|
ارسال به دوستان
یادداشتی درباره مجموعه شعر «کلیدها» اثر سیدرسول پیره
زمینه فرمهای پیشرو درپیش
وارش گیلانی: «کلیدها» مجموعه شعر سیدرسول پیره در 55 صفحه توسط انتشارات فصل پنجم منتشر شده است. این مجموعه که بیش از 30 شعر سپید کوتاه و غیرکوتاه دارد، از شاعری است که کموبیش نامی آشنا در شعر روزگار ما دارد.
بیشک شعر سپید آنی نیست که بسیاری در این روزها و در این سالها به گفتن آن مبادرت میورزند؛ شعری که برای کاهلان وزن و قافیهنشناس راحت جان است. از آن طرف، شعر موزون و کلاسیک نیز ردیف کردن وزن و زیر هم نوشتن «شیر» و «پنیر» نیست که هی قافیهدانی و هی وزنشناسی خود را به رخ میکشانی و میکشانند که... که تمام زیر و بم آن را شاعران در حال رانندگی و شاعرهها در حال سبزی پاککنی، دو سه روزه از پیش خودشان یاد گرفتهاند. اگرچه برخی از همینها نیز چنان کلمههایی چون «زخافات» را به کار میبرند که از ترس شنیدن آن حتی تن رشیدالدین وطواط را نیز در گور میلرزاند!
اغلب از نام کتابهای شعر نمیتوان به چگونگی اشعار داخل کتاب پی برد اما عناوین اشعار تا حدی مخاطب را به سمت محتوا و چگونگی شعرها رهنمون میکند! عناوین بعضی از شعرهای مجموعه شعر «کلیدها»، عبارتند از: تنهایی، دلگیر، لباس نظامی، تنها صداست که میماند، تغییر، جدایی، عدالت، پرستار، خانه سالمندان، صلح، وظیفه، خرمشهر، تقویم، رفتگان و...
شعر اول «تنهایی» نام دارد، شعری که ابتدا در بخش اول خود، «تنهایی» را آنگونه نشان میدهد که ممکن است سطحی جلوه کند؛ اگرچه در واقع سرود ملی را پس از پیروزی به تنهایی خواندن، غمانگیز نیست، چرا که ممکن است برای هر قهرمانی و در هر مسابقهای پیش بیاید. اما سیدرسول پیره در بخش دوم شعر تنهایی میخواهد ملموس و با نشانههایی تنهایی را نشان دهد؛ با نشانههایی نظیر: «حمله قلبی به بخش سیسییو و حمله لیونل مسی به دروازه رئالمادرید و ... و سفارت کشور»:
«پنجاه متر
صد متر
هزار متر
غمانگیز است
وقتی به خط پایان رسیدی و هیچکس پشت سرت نیست
حدس بزن
حدس بزن
چقدر باید تنها باشد
کشوری که سرود ملیاش را
تنها یک نفر میخواند
مثل حمله قلبی به بخش سیسییو
حمله لیونل مسی به دروازه رئال مادرید
حمله گاو خشمگین به پیراهن قرمزم
به من حمله میکند تنهایی
تنهایم
شبیه مهاجرانی که در غربت
دیدار سفارت کشورشان را در آغوش میگیرند».
تشبیهات زیبا و بکرند؛ اما از 4 طرف یکدیگر را جذب نمیکنند و مثلا از 2 یا 3 طرف به هم مرتبط میشوند:
«مردی که پیراهن چهارخانه میپوشد
خودش را زندانی کرده است
مردی که پشت نردههای پنجره میایستد
خیابان را زندانی کرده است
مردی که نمیخندد لبهایش را
و مردی که جدول حل میکند کلمه را زندانی کرده است
زندانی توام
و دیوارها پیش از آن که بلند باشند
دلگیرند
وقتی عکسی از تو به آنها نیست
هر بوسهات
شورشی در زندان
هر بوسهات
روزنهای در دیوار...
با هر بوسهات
آجری از دیوار
میلهای از نردهها
و خطی از چهارخانه پیراهن من
میافتد».
شعر «انگشتشمار» هم پیرو تداعی معانی است؛ آنگونه که انگشتهای کارگری تداعی انگشتهای اشاره و دستگاه فشار تداعی فشار خون میکند. البته شاعر میگوید: «زیر فشار خون» تا «زیر دستگاه فشار خون» بهتر تداعی شود. بعد بار دیگر انگشت نداشته یادآورنده و تداعیکننده آن است که او «نمیتواند پیانو بنوازد». بعد تداعی دوم پشت سر تداعی اول و به صورت ذهنی ساخته میشود؛ آنگونه که کنایه از آن باشد که «کارگر جماعت که نمیتواند پشت پیانو بنشیند»، «چون انگشت این کار را ندارد» و معنی فراتر آن، اینکه کارگر محروم است از رفاه و از اشرافیت هم کلاً محروم است. آن وقت این «محرومیت با زبان فرمی که از راه تداعی معانی ایجاد شده، ایجاد میشود و میخواهد این معنا را القا کند! اما این راه برای نشان دادن روح و جان و همدردی با کارگر اَبتَر است:
«انگشتشمارند کارگرهایی
که خوب کار، مطالعه و تفریح میکنند
پیچهای بسیار ساخته میشوند
هر روز زیر دستگاه پرس
انگشتها
انگشتهای زیادی را دیدم که پیچ شدند
کارگرانی
که ده
نه
هشت
هفت انگشت...
و بعضی کارگرها هیچگاه به ماه اشاره نمیکنند
پدر
زیر دستگاه فشار
ما
زیر فشار خون
کارگران دستگاه پرس پیانیستهای خوبی نمیشوند
و طوری زندگی، مطالعه و تفریح میکنند
که اثر انگشتشان روی هیچچیز نمیماند».
نوع نگاه سیدرسول پیره به مسائل و معضلهای اجتماعی، نگاهی سرد و بیتاثیر است، که سردیاش از فرم شعر است، زیرا با نوع فرمی که دارد، آن قصد اعاده نمیشود؛ این امر درباره اغلب کارها از جمله شعر «لباس نظامی» صدق میکند.
اگرچه فرمگرایی سیدرسول پیره در ایجاد زبان و راهی نو و مستقل از دیگران قابل تحسین است اما موضوع چفت و بست فرم با نوع موضوعات و معانی و مفاهیم است که شاعر در آن موفق نیست و این اشکال متوجه فرمهاست؛ چرا که فرم واقعی، طبعاً موضوعات، معانی و مفاهیم را به بهترین وجه شاعرانه بیان خواهد کرد.
با این همه، شعری به نام «تغییر» شعری است که صاحب فرم نیست اما با زبان، شگرد و بیانی ساده تاثیرگذار است:
«ای دلقک پیر
لبهایت را به من قرض بده
شاید اگر سرختر و بزرگتر بخندم
کمی از اندوه جهان کم شود
ای کاریکاتور مضحک
بینی بزرگت را
ای کمدین کهنهکار
اندامت را
به من قرض بده
شاید رنگ به موهای پیرزنان برگردد
شاید سربازی را از شلیک منصرف کنم»
فرم شعر در درخشان شدن آن موثر است اما فرمهایی که در شعر نتوانند ایجاد تعادل کنند- هرچند هم مدرن باشند- طبیعی نیستند. در واقع اینها ظاهری مدرن دارند. چون فرم مدرن تاثیرگذار است، هرچند بیشتر بر شاعران روشنفکر. دیگر اینکه شعرهای خوبی هستند که دربارهشان گفته میشود فرم ندارند. در واقع نوع بیان این ادعا را باید عوض کرد و گفت آنها نیز بیفرم نیستند اما فرمی ضعیف دارند و دارای اشکال، یا از بس ساده و معمولی و دمدستی هستند، ما آنها را بدون فرم میدانیم.
اما آثار دیگری هم در این مجموعه هست که کلاً وجهی از شعر ندارد و حرف و کلامی هستند با ماهیتی در حد کاریکلماتور؛ البته آن هم از نوع بیمزه و سردش! نام یکی از آنها «مرز» است:
«از مرز که میگذرم
به عکس پاسپورتم نگاه میکنم
تنها در همه عکسها
همیشه من بودم که به عکاسها میگفتم لبخند بزنید
همه عکسهایی که با تو گرفتهام
میتوانست عکس روی پاسپورتم باشد».
و اثر دیگر به نام «جدایی» در این آمده که روایی است؛ یعنی بیشتر به برشی از یک داستان میماند تا به شعر، برشی از داستان با چاشنی اندوهی که سطحی است!:
«همیشه زنها با چمدانی بزرگ میروند
بزرگ
چمدان حرفی بزرگ است که در دهان درمیماند
با لکوموتیوهایی غمگین
مردان با اندوهی بزرگ میمانند
اینجا دنیای آدم بزرگهاست....»
در هر حال، تلاش سیدرسول پیره قابل تحسین است که در پی شعری دیگر است؛ شعری که در عین حال از آن خود او باشد. باید فرمهای تجربی او را در مقابل کارهای خوب تکراری ستود! اما این ستایش برای او و هر شاعری کافی نیست، کم است و چیزی پیش نمیبرد. در واقع باید منتظر ماند و دید وی با این درجه از تلاش و با این افق دید، در دفتر دیگر کارهای جاافتادهای در حوزه فرم از خود بروز میدهد یا نه؛ اگرنه نوگرایی بدون پشتوانه تنها به کارهای نکرده میماند و میتواند غلط یا معمولی باشد. فرم باید سالم، درست، قدرتمند و آشنا باشد؛ آشنا برای حرفهایها، زیرا کار ناآشنا کاری است غریبه و غیرایرانی. چون هر چیز درباره شعر نیمایی و سپید باید ایرانی یا ایرانیشده باشد، همانگونه که از همان اول هم همینطور بوده است؛ حال متد اولیهاش از هرجایی که میخواهد آمده یا الگوبرداری شده باشد! مگر اروپاییها کم از ما الگوبرداری کرده و شکل و ماهیت اروپایی به آنها دادهاند؟! به قول خود رسول در شعر «وطنیه» که همین 2 سطر هم بیشتر نیست:
«پیچکی که دیوارهایش را برداشتهاند
چطور میخواهد بایستد؟»
از بس از فرم شعرهای این دفتر گفتیم یادمان رفت که چند شعر خوب و سالم از این دفتر انتخاب کنیم؛ شعرهایی نظیر «خرمشهر» و «طرح»:
«جهانآرا میرود
تا خرمشهر به نقشه بازگردد
همیشه چند ماهی سرخ از آب بیرون میافتد
تا رودخانه مسیرش را گم نکند»
***
«به عکسهای دستهجمعی که نگاه میکنم
نام بعضیها را به یاد نمیآورم
بعضیها که در این عکسها جایشان بیشتر از دیگران خالی است».
ارسال به دوستان
نگاهی بر دفتر شعر «نشد پروانه باغ تو باشم» سروده ظاهر سارایی
تغزل واقعگرا
الف. گیلوایی: ظاهر سارایی، شاعر پارسیگوی ایلامی، از شاعران مشهور زبان کردی در ایلام و فعال در حوزه ترجمه اشعار کردی است. وی در جامعه ادبی نیز از شاعران شناختهشده است که اگر چه همیشه کمکار بوده اما در دهه 70 و بعد از آن، در مجلات «شعر»، صفحات مشهور «بشنو از نی» روزنامه اطلاعات و روزنامهها و مجلات دیگر مخاطبانی داشته است.
ظاهر سارایی متولد ۱۳۴۲ و فارغالتحصیل دانشگاه در رشته ادبیات و علوم اجتماعی است که سالیان عمر خود را در عرصه شعر و ادب و پاسداری از زبان کردی ایلامی سپری کرده و چندین اثر ارزنده همچون «دیوان غلامرضاخان ارکوازی» و کتاب «شاعر قلههای مهآلود» از آثار اوست. وی اکنون مدیر انتشارات زایا در ایلام است.
دفتر شعر «نشد پروانه باغ تو باشم»، از ظاهر سارایی در 77 صفحه، شامل 17 دوبیتی، 2 شعر نیمایی، یک مثنوی و یک چارپاره و 43 غزل است. غزلها معمولا بین 5 تا 6 بیت بوده و عرض مصراعها و ابیاتشان کوتاه است. این کتاب که فقط چند ماهی از زمان انتشارش میگذرد، توسط حوزه هنری ایلام، مرکز آفرینشهای ادبی مراکز استانی و با همکاری انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
ظاهر سارایی 54 ساله که آشنا به مبانی غزل امروز است، چندان خود را وابسته به غزل نو و نیز غزل دیروز یا کهن نکرده است، در عین حالی که از هر دوی آنها مایههایی دارد. مثلا اگر از این 3 بیتی که در پشت جلد کتاب درج شده:
«پُرم از حفرههای خالی خود
پُرم از خالی پوشالی خود
گشوده لب به اقراری غمانگیز
مسیحی خسته از دجالی خود
مرا بردی به مرداب هیاهو
تو ای اندیشه با سیالی خود»
کلمه «سیالی» و ترکیبات «حفرههای خالی» و «خالی پوشالی» را برداریم، این 3 بیت کلا از جلوههای غزل امروز (و نه غزل نو که طبعا فرقها و نزدیکیهایی با هم دارند) خالی میشود، آن هم با این توضیح که بعضی کلمات و ترکیبات آنچنان قدرتمند و تاثیرگذارند که به تنهایی، یکی دو سه بیت را براحتی تحت شعاع حضور تازه و نو و حال و هوای خود قرار میدهند.
یکی از دلایل این کمتوانی در مقابل توانایی غزلیات دیگر، گفته آمد. دلیل دیگر، واقعگرا بودن اغلب غزلهای شاعر است که اگر چه او با مهارت، تغزلی بودن را در کنار واقعگرا بودن در یک بستر میآورد و این تضاد را جمع میکند، با این حال، این واقعگرایی با بیان مستقیم، گاه شعر را تبدیل به نظم میکند، مثل بیت دوم از 3 بیت بالا. حتی در غزل «ثانیهها» نیز این نظم کموبیش خود را نشان میدهد و در این بیت بهطور کامل:
«آه این ثانیههای بیرحم
چه بلایی به سرم آوردند»
در نقدهایی هم که دوستان سارایی بر این مجموعه نگاشتهاند، گفتهاند «صبغه اندیشه بر احساس شعر ظاهر سارایی میچربد. به تعبیری دیگر، کنش عقلانی او بر کنش عاطفیاش پیشی میگیرد». حتی این منتقدان «زمینههای تاریخی تکوین اندیشه و شعر ظاهر سارایی را با توجه به خرده میدانهای تحصیل در رشته علوم اجتماعی و ادبیات بیارتباط نمیدانند».
ظاهر سارایی همواره بهعنوان شاعری شناختهشده، آثاری خلق و به علاقهمندان ارائه داده که در نوع خود قابل توجه بوده است؛ مثل غزل «قوی زیبا» که اگر چه تا حدی تداعیکننده غزل زیبای «مرگ قو»ی حمیدی شیرازی است و خاطره آن را زنده میکند اما از استقلال نسبی برخوردار است، چرا که هم بهلحاظ فضاسازی و هم بهلحاظ زبانی شباهتهایی به شعر حمیدی شیرازی دارد؛ در آنجا قو به سمت معشوق میرود و در اینجا قوی عاشق، معشوق را به سوی خود فرامیخواند؛ حتی بهلحاظ مضمونی و موضوعی نیز نزدیکیهایی به هم دارند؛ قو در آنجا، در نهایت، هدفش رسیدن به معشوق است و در آغوش او مردن، در شعر سارایی نیز نهایتش، رسیدن به معشوق است و نرسیدنش معنایی جز مردن ندارد؛ زیرا فراق مساوی با مردن و فنا بازگو شده است. با اینهمه، این دو، گلهایی هستند که هرکدام عطر خود را دارند:
«تو ای قوی من، قوی زیبای من
بکش پر، بیا سوی دریای من
بیا و بتَن بال بیباک خویش
در امواج سبز تمنای من
بیا عاشقانه مرا فتح کن
و پرچم بزن در بلندای من
از اعجاز نام تو وا میشود
گل باغ امروز و فردای من
تو «من» میشوی، من «تو»، ما اینچنین
رها میشویم از قفسهای «من»
اگر من نباشم چنین، وای من
اگر تو نباشی چنان، وای تو
نثار بهاران ناز تو باد
دل من، گل نازکآرای من»
در کنار این غزل، غزل «ثانیهها»، «حیرانی»، «پروانههای باغ تو» و...
ظاهر سارایی در دفتر شعر «نشد پروانه باغ تو باشم»، سطرهایی دارد در ثبت لحظهها؛ همچون عکاس زبردست و تیزبینی که مناظر زیبایی ثبت و به تصویر کشیده است؛ سطرهایی که گاه هرکدام خود ارج و قیمت یک غزل را دارند و به بلندای یک شعر، سر فراز دارند:
«صبح چون خورشید از شرق افق سر میزند
شاخه نیلوفری انگشت بر در میزند» (ص 45)
«ما را غزل آموخت غزالی که تو بودی
با شعر من آمیخت خیالی که تو بودی» (ص24)
و نیز در کنار این سطرهای درخشان، کلماتی هستند که هر کدامشان نشانهاند؛ نشانه عرفان و گرایشاتی از این دست؛ کلماتی نظیر «حیرت» و «سکوت»؛ واژههایی که در گستره حکمت دارای معانی خاصی هستند.
«به حیرت میرسیم از جستوجومان
نشانی نیست گم شد آرزومان» ( ص 14)
«دهان چو آینه واکردهایم از حیرت
که این چه بود خدایا به خواب ما آمد» (ص 75)
«مثل مرگ میوزیم در حوالی سکوت
مثل هیچ میخزیم در حواشی عدم» (ص 23)
منتقدان شعر سارایی، بسیاری از ترکیبسازیهای این دفتر را به ترکیبسازیهای سهراب سپهری نزدیک و شبیه میدانند که به نظر من، این شباهتها تنها سبب تاثیرپذیریهایی در سطح است که عمومی شده است؛ یعنی سارایی نیست که فقط از این ترکیبها در شعرهایش استفاده کرده است، بلکه بیش از 50 درصد از شاعران امروز تابع یک جوّ عرفانزده بوده و هستند، که از دهه 60 و 70 چنان به شعر سهراب رو آوردند که هنوز هم ادامه دارد. اگر چه دیگر این ترکیبها از فرط تکرار و استعمال بسیار، امروزه دیگر عادی و بیخاصیت شدهاند؛ ترکیبهایی نظیر: وسعت آبی، نشئه نور، بیشه نسیم، آبی بینشان، آبی ناگهان، وهم سبز، پیله خواب، رشته هوش، پژواک تصویر، درخت بیداری و...
در پایان، باید بگویم که این مجموعه با همه فرود و فرازهایش، دفتری خواندنی است، چرا که کدام مجموعه و شاعر است که شعرها و دفتر شعرش فراز و فرود نداشته باشد. این دفتر چند غزل درخشان دارد و مابقی غزلهای خوب یا تقریبا خوب یا متوسط هستند؛ غزل «حیرانی» حسنختام این کلام است:
«ای سروش فطرت عرفانیام
ای شگفتی تا کجا میخوانیام
ای بهاری از نسیم نام تو
روزهای داغ تابستانیام
با من از پرواز میگویی؟ چه سود
من که در زندان خود زندانیام
جذبه مهری مرا بیرون نبرد
از مدار بسته حیرانیام
یک ستاره در شبم سوسو نزد
یک ستاره، در شب ظلمانیام
دستم از آزادگی کوتاه کرد
آرزوی تا ابد طولانیام
آه از این انگیزه اهریمنی
آه از این اندیشه شیطانیام».
ارسال به دوستان
نقدی بر مجموعهشعر «غم چیز دیگری است» زهرا محدثیخراسانی
زبان دیروز شعر اخلاقمدار
الف.م. نیساری: زهرا محدثیخراسانی را بیشتر با مقالات و پژوهشهایش در نشریات، روزنامهها و کتابها میشناسند؛ غافل از اینکه وی غیر از این مجموعه، پیش از این، دفتر شعر دیگری با نام «از شب سرد زمین» نیز منتشر کرده است.
مجموعهشعر «غم چیز دیگری است» نیز در 100 صفحه توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است؛ مجموعهای شامل بخش غزلها، دوبیتیها و رباعیها، نیماییها و چهارپارهها و ترانهها. این دفتر 26 غزل، 36 دوبیتی و رباعی، 10 نیمایی و 8 چهارپاره و ترانه دارد.
دیگر اینکه زهرا محدثیخراسانی متولد 1353 مشهد است؛ ترانههایش توسط خوانندگان صداوسیما خوانده شده و کتاب پژوهشی «شعر آیینی و تاثیر انقلاب اسلامی بر آن» او از جمله کتابهای پژوهشی شاخص سالهای اخیر است که درباره شعر آیینی نوشته شده است.
شعر محدثی سرشار از مضامین و مفاهیمی است که دینی و اخلاقمدار است. عشقی که او از آن سخن میگوید زمینی نیست و اگر هم گاهی هست، با معنا و معنویت الهی درآمیخته و مقدس است. عرفان کمرنگ و کمسویی هم که در این مجموعه دیده میشود، بیشتر تعبدی است و شکل ظاهر و باطنش بیشتر به زهد و نگاه زاهدانه شباهت دارد:
«سرشار کن از نو افقهای جهان را
در خلوت جانم بنشان شور اذان را
چندی است دچار تبم ای یار نشان ده
سرچشمه آرامش بعد از هیجان را
دیدیم در آوای قنوت و شب تسبیح
شوریدگی حضرت لاهوتی جان را...»
عرفان زاهدانه در ابیات بالا و عشق زمینی که جلوه قدسی و الهی دارد، در ابیات ذیل مشخص است:
«با نگاه تو جهان روشن و زیبا شده است
صبح این خانه پر از شوق تماشا شده است
خلقت چشم تو آیات خداوندی بود
این چنین است که چشم تو فریبا شده است...»
زبان شعر زهرا محدثیخراسانی به شعر شاعران دیروز میماند و شباهت به غزل شاعران دوره شهریار و عماد خراسانی دارد، خیلی که جلوتر بیاییم، به لحاظ تازگی زبانی (که بسیار نیست) به غزل محمد قهرمان نزدیک میشود؛ هرچند که شهریار در بسیاری از غزلهایش از قهرمان امروزیتر است. محدثی با اینکه از شاعران نسل بعد از انقلاب است و شعر انقلاب و تازگیهایش را خوانده و شنیده و حتی درک کرده است (مقالات و کتابهای پژوهشیاش در این زمینه گویای این امر است) اما این فاصلهگیری از زبان تازه شعر انقلاب و شعر بعد از انقلاب، نشان از آن دارد که وی تاثیر اندکی از شعر چند دهه اخیر گرفته است؛ هرچند گاه این تازگی در بعضی ابیاتش آشکار میشود؛ مثلا در آخرینبیت مثال ذیل. اما بیشتر ابیات غزلش در حد و اندازههای دیگر ابیات مثال ذیل است:
«فصل اندوه مرا شور بشارت آمد
کشتی عشق ز توفان به سلامت آمد
عشق بر قامت اندوه گلافشانی کرد
فصل غمهای مکرر به نهایت آمد
عشق اینبار پس از وقفه بیهنگامش
از کمینگاه خلافآمد عادت آمد
فصل کوچیدن شب از نفس باغچه شد
با درخشیدن خورشید قیامت آمد»
بعضی از رباعیها به لحاظ زبانی و تصویرسازی و تخیل تازهتر از غزلها هستند:
«ای آنکه همیشه میتوان از تو سرود
ای همسفر صمیمی چشمه و رود
این نکته که تا ابد نخواهی برگشت
از لحن خداحافظیات پیدا بود!»
اما اغلب رباعیها قدیمیتر و دیروزیتر از غزلها هستند؛ رباعیهایی که مضامین و معانی تکراریشان در رباعیها و اشعار شاعران دهههای اخیر دستبهدست شده و لاجرم زبانش نیز به یک زبان مستعمل تبدیل شده است.
دوبیتیها هم آنقدر کم است که قابل بررسی نیست.
اشعار نیمایی مجموعهشعر «غم چیز دیگری است» نیز بهطور کلی در ردیف شعر شاعران «میانه» یا «نئوکلاسیک» قرار میگیرد و بیشتر به شعر فریدون مشیری شباهت دارد اما به آن مشیری که به روزهای اولیه شاعری خود بازگشته است، نه آن مشیری قدرتمند در شعرهای «کوچه» و «پر کن پیاله را» و بسیاری از اشعار 3 دهه آخر عمرش. یعنی نیماییهای زهرا محدثیخراسانی، در قافیهپردازی و پایانبندی و شروع شعر و انسجام کار ضعیف است، اگرچه تلاشهایش در بهترشدن مشهود است، نظیر شعر ذیل:
«صبح/ انعکاس روشنایی دل است/ دل که بشکفد/ آسمان تیره هم مجال روشنیست/ من ولی چقدر/ دلخوش عبور شب/ دلخوش طلوع صبح/ دلخوش عبور زندگانیام!/ پس کجاست/ جوششی که این دل اسیر را/ این دل لجوج و عشقناپذیر را/ با شکفتن آشتی دهد؟/ای تلنگر چنین شدن/ ای دلیل دور از این زمین شدن/ عشق آتشین من کجاست؟/ راستی/ صبح راستین من کجاست؟»
دیگر اینکه شعر نیمایی را خوب پیش ببری اما در پایان با یک قطعیت گنگ نتیجه بگیری، جز خرابکردن راه رفته حاصلی ندارد که اگر نتیجه گنگ هم نبود، باز آن قطعیت، شعر را از شعریت ساقط میکرد. صدور قطعیت و به گونهای حرف زدن که همین است و دیگر نیست، دشمن امثال شعر ذیل است. اما ساخت و فرم شعر ذیل، یعنی چگونگی ساخته شدن آن از ابتدا تا انتها خوب است؛ یعنی در این شعر قافیهسازیهای پنهانی و آشکار، و همچنین روانی کلام، ایجاد موسیقی کرده و سبب فرم شعر شده است اما رای صادره در پایان شعر و این قطعیت شعاری، شعر را ساقط کرده است، هرچند نشان میدهد شاعر استعداد سرودن شعر نیمایی را دارد:
«بعد سخت زیستن/ بعد در خودم گریستن/ بعد آن تلاش بینظیر/ بعد دستوپا زدن/ در حوادث درشت و ریز/ بعد روزگار پیچپیچ/ تازه رهسپردهام زمانه را/ و هیچ را!»
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|