشتن باشد و بس. در «فرهنگ فشرده سخن» دکتر حسن انوری آمده است که «هزج» در عروض، یکی از بحرهای نوزدهگانه شعر فارسی، که وزن اصلی آن «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن» است. حال جلیل صفربیگی صرفا به همین دلیل اندک و کوچک و ناچیز، نام مجموعهاش را «هزج» گذاشته، نمیدانیم!
دفتر رباعیهای جلیل صفربیگی در قطع جیبی، در 63 صفحه، توسط انتشارات فصل پنجم منتشر شده است. این دفتر کوچک زیبای جیبی که آدم بهجای خواندنش، دلش میخواهد آن را بخورد، دارای 57 رباعی است و پشت جلدش نیز مزین شده به این رباعی که:
«بر پشت من است سنگ بسیار از کوه
شده سینه خستهام تلنبار از تو
مشغول فرار کردنم در دل خود
مانند فرارکردن غار از کوه»
رباعی جالبی بود اما انگار مصراع آخرش آگاهانه و از پیش اندیشیده شده بود؛ یعنی برخاسته از ناخودآگاه نبود که دلنشین باشد اما جالب بود.
جلیل صفربیگی 44 ساله، مشهور به «شاعری رباعیسرا»ست و پس از آن تا حدی نیز مشهور است به «شاعر شعرهای کوتاه»؛ او شعرهای کوتاه نیمایی و سپید خوبی هم دارد اما کمتر اتفاق میافتد این دسته از اشعار او در حد و اندازههای رباعیاتش باشد.
مهمترین و برجستهترین ویژگی رباعیهای صفربیگی، طنزی است که با اشعار، بویژه رباعیاتش درآمیخته است؛ طنزی که البته کموبیش به سمت فکاهه پیش رفته و رباعیات شاعر را خراب یا سطحی میکند. اما گاهی، این فکاهه نیز با طنز و جد رباعی صفربیگی درآمیخته، با حفظ حد و اندازههای خود در تناسب با محتوا، یعنی با حفظ دقیق هارمونی، صدایی میآفریند شنیدنی و شعری خواندنی. البته اغلب این اتفاقهای خوب با حذف فکاهه و حفظ طنز شکل میگیرد.
ویژگی شخصی یا شعری جلیل صفربیگی در به چنگ آوردن طنز از هر جا و از هر چیز نهفته است؛ حتی گاهی تا این حد از غافلگیری مخاطب که تنها مصراع بیقافیه سوم رباعی را در مصراع چهارم بیاورد!
«با آنکه خماریم و خراب چشمش
یک پلک نرفتیم به خواب چشمش
مستی و خراب از شراب چشمش
انگور شود هر که نبیند ما را»
البته مصراع چهارم، ضربالمثل مشهور: «تا کور شود هر آن که نتواند دید» را نیز تداعی میکند.
به دنبال این بحث، باید بگوییم صفربیگی گاه با کمک از مجوزهایی که فکاهه برای ساختن هر نوع کلمه و ترکیب و جمله در اختیار او میگذارد، سعی در پررنگتر کردن وجه شوخی یا به دست آوردن آن از هر جای ممکن دارد. جلیل صفربیگی در رباعی ذیل، اینبار با «رباعید» از «رباعیدن» کارش را کرده و ایجاد طنز و القای آن میکند:
«چشمان تو روشنای خورشید من است
پایان شب سیاه تردید من است
روزی که بیایی، اول فروردین
شعری که بخوانی تو، رباعید من است»
اما گاه کمکم و گاهی هم زیادزیاد صفربیگی از ساختن کلمات و ترکیبات و افعال ساختگی چنان کیفور میشود که یکسره خود را در دامان فکاهه میاندازد. در صورتی که هویت و پلاک رباعیهای او با نام «هزج»، هویت و پلاک و نشانی یک کتاب و مجموعه جدی است و مجوزش، حتی مجوز یک کتاب طنز هم نیست. به اینجور کارها میگویند بچهبازی و رفتار به آن، توهین به شعور مخاطب است. در واقع صفربیگی به جای اینکه مخاطب را با این نوع کارها گول بزند و کتاب فکاهیاش را به جای کتاب جدی به دستش بدهد که پیگرد قانونی هم دارد، این دسته از اشعارش را با نام فکاهیهای جلیل صفربیگی به چاپ برساند. افت دارد؟! خب! پس لطفاً دیگر اینگونه رباعیات و اشعار فکاهی را در قالب و قاب کتابهای جدی و طنز، خاصه طنز فاخر به خورد مردم ندهد:
«هی غلت زدم در خود و غلتک خوردم
مشت و لگد بزرگ و کوچک خوردم
در بند تو در پای دماوند توام
یک عمر من از تو لاکپشتک خوردم»
در بسیاری از رباعیات این دفتر کموبیش عامل فکاهه دخیل است اما اغلب آنقدر زننده و نفوذیافته در کار نیست که نتوان آنها را با اغماض به حساب طنازی گذاشت. البته طنازیهایی در این حد که شاعر با «نعم» در «عاشقانعم» یا با ترکیب «وحشی» و «شیر» و ساختن «وحشیر» و کارهایی از این دست، بخواهد کمی تا قسمتی لبخندی ملیح بر لبان مخاطبان تازهکار بکارد و همین، یعنی چیز دیگری برای مخاطب ندارد:
«بر بادی و بیدادی و هرچه بادا بادی
عشقی و ز هفتدولتم آزادی
سودای وصال تو ندارم ای کاش
یک بوسه عاشقانعم میدادی»
حرف آخر اینکه جلیل صفربیگی در آغاز شهرت بهتر و جدیتر ظاهر شده بود و کارهایش بین طنز و جد حلاوتی به جدیبودن کارش میداد. امروز با آنکه اقرار میکنم به اینکه هنوز رباعیات صفربیگی جذاب، شیرین و تاثیرگذار است و گاه نیز حتی کمالیافتهتر از رباعیات دیروز اما در عین حال بیهیچ شک و شبههای میگویم این فکاهیگرایی که مروج و منادی کاهلی، بیخیالی و بیدردی شاعر است، نشانههایی از سطحینگری و سقوط را ترسیم میکند. اگرچه ممکن است رواج بیشتر این سطحینگری به طرفداران عوام او بیفزاید.
در پایان، این یادداشت را با 2 رباعی تمام میکنم که اولی فکاهی است و دومی نه؛ حتی طنزی که به کمک شعر و جدیت آن آمده باشد، چون نمونههایی از این دست و در این حال و هوا از جلیل صفربیگی بسیار دیدهایم. پس اینک یک رباعی کاملاً جدی میآوریم که در اینجا نیز شاعر باز از ابزارهای ملموس و عینی استفاده کرده است، همانگونه که در همه رباعیاتش؛ ابزاری که همواره دستمایه اصلی اشعار صفربیگی بوده است.
رباعی فکاهی:
«روزی عسل چشم تو را دزدیدم
از آب لبات دهنت نوشیدم
در نیمکتم نرفت غیر از تو کسی
تا آنکه لواشکی تو را بوسیدم»
رباعی جدی:
«بیعشق دلم شبیه سنگ مرده است
دریایی که پر از نهنگ مرده است
در من ندوید بچهآهویی هم
پاهام پر از یوزپلنگ مرده است»
ارسال به دوستان
نگاهی به مجموعهشعر «در ملکوت سکوت» اثر دکتر سیدحسن حسینی
آن شاعر سفرکرده!
وارش گیلانی: سیدحسن حسینی نهتنها یکی از شاعران برجسته در شعر انقلاب، بلکه یکی از بنیانگذاران شعر انقلاب است. او با روان ساختن تازگی زبان، زبان برخاسته از جان انقلاب در رباعی و با سرریزکردن روح حماسی در آن، این قالب تفکر و اندیشه را احیا و آن را برای خدمت به انقلاب و اسلام، بویژه مذهب تشیع مهیا کرد، چرا که انقلاب اسلامی ریشه در دین اسلام و مذهب تشیع دارد. از این رو است که بخشی از اشعار شاعران انقلاب، از آن انقلاب است و بخش دیگر آن درباره اسلام و تشیع و از آن اسلام و تشیع است و حتی میتوان گفت بخش سوم آن، از آن اشعاری که توأمان انقلاب و تشیع است یا توأمان دفاعمقدس و تشیع؛ یعنی مفاهیم و ساختار معنایی اینگونه و ایندسته از اشعار در یک بستر میآید، جمع میشود و یکدیگر را جذب کرده و به وحدت میرسد. ***
مرحوم دکتر سید حسن حسینی یکی از شاعران زبده و برجسته است که توانایی تلفیق مفاهیم انقلاب اسلامی ایران را با تشیع علوی دارد، چرا که اعتقاد شاعران انقلاب بر این بوده و هست که انقلاب اسلامی ریشه در تشیع دارد. از این رو است که حماسه عاشورا برای ایشان یک حماسه زنده و همیشه جاویدان است؛ حماسهای که در هر زمان و مکان میتوان به آن تمسک جست.
مهمترین کاری که بنیانگذاران شعر انقلاب انجام دادهاند، درک و دریافت زبان انقلاب و به شعر درآوردن آن بوده است؛ زبانی که به واسطه تولدش، باید زبانی تازه و دیگر میداشت؛ آنگونه که سیدحسن حسینی در رباعیات خود:
«آنان که به خلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه آبروی اسماعیلاند
در گفتن لبیک به پیغمبر تیغ
بیتابتر از گلوی اسماعیلاند»
حسینی از جمله شاعرانی است که بعد از علی موسویگرمارودی و طاهره صفارزاده که از پیش از انقلاب در احیا، رواج و تکامل شعر نو آیینی و عاشورایی میکوشیدند، این تلاش و کوشش را به واسطه صغر سن نسبت به این دو، به بعد از پیروزی انقلاب رسانده و با زبانی دیگرگونه و متفاوت از 2 پیشکسوت شعر سپید آیینیسرا (که این دو نیز از بنیانگذاران اولیه شعر انقلاب محسوب میشوند)، زبانی نو و تازه را حاصل و تجربه و آن را با فضای انقلاب یگانه کرد؛ مجموعهشعر «گنجشک و جبرئیل» نیز یکی از آن نمونههاست.
سیدحسن حسینی نهتنها در احیای رباعی و تازهکردن شعر سپید آیینی، بلکه در 2 قالب شعر نیمایی و غزل هم شاخصههایی از خود به یادگار گذاشته است که نشان از استعداد، هوشمندی، توانایی و جان شیفته او دارد؛ مثلا در شعر نیمایی با شعر: «عاشقم بهار را/ رویش ستاره در کویر شام تار را/...» که از نمونههای بارز و برجسته شعر نیمایی آیینی پس از انقلاب است. در غزل نیز شاهکاری دارد با این مطلع: «هلا روز و شب فانی چشم تو/ دلم شد چراغانی چشم تو/...». شاید همین دو نمونه شعر شاخص کافی باشد که یک شاعر توانا به رخ کشیده شود و یک شاعر بزرگ نوید داده شود. سیدحسن حتی با اشعار نیمایی کوتاهش که با طنز درآمیخته بود میتوانست مدعی یک شیوه و یک سبک در شعر نو شود.
بعد از درگذشت سیدحسن نیز 3-2 مجموعه از کارهای چاپ نشده وی منتشر شد که به غیر از «طرح ژنریک»، همان شعرهای طنز نیمایی 3-2 خطی که میگفت: «شاعری وام گرفت/ دلش آرام گرفت» و... مابقی مجموعهشعرها در کل (نه بعضی از اشعارش)، آن پختگی و تازگی و حلاوت 3 مجموعه اول سیدحسن را ندارند.
«در ملکوت سکوت» یکی دیگر از مجموعهشعرهایی است که پس از درگذشت سیدحسن منتشر شده است. چاپ دوم این کتاب نیز توسط انتشارات انجمن شاعران ایران در 124 صفحه منتشر شده و شامل اشعار نیمایی و سپید است.
یکی از ویژگیهای اشعار نیمایی و سپید او قافیهپردازیهای بجا و دقیق در این دو شیوه است که سبب استحکام و نظم کلام میشود؛ تا جایی که ممکن است مخاطب احساس کند قافیهپردازی یکی از ملزومات شعر نیمایی و سپید است؛ چنان که نیما در اشعار نیمایی خود و احمد شاملو نیز در اشعار سپید خود چنین کرده و چنان در اذهان این باور را کاشتهاند که انگار قافیه از واجبات شعر نیمایی و سپید است، البته از واجبات کفایی! با این همه اشعار او، همچون همه شاعران اصیل، دارای قافیه نیست، چرا که او به طبیعی بودن و سیر طبیعی اشعار اعتقاد دارد. به این معنا که قافیه باید در جای خود بنشیند؛ جایی که متعلق به او است و این تعلق، هر اثری را زیباتر میکند؛ نه اینکه قافیهها آگاهانه و عمدی در شعر کاشته شوند که سبب خارج شدن شعر از دایره طبیعی و موجب مصنوعیشدن کار میشود. یکی از این قافیهپردازیهای طبیعی در شعر نیمایی «انتحال» «در سکوت ملکوت» سیدحسن حسینی اتفاق افتاده است. در این شعر سیدحسن با استادی، ابتدا در مصراع اول با قافیه و ردیف «بیچاره کردند» ذهن مخاطب را آماده میکند و پس از آن بند اول شعر را با 2 قافیه «خواندم» و «راندم» انسجام و استقلال میبخشد؛ سپس در بند دوم باز سطر اول تکرار میشود اما اینبار برای نظم و استحکامبخشیدن بند دوم و به کلیت شعر با «پاره کردند!»، پاره اول و دوم را به هم میدوزد:
«مرا چشمهای تو بیچاره کردند
من این گله کاغذی را
به تشویق پلک تو در کوچه خواندم
عجب خام بودم
به سوی عجب گرگزار مهیبی
من این گله کاغذی را
ندانسته راندم...
مرا چشمهای تو بیچاره کردند
اگر باورت نیست
بیا و ببین
پوزههای منظم
-چه بیرحم-
با زوزههای مُقَفّی
جگرگوشههای مرا پاره کردند!»
این دفتر، دفتر آیینی و انقلابی سیدحسن حسینی نیست؛ دفتر عاشقانههای آرام و نجیب او است، نظیر شعر «حادثه»1:
«از پشت گردنه صبح
نسیم چهرهات وزید
زمان- چون کودکی سراسیمه-
زمین خورد
و باد
چشمهای مرا بُرد!»
و نیز جای اشعار عاشقانه آرامی است که گاه شکل ملیحی از نیایش به خود میگیرد:
«آسمان
بزرگ شده بود
و دایههای نورانی
زمین را
از شیر گرفته بودند.
از کرانه سکوت
لبهای موزونت میوزید
و حجم بیترحم لبخندت
در دستهای کوچک دل، جا نمیگرفت!»
و شعر «قیامت نام تو» که تلفیقی از عاشقانههای آرام و نجیب است و نیایشهای پنهان؛ با تعابیری نو، زیبا و بدیع:
«واژههایی که من دارم
ولگردی نمیکنند
تو به تمامی، طبیعتی
رودی کفآلود
و کوزه از هرکجای تو
آب را دریوزه میکند
تیری از کمان دل
بینداز
تا گرازهای تردید
پوزه برگیرند
و آسمان
برای کبوتران،
صافتر از همیشه
بخندد!
حیف از آن قطرههای یتیم
که کاکتوسهای تردید را سیراب کنند
بال کبوترم را بشوی
که پایان پروازهای قیقاجش
جز کنارههای بام تو نیست
و تمام دنیا را اگر بخوانم
بر لبم جز قیامت نام تو نیست!»
البته شعرهای دیگرسانی نیز در این دفتر گنجانده شده است که از زبان نثر، حتی برای ارائه طرحی که میتواند دارای جوهره شعری باشد، استفاده نشده، بلکه در ذات و ماهیت نثرگونه خود غرق شده که از ارزش هنری بیبهره است. اگرچه این دسته از اشعار خالی از سطرهای درخشان نیستند؛ سطرهای درخشانی نظیر:
«هستی، حوصله مرا ندارد».
«سرم به چارچوبهای خیالی میخورد!»
«فرشته جوانی... آرزوهای گرسنه مرا بدرقه میکند!»
اینک برشهایی از شعر بیمارستان که پایانبخش این یادداشت است:
«بدون اطلاع قبلی
دم در بیمارستان شهید میشوم
نگهبانی دست مرا میگیرد
و به سمت بهشت میبرد!
خستهام از بازیگوشی
میان خیابان
و عبور از خطکشیهای منطقهدار
هستی- حس میکنم- حوصله مرا ندارد
در کنار ستاره و گل
سرم به چارچوبهای خیالی میخورد!
بدون اطلاع قبلی
دم در بیمارستان شهید میشوم
و در حاشیه میدان شهدا
فرشته جوانی در دل آه میکشد
و آرزوهای گرسنه مرا بدرقه میکند!»
ارسال به دوستان
یادداشتی کوتاه بر کتاب «خانم کارکوب»
زنی در جدال با زوال
آرش چراغی: کتاب «خانم کارکوب» امر محالی است که ممکن شده است؛ افسانهای واقعی که تن آدمی را به لرزه درمیآورد. براستی آیا این ادبیات است که چنین تجربه شگرفی را آفریده است؟ آری! دقیقا در این نقطه از ادبیات است که آدمی به واقعیت زیست شده ایمان میآورد و اساسا در این لحظه است که امر واقع چنان تار و پود تخیل را در هم مینوردد که چشمها از تعجب بیرون پریده و قلب آدمی از حجم سنگین واقعیت قبض و بسط میشود. براستی اگر خالق قصهگویی زندگی و زمانه شخصیتی همچون خانم زهرا کارکوبزاده را از ابتدا تا پایان تخیل میکرد هیچ مخاطب آگاه و ناآگاهی قادر نبود این حجم از رخداد را باور کند. اما در کمال ناباوری و در حالی که صورت نگارنده این سطور از شرم توفنده سرخ شده است، باید تاکید کرد این اثر و تمام آنچه در آن رخ میدهد واقعیتی عریان است که با هولناکی بسیار بر زنی رنجور اما روایتگری شیدا واقع شده است.
کتاب خانم کارکوب روایت زندگی و زمانه مادر شهیدان کارکوبزاده در یک فراز است که خانم رضیه غبیشی آن را تدوین و به نگارش در آورده است. زهرا کارکوبزاده در این اثر روایتگر روزهای پرفراز و نشیب کودکی تا کهنسالی خودش و همچنین راوی قصه چگونگی محاصره و ویران شدن شهر آبادان و در نهایت مرثیهسرای شهادت پسرانش در جدال با دشمن بعثی است.
مهمترین ویژگی بارز کتاب حاضر ساختار غیر گزارشی و رمانگونه آن است که پرهیز از تاریخنویسی ژورنالیستی و کشاندن مخاطب به دل واقعه بهواسطه زبان منعطف و ملموس راویاش جذابیت بیحد و وصفی به روایت راوی قصهگوی کتاب عطا کرده است. انسجامی که میان عناصر ساختاری و پارههای محتوایی کتاب دیده میشود، همگی از ذهن قصهگو و حافظه منسجم راوی کتاب نشأت میگیرد که با وجود فاصله زمانی بسیار با اصل واقعه، ضرورتهای موقعیت هر واقعه و وضعیت روحی و روانی راوی در هر واقعه را بدرستی به مخاطب انتقال میدهد.
در تبیین اساسیترین بنمایه کتاب حاضر، در کنار ساختار منسجم و شخصیت مرکزی قوی و مستحکم روایت، باید به اصل باورپذیری وقایع اشاره کنیم، زیرا به سبب جریان یافتن حوادث بر کالبد جغرافیای واقعی و استعارههای واقعی فرهنگ ایرانی (جنگ)، مخاطب آنان را پذیرا بوده و همین امرِ ممکن است که مخاطب را در خوانش روایت چشمنواز راوی در بازنمایی آنچه بر وی گذشته است، دگرگون میکند.
ارسال به دوستان
جمع اضداد
مهدی خدادادی: بعضی از انسانها تیپ نیستند، شخصیت هستند. این آدمها شبیه ندارند و به همین علت نمیشود پیشبینیشان کرد. شخصیت اصلی کتاب «بادیگارد» از این دسته انسانهاست؛ انسانی هم خشن و جدی، هم رئوف و شوخ و شنگ. انسانی که در کار آنقدر جدی میشود که همه از او حساب میبرند و در وقت استراحت همین انسان آنقدر دیگران را میخنداند که نفس کم میآورند. فردی که گاهی آنقدر بیرحم میشود که شوخیهایش با برادر و رفیقش رنگ و بوی شکنجه میگیرد و گاهی آنقدر رقیقالقلب که میشود مادر تمام گربههای کوچه. جرأت و جسارتش آنقدر زیاد است که اگر رهایش کنند در دهان شیر میرود و همین انسان گاهی ساعتها با ماهیهای آکواریومش وقت میگذراند و حرف میزند. همه این خصوصیتها در وجود یک نفر جمع شده است؛ در شخصیت عبدالله باقری و او را به جمع اضداد مبدل کرده است.
«عبدالله»ای که نوید آمدنش را در خواب و بیداری به مادرش میدهند. «دامنت سبز میشود.» و نامش را در خواب خواهر شهیدی در محلهشان به مادرش متذکر میشوند. «عبدالله»ای که از کودکی محافظ میشود. محافظ پدر و مادر و برادرهایش، بعد هم محافظ رئیسجمهور و همسر و فرزندان و حتی دوستان و رفقایش. بسیاری در حریم حفاظتش بودند و او همه را زیر بال و پرش داشت.
«عبدالله»ای که با وجود در مضیقه بودن از لحاظ اقتصادی، از فرصت ویژه شغلش به نفع خویش هیچ وقت استفاده نکرد. تفاوت عبدالله در کارش با محافظ روسای جمهور در سایر کشورها به وضوح مشهود بود. اگر در دیدارهای مردمی و سفرهای استانی در انبوه جمعیت دستش به صورت یک نفر میخورد یا ناخواسته کسی را هل میداد، پیدایش میکرد و از او عذرخواهی میکرد و حلالیت میگرفت، در حالی که محافظان روسای جمهور در سایر کشورها در زمان بروز فشار جمعیت، با خشونت مردم را کتک زده و پراکنده میکنند.
کتاب «بادیگارد» شرح دلدادگیهاست؛ دلدادگی مادر و پدر به فرزند، دلدادگی برادری به برادرش، دلدادگی یک زن به شوهرش، دلدادگی فرزندی به پدرش، دلدادگی دوستی به دوستش، دلدادگی همرزمی به همرزمش و دلدادگی یک انسان به مقصود. عبدالله دلداده اباعبدالله(ع) بود و به همین خاطر برای محافظت از حریم حرم حضرت زینب(س) راهی سوریه شد و در تاسوعای سال 1394- پس از رشادتهای بیمثال در کفر عبید که بعد به افتخار او نامش به تل حاج عبدالله تغییر کرد- به شهادت رسید. این دلدادگی سبب شد تمام مراسمهای عبدالله با مراسم امام حسین(ع) متقارن و نامش برای همیشه تاریخ ماندگار شود.
کتاب«بادیگارد» به قلم افروز مهدیان روایت زندگی شهید مدافع حرم عبدالله باقری در 248 صفحه توسط انتشارات روایت فتح چاپ شده و در اختیار مخاطبان قرار گرفته است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|