|
نگاهی به گزیده اشعار حسین اسرافیلی
غزل نوگرا در پناه حماسه
وارش گیلانی: گزیده ادبیات 5 انتشارات نیستان اختصاص دارد به گزیده اشعار حسین اسرافیلی که در 99 صفحه تنظیم شده است.
این گزیده اشعار شامل غزلها و چارپارهها و مثنویهاست و برای خالی نبودن عریضه یک نوسروده هم آخرش گذاشتهاند؛ در صورتی که حسین اسرافیلی اشعار سپید و نیمایی بسیار دارد و شعرهای نو کوتاه هم.
حسین اسرافیلی در سرودن غزل تواناتر است و بهنظر من نباید خود را در قالبهای دیگر متمرکز کند، زیرا او تقریبا در همه قالبها شعر دارد. اسرافیلی نیز همچون دیگر شاعران برجسته نسل انقلاب که پس از فراز و فرودهایی که در قالبهای مختلف داشتهاند، باید راه اصلی خود را انتخاب کند؛ چنانکه سیدحسن حسینی در نهایت شعر سپید و رباعی را برگزید و قیصر امینپور شعر نیمایی و غزل را و سلمان هراتی شعر سپید و نیمایی را اما این 3 نفر باز به نوعی و در نهایت یک شیوه و قالب را برگزیدند که بهترتیب شعر سپید و نیمایی و سپید بود؛ چنانکه شاعر برجسته دیگری از نسل انقلاب به نام احمد عزیزی، مثنوی را برگزید و علیرضا قزوه، شاعر برجسته و شاخص دیگر غزل را؛ اگرچه قزوه و اسرافیلی هنوز به قالبهای دیگر هم سری میزنند.
حسین اسرافیلی هم در کل دست به انتخاب زده و بهنظر میرسد بیشتر غزل را برای سرودن برگزیده است اما این انتخاب بهنظر میآید باید قاطعتر باشد. در هر حال، حسین اسرافیلی یکی از شاعرانی که در نسل انقلاب بهترین غزلها را دارد، تا آنجا که چند غزل او از شهرت بسزایی برخوردار است و میتوان آنها را در گزیده اشعار غزل معاصر جای داد؛ یکی از آن غزلها با مطلعی درخشان، این غزل است:
«میبرم منزل به منزل چوب دار خویش را
تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را
در طریق عاشقی باک از طناب دار نیست
میبرد بر دوش خود منصور، دار خویش را
برنمیدارد نگاه از من جنون سینهسوز
میشناسد چشم صیادم شکار خویش را
رونق روشندلان با منت خورشید نیست
میکند روشن چراغم، شام تار خویش را
در دل توفانیام از موج خونین باک نیست
میفشارد در بغل، دریا کنار خویش را
موج پرجوشم من از دریا نمیگیرم کنار
مینهم بر دوش توفان، کولهبار خویش را
بس که میپیچد به خود امواج این گرداب سخت
ساحل از کف میدهد اینجا قرار خویش را».
غزلی یکدست که همه ابیاتش زیبا، قدرتمند، فصیح و بلیغاند، اگرچه بعضی ابیات غنیتر و قویترند.
یکی از ویژگیهایی که غزل حسین اسرافیلی دارد، حماسی بودن آن است. او مثل بسیاری از غزلسرایان نیست که میخواهند همه چیز را عاشقانه، عاطفی، رمانتیک و تغزلی تمام کنند؛ او حتی گاه به فضای عاطفی، رنگی از حماسه میبخشد. یعنی آن جاهایی که دیگران فقط زاری میکنند، او از دل زاریها حماسه بیرون میکشد و این نیست مگر اینکه این نوع نگاه از ایمان و عقیده شاعر برمیخیزد. زیرا او نه تنها وقتی کسی برای رزم به میدانش فرامیخواند، از حماسه میگوید و حماسهسرایی میکند؛ چنانکه در این غزل:
«باز میخواند کسی در شیهه اسبان مرا
منتظر استاده در خون چشم این میدان مرا
رنگ آرامش ندارد این دل دریاییام
میبرد سیلابها تا شورش توفان مرا...
غرق خون، بسیار دیدی عاشقان را صف به صف
هان! ببین اینک به خون خویشتن رقصان مرا...»
وقتی هم که از آتش گرفتن در و دیوار خانه حضرت زهرا(س) میگوید، این حماسه را به حماسه تنهایی علی(ع) و حماسه گریههای او در چاه مرتبط میکند و سپس حماسهوار این واقعه را به کربلا متصل میکند:
«کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینه آیینه را میشد سپر دیوار و در...
گردبادی بود و توفان قاف را دربرگرفت
ریخت از سیمرغ خونینبال، پر دیوار و در...
حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت
ذوالفقار آرام بود و شعلهور، دیوار و در...
از فدک تا کربلا یک خط طغیان بیش نیست
سوخت آنجا خیمه، اینجا را شرر دیوار و در».
نه اینکه تغزل در غزلهای حسین اسرافیلی جاری نیست، بلکه او این تغزل را در لایههای حماسه جای میدهد؛ چنانکه عاطفه را و مهمتر اینکه عرفان و مغز کلام خود را در لابهلای این همه و این همه را گاه به «بوی سرخ شهیدان»:
به پردههای نگاهم چو دوست قد آراست
فغان ز مردم چشمم به آسمان برخاست
تو در نهان کدامین سپیدهدم خفتی!
که گرمی نفست از دم فلق پیداست
دوباره عشق مگر خیمه جنونزده است
که حجم دشت پر از بوی محمل لیلاست!
به بوی سرخ شهیدان به هرزه پویه مکن
نشانشان به دل لالههای این صحراست...
چه گفتهای به مناجات سرخ، با لب عشق
که در تمامت هفت آسمان چنین غوغاست؟!»
در برخی از غزلهای چند لایهای حسین اسرافیلی گاه مثل غزل ذیل، لایههای عرفانی بیشتر است:
«چون نفس در سینه تا کی بیامان پرپر زدن
زشت میآید مرا بیآسمان پرپر زدن
یک نفس پرواز کن، دام اینقدر پاگیر نیست
این نمیشاید تو را در آشیان پرپر زدن...
نیست اینجا منزلم، بوی قفس دارد زمین
بال شوقم میدود تا بینشان پرپر زدن
شعلهبالان را نشان انتخاب است این سخن
آشکارا پرگشودن، در نهان پرپر زدن
در عدم پیچیده شولای بقا، فرجام ماست
چون بهار رنگ با تیر خزان پرپر زدن».
اگر به 2 بیت آخر و نیز به بعضی غزلهایی که نمونههایی از ابیاتشان در بالا ذکر شد توجه کنید، به گرایش زبانی حسین اسرافیلی به سبک و زبان هندی نیز پی میبرید؛ سبک و زبانی که با غزل نئوکلاسیک و غزل نو و در کل غزل و شعر امروز تلفیق شده و مایههایی از سبک و زبان هندی نیز با خود دارد:
«ناله در زنجیر میپیچد جنون خویش را
بوی لیلا در مشام این بیابان گم شدهست
شعله میبارد به بالم حسرت پرواز را
بالهایم در مداری آتشافشان گم شدهست...»
تعابیری از این دست پیچیده و تو در تو و به نوعی عادتزدا نهتنها در سبک هندی بلکه در شعر نو هم متداول است، اما تعابیر اینچنینی حسین اسرافیلی بیشتر با نوع کلاسیکش مأنوس است، از این روست که غزل او بهلحاظ نوگرایی امروزی دورتر از تعابیر اشعار غزلسرایانی چون سیمین بهبهانی، حسین منزوی و محمدعلی بهمنی است؛ دورتر از تعابیر غزلهایی که از پیچیدگی کمتری برخوردارند و نوگرایی کمتری دارند و کلاسیکترند؛ تعابیری از این دست:
«ناله در زنجیر میپیچد جنون خویش»
«شعله میبارد به بالم حسرت پرواز»
تعابیری که به شعر بیدل دهلوی نزدیکتر است تا به شعر شاعران هم روزگارش که یکی از آنها احمد عزیزی است. اگر چه بسیاری احمد عزیزی را در نوگرایی گاه بسیار افراطی میدانند و بر این باورند که او نیز به دلیل رعایت نکردن تناسبهای لازم، گاه از آن طرف بام افتاده است.
البته در غزلهای حسین اسرافیلی نیز گاه تفکیک بین زبان و تعابیر سبک هندی با غزل امروز چندان مشکل نیست. ابیاتی از غزل ذیل این امر را آشکار میکند. کافی است نوع زبان و تعابیر 2 بیت اول را با 2 بیت دوم آن آشکار کنید، درخواهید یافت که حسین اسرافیلی گاه در تلفیف این دو(که در کل نزدیکیهایی هم با هم دارند) مهارت و تسلط شاعرانهای داشته است و اینها همه برخاسته از نوع مطالعه و تربیت ذهنی اوست؛ تربیتی که 2 بیت اول نزدیک به سبک هندی را به 2 بیت دوم نزدیک به غزل امروز نزدیک و یکی و یگانه میکند:
«عقل را شیرازه در تصنیف دیوان ریختهست
بال این امواج در تمرین توفان ریختهست
کوه تا کوه انعکاس ناله زنجیر ماست
بس که آواز جنون در این بیابان ریختهست
ای جنون گل کن که در تدبیر کور کوچهها
سنگها از مشت بازیگوش طفلان ریختهست
گریهام با خون دل دست از سر ما برنداشت
پای در گل میرود از بس که باران ریختهست...»
کاملا روشن است شاعر بین تعابیر «عقل را شیرازه در تصنیف دیوان» و «بال این امواج در تمرین توفان» و «انعکاس ناله زنجیر در کوه» و «ریختن آواز جنون در بیابان»، با تعابیر امروزی «گل کن جنون در تدبیر کور کوچهها» و «پای در گل رفتن از ریختن باران» و «سنگهای ریخته از دست طفلان» در تفاوتند؛ حتی کلمات این تعابیر با آن تعابیر به نسبت یکی قدیمیتر و یکی امروزیتر است یا حداقل کاربرد بیشتری در دیروز و امروز داشتهاند؛ مثل واژههای «جنون»، «زنجیر»، «کوه»، «بیابان» و دیوان»، در برابر «کوچه»، «بازگوشی»، «طفل» و «تدبیر».
بنابراین، چند ویژگی میتوان برای غزلهای حسین اسرافیلی برشمرد؛ غزلهایی که در عین تغزلی و عاطفیبودن، بیشتر بر مدار حماسیبودن میچرخند و عاطفه و تغزل را در حماسه خود جای میدهند، ضمن اینکه در لایههای حماسی و دیگر ویژگیهای غزل او، روح عرفان را نیز میتوان دید؛ عرفانی که طبعا با دین و مذهب تشیع نزدیکیهای بیشتری دارد. علاوه بر این، میتوان در این نوع نگاه و این فضا، زبان و سبک هندی را در کنار نمایی از غزل امروز در نوع فضاسازی و ترکیبات و تعابیر هنری و شعری شاعر مشاهده کرد.
در کل در این مجموعه میتوان اینگونه یک نتیجه کلی گرفت که غزل حسین اسرافیلی غزلی است با ویژگیهای متنوع که شعر او را نیز متفاوت از بسیاری از شاعران غیرخلاق میکند. اگرچه به تعبیر من و بیشک بسیاری دیگر، این همه ویژگی جمعشده در یک شاعر حیف است که بار نوگرایی و امروزی بودنش آنقدر پررنگ و برجسته نباشد که او را در ردیف شاعران غزلسرای نوگرا قرار ندهد؛ نوگرا بهمعنای خاص، همچون بهمنی و منزوی، اگر نه او بهمعنای عام شاعر مستقل و نوگرایی است و این قابل انکار نیست؛ خاصه شاعری که گاه چنان زیبا و نو میسراید که غزلهای او را باید در ردیف «غزل نو» قرار داد؛ مانند غزلی که شروعش اینگونه است:
«از آسمان شب آویختهست تختهسیاه
ستاره خطخطی و مشق مینویسد ماه...»
یا غزلی که این فضاسازی و نوع زبان حتما در ردیف «غزل نو» جای میگیرد:
«سفر مرا خبر تلخ «دوست کوچیده»ست
و جاده بر کمر کوه، مار پیچیدهست
نگو که نیستی اینجا، شمایلت پیداست
به پشت ابر تویی، یا که ماه تابیدهست؟
نگو که مثل پری، پشت موج پنهانی
که رد پای تو، بر ماسهها، نخشکیدهست
به صید ماهی از این آب، تور گستردم
میان تور، شگفتا ستاره خوابیدهست...
مرا به صبح ببر، روشنی تعارف کن
که چشم پنجرهام خواب کهکشان دیدهست
دوباره پای به گل میرود، مگر دیشب
به حرمت نفست، باز عشق باریدهست؟!
این غزلهای نو و غزلهای نو دیگر، در گزیده ادبیات نیستان نیامده بود و ما آنها را از کتابهای دیگر شاعر گرد آوردیم.
ارسال به دوستان
سلوک شعری محمدجواد محبت در آیینه گزیده اشعار او
از شب شعر ایران و آلمان تا سفر با مناجاتیان
الف. م. نیساری: گزیده اشعار 68 انتشارات نیستان به گزیده اشعار محمدجواد محبت اختصاص دارد.
محمدجواد محبت پیش از انقلاب، بیشتر شعرهای نیمایی میگفت و اگر هم اشعار کلاسیک میگفت، کمتر منتشر میکرد. وی نه آنچنان پررنگ اما کموبیش با جامعه روشنفکری آن زمان نیز حشر و نشر داشت و در نشریات روشنفکری شعر چاپ میکرد؛ حتی به شبهای شعر ایران و آلمان، مشهور به شبهای شعر گوته یا خوشه که به همت و مدیریت احمد شاملو برگزار میشد، دعوت شد و شعرخوانی کرد. محبت در همان زمان نیز شعرهای انقلابی بسیاری سرود که بیشتر درباره محرومان و مردم انقلابی بود؛ با این وصف که او بیشتر گرایش به وزن داشت، پس شیوه نیمایی را بیشتر میپسندید تا سپید.
بعد از انقلاب، شعر و شخصیت محمدجواد محبت تحت تاثیر انقلاب و مذهبی بودن انقلاب تغییر کرد و شعرهایش بیش از پیش رنگ و بوی انقلابی گرفت؛ البته اینبار بیشتر با گرایش توأمان انقلاب و مذهب؛ انقلاب اسلامی و مذهب تشیع. او حتی تابع یا متاثر از رواج بیشتر اشعار کلاسیک در بعد از انقلاب، کمتر شعر نو گفت و بیشتر به اشعار کلاسیک پرداخت و در این میان، به غزل گفتن گرایش بیشتری پیدا کرد. «کُبی» یکی از آن غزلهایی است که مشهور هم شد؛ غزلی قصیدوار در وصف و حال رنجهای یک دختر نوجوان کرد در یکی از روستاهای محروم قصر شیرین در سال 1346. محمدجواد محبت در آن سالها در آن روستا معلم بوده است. اینک ابیاتی از شعر «کُبی»:
دل است و باز، خیال تو را، به سر دارد
که شب، دوباره ز پسکوچهها گذر دارد...
کهای تو؟... آه... کهای؟ ای پرنده لرزان
که جانت از قفس تن، سر سفر دارد؟
اگرچه خاطرهها، سخت، گریهانگیزند
ولی خیال «کُبی» - گریه بیشتر دارد...
سیاه و کوچک و مظلوم و پارهپوش و مریض
نَفَس برای «کُبی» حکم دردسر دارد...
ز خلقتنگی «کوکب» به اهل او گفتم
که پشت دست، به چشمان نیمه تر دارد
به او کمی برسید، این سفارشم اما
به گوشِ فقر، سفارش، اثر مگر دارد؟
گذشته است، از آن حال و روزها، 30 سال
«کُبی» کجاست؟ خدا از کبی خبر دارد».
شعر و غزل باید شور و حرف و فضا و نگاه داشته باشد؛ مثل همین شعر بالا، اگرنه شاعر اگر شعرش را برای امام معصوم هم بگوید یا «برای شفیع کوچک بزرگزاده دین» یا هر بزرگ دیگری اما خالی از حرف شاعرانه و اندیشه شعری باشد، میشود مشتی لفظ و پارهای وصف که نه اندکی در شناخت امام و بزرگان دین موثر است، نه برای مخاطب و نه حتی برای شاعر. هر شعری باید خالی از حرف نباشد؛ حرفی شاعرانه و از جنس شعر که با کلام عاطفی درآمیخته باشد؛ کلامی مخیل، نه معقول از جنس اجتماعیات، فلسفه، روانشناختی، سیاسی و از این قبیل، بلکه حرف و اندیشهای برآمده از اشراق و شهود و عرفان، یا اگر گرایشهای اجتماعی و فلسفی و روانشناختی و سیاسی هم دارد، اینها سوار بر شعر و شعریت شعر نباشند و شاعر حتی توانسته باشد آنها را نیز رنگ و بویی شاعرانه دهد. وقتی میگوییم شاعرانه، منظور رمانتیک آبکی نیست، بلکه رمانتیک اصیلی است که در جان هر اثر اصیل هنری جاری است و نیز در شعر و عرفان و اشراق. خلاصه کلام اینکه شعرِ خالی از حرف یعنی هیچ، و حرف و اندیشه در شعر یعنی کشف، و فراتر از آن یعنی شهود.
در حالی که غزل اول این کتاب، با اینکه «برای شفیع کوچک بزرگزاده دین» گفته شده، چیزی جز وصفهای معمولی نیست؛ در صورتی که معصومیت و کودکی و بزرگی این کوچک بزرگ خود بهترین تمهیدی میتوانست باشد برای شکلگیری شعری درخشان، نه شعری چون شعر ذیل که برازنده شأن و شخصیت محمدجواد محبت نیست، آن هم در گزیده اشعار!:
بلور روشن رویا، چقدر خوبی تو
گل همیشه تماشا، چقدر خوبی تو
تو را به خاطر جان تو دوست باید داشت
چقدر ساده و زیبا، چقدر خوبی تو
دهان گشودنت آواز خندهای خاموش
تبسم خوش گلها - چقدر خوبی تو
تو را ز تار دل خویش میدهم آواز
درون پرده آوا، چقدر خوبی تو
تو ای شکوفه پاکی، گل همیشهبهار
به باغ حضرت زهرا(س) چقدر خوبی تو
شفیع کوچک امت – بزرگزاده دین
برای بغض دل ما، چقدر خوبی تو
این غزل منهای توصیفهای معمولی بیاثر، دچار تعابیر و سطرهای مستعمل هم است، مثلا: «چقدر ساده و زیبا»، «تبسم خوش گلها»، «تو را ز تار دل خویش»، «تو ای شکوفه پاکی»، «گل همیشهبهار»، «به باغ حضرت زهرا(س)»؛ یعنی کنار هم چیدن سطرها و تعابیر و جملههای تکراری و مستعمل و کهنه که یکبار از زبان شاعری جاری شده و بعد از آن هزارها بار از زبان شاعران مبتدی و تازهکار تکرار شده، از شاعری که پیش از این شعر زیبا و ماندگار «کُبی» را از او مثال زدیم، عجیب است. در واقع، اینگونه عمل کردن نشان از آن دارد شاعر خود را دستکم گرفته است.
البته خوب است مخاطبان بدانند گزیده ادبیات معاصر انتشارات نیستان توسط شاعران یا اشخاص خاصی گزینش شدهاند. در آن صورت نوع انتخاب و گزینش را میتوان زیر سوال برد، آن هم بهشرطی که شعرها با دقت و درستی و ظرافت و به صورت حرفهای گزینش نشده باشند.
غزلهای سالهای 57 و 58 این کتاب نیز چندان تعریفی ندارند؛ اگرچه در قیاس با تب سرودن آن سالها که اغلب با شعار توأم بود، از منظری قابل اغماض باشد اما از منظر شعر، هیچ کاستی و ضعفی قابل اغماض نیست، زیرا به قول نیما یوشیج: «آن که غربال دارد از پشت سر میآید». مگر قیصر امینپور و سیدحسن حسینی و سلمان هراتی و چند تن دیگر در همان دوران شعر نسرودند؟ حتی اینان صدای شعر انقلاب هم شدند، یا نصرالله مردانی که تصویرسازیهای غنی و تخیل غلیظش، غزلهایش را اغلب از شعار دور نداشت و به شعر نزدیک نکرد؟ البته منهای غزلهای شعاری و نیمهشعاری سالهای 57 و 58 محمدجواد محبت، مثل این ۲ بیت برآمده از یک غزل:
به باغ یاد درآ، سیر کن بهاران را
خزان رسیده بهار امیدواران را
ز خون پاک شهیدان مزار گلگون است
خبر دهید به کهسار، لالهکاران را
در این دفتر با غزلهایی نیز روبهرو هستیم که اگرچه سروده همان یکی دو سه سال اول انقلابند اما پا بر فرق شعار گذاشتند و شعر شدند:
چشم امید، در طلب از این و آن، گذشت
پای نگاه، از پل رنگینکمان گذشت
مرغ سرود، از قفس سینه، پر گشود
پرواز را، به تجربه، تا بینشان گذشت
آزادگی، ستاره فریاد سالیان
از خاکدان دمیده شد از کهکشان گذشت
یکی از ویژگیهای شعر محمدجواد محبت سادگی و روانی غزلهای او است؛ غزلهایی که در روانی خود جا افتادهاند؛ شعرهایی که برای تعلیم دادن شعر نمونههای ساده و خوبی هستند، زیرا در سادگی خود از ویژگیهای شعری بسیاری برخوردارند؛ شعرهایی که از این منظر، برای درج در کتابهای درسی دبیرستان و دانشگاه مناسبند. این شعرها نهتنها از این منظر که منظر زبانی و روانی و انسجام کلامی است قابل استفاده است، بلکه چون اغلب دارای بار نیایشی و مناجاتی است هم، میتواند مورد توجه خاص در مراکزی که گفته شد قرار بگیرند. از این دست اشعار در کتابهای محبت بسیار دیده میشود؛ چه آن دسته اشعاری که بهطور مستقیم از نماز و نیایش و دعا حرف میزند، و چه آن دسته از شعرهایی که دعا و نیایش و ستایش خداوند در لایههای آن پنهان نیست، بلکه در آن تنیده شده است؛ مثل شعر ذیل که شاعر آن را برای رزمندگان و شهیدان گفته است اما وجوه دعاگونه و نیایشی شعر نیز در آن شعاعی دیگر دارد، حتی در ابتدای شعر (و به نوعی در طول شعر) رزمندگان و شهیدان را به مناجاتیان و اهل دعا و خلوت و نیایش تشبیه کرده است:
چون مناجاتیان، سفر کردند
دیده از اشک شوق، تر کردند
رخت خاکی ز تن، فروهشتند
جامه عاشقی به بر کردند
قصه طول آرزوها را
ساده و پاک و مختصر کردند
نخل ایمان و بذر احسان را
در دل خویش، بارور کردند
جلوههای فریب دنیا را
پاکبازانه بیاثر کردند
راه مطلوب، هرچه مشکل شد
همت و عزم، بیشتر کردند
پای در خط سعی بنهادند
در خطیری به جان خطر کردند
روز دیدار میشود معلوم
سود بردند، یا ضرر کردند.
این روانی و انسجام و جاافتادگی، در عین حال وجه تعلیمی و درسیاش در کنار نقش مناجاتی داشتن، در غزل ذیل معلومتر و مشهودتر و زیباتر است. کوتاهی مصراعها نیز به آرامش و مناجاتی شدن شعر یاری میرساند، همچنین یکی دو بیت تکراری این شعر نیز بهواسطه همگونی و هماهنگیشان در مفهوم و فضای دعاگونه، در تازگی و روانی و کلیت دیگر ابیات ذوب شدهاند؛ بیتهایی نظیر «دستها را ز روی صدق و صفا/ جانب آسمان دراز کنید»:
دیده از خواب ناز، باز کنید
رو به درگاه کارساز کنید
دستها را ز روی صدق و صفا
جانب آسمان دراز کنید
پلی از سجده تا خلوص زنید
راز را همره نیاز کنید
آه را، بال سوز، بگشایید
روح را آشنای راز کنید
قلب را فرصت حضور دهید
اشک را وقف سوز و ساز کنید
با همان قطرهها، وضو گیرید
با همان شستشو، نماز کنید.
در شعر نیمایی نیز محمدجواد محبت خبره است و صاحب تجربه اما او در پرداخت مفاهیم و مضامین مثل شاعران نئوکلاسیک بیشتر کلیگراست، اگرچه زبان خود را دارد:
«چه خوب بود اگر اختیار وسعت داشت
....
حساب عقل
به درگاه عشق روشن بود
حساب عشق
به بازار عافیت معلوم
چه خوب بود
اگر
بد نبود
در مفهوم....»
در اشعار نیمایی محبت، منظومهسرایی و روایتگری هم دیده میشود؛ اشعاری که طبعا شعریت کمتر یا ناچیزی دارند، چراکه شاعر بیشتر در پی ادای وظیفه و تعهد انقلابی خود است تا رعایت شعر:
«طرفه بانگی که خروشید از این گوشه دور
بانگ مظلومی جانسوختگان در همه عالم شد
دستی از غیب
برون آمد و کاری
کارستان کرد...»
در صورتی که میتوان هم انقلابی بود و هم شعریت شعر را حفظ کرد؛ یک نمونهاش رباعی ذیل از قیصر امینپور است که با تخیلی ناب و به دور از نظم و شعار، و با عینیگرایی توانسته شعر انقلابی بگوید برای شهیدان:
من همسفر شراب از زرد به سرخ
یا همره آفتاب از زرد به سرخ
یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ.
البته این به آن معنا نیست که محمدجواد محبت در شعرهای نیمایی خود به ظرایف و دقایق شعری بیتوجه بوده است بلکه باید گفت او در اشعار مناجاتی کلاسیک و نیز در آن دسته از اشعار نیمایی که طبیعتگراست، قابلیت شاعری خود را بهتر نشان میدهد:
«شاد
نورسته
سبز
آتشناک
سر برآوردهاند
از دل خاک
دلنوازانه
هر دو
در خم و راست
چیست نجوایشان
خدا داناست
سرخ در سرخ و سبز در سبزند
به نگاهی دوباره
میارزند
مثل یک پرده خواب خوش در یاد
دو شقایق
کنار جو
در باد».
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|