|
ارسال به دوستان
تأملی در کارنامه ادبی حسین اسرافیلی
تولد در میدان انقلاب
رضا اسماعیلی: تاثیر انقلاب اسلامی بر شعر و ادبیات معاصر از زوایای گوناگون قابل بررسی است و امروز بعد از گذشت بیش از ۴ دهه از پیروزی انقلاب اسلامی باید توسط ادیبان و محققان مورد بررسی جدی و عالمانه قرار گیرد.
بعد از گذشت بیش از ۴ دهه از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بیگمان زمان آن رسیده است که پژوهشگران و منتقدان ادبی دایره این تاثیرگذاری را - که یکی از عمدهترین آنها تغییر لهجه شعر و ادبیات از انفعال به انقلاب بود - در ذهن و زبان شاعران معاصر مورد واکاوی و بررسی جدی قرار دهند تا از رهگذر چنین تأملاتی، سیمای تمام رخ این رخداد شگفت تاریخی - با ذکر تمام جزئیات و ابعاد- در چشم آیندگان به تماشا گذاشته شود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شاعران انقلاب همچون مصلحان اجتماعی، ندای «بازگشت به خویشتن» را سر دادند و برای رسیدن به قاف کمال «هنر موعود» به سیر و سلوکی عارفانه و کشف و شهودی عاشقانه دل سپردند، چرا که بر این اعتقاد و باور بودند که به جای دمیدن در تنور«هنر برای هنر»، باید در جادههای روشن شعر و ادبیات موعود گام بردارند. هنر و ادبیاتی که خلاف آمد عادت است و رسیدن به گونهای از اجتهاد و بصیرت، گریز از گردونه دور و تسلسل، «باری به هر جهت» و «روزمرگی» است و گام زدن در عرصههای نوزایش، کشف و آفرینش و گریز از دایره رخوت و رکود و سکون. از این منظر میتوان گفت «شعر انقلاب» شعری معنابنیاد و مفهوممحور با اصول زیباشناختی نشاتگرفته از آموزههای الهی و انسانی است.
انقلاب اسلامی، شعر را از ورطه افراط و تفریط رهانید و به دایره سلامت و اعتدال هدایت کرد. به عبارت سادهتر، انقلاب اسلامی خلاقیت و نوآوری در حوزه شعر را در مسیری منطقی و معقول هدایت کرد و با پیوند شعر نو و سنتی به ترمیم گسست ایجادشده در نسلهای ادبی پرداخت که نتیجه این پیوند خجسته، تجدید حیات و احیای قالبهای ادبی با بهرهگیری از قابلیتهای نیمایی بود که این رویکرد هوشمندانه تا حدود زیادی به بحث و جدلهای تکراری میان شاعران نوپرداز و سنتی پایان داد و بین شاعران معاصر همدلی و همزبانی ایجاد کرد. از این منظر میتوان گفت شعر انقلاب اسلامی، ادامه منطقی سیر تکوینی و روند تکاملی ادبیات پارسی است و شاعران انقلاب، فرزندان خلف شاعران بزرگی همچون عطار، مولانا، فردوسی، سعدی و حافظ هستند.
دیگر اینکه انقلاب اسلامی شعر را از دایره بسته مخاطبان خاص بیرون کشید و به متن جامعه وارد کرد. در واقع انقلاب شعر را از انحصار نحلههای ادبی کاذب آزاد کرد و با دمیدن روح معنویت در کالبد شعر، مردم را دوباره با شعر آشتی داد. از همین رو میتوان گفت شعر انقلاب روایت گویای مظلومیت، معصومیت و عصیان انسان معاصر در برابر زشتیها و پلشتیهاست؛ شعری خدامحور، مخاطباندیش، ظلمستیز و عدالتمدار.
آنان که از آغاز تا به امروز با قافله شعر و ادبیات انقلاب اسلامی همراه بودهاند، بخوبی میدانند که نام «حسین اسرافیلی» با غزل و چهارپاره حماسی پیوندی ناگسستنی دارد، چنانچه اگر بخواهیم فهرستی از نام چهارپارهسرایان موفق انقلاب تهیه کنیم، نام روشن این شاعر حماسی یکی از نامهایی است که باید در این لیست قرار بگیرد.
اسرافیلی از شاعران پیشکسوت، تاثیرگذار و نامآور نسل اول انقلاب است که برای ایفای رسالت انسانی و اجتماعی خویش، پا به وادی ادبیات گذاشت و با خلق آثاری ارزشمند، شجره طیبه شعر انقلاب اسلامی را بارور کرد. بسیاری از ادبدوستان او را با مجموعه شعر «تولد در میدان» میشناسند که چاپ این مجموعه در زمان خود حادثهای خجسته در شعر بود. بدون اغراق باید گفت صلابت و حلاوت بسیاری از شعرهای این دفتر که در سالهای آغازین انقلاب و در طول دوران پرافتخار دفاعمقدس سروده شدهاند، در ذایقه بسیاری از خوانندگان مشتاق و جدی ادبیات معاصر هنوز هم باقی مانده است.
اسرافیلی با «تولد در میدان» متولد شد و نام روشن خود را در دفتر شعر انقلاب اسلامی به ثبت رساند و تا به امروز نیز در این میدان حضوری فعال و تاثیرگذار داشته است. آخرین اثر او نیز مجموعه شعری است با عنوان «باران آرزوها را خیس میکند» که دربر دارنده سپید سرودههای کوتاه اوست. این کتاب در سال 1393 چاپ و منتشر شده است.
وی از شاعرانی است که ضمن اعتقاد به ضرورت خطر کردن برای آفرینش ادبی و با التزام به نوآوری، به این نکته نیز توجه داشته است که باید در مسیر اعتدال گام بردارد و با حفظ اصول و قواعد به این مهم بپردازد تا در چاه و چالهبازیهای لفظی، صوری و تکنیکی سقوط نکند، زیرا او بر این اعتقاد است که شعر باید پلی برای ایجاد ارتباط صمیمی با مخاطب باشد و این مهم هیچگاه با دمیدن در تنور الفاظ مطنطن حاصل نمیشود، بلکه با دمیدن روح عشق و صداقت و تعهد در کالبد همین واژههای معمولی به دست میآید:
بیشیهه کلمات
شهرها
میدان خاموش جنگاند
با نعشهای بیحرکت
و نیزههای شکسته
(باران آرزوها را خیس میکند، ص 81).
زبان اسرافیلی در غزل، زبانی سالم، منسجم و استوار، عاری از هر گونه غموض، تصنع و تکلف و پیراسته از کسرههای اضافی یا وصفی سهلانگارانه و ترکیبسازیهای «جدول- ضربی» است که در برههای از تاریخ ادبیات بعد از انقلاب، سخت باب شده بود. طراوت و دلنشینی این غزلها تا حدود زیادی مرهون پیوند مبارک قابلیتهای موسیقایی و فنی غزل کهن با مؤلفههای زبانی سبک نیمایی است که محصول این پیوند در ذهن و زبان اسرافیلی و اکثر شاعران بعد از انقلاب، زایش غزلهایی است که اصطلاحا به آن «نوکلاسیک» یا غزل مدرن میگویند:
منزلت افتاد اگر در کوچه تا مهتابها
میتوان دیدن تو را، چون موجها در آبها
عشق، همسویی ندارد با هوس، بیدار باش
رنگ دریا مینماید خفته را، مردابها
در کدامین کهکشان مأوا گرفتی، کاین چنین
میخورد برهم نظام رمل و اسطرلابها
منزل آن جان قدسی، محبس این خاک نیست
کی نشیند آفتابی در حصار قابها؟
عاشقان با حلقه خونین، رقص بسمل میکنند
خون دل میریزد اینجا، ناله مضرابها
موج این دریا فریبت میدهد، ای دل، حذر
نوح اینجا میشود بازیچه گردابها
بیم ویرانیست از باران گریه، دیده را
خانه ویران میشود آری، پس از سیلابها!
(رد پای صدا، صص 177 و 178).
چهارپاره یا «دوبیتی پیوسته» از قالبهای جوان دوزیستی است که همواره در سایه به حیات خود ادامه داده است. دوزیست به این معنا که به اعتبار برخورداری از وزن عروضی و مُقفّا بودن، باید آن را قالبی سنتی به شمار آورد، ولی از منظر جوان بودن و لهجه «وصفی- روایی» میتوان آن را همسایه قالبهای مدرن و امروزین شعر پارسی قلمداد کرد. از زمان تولد این قالب ادبی تا به امروز، استقبال شاعران کودک و نوجوان از آن بیش از دیگر شاعران بوده است. کوتاهی و روانی وزن، و بیان وصفی- روایی یقینا در این استقبال بیتاثیر نبوده است. چنانکه بعضی قالب چهارپاره را قالب انحصاری شعر کودک و نوجوان مینامند که البته اینگونه
نیست.
بعد از انقلاب شاعرانی که در این عرصه خوش درخشیدهاند و تا حدودی به چهارپارهسرایی شهره شدهاند، انگشتشمارند. حسین اسرافیلی، یوسفعلی میرشکاک، ساعد باقری و احمد عزیزی در شمار این شاعرانند. نام حمید سبزواری را نیز میتوان - با تساهل و تسامح - به این لیست افزود، زیرا وی نیز بهرغم اینکه بیشتر به قصیدهسرایی معروف است، در شمار شاعرانی است که پیش از انقلاب - در دهههای 40 و 50- بسیاری از آثار خود را در قالب چهارپاره عرضه کرده است که پرداختن به آن حال و مجالی دیگر میطلبد.
حسین اسرافیلی به اعتبار چهارپارههایی که در مجموعه آثار خود چاپ و منتشر کرده است، از شاعرانی است که باید بر نقش و تاثیرش در احیای «چهارپاره»سرایی بعد از انقلاب تاکید کرد. تأملی در چهارپارههای او در مجموعه شعر «رد پای صدا»، نشانگر این نکته است که لحن و لهجه چهارپارههایش - بهرغم چهارپارههای پیش از انقلاب که رمانتیک و احساسی بود- حماسی و برانگیزاننده است. در آیینه این چهارپارهها میتوان سیمای باشکوه راستقامتان جاودانه تاریخ و حماسهآفرینان ۸ فصل عشق را بخوبی به نظاره نشست:
من و تو از حصار آمدهایم
پایمان زخمی دویدنهاست
نعشها دیدهایم بر سر نی
چشممان، شرمناک دیدنهاست
***
شیهه در شیهه، اسب در میدان
یال گسترده تا کرانه دور
پشت زینش، سوار سبزقبا
چشم بر چشمههای روشن نور
(رد پای صدا، صص 147).
شعر شاعران نسل اول و دوم انقلاب -که در فضای انقلاب و سالهای دفاعمقدس بالیده بودند- هر چند پیشانینوشت «شعر آیینی» را نداشت ولی به معنای واقعی کلمه - هم در صورت و هم در سیرت - شعر آیینی بود؛ ولی بسیاری از شعرها که این روزها عنوان شعر آیینی را بر پیشانی خود دارند، به خاطر کژتابیهای مضمونی و اعتقادی، نهتنها شعر آیینی نیستند، بلکه به نوعی در مسیری مخالف با روح دین و آیین حرکت میکنند!
وجه تمایز شاعران نسل اول و دوم انقلاب -که استاد حسین اسرافیلی نیز در شمار آنهاست- با بعضی شاعران نسل امروز در کیفیت سلوک دینی آنان است. شاعران نسل اول و دوم انقلاب به خاطر درک حضور عالمان و عارفان کامل و عاملی چون امام(ره) و شاگردی در مکتب انسانساز اسلاماندیشان فرهیختهای چون استاد مطهریها، طالقانیها، بهشتیها، مفتحها، شریعتیها، جلال آلاحمدها و... از صورت دین به سیرت دین راه یافته و حقیقت محمدی(ص) را دریافته بودند. در سینه آنان محبت اهلبیت(علیهمالسلام) بالی برای پریدن به ملکوت معرفت دینی بود ولی متأسفانه امروز بسیاری از ما در منزل «محبت» متوقف ماندهایم و گامی در مسیر صعود به ملکوت معرفت و حکمت دینی برنداشتهایم. به خاطر همین نقیصه است که از جان و جهان بسیاری از شعرهای آیینی امروز ما بوی کفر و شرک به مشام میرسد و رفتهرفته شعر آیینی ما دارد به شعری «ضدآیینی» تبدیل میشود.
با تأملی اجمالی در شعرهای دینی و آیینی استاد حسین اسرافیلی به راحتی میتوان فهمید که ارجمندی این آیینی سرودهها به خاطر رسالت و اصالتی است که شاعر از حقیقت، سیرت و باطن دین به ارث برده است. این رسالت و اصالت مکتبی در آیینه غزل زیر بخوبی متجلی شده است:
به دنبال تو میگردم نمییابم نشانت را
بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را
تمام جاده را رفتم، غباری از سواری نیست
بیابان تا بیابان جستهام رد نشانت را
نگاهم مثل طفلان، زیر باران خیره شد بر ابر
ببیند تا مگر در آسمان رنگینکمانت را
کهن شد انتظار اما به شوقی تازه، بال افشان
تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را
کرامت گر کنی این قطره ناچیز را شاید
که چون ابری بگردم کوچههای آسمانت را
الا ای آخرین طوفان! بپیـچ از شرق آدینه
که دریا بوسه بنشاند لب آتش نشانت را
خالق «تولد در میدان» به ادب و آداب شعر دینی و آیینی پایبند است و خوب میداند که حوزه شعر آیینی جای خیالپردازیهای شاعرانه صرف نیست. او به این دقیقه واقف است که در این ساحت مقدس نباید زمام اختیار خویش را تنها به دست خیال وحشی بسپارد، بلکه باید با مَرکب خیال تا جایی پیش برود که به بیان واقعه و ترسیم سیمای اصیل و روشن بزرگان دینی کمک کند.
هر چند این نوشتار به پایان رسید ولی نیک میدانم که هنوز ناگفتههای فراوانی درباره اشعار و آثار استاد اسرافیلی عزیز وجود دارد که امیدوارم دیگر پژوهشگران، با فرصتی فراختر به آن بپردازند. قصد و نیت اصلی من از قلمی کردن این سطور، فقط و فقط عرض ادب و ارادت به محضر این شاعر فهیم و فرهیخته بود.
با سلام و درودی دوباره به این حماسیسرای جانآگاه و روشناندیش و به نشانه سپاس و عرض ارادت، خاتمه این گفتار را به یک رباعی زیبای عاشورایی از او مُزین کنم. با آرزوی شکوفایی و درخشش بیشتر برای او:
هر چند که آن عَلم به زیر آمده بود
خورشید، برابرش حقیر آمده بود
تا چشمه فیض خیمههای عطشان
دریا به طلب، چنان کویر آمده بود
ارسال به دوستان
یادداشتی بر مجموعهشعر «بهانه میکنم تو را» اثر الهام نجمی
توأمان شعر و شعار
وارش گیلانی: بیشک نام بلند شهیدان همیشه ماندگار است و در شعر امروز ایران نیز پایدار و برقرار؛ آنگونه که در شعر کمتر شاعری، شعری درباره ایشان دیده نمیشود. اما در مجموعهشعر «بهانه میکنم تو را»، اثر الهام نجمی 37 ساله، نام مجموعه تقدیم به شهیدان و کل کتاب نیز تقدیم شده است به فرمانده جاویدالاثر حاجاحمد متوسلیان؛ اجرش با شهیدان انشاءالله.
شعرهای این دفتر به ترتیب تقدیم شده است به شهیدان حاجحسین همدانی، ابراهیم همت، مرتضی آوینی، حاجقاسم سلیمانی، محسن حججی، حسین قمی، مهدی ثامنیراد، فلاحپیشه، کجباف، محمد بلباسی، محسن فخرینژاد، رجایی و شهیدان دیگر (به طور کلی) و همسران و مادران شهیدان و...
این کتاب را انتشارات 27 بعثت در 62 صفحه چاپ کرده است. همه شعرهای این کتاب کلاسیک است و بیشتر در قالب غزل و چهارپاره است با چند مثنوی.
نخستین شعر این دفتر تقدیم شده به شهادت؛ شعری که غزلی ۵ بیتی است و اسم مجموعهشعر نیز از آن گرفته شده است:
«بهانه میکنم تو را، بهانه میکنی مرا
به کارزار زندگی، روانه میکنی مرا
ببین چقدر خستهام، غزال دلشکستهام
میان خون دل چرا، نشانه میکنی مرا؟
کبوتریست سوی تو، پریده دل به کوی تو
به آسمان دیگری روانه میکنی مرا
به بیکران رسیدهام، چه دردها که دیدهام
شهید میشوم؟ بگو، یگانه میکنی مرا؟
دل از زمین گسستهام، غریب دستبستهام
دلم خوش است مهربان، رها نمیکنی مرا.
از نوع قافیه بیت آخر که بهانه و یگانه و... را با رهان (رهانمیکنی مرا) همقافیه کرده است (کاری که تقریبا در شعر کلاسیک امروز بهواسطه همصدایی و همآوایی کلمات در قافیهپردازی صورت میگیرد) که بگذریم، میرسیم به خود شعر که دوری بودن وزنش و نیز تا حدی کلامش شبیه شعر مولانا بود؛ البته سادهتر و بیطمطراق و موسیقی غلیظی که در شعر مولانا میبینم. یعنی در کل، شعری روان و ساده و بدون هیچ دستاندازی، مخاطب را میرساند تا جای دلخواه. شعر قدرتمند قویای نیست اما روان و جاری است در سادگی خود.
در غزل بعدی گاه به ضعف تالیفهایی برمیخوریم که حتی به نوعی مشکل دستوری هم پیدا میکنند؛ آنجا که شاعر میگوید:
«چفیه، بند پوتین و لباس غرق خونهاشان
چقدر از هر کدامش راه سمت آسمان دیدم».
از حذف «را» قبل از «دیدم» و از نارسایی «هر کدامش» که بگذریم، از «راه» و «سمت» دیگر نمیتوان گذشت، زیرا درستش این بود که گفته شود «... راه آسمان را دیدم» یا «... سمت آسمان را فهمیدم» و امثالهم.
یا ضعف تالیفی و اشکال دستوری که کلمه «هم» در بیت ذیل ایجاد کرده است:
«برایم کربلا میشد مجسم آن زمانی که
شهید بیسری را هم زیارتنامهخوان دیدم».
ضمن اینکه کلمه «هم» حشو و زاید هم است.
البته از بیتهای زیبای این دفتر نیز نباید گذشت که یاد شهیدان را برای ما عطرآگین و تازهتر میکند؛ بیتهایی عاطفی و تصویرساز نظیر:
«شهادت تو را برد و همسنگرت را / به همراه خود برد چشم ترت را / در آن غربت سرخ، صحرای جبهه / گرفت عطر سیب تن بیسرت را / غباری پر از دود و خاکستری داغ / زمینگیر میکرد بال و پرت را / ولی آسمان شور و شوق تو را داشت / و میسوخت آن لحظه آخرت را».
غزلی که شاعر به حاجابراهیم همت تقدیمش کرده است.
شاعر گاه با زبان حماسی حرفش را میزند؛ در وزنی که مناسب این حماسه است؛ در شعری که به شهید مرتضی آوینی تقدیم شده است:
«روایت کرد چشمانت شکوه شیرمردان را
غرور کوههای غیرت و مردان ایران را».
منهای بیت اول - که توأمان شعار است - بیتهای دیگر این غزل نهچندان شعاری است و تعابیر تکراریاش نیز اندک است:
«نگاهت راوی فتح طلوع صبح سنگرهاست
شهادت داد قلبت روزهای سخت توفان را».
در بیت سوم، شاعر به جوهر شعر نزدیکتر میشود:
«بگو از دشتهای سرخ، از سجادههای عشق
بگو از سبزپوشانی که دانستند باران را».
و در بیت چهارم و پنجم، مصراعهای دومشان بکر است:
«بیا تفسیر کن از آیهها صبح شهادت را
مضامینی که آرامش دهد غوغای این جان را
ببین ماییم و دنیا، روزهامان غرق در غفلت
شقایق کو نشانت؟ فتح کن فصل زمستان را».
این نزدیک شدن به جوهر شعر و دوری از تعابیری که تکراری است، در بعضی شعرهای شاعر جلوه بیشتری پیدا میکند؛ مثلا در شعری که به شهید حججی تقدم شده است. اگرچه آن ضعف پیشین را در این غزل نیز میبینیم، یعنی شعاری و تکراری و نظم بودن مصراعهای اول ابیاتی که مصراع دومش تازه و بکر است. البته بیت اول غزلی که به شهید حججی تقدیم شده است، هر ۲ مصراعش زیباست اما در بیتهای دیگر دچار همان مشکلی شده که گفته آمد:
«رفتی و پشت قدمهای تو باران میریخت
عشق زانو زده و اشک پریشان میریخت
چشم بستی تو ز دنیا و ندیدی او را
هیبتش بود که در پیش تو آسان میریخت».
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|