|
ارسال به دوستان
نگاهی به جهان و زبان شاعر انقلاب، «عباس باقری»
رصد آواز پرندگان
رضا اسماعیلی: کلمات را
به کتاب و همهمه برگردان
ماه را
به عقیق و آینه
و دریا را
به گردباد حنجرهها
زمین
در میان دو اقلیم دشنه و دشنام
چشمانتظار نخستین پرنده بامدادی است
که از کمرکش تاریک کوه بتابد
و نغمهاش را
با صد فسون، به هلهله واگوید(1)
شعر دفاع مقدس بعد از پشت سر گذاشتن شرایط خاص سیاسی- اجتماعی سالهای بعد از پذیرش قطعنامه 598 و بیرون آمدن از بحرانهای سیاسی آن سالها، سرانجام به مثابه رودی که به دریا میریزد، در کالبد «شعر پایداری» حلول کرد و حل شد. شاعران دفاعمقدس که بعد از پشت سر گذاشتن ۳ دهه پربار، اکنون به بلوغ و بالندگی ادبی رسیدهاند، از این پس گستره ذهن و زبان خود را از مرزهای جغرافیایی ایران به جهان گسترش میدهند و همنوا با شاعران پایداری جهان، در مسیر بیدارگری و استعمارستیزی گام برمیدارند. از همین رو در شعر شاعران این دوره، کمتر شاهد یکجانبهنگری و پرداختن به مضامین داخلی و درونمرزی هستیم.
شاعران دفاعمقدس در دهه چهارم انقلاب با برخورداری از تجربه گرانسنگ و پربار ادبی، اکنون با ذهن و زبانی پیراسته و پالایش یافته و تسلط کامل بر فرم، در حوزه شعر پایداری در صدد خلق آثاری با درونمایههای انسانی و جهانی هستند؛ شعرهایی که روح حرکت، تکاپو و بیداری را در کالبد مظلومین جهان بدمد و آنان را به قیام علیه مستکبران و جهانخواران وادارد. شعر دفاعمقدس در دهه چهارم حیات خود، در اتحادی خجسته و خوشفرجام با شعر پایداری جهان، تولدی دوباره مییابد و برای اعاده حیثیت از انسان که جانشین و خلیفه خدا روی زمین است، دست در دست خلقهای ستمدیده جهان میدهد، تا آتش در خرمن هر گونه استبداد، استعمار و استثمار در اندازد و با استناد به وعده صادق خداوند در قرآن، وراثت زمین را به مستضعفین بشارت دهد:
آمدهام
که از کلمات، پنجره بسازم
چندان که نور را
در عروق آینه جاری کند
و رستگاری
از بیخ آفتاب، ُطرّه برافشاند
آمدهام
تا در میان این همه دیوار
آواز پرندهای را رصد کنم
که لانهاش را
هر روز، با خودش به زیتونزار میبرد
آمدهام
تا تکلیف شعر را
با کومههای بیچراغ، روشن کنم
من
فرستاده زلالترین دقیقه شبنم
پیامبری
که از مدینه کلمات
مبعوث شده است
درست
به وقت چیدن فانوس
از پلک شب(2)
یکی از دغدغههای همیشه شاعران رسالتمدار و حقیقتاندیش از دیرباز تاکنون «آرمانخواهی» و اعلام برائت از «روزمرگی» و «باری به هر جهت» زیستن بوده است. روزمرگی همچون خورهای است که وقتی به جان شعر و ادبیات میافتد، آن را از محتوا تهی میکند و تندیسی پوشالی و توخالی از آن بر جا میگذارد که در فتنهخیز حوادث، به تلنگری از هم فرو میپاشد.
دور شدن از منزلگاه رسالتمداری و بیدارگری و فروافتادن در باتلاق عفن «روزمرگی» و انفعال ادبی، بزرگترین آفتی است که میتواند ادبیات یک جامعه را از مسیر تکامل و بالندگی بازدارد و آن را در سراشیبی «تفنن»، دستخوش «رخوت» و «رکود» کند و از نقشآفرینی مؤثر در حیات اجتماعی و سیاسی یک جامعه بازدارد.
ادبیات زنده و پویا، ما را به همافزایی، هماندیشی، مشارکت اجتماعی و گفتمانی اصلاحگرانه فرا میخواند. حال آنکه ادبیاتی که در حصار تارهای عنکبوتی «روزمرگی» دست و پا میزند، ما را به سیاهچالههای «ایستایی» و «دلمُردگی» رهنمون میکند و از اهداف متعالی انسانی باز میدارد.
در شعر انقلاب، بعد از پذیرش قطعنامه 598 و پایان یافتن جنگ تحمیلی، جریانی به نام «شعر اعتراض» شکل گرفت. نطفه بستن جریانی به نام «شعر اعتراض» در بطن ادبیات انقلاب اسلامی، واکنش طبیعی شاعران انقلاب به شرایط سیاسی- اجتماعی بعد از پذیرش قطعنامه بود که رفتهرفته به استحاله ارزشها منجر شد. شعرهایی که ذیل عنوان «شعر اعتراض» قرار میگیرند، عموما شعرهایی با مضامین تند سیاسی- اجتماعی هستند که در آنها شاعر به تحلیل و ارزیابی خود از شرایط فرهنگی- سیاسی بعد از جنگ پرداخته است:
با شناسنامهات وام میگیرند
و نسل بیدرد
در خانههای فراموش
تکثیر میشود...(3)
*
سنوات جبههاش را میفروشد
وزیر میشود
زخمهایش را
با خدا معامله میکند
زمینگیر میشود.(4)
شعر شاعران این دوره، شعری است که در میدان جنگ «فقر و غنا» و در زمانه «استحاله ارزشها» اعلام موجودیت میکند؛ شعری حسرتزده، معترض و پرخاشگر. معترض به مرگ ارزشها، معترض به تبعیض و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی، معترض به احیای فرهنگ سرمایهسالاری و اشرافیت، معترض به خاموشی و فراموشی مردان جبهه و جنگ و بازماندگان شهدا و... . در واقع شاعرانی که بعد از جنگ با این رویکرد به سرودن شعر پرداختند، شاعران آرمانگرایی بودند که با شاخکهای حساس خود، صدای بازگشت ابتذال و انحطاط را میشنیدند و با توسل به این شگرد میخواستند جامعه را از فرو افتادن در باتلاق «روزمرگی» برهانند و آن را همچنان در صراط مستقیم آرمانگرایی و رسالتمداری به پیش ببرند.
* «بیانیه»، مرامنامه «پایداری»
شاعر و ادیب نجیب و دوست داشتنی «عباس باقری» از شاعران شاخص و برجسته نسل اول انقلاب، در شمار شاعران موضعمندی است که بر مرکب شعر - از آغاز تاکنون- قافله انقلاب را همراهی کرده و «بودن» و «سرودن» را با تعهد و رسالتی انسانی درآمیخته است. از همین رو باید او را- به دور از هر گونه تعریف و تعارفی - از پرچمداران «تعهد» و «آرمانخواهی» در شعر انقلاب دانست. او علاوه بر اینکه در طول سالهای انقلاب، حضوری بیتکلف، فعال و تاثیرگذار در عرصه شعر و ادب انقلاب و دفاعمقدس داشته است، در حوزه تحقیق و پژوهش نیز صاحب کارنامهای قابل تأمل و پربار است که پرداختن به آن فرصتی فراختر میطلبد.
باقری عزیز که براستی برازنده عنوان «پیشکسوتی» و «معلمی» شعر انقلاب است، بعد از پذیرش قطعنامه و در دوره «انفعال» نیز از زیر بار رسالت انسانی و انقلابی خود شانه خالی نکرد و با سرودن اشعاری که جان و جهان آنها سرشار از بیداری است، همچون سربازی گمنام در سنگر پاسداری از انقلاب استوار و ثابت قدم باقی ماند تا این میراث گرانسنگ را که ثمره خون پاک هزاران هزار شهید به خون خفته است، از دستبرد نااهلان و نامحرمان در امان نگاه دارد.
شاعر برگزیده دفاعمقدس و خالق مجموعه شعر «بیانیه»، با اعتقاد و باوری قابل ستایش، در دورهای که اژدر «انفعال» با شهوتی شیطانگونه ارزشهای انقلاب را میبلعید، از معبر «مقاومت مثبت» زبان به اعتراض گشود و زنگ خطر ظهور پدیده «روزمرگی» را زیر گوش فطرت خوابآلوده جامعه به صدا درآورد. وی همچون دیدهبانی بیدار- در وانفسای دنیازدگی - با تلنگر شعر، چشمان فطرت ما را گشود و به افق موعود اشاره کرد تا در فتنهخیز حوادث و آوار ناکامیها و نامرادیهای اجتماعی در راه نمانیم و هویت انسانی خویش را از یاد نبریم؛ او به ما آموخت که نباید زندگی را لب طاقچه «عادت» به فراموشی بسپاریم و سرشت و سرنوشت خود را به «هر چه باداباد» بسپاریم، چرا که از مقتدا و امام خویش آموخته بود که «تا ظلم هست، مقاومت و پایداری هم هست».
مگر میشود
رود آوازی را
که هر روز از این حوالی
امیدوار میگذرد
و باغهای فراموش را
بیدار میکند
از نغمه باز داشت...؟(5)
بهرغم تصور عدهای که بر این ادعا پا میفشارند که شعر دفاعمقدس به خط پایان رسید، مجموعه ارزشمند و فاخری که هماکنون پیشروی شماست، دلیلی بر باطل بودن این ادعا و گواه صادقی بر زنده بودن شعر باشکوه، حماسی و پرطنطنه دفاعمقدس است. آری! بعد از گذشت سالها، شعر دفاعمقدس در کسوت شعر مقاومت و پایداری همچنان نفس میکشد و با لهجه عزت و افتخار حماسههای ماندگار فرزندان این مرز و بوم را بر بوم روزگار نقش میزند. از همین روی شایسته است که با بازنشر و بازخوانی اشعار حماسی شاعران دوران دفاعمقدس- که نمونههای ارجمند و فاخری از آن در این صحیفه سرخ دستچین شده است- فرهنگ و آرمانهای بلند انقلاب اسلامی را پاس بداریم، زیرا شاعران روشناندیش و فرهیختهای چون «باقری» با نگاهی معرفتشناسانه و با بهکارگیری مؤلفههای زیباشناسانه در ساختاری منسجم، با بیانی با صلابت و آرکاییک، روایت جنگ را به شاهکاری حماسی- ادبی تبدیل کرده و بر آن رنگ جاودانگی زدهاند. به یقین چاپ و انتشار آثار ارجمندی از این دست باعث هویتبخشی و حفظ غرور دینی و ملی ما است و حرکت به این سمتوسو، حرکتی خجسته و قابل ستایش است.
سلام و درود بر معلم نجیب و صمیمی شعر انقلاب، استاد عباس باقری که در کوچههای بیپیر دنیا- با جانی ملول از دیو و دد - آیینه به دست به دنبال ردپای روشن «سلمان» و «انسان» میگردد:
آیینهای مقابل رویش گرفته بود
سنگ
و دل تنگ میگریست
کو سینهای
کز او
سپیده برآید؟!
.................................................................................................
منابع و مآخذ
1 - عباس باقری، نه پنجره، نه ای کاش، تکا، ص 215
2 - همان، صص 377 و 378
3 - عباس باقری، ناگهان از خاک، ص 120
4 - همان، ص 128
5 - عباس باقری، نه پنجره، نه ای کاش، تکا، ص 243
ارسال به دوستان
نقدی بر مجموعهشعر طنز «بازار سیاه گیسو» سروده «سیداکبر میرجعفری»
نقیضههای جدی
متین فردوسی: آنچه «بازار سیاه گیسو» را در میان کتب شعر طنز پرشمار این سالها ممتاز میکند، یکدستی آن در نوع برخورد با خود مقوله شعر است. معمولا در شعر طنز این سالها آنچه اهمیت دارد محتوای طنزآمیز است و نه خود شعر و تخیل شاعرانه. از همین رو بسیاری از مجموعهشعرهای طنز در واقع مجموعه نظماند؛ نظمهایی غالبا پراکنده که مهمترین وظیفه خود را عمل به تعهدات اجتماعی یا سیاسیشان میدانند و نه لزوما تعهد ادبی. از این منظر «بازار سیاه گیسو» در روزگار ما مجموعه شعری جدی است! مجموعهای یکدست که به کتاب پهلو میزند. منهای چند رباعی و دوبیتی انتقادی بسیار خوب در مجموعه (که کاش اینجا نبودند و در جایی دیگر منتشر میشدند!) باقی سرودهها از نوع نقیضهاند که در قوالبی چون غزل و قصیده با نظر به شعر شاعرانی مطرح از «حافظ شیرازی» و «بیدل دهلوی» گرفته تا «علیرضا قزوه» گرمساری و «عبدالجبار کاکایی» ایلامی و «محمدسعید میرزایی» کرمانشاهی سروده شدهاند.
***
نقیضه یا همان پارودی فرنگیها تقلید مسخرهآمیز آثار ادبی دیگر است که خصوصیات لفظی یا سبکی یا محتوایی آنها را بازسازی، تمسخر یا در بهترین حالت نقد میکند. درست همان کاری که کاریکاتور در نقاشی میکند و بر خصوصیات برجسته سوژههای خود تکیه و در نشان دادن آن خصوصیات مبالغه میکند.
سلاح نقیضه طنز است؛ طنزی که «سیداکبر میرجعفری» از آن نه به عنوان تمسخر شاعر و شعرش بلکه بیشتر برای مدح و منقبت او یا ساخت و پردازش مضامین بامزه و گاه نزدیک به فکاهه استفاده میکند. در واقع «میرجعفری» بیشتر روی خصوصیات لفظی و سبکی شعرهای مورد هدفش تمرکز کرده است تا خصوصیات محتوایی، البته در پارهای موارد از پرتاب کنایات سیاسی و اجتماعی هم کم نمیآورد:
کسی که بانی فرهنگ در مدارس شد
به مجلس آمد و آخر خودش مدرس شد...
...نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
سه دوره متوالی وکیل مجلس شد
به نظر میرسد «میرجعفری» در رویارویی با شعر شاعران معاصر عنان شوخی را رهاتر میکند و به خصوصیات لفظی و سبکی بیش از محتوایی اهمیت میدهد و در نتیجه بیانش بیپرواتر و به دنبال آن شوخیهایش نیز فکاهیتر میشود:
چه کس آورده بیرون جای کفتر از کلاه آهو
حواست نیست، میگویی به یابو اشتباه آهو
اگر دقت بفرمایید یابو یال و دم دارد
و دارد گوشه لب یک عدد خال سیاه آهو
در این موقعیت گاهی اثر او معجونی است از هجوی بسیار ملیح و نقدی بسیار ملیحتر و شوخیهای فکاههواری قدرتمند:
گاه اگر سکهای به کس داده
نیست زرگر علیرضا قزوه
رفت در آب جوی و میدانست
میشود تر علیرضا قزوه
جای بلبل نگاه میدارد
گربه نر علیرضا قزوه
اوج شاعرانگیهای این مجموعه را میتوان بر نقیضههایی دید که بر شعرهای «بیدل دهلوی» سروده شدهاند و «بیدلیه» نام گرفتهاند. جایی که شاعر ضمن رعایت سبک بیانی «بیدل» حرف خود را با همان سبک میزند. این تباین و همراهی موجب طنز موقعیت میشود و فارغ از محتوا، تولید فرح خاطر و خنده میکند. اساسا گاهی میتوان طنز را حاصل همین ناهمگونی سبک بیانی و محتوا دانست. نوعی ناهمگونی که مورد انتظار مخاطب نیست و نامنتظرگی متن موجب لذت میشود.
نوعروس وحدت از پیری ندارد خجلتی
دم به دم ای دوستان داماد باید زیستن
صبح میآید زمانی از تجلیها درآ
صرف صبحانه است بیسالاد باید زیستن
جنتآباد تو دربند است یا خاک سفید
شوش یا میدان نوبنیاد باید زیستن
«بازار سیاه گیسو» را میتوان با لبخند خواند و گاه قهقههای هم سر داد اما بیش از هر چیز میتوان به عنوان مخاطبی جدی از برقراری ارتباطی مستمر بین متن و متون دیگر لذت برد.
ارسال به دوستان
تأملی بر مجموعه شعر «بغض دیرسال من» سروده «سیدصابر موسوی»
غزل کاکائویی اصل
حمیدرضا شکارسری: «بغض دیرسال من» مشتمل بر 30 غزل است که وقتی تمامش میکنی کامت تلخ است اما تلخی دلچسبی از نوع تلخی کاکائوی اصل!
شعر لذتبخش است، چه غمناک باشد و چه شادیآور. از همین رو باید آن را مقولهای بیشتر فرمگرایانه دانست تا محتواگرا. تو لزوما از محتوای یک فیلم ترسناک یا یک درام غمانگیز لذت نمیبری، بلکه از فرم ارائه آن روایت ترسآور یا اندوهبار احساس لذت میکنی. در واقع زیبایی هنر محصول ارزش محتوایی متن نیست، بلکه مدیون شکل ارائه محتوایی است که اتفاقا میتواند فاقد ارزش یا حتی ضد ارزشهای انسانی باشد.
غزلهای «سیدصابر موسوی» اکثرا تلخ و سیاهند، چرا که حکایت غربت انسان در جهان هستی را روایت میکنند و از این منظر با بخشی عمده از سنت غزل فارسی مرتبط و هم داستانند؛ سنتی که انسان را تکهای جدا افتاده از منشأ حیات ازلی و ابدی میداند و اتصال دوبارهاش به این منشأ دردناک است و اندوهبار. این دورافتادگی خود را به صورت تغزلهایی فراقی نشان میدهد که بخش اعظمی از عاشقانههای عارفانه ادبیات فارسی را به خود اختصاص داده است.
در این موقعیت همه چیز تلخ و سیاه است. حتی حادثه تولد شاعر و شروع سال نو و دیدار یار نیز اموری شادیآور نیستند بلکه غمبارند:
این هفتسین که طعنه به من زد رسید عید
یک عمر هیچ خیری از این عیدها ندید
هم سیب کرم خورده و خم سکهها سیاه
هم حافظ از نبید و گل و سبزه ناامید
موسوی البته شاعرانه در این سیاهنمایی راه افراط را در پیش میگیرد و به طور مثال در این ابیات حتی رویش گیاهان را توطئه جهان هستی برای نابودی خود میبیند:
باغها در خویش میخواهند مدفونم کنند
تا درختان هم چو یاران پنجه در خونم کنند...
گوشه ویرانهام امشب درختی سبز شد
باغها در خویش میخواهند مدفونم کنند
کار موسوی در غزلسرایی چون هر سنتیسرای دیگر دشوار است. سنت پرقدرت ادبی با آن همه شاهکار از یک سو و انتظار بداعت در شعر و مضامین و تصاویر شاعرانه از سوی دیگر، کار شاعر را سخت میکند. چگونه میتوان از سیطره این سنت ادبی گریخت و حرفی تازه زد؟
سیدصابر موسوی با بهرهگیری از تخیل خود تلاش میکند مضامین تازه خلق کند و خود مستقل خود را بهرغم پذیرش اصول منجمد سنت، پیدا کند و به نمایش درآورد. او هرگاه از دایره واژگانی نسبتا نوتر در فضایی بدیعتر استفاده میکند، در عرضه فردیت شاعرانه خود موفقتر عمل میکند؛ وقتی مثلا در غزلی غربت جهان هستی را تا گور پیش میبرد و مبالغه را تا حد اعلای خود بر پدیدههای جهان اعمال میکند:
از خانههای پیش قدری نمورتر
یک خانه جدید یک عمر دورتر
بر این اتاق تنگ سقفی گذاشتند
مثل دل تو سنگ اما صبورتر
یک خانه بیفروغ یک دست بیچراغ
هم چشمهای من هم چشم گور تر
در این اوضاع است که اهمیت به کارگیری صور خیال بیشتر و حیاتیتر احساس میشود؛ وقتی تو میخواهی از بازتولید مضامین و تصاویر پیشین بگریزی چون میدانی که هنر بیبداعت هیچ است و آویزه گوش خود کردهای که سخن نو آر که نو را حلاوتی ست دگر:
سجده کن! تا پس از آن این همه سنگت نزنند
کبر خود را بشکن ورنه تو را میشکنند
سجده کن شأن رفیعم را انسانم من
آی ابلیس! اساتید تو شاگرد منند
و این طنز لطیف اما گزنده در بیانی کنایهبار، نجاتبخش متن است؛ متنی که لزوما حرف تازهای ندارد اما بیان تازهای دارد. بیانی خاص همین شاعر و نه دیگران. در واقع اینجا (چنانکه پیش از این گفتم) این حرف نیست که لذت میبخشد، بلکه فرم ارائه محتواست که به تولید مضمون (معنای برجسته) میانجامد و مخاطب را مسحور میسازد.
خوشبختانه در قضاوتی نهایی مجموعهشعر «بغض دیر سال من» از این لحظات بکر کم ندارد. سیدصابر موسوی بهرغم احترام به سنت ادبی، از نمایش خود امروزین خویش نیز غافل نمانده و در عرصه غزل نوقدمایی گامهای بلندی برداشته است؛ غزلی با ساختار عرضی و بیتمحور که زمینه را برای شاه بیتسازی فراهم میآورد و از این راه به حافظه مخاطب راه باز میکند و گاه حتی باقی میماند. مثل این ابیات از متفاوتترین و شادترین غزل مجموعه:
«تویی که پاسخ این حیرت ملائکهای:
چرا ز خلقت انسان خدا پشیمان نیست
تو آفریده شدی آبروی حوریها...
به روی خاک چه میبارد؟ اینکه باران نیست»
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|