|
خفه میسازد اگر آید و بیرون نرود
خبر در دست گرفتن کنترل مقر منافقین توسط پلیس آلبانی، ما را بر آن داشت تا مروری بر تاریخچه تشکیل این مقر انجام دهیم.
پس از سرنگونی صدام، اعضای سازمان منافقین نشستند و فکر کردند
- البته شاید هم ایستاده فکر کردند، چون در چنین وضعیت شیر تو شیری چه جای نشستن؟- که سوراخ موش بعدی کجاست؟ از آنجایی که فکر کردن و نکردن آنها چه نشسته و چه ایستاده ارزشی ندارد و سرنخشان دست آمریکاست، پس به این نتیجه رسیدند که خیره به افق منتظر دستور بمانند که حوض رستگاری برادر مسعود را کجا حفر کنند.
آمریکا هم رفت و به یکیک اروپاییها رو انداخت که شما رو به ارواح کریستف کلمب، یک تکه زمین به اینها بدهید، حوصلهمان نمیکشد برویم پنگوئنهای قطب جنوب را قتلعام کنیم یک تکه جا برای اینها باز کنیم. اما از آنجایی که قبلاها مد نبود در اروپا دلقکها رئیس جمهور بشوند و کشورشان را به باد بدهند، هیچکدام قبول نکردند تا اینکه آلبانی از اینکه هی جای آلمانی اشتباهش میگرفتند و وضعیتش از زیر پونز بودن هم بدتر بود، قبول زحمت کرد و گفت: «بفرستینشون اینجا. دو میلیون جمعیت ناقابل داریم میذاریم سر اون 12 هزار تا، همه را یکجا فاکتور کنید برامون». آمریکا هم گفت: «خُبه خُبه. دیگه هول برتون نداره. همون 25 میلیون دلار رو کارت به کارت میکنم براتون فقط شماره شبا رو برام مِسیج کنین» (آن زمانها هنوز معادلش که همان پیامک است، نیامده بود).
از همان روز بود که خانه سالمندان منافقین به شهر تیرانای آلبانی منتقل شد و چون از ایران خیلی دور شد، دورکاری را آغاز کردند و پیرمردانی که تا قبل از آن فرق هشتگ و خشتک را نمیدانستند، شدند nazli87 و مغرور مردادی و King542.
خلاصه بعد از گذشت روزهای مدید، سران آلبانی گفتند «مهمون روز اول ناز و نیاز، روز دوم نان و پیاز و روز سوم چوب دراز» و یک چوب دراز برداشتند و کردند در لانه مار. پلیس آلبانی به مقر منافقین حمله کرد و وسایل و تجهیزات زیادی را از آنجا خارج کرد که در ادامه مشاهدات عینی پلیس را در تفتیش هر یک از قسمتهای مقر میخوانید:
آشپزخانه: در آشپزخانه، کیسههای بزرگ نخود، لوبیا، ماش، تخم مرغ و جعبههای بزرگ گوجه مشاهده شد. عجیب آنکه با وجود چنین آزمایشگاه هستهای پیچیدهای، آمریکا هنوز آلبانی را تحریم نکرده است. همچنین بستههای بزرگ سیانور و مرگموش با برچسب میانوعده، در کنار انبار آشپزخانه به چشم میخورد که فرضیه انقراض مارمولکها در این کشور را تایید میکرد.
اتاقهایی با برچسب اعتراف: نیروهای پلیس با ورود به این بخش، چند نفر از اعضای سازمان را مشاهده کردند که هنوز متوجه حضور پلیس نشده بودند و در حال نوشتن چیزهایی بودند و هرچه نیروها سعی در بیرون آوردن آنها داشتند قبول نمیکردند و میگفتند: «تا همه رو ننویسم آروم نمیگیگیرم». اعترافات یکی از اعضا اینگونه بود: «دندانهای خواهر زارعی خیلی جذابند، خصوصا وقتی در لیوان آب زیر نور مهتاب میدرخشند. دیشب تا صبح خیره به آنها بودم و نتوانستم بخوابم. راه رفتن خواهر جلالی با واکرش خیلی یکجوری بود، فکر کردم دارد به من خط میدهد. کاش خواهر امیری بیشتر حیا میکرد و آنقدر استخوانهای زانویش جلوی برادران ترک ترک صدا نمیکردند که باعث جذب ما شود».
استخر: با تلاش تیم شناسایی پلیس، بخش زیرزمینی در مقر کشف شد که شامل یک حوض کوچک بود. محتویات این حوض شامل 5.5 لیتر آب، 7 لیتر لجن، یک عدد پیرمرد چسبیده به دیواره استخر و تعداد قابل توجهی لباس زنانه بود. کارگران بخش فاضلاب شهری با بیل و کلنگ توانستند پیرمرد را به همراه سه لیتر لجن از دیواره استخر جدا کنند.
اتاق سایبری: در این اتاق مقادیر قابل توجهی سرور و کیس و مانیتور مشاهده شد. کارشناسان اثری از دکمههای Ctrl، V،C روی کیبورد پیدا نکردند.
گفتنی است پلیس آلبانی در آخرین اقدام خود با ممنوعالورود کردن مریم رجوی به خاک این کشور، جلوی اظهار نگرانی سازمان ملل در خصوص بدرفتاری با سالمندان را گرفته است.
ارسال به دوستان
برای چلوجوجه با کره اضافی
نقل است در سنه ۱۹۴۵ میلادی، هری اس ترومن که به جناب «پرزیدنت یواس» شهره بود، در حجره خویش به مار و پله بازی مشغول بود. ناگاه فردی لرزان و ترسان وارد شد، ترومن تاس بینداخت و با دیدن شش مسرور گشت، رو به مرد کرد و گفت: «چه امر خطیری واقع گشته که چنین جفتپا وسط بازی ما نزول اجلال فرمودی؟!»
مرد گفت: «جناب پرزیدنت! از کشتار دستهجمعی خونمان کاسته شده، مرحمت فرمایید و این مهم را حل کنید».
ترومن گفت: «آیا اطمینان داری بر گفته خویش؟ چهل و پنج دقیقه و سی ثانیه و پنجاه و چهار صدم ثانیه از آخرین کشتار دسته جمعیمان نگذاشته است. دمی درنگ نما تا دستگاه کشتار دسته جمعیسنج خون خویش را بیاوریم».
ترومن پس از اندازهگیری رو به مرد کرد و گفت: «آری باید چارهای بیندیشم. فیالحال شد 47 دقیقه».
ترومن همچون کبکی که دمپایی پاشنه بلند پوشیده باشد هراسان از یک طرف حجره به طرف دیگر حجره میرفت که ناگهان ایستاد و گفت: «یافتم! یافتم! چند روز پیش سلاحی اتمی نام، ابداع گشت که گمانم درخور افزایش کشتار دستهجمعی خونمان و آزمایش آن باشد».
آنگاه ترومن مقابل نقشه زمین ایستاد و چشمان خویش را ببست و با انگشت یک مکان را انتخاب نمود و گفت: «WOW که عجب جایی را برگزیدیم. مردمان این شهر متمرکز چند صدهزار نفری کنار هم روزگار میگذرانند و یک بمب، عجب کشتار دستهجمعی تپلی را خواهد آفرید».
و چنین شد که ۶ اوت سنه ۱۹۴۵ میلادی، بمب اتمی به نام پسر کوچک توسط یک طیاره بوئینگ بی۲۹ بر هیروشیما بینداخت. ترومن که این واقعه زیر دندانش شیرین گشت، یک بمب دیگر نیز بر شهر ناگازاکی بینداخت تا این شیرینی را بیفزاید. گفتنی است پس از این واقعه، نجیبزادگان آمریکایی هرساله دستهگل گلایلی با روبان مشکی و با کارتی که روی آن عبارت «تقدیم برای عرض تسلیت» حک شده را تقدیم ژاپنیها مینمایند تا متقابلا آنان نیز پرس چلوجوجه و نوشابه میهمانان مذکور را دوبل نموده و کره اضافی هم برایشان کنار گذارند.
ارسال به دوستان
«این صحبتهام منتشر نشه!»
روز خبرنگار بر چه کسی مبارک؟
هفدهم مرداد ماه روز دختر... چیز، روز خبرنگار است. اساسنامه تبریکات این روز را تقدیم مینماییم. این روز بر چه کسانی بادا بادا مبارک؟
1. بر همه بزرگوارانی که لالوی کمد لباسشان یک جلیقه خبرنگاری خاکی یا لجنی دارند. حتی اگر شوهرعمه یا مسؤول جایی هستند.
2. بر خبرنگارانی که در گزارششان «اما»ی اول جمله را، دوم جمله نمیگذارند. نمینویسند «با این حال اما...»، «مردم اما...»، «آن سوی شهر اما...»، «خناق اما...»!
3. آنهایی که در گزارشهای میدانی بین «سلام» و «از کدوم شهر اومدی؟» بیشتر از یک حرکت دست رفت و برگشت میکروفن فاصله میگذارند.
4. بر دبیران مربوطهای که سوژه را بهخاطر ترس از بالاشستی رد نمیکنند؛ یا تیتر را به سلیقه خودشان عوض نمیکنند. نکن برادر! دست نزن به اون تیتر لامصب.
5. آن مدیران، مسؤولان و مشهوران گرامی که عین بچه آدم وقت مصاحبه میدهند و عین بچه حوا بعد از مصاحبه نمیگویند «این صحبتهام منتشر نشه!» عاشق زیرپیراهنت نبودهاند که آمدند مصاحبه.
6. بر آلمان یا همان جرمنی؛ که خبرنگار همانجا که مستحضرید در قطر پس از تعویض پوشک، خودش را اهل جرمنی معرفی کرد. در ضمن لابد نتانیاهو هم معاون زنان آلمان است.
7. خبرنگارانی که در بایو خود نمینویسند: بازتابدهنده درد مردم تا ابد! و ترجیحا سراغ جملات شهید آوینی نمیروند.
8. بر رم.
9. آنهایی که کارکرد کارت خبرنگاری را با نماد حاکم بزرگ دایی میتی اشتباه نمیگیرند.
10. آنهایی که صندلی خبرنگاران در رویدادهای فرهنگی را دودستی تقدیم نشیمن نامبارک فامیل پفکو مدیر نمیکنند.
11. خبرنگارانی که در خبرگزاریای که اسمش با «آ» تمام نمیشود توپ میزنند... خبر میزنند.
12. فعالان محیطزیست که حرفهشان مثل خبرنگاری بسیار جاسوسخیز بوده و بروبچ امآیسیکس و موساد و سیآیای به چشم خواهری نگاهشان میکنند (اگر اعزه ترکیب جاسوسخبرنگار را عین چی لوث نگردانند).
13. بر خبرنگاران رادیوییای که بعد از اسم مصاحبهشونده میگویند گفت.
14. آنهایی که از بالای هلیکوفتر گزارش نمیگیرند. بابا ریسکپذیر، قبولت داریم بیا پایین مرد!
15. روابط عمومیهای سازمانهای صغیر و کبیر که بعد از مصاحبه خبرنگار با مسؤول ذیربط، زیرآب خبرنگار را پیش داداچی سردبیرشان نمیزنند و بیمرام و خالهزنک و اینا نیستند.
16. بر «فرمود»، «بیان داشت»، «خاطرنشان کرد»، «با اشاره به اینکه» و «انتهای پیام» که گزارشنویسی بدون آنها سالادی بدون سس از کلمات است.
نهایتا و حقیقتا بر روح شجاع شهیده شیرین ابوعاقله که هنگام گزارش یورش نظامی صهیونیستها تحتاصابت گلوله قرار گرفت تا سیده خبرنگاران باشد و سند تهاجم حشیشیان صهیون به قانون آزادی مطبوعات.
ارسال به دوستان
مدحیۀ استاد پرورشی
وزیر آموزش و پرورش: نزدیک ۴۰ هزار مدرسه معاون پرورشی و مشاور ندارند
ای در میان سفره روحم چونان خورش
استاد بیبدیل مبانی پرورش
ای منجی و شفیع جوانان شر و شور
پیش مدیر حرف تو دارد بسی برش
گفتا دبیر هندسه: «برنامههای تو
پیچاندن کلاس مرا داده گسترش...»
در زیر آفتاب سر صف سخنوریت
بر مغز نیمسوز جوانان برد یورش
سرو روان دفتر رعبآور مدیر
ای راه رفتن تو پر از عشوه و کرش...
...مه، میم و ها نگشت توی بیت قبل جا
مصراع بعد نیز همین است چون سِرش...
...ک از دیدهام روان شده از دوری شما
گریه است بیتو سهم من استاد پرورش!
ارسال به دوستان
راز تعطیلات مرموز
یکی از بچههای خوب بالا
که یک جوری شده فامیل با ما
برایم گفت از راز مگویی
همین تعطیل کردنهای بیجا
بگفت اصلا کجا بوده هوا گرم؟
خنک بوده میانه، خوی، جلفا
دمای نصف ایران رفته تا ۶۰
نمیگویند این حد را که «گرما»!
قضیه راستش از این قرار است
که کم شد برق در اینجا و آنجا
به عنوان نمونه شهر بصره
از ایران برق را برده به یغما
و حتی در پکن، در مسکو، بیروت
شده با سیم تامین، برق از ما
و حتی تا کاراکاس برق ما رفت
درون دیگها از راه دریا
خلاصه اینکه مشکل برق بوده
من و تو هم ببین گفته! بفرما
ارسال به دوستان
مشروطه چه بود و چه شد؟
از اوایل دوران پادشاهی ناصرالدین شاه و پس از تأسیس دارالفنون، مردم ایران تازه فهمیده بودند چیزی تحت عنوان «اعتراض» وجود دارد. گسترش نشریات و آشنایی مردم با روشنفکران و متفکران باعث شد موتور مردم کمی گرم شود و جگری که مدتها بود نداشتند درون بدنشان سبز شود. کشته شدن ناصرالدین شاه به دست میرزا رضا کرمانی دیگر تیر آخر بود و فقط مانده بود پا روی گاز بگذارند و حرکت...!
اگرچه از مدتی قبل نیمچه شورشها و اعتراضچههایی در شهرهای ایران علیه پدرسوختگیهای حکومت رخ داده بود اما نقطه آغاز جنبش به بالازدن آمپر قیمت قند در تهران برمیگردد. نقل است حاکم تهران با تایید عینالدوله (صدراعظم و داماد مظفرالدین شاه)، هفده نفر از بازرگانان و دو تن سید را به جرم گرانکردن قند به چوب بست. به گفته یکی از شاهدان عینی، با هر ضربهای که آنان میخورند آمپر قیمتها نیم سانت پایین میآمد و دوباره سر جای اولش برمیگشت. با این کار قیمت قند که کاهش پیدا نکرد هیچ؛ آمپر مردم هم بالا رفت و اینجا بود که پا روی گاز گذاشتند و دست به یک گندهاعتراض زدند. در ادامه عدهای از مردم و روحانیون به حرم حضرت عبدالعظیم رفتند و آنجا تحصن کردند. آنها خواستار برکناری عینالدوله، عزل یک عدد فتنه بلژیکی به نام مسیو نوژ و تشکیل عدالتخانه بودند. مظفرالدین شاه که همواره به یک فوت بند بود، از ترس توفان و احیانا رعدوبرق درخواست آنان را پذیرفت و مردم از تحصن دست برداشتند. بعد از آرام شدن اوضاع، مظفرالدین شاه که ترسش از توفان و رعدوبرق ریخته بود و از زیر پتو درآمده بود؛ دوباره شاخ شد و همه وعدههایش را فراموش کرد. علاوه بر اینها این شاه دائمالمریض، حال و حوصله انجام اینهمه کار را از کجا میخواست بیاورد؟ کی میرود اینهمه راه را خداوکیلی؟!
در پی این بیعاری و بیخیالی شاه، اعتراضها افزایش یافت و مردم از دنده دو به دنده سه و سپس چهار رفتند. تعدادی از علما از جمله آیتالله طباطبایی و بهبهانی به قم رفتند و عده زیادی از مردم و کسبه در تیرماه سال ۱۲۸۵ مقابل سفارت انگلیس تحصن کردند.
مظفرالدین شاه که دید «این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست» پیه یک دعوا با زن و دخترش و خوابیدن جلوی کاخش را به تنش مالید و همانطور که زیر پتو مثل بید میلرزید دامادش عینالدوله را از صدراعظمی عزل کرد و بالاخره فرمان مشروطیت را در ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ امضا کرد. شاه نحیف و بیمار که توانایی جلوی کاخ خوابیدن، شنیدن رعدوبرق دوباره از سمت مردم و دنده پنج رفتن آنان را نداشت چندی بعد از دنیا رفت.
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|