|
دیپلم التماسی یا دیپلماسی
در چندماه اخیر خبرهایی از روابط ایران با نقاط مختلف دنیا به دستمان رسید که برایمان ثابت شد دنیا به زبانهای دیگری هم صحبت میکند. در همین حین یکی از اعضای زبانشناس طی یک مناظره یکطرفه در حدود ۲۳ساعت و نیم، از دستاوردهای خودش تعریف کرد. مسؤول مذکور طی نامبردن از دستاوردهای دیپلماسی دولت فعلی اعلام کرد ما به همه این موفقیتها رسیده بودیم فقط داده بودیم سردبیر تیتر بزند که او هم تلگرامش فیلتر بود و تا پروکسیاش بالا بیاید دولت عوض شده بود.
البته خیلی محرمانه متن یکی از جلسات سران زبانشناس به دست ما رسیده است که آن را در اینجا منتشر میکنیم:
دبیر جلسه: خوب سریع تمومش کنید مسؤول مربوط ۲۰ دقیقه دیگه باید برن.
مسؤول ۱: ۲٠ دقیقه مستراحم نمیشه رفت چهجوری کل روابطمون با دنیا رو تنظیم کنیم؟
دبیر جلسه: نظم جلسه رو حفظ کنید، پروژه اولمون احیای روابط با عربستانه پیشنهاداتتون رو بگید.
مسؤول ۱: آقا این تخصص منه، چند مدل تعظیم یانگومی جدید یاد گرفتم جلوشون اجرا میکنم، همه چی حل میشه. خودم دیدم یانگوم جلوی ملکه از این تعظیما کرد، بانوی اول دربار شد.
دبیر جلسه: نگو که میشینی شبها تکرار یانگوم میبینی؟ من فکر میکردم فقط تو کلابهاوس میچرخی.
مسؤول ۱: تازه زبان جاهای دیگه دنیار رو هم یاد گرفتم. ببین: «جی هوان جیو ووهان جیو».
دبیر جلسه: حالا جلو بچه همون انگلیسی بریتیش حرف بزن، لکنت زبون میگیرن از ترس.
مسؤول ۱: حالا اگر این جواب نداد، میگیم کشتی کمکهامون سمت یمن نره.
جان کری: این که راهکار من بود، خلاقیتم خوب چیزیه.
دبیر جلسه: کسی پیشنهاد دیگهای نداره؟
محمدرضا شاه: با شوهر دادن بندرها کارمون راه نمیفته؟
دبیر جلسه: آریا مهرا دیگه شلخته درو کنید یه چیزیم تهش واسه خودمون بمونه. میریم سراغ پروژه بعدی، سفر خارجی به سوریه و اندونزی.
مسؤول ۱ [در حال بلند شدن]: آقا اسم سوریه اومد من پوستم جوش زد. بدین همین الان استعفام رو بنویسم.
دبیر جلسه: بیشین بینیم بابا!
مسؤول ۱: بابا اینام شد کشور؟ بریم اندونزی موز بچینیم؟ من با هتل کوبورگ خاطره دارم. هرجا دیگه برم کهیر میزنم.
مسؤول ۲ [در حالی که ریشش را در آینه مرتب میکند]: بدین یکی از این ترسوهای بزدل بیشناسنامه بره، ما مزاجمون به آب و هوای اونجا ناسازگاره، گوارشمون قفل میشه.
دبیر جلسه: شما که کلید داری برو قفلش رو باز کن. پیشنهاداتتون آنقدر برای این پروژه سازنده بود که ترجیح میدم بذارمش تو همون گاو صندوق. پروژه بعدی آزادی دیپلمات ایرانی هست.
[در همین حین در باز میشود و مسؤول ۳ با دو هالتر وارد میشود.]
دبیر جلسه: یا قیاس استقرایی! چرا اینجوری؟
مسؤول ۳: بگو داداش کی روگرفتن همین هالترو بکوبم تو سرشون.
دبیر جلسه: بلژیک دیپلماتمون رو زندانی کرده.
مسؤول ۳: جونززز، هالتر لازم نیست، همون خودکار رو بهشون پرت کنید کافیه.
دبیر جلسه: داداش اینطوری که تو میزنی عضلههات از یه جا دیگه میزنه بیرونا. از ما گفتن بود.
مسؤول ۳: نه من خودم عضو فدراسیون پرورش اندامم میفهمم چهجوری بزنم داداچ.
مسؤول ۲: فقط تو رو خدا اسمتون رو، رو خودکارا نچسبونیدا. فکر میکنن فحشه ناراحت میشن.
دبیر جلسه: آقایون میدونم سخته براتون ولی این پروژه رو دیگه انصافا یه نظر آدموار بدین، این پروژه آزاد کردن طلب ۳ میلیاردی از عراق هست.
همه با هم: یا ترکمانچای قاجار.
مسؤول ۱: این انصافا خیلی فراتر از امکانات منه، حقیقتا آیکن نات.
مسؤول ۳: داداش ببین با قدم زدن درست نمیشه؟
مسؤول ۱: من با کریستف کلمب کل قاره آمریکا رو قدم بزنم و بابتش حقالقدم بگیرم بازم آنقدر نمیشه دیگه.
مسؤول ۳: داداش تردمیل بیارم با خود بایدن بری؟
دبیر جلسه : نه بابا نکنید این کارو، میره لای نقاله بادش خالی میشه باید خسارتش رو هم بدیم. بیخیال بریم سر پروژه بعدی، ائتلاف دریایی بحرین و عربستان و امارات.
[مسؤول ۱ سوتزنان سقف را نگاه میکند.]
مسؤول ۲: ریشاااااام
مسؤول ۳: من تیر خوردم شما ادامه بدین…
ارسال به دوستان
در ستایش کاندیدا
حکایت کنند در روزگارانی نه چندان کهن، قریب به چهارده سال قبل، در ۲۵خرداد سنه ۸۸هجری خورشیدی، ایرانیان انتخاباتی پشت سر نهادند پر حرف و حدیث. کاندیدای انتخاباتی را هوای پیروزی در سر بود. مریدانی داشت که قبل از آوردگاه مذکور، بیآنکه خنده بر رخسار بیاورند، میگفتند: «اگه تقلب بشه ایران قیامت میشه!» وی رأی نیاوردن را برنتافت و گفت: «دیدید، دیدید گفتم تقلب میشه!» عیال وی نیز گستاخانه دو پایش را در نعلین کوهنوردی فرو کرده و گفت: «در تاریخ نیست، جز آنکه داماد لرستان و پسر آذربایجان همواره رئیسجمهور میشد». ایشان را از دلیل و مدارک تقلب پرسیدند، گفت:«آن چه عیان است چه حاجت به بیان است!» اینجا بود که کمر علم منطق از وسط دو تا شد. عدهای نیز در این میان بوی خر داغ کرده به مشامشان رسیده و گفتند:«عجب، پس تقلب شده... خب...». BBC فارسی و VOA نیز وارد صحنه کارزار گشته و ضمن مواخذت و معاتبت گفتند:«خب و کوفت، بریزید در خیابانها». پس جامه سبز و پیژامه قهوهای به تن کرده و فریاد همیزدند: «رأی ما رو دزدیدن، دارن باهاش پز میدن!» همیگفتند: «ما بیشماریم». اما روز ۹ دی، چونان پشهای در هوا نیست شدند! نماز جمعه را اول بار به چشم دیده و نمازی برپا داشتند، نماز نهها، نمااااز... مرد و زن در یک صف بنشسته و با گیوههایی از جنس کتانی و ورنی اقامه بسته، منوتو قبلهشان بود و تکبیرشان به افق رادیو فردا و پس فردا. ماه رمضان را پاس داشته و مقید به راهپیمایی روز قدس بودند. در آن روز که حکم پروردگار بر روزه بود، فریاد میزدند:«نه غزه نه لبنان...» و چون گلویشان خشک گشتی، قلپ آبی خورده و بعد از پاک کردن دهان با پشت آستینشان ادامه میدادند: «جانم فدای ایران.» ایشان را وطندوستی از درون موج که هیچ، سونامی میزد. کشته خواستند، پس خودشان کشتاندند. آدم زنده را پنهان کرده و از برایش ختم گرفتند. روی منبر عزایش نشسته و ذم نظام گویان، چهار بار جوری تشنج نمودند که فک و فامیل صاحب عزا چهارچشمی ایشان را نگریسته و با خویش گفتند:«حالا خوبه زندهاس...» خودشان نیز کف و خون قاطی کرده و نفهمیدند که در آخر با دین چه نسبتی دارند. پس از گذشت سالها، کماکان این سؤال باقیمانده که چندچندید؟
ارسال به دوستان
قلمراد نامراد!
فیروز نادری قرار بود سفر یکطرفه
به زحل را تدارک ببیند
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که بیچاره رفت از جهان، نامراد
بسی آرزوی خفن در سرش
ز بخت بدش زود شد زندهیاد
مسافر به مریخ میبرد گاه
خودش رفت یک جای بیامتداد
توی خلوتش بود «جیزز» فقط
اگرچه به سیسش نمیخورد «گاد»
به دل مانده رویای آغوش و چنج
اجل، توی آغوشش او را نهاد!
تویی و جهنم، بگو زود باش
فارنهایت باشد یا سانتیگراد؟!
ارسال به دوستان
دلار کمزور
روزگاری داشت همواره بهار
ارج و قربی داشت او در روزگار
خیس میشد با زبانها دم به دم
بود لازم توی هر گشت و گذار
حال اما دم به دم دارد نزول
میرود از قلهاش پایین دلار
چرخ گردون چرخ زد، در باز شد
پاشنه دیگر عوض شد، هوش دار!
دست تحریمش دگر پرزور نیست
میرود کمکم درون یک حصار
بیسبب رنگش همیشه سبز نیست
ارزشش روزی شود همچون خیار
سالها میکرد اذیت؛ آسیا!
در بیار از روزگار او دمار!
اشک مردم را درآوردی زیاد
ای نگاه سبز «یو اس!» خون ببار!
ارسال به دوستان
برنامهنویسی به زبان گاوا
با توجه به فرا رسیدن فصل تابستان، نخود دات کام این بار سراغ برنامهریزی رفته و یک چکلیست از نکات برنامهنویسی برای اوقات فراغت تهیه کرده؛ که البته هر بنیبشری هر سال از آنها استفاده میکند.
برنامهنویسی به روش گندهآرمانی و آیندهپژوهی یا همان «گاوا».
کتابهایتان را لیست کنید
اگر آن دور و برها را بگردید، حتما یک لیست قدیمی از کتابهایتان پیدا میکنید که در بهترین حالت، ۶۰ صفحه از یکیشان را خواندهاید. لیستی که در سالهای گذشته تهیه کردهاید را با اضافه کردن کتابهای جدیدی که در سالهای بعد، از نمایشگاه کتاب خریدید و طبیعتا نخواندهاید، تکمیل کنید. در مرحله بعد، کافی است برای هر روز تابستان یک کتاب ۲۴۰ صفحهای در نظر بگیرید. حالا فرض کنید ۸۰ کتاب ۱۰۰ صفحهای داشته باشید و در عرض کمتر از ۳۰ روز کتابهای کتابخانه خود را تمام کنید؛ پس از این حساب و کتاب، میتوانید به مثابه شتری که در خواب بیند پنبهدانه، لذت زندگی را ببرید.
از اینکه جو شما را بگیرد، نترسید
در دنیایی که به دلیل شرط و شروط بنیاسرائیلی، هیچ بنیبشری شما را نمیگیرد، دلیلی ندارد از اینکه یک چیزی شما را بگیرد، بترسید؛ حتی اگر آن چیز جو باشد. جوگیر شدن، اگر چه نتیجه مثبتی نداشتهباشد، اوقات خوش کوتاهی را برای شما فراهم خواهد کرد.
همه علاقهمندیهای خود را لیست کنید
داشتن علاقهمندیهای زیاد، اصلا عیبی ندارد؛ مسلطشدن به همه آنها در یک تابستان هم اگر چه از نظر دشواری در حد هوا کردن فیل است اما برای شما کاری ندارد؛ اگر به نکته قبل مسلط شده باشید.
هیچ زمانی را از قلم نیندازید
این همه غذا خوردن و (گلاب به روی شما) دستشویی رفتن و خوابیدن، چه گلی به سر شما زده که زمان آنها را حساب کنید؟ خودتان را درگیر نیازهای به اصطلاح طبیعی اولیه نکنید و برای ۲۶ ساعت روز برنامهریزی کنید. شاید بگویید روز ۲۴ ساعت دارد اما اگر صبح را مانند کارمندان دو ساعت زودتر شروع کنید، آن مشکل هم حل خواهد شد.
در مورد این نکته مقاله «چطور ۶ ساعت و ۲۹ دقیقه دیگر به روزمان اضافه کنیم» را بخوانید.
حالا دیگر میتوانید مطمئن باشید در این تابستان هم به بهترین شکل از وقت خود استفاده خواهید کرد و مثل سالهای گذشته هیچی نمیشوید.
ارسال به دوستان
التهدیدات السعودی
نخواهم کرد شیرم را حلالت
نمیگردم دگر قربان خالت
زپرتی بایدن باد فنا زد
به سر تا پای آن امپریالت
شنیدم که خریدی تو مسی را
تهش این بوده سطح فوتبالت؟
خودم دارم رونالدو،... بنزما هم
گرفتم اینچنین بدجور حالت
مرا خر فرض کردی؟ گاو گفتی؟
که بودم مشتری ایدهآلت؟
دگر گولت نخواهم خورد یانکی!
ندارد رنگ دیگر پرتقالت!
سعودی کرده پیدا تکیهگاهی
که دارد فکر بکر انحلالت
شدم بازیگر شیران ایران
دهد فرمان دهم من گوشمالت
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|